جستجوی این وبلاگ

۰۸ اردیبهشت ۱۳۸۷

جدايی طلبی

مدتها بود مي خواستم يك مطلب راجع به جدايی طلبی
(Separatism) بنويسم ولی هر بار مسائل مهمتری براي مطرح كردن پيش مي آمد و از اين مهم دور ميشدم، اما با ديدن اين صفحه اينترنتي كه به واقع دروغ پرداز ترين، ‌مشمئز كننده ترين و بي پايه ترين صفحه اطلاعاتي بود كه تا به حال ديده بودم،‌ ديگر عزم خود را جزم كردم تا آنچه در اين باره خوانده ام و به چشم ديد ه ام را به اختصار به رشته تحرير در آورم.
ابتدا بپردازم به برخي تعاريف پايه ای: جدائي طلبی در لغت به معناي اراده و خواست براي جدا شدن از يك گروه، سازمان يا از يك محدوده جغرافيايي سياسي (كشور) است. اين خواسته غالبن به خاطر جداسازي و محافظت شخص جدائي طلب از نژاد خاص خود، يا دين خاص خود، يا فرهنگ خاص خود و يا جنسيت خاص خود شكل مي گيرد. مي خواهم با ذكر نمونه هايي عيني از هر كدام از اين مدلها دليل منطقي خودم را از هدف واقعي جنبش هاي جدائي طلبي عنوان مي كنم:
جدائی طلبی نژادی:‌ نمونه مهم: جدائي خواهي نژادي سفيد پوستان آمريكا از سياهان كه منجر به جنگهاي داخلي ايالات متحده (1861–1865) گرديد. يا جدائي خواهي نژادي سياه پوستان آمريكا كه در قرن 19 ميلادي در ايالات متحده شكل گرفت كه اين جنبش تنها راه مقابله با ظلم سفيدپوستان را تشكيل جامعه اي مستقل سياه پوست نشين، تحت كنترل و قيمومت خود سياهان مي دانست. از بانيان اين جنبش مي توان به مارتين دليني (1812-1885) اشاره كرد.
جدائی طلبی دينی: نمونه:‌ جدائي طلبي اويغورهاي مسلمان استان خود مختار شين جيانگ از دولت مركزي چين كمونيست. شروع جنبش: 1949.
جدائی طلبی فرهنگی: اين نوع جدائي طلبي طيف وسيعي از مدلهاي جدائي طلبي را در بر مي گيرد. از جدا دانستن زبان و رسوم محلي مخصوص گرفته تا جدا دانستن محلي از لحاظ اسناد تاريخي و پيشينه مستقل فرهنگي و قومي (تجزيه طلبي) را شامل مي شود. مستقل شدن كل اقمار شوروي، استقلال پاكستان از هند، چند پاره شدن يوگسلاوي و ... و همچنين كوششهاي جدائي خواهانه شكست خورده آبخازيا، چچن-اينگوش و موارد مشابه همه در اين طيف جدائي طلبي جاي مي گيرند.
جدائي طلبي جنسيتی: كه احتمالن تنها نمونه آن جدائی طلبی فمينيستهای افراطي است كه اصولن ايشان مصالحه بين زن و مرد را غير ممكن مي دانند. از بانيان اين نگرش مي توان به مريلين فراي و ركسانا دانبر- ارتيز اشاره كرد. (اين مدل جدائي طلبي به خاطر بُرد بسيار محدود آن مد نظر اين نوشته نيست)
ظاهرن دليل اصلي يك جدائي طلب، رهايي از ظلم و استبداد است، اما به واقع هدف اصلي و حقيقي كه يك جدائي طلب (دانسته و يا نادانسته) آن را جستجو مي كند چيست؟ آيا جدائي طلبي اساسن راهي منطقي براي رهايي از ظلم است؟!‌ تاريخ و منطق تاريخي به ما نشان داده كه خير! اينطور نيست. احتمالن هدف را بايد در جايي ديگر جستجو كرد و آن البته چيزي نيست جز "قدرت طلبي" مخصوصن براي جدائي خواهان تجزيه طلب.
شما كدام مكان جغرافيايي را مي شناسيد كه در پس جدا شدن و استقلال، مردمش مرفه تر و مدرن تر شده باشند؟ به كشورهاي پيشرفته دنيا نظر بيفكنيم. آيا مهمترين عامل رفاه نسبي مردمانشان جز دموكراسي و فرد گرايي و برابري و مهمتر از همه جدا شدن دين از ارگانهاي سياسي چيز ديگري بوده است؟ به كشورهاي جدا شده در قرن بيستم ميلادي نظري بياندازيم. جزاينكه فقط مافياي قدرت تقسيم شده است، اتفاق ديگري در آن كشور ها افتاده است؟
شايد تا قبل از قرن بيستم به دليل عقب مانده گي بشر از لحاظ علمي و فني، جدا شدن و استقلال يك ناحيه جغرافيايي زياد اهميتي نداشت و تاثيري هم بر زندگي مردمان تحت نظارت ملوك الطوايفي ها نداشت ولي آيا امروزه نيز جدا شدن يك استان و يك شهر و يك ديار جز درد سر و از نو شروع كردن آباداني و دوباره سازي مراكز مستقل و سازمانهاي منسجم و هزار و يك سامانه شكل گرفته در هنگام اشتراك كه اينك در پس سوا شدن ديگر وجود خارجي ندارد، به آن راحتي و بي تاثيري قديم است؟ تاوان اين زمان مورد نياز براي دوباره سازي سامانه ها را چه كساني بايد پرداخت كنند؛ جُز مردمان عادي؟ همان مردماني كه قرار بود، برايشان اين جدا شدن غرور و خير و بركت و عافيت و رفاه بيافريند!!
اما اين قضيه بالطبع براي عده اي بسيار سودمند و منفعت آور است. "سران تجزيه طلب"، كه اكنون پس از رسيدن به خواسته خود، هر يك ، يك طرف خوان پُر پيمان پول و قدرت تازه رسيده را گرفته مشغول پروار كردن خود و اطرافيانشان مي شوند. مافياهاي جديد سر و شكل مي گيرند و ملت تحت ستم سابق، كماكان همينطورتحت ستم مي مانند منتها با اين تفاوت كه چون دولت جديدشان درگير نوسازي و احتمالن بهسازيست بايد كار مضاعف كرده، دستمزد كمتر هم بگيرند. اين اتفاقيست كه اگر نگوييم در تمام دولتهاي جدا شده قرن بيستم افتاده در بيش از 90 درصد آنها به وقوع پيوسته است. آن 10 درصد ديگر هم مثل تايوان و يا اسرائيل با كمك سرمايه هاي خارجي كشورهاي بزرگ و پيشرفته، خود را سرپا نگاه داشتند.
پس در واقع با توجه به تمامي شواهد و دلايل و اسناد مكتوب و موجود و يا مستقيمن به چشم ديده ام، جدائي طلبي فرهنگي را هرگز در جهت رفاه حال مردمان تحت ستم يك حاكميت ارزيابي نمي كنم و جدائي طلب را صرفن يك قدرت طلب و سودجوي صرف و دربهترين حالت، يك فريب خورده اميال بلندپروازانه و يا يك تحليل گر غير منطقي مي دانم. واقعن باعث تاسف است كه عده اي به جاي تحليل منطقي و عقلاني اوضاع، به راههاي دم دستي و بسيار بي خردانه روي مي آورند. باشد كه اين مطلب مختصر، كساني را كه مي خواهند راجع به جدا شدن از هر كشوري تصميم بگيرند تشويق به مطالعه و تحقيق بي طرفانه و ثبوتي هر چه بيشتر در اين مقوله بنمايد.

۱۵ نظر:

ناشناس گفت...

جدایی طلبی زمانی به وقوع می پیوندد که گروه ضعیف تر برای رهایی از قدرت مافوق و مسلط به چنین عملی دست می زنند و در این مورد سفیدها نه درصددجدایی طلبی که درصدد انکار و به هیچ انگاشتن سیاهها بودند.به عنوان مثال در کشوری که ایران نامیده می شود پارسها زبان و فرهنگ خود را نه به خاطر جدایی طلبی بلکه به خاطر انکار دیگر ملت های ساکن در این محدوده جغرافیایی تحمیل می کنند و چون قدرت سلطه در دستان آنها و عمال آنهاست هرگز از جدایی دیگر ملتها نیز حمایت نمی کنند همچنان که سفید پوستان آمریکا هرگز در صدد جدایی از سیاهها و تشکیل منطقه مخصوص به خود نبودند بلکه سیاهها را در میان خود و در جهت منافع خود در عین انکار حقوق آنها می خواستند.
جدائي طلبي ديني: نمونه:‌ جدائي طلبي اويغورهاي مسلمان استان خود مختار شين جيانگ از دولت مركزي چين كمونيست. شروع جنبش: 1949.

این مثال٬ مثال خوبی برای تبیین جدایی طلبی دینی نیست جدایی طلبی دینی زمانی به وقوع می پیوندد که گروههایی مختلف از یک ملت به سبب دین خود در صدد جدا شدن از همدیگر باشند بسان عراق که عربهای شیعه و سنی درصدد جدایی از همدیگر هستند و مثال تورکهای اویغور که هم از لحاظ زبانی و هم از لحاظ فرهنگی و هم از لحاظ دینی از چینی ها زمین تا اسمان تفاوت دارند مثال خوبی نیست.در ضمن تورکها و چینی ها در طول تاریخ دشمنان یکدیگر بوده اند و هم اینک نیز کشور اویغورستان مثل کشور تبت تحت اشغال چینی هاست و دیر یا زود این منطقه از استیلا و اشغال چینی ها نجات پیدا خواهند کرد.
جدائي طلبي جنسيتي: كه احتمالن تنها نمونه آن جدائي طلبي فمينيستهاي افراطي است كه اصولن ايشان مصالحه بين زن و مرد را غير ممكن مي دانند.

افراطی ترین فمینیست ها هم خواهان جدایی جنسیتی نیستند و این مورد نیز کاملا از بی اطلاعی نویسنده حکایت می کند.افراطی ترین فمینیست ها نه خواستار جدایی جنسیتی بلکه خواهان تسلط جنسیتی هستندو به عنوان مثال آرزوی روزی را دارند که زنان بر مقدرات جوامع بیش از مردان تسلط داشته باشند و یا حتی بر همه جوامع حکم رانند...
شما كدام مكان جغرافيايي را مي شناسيد كه در پس جدا شدن و استقلال، مردمش مرفه تر و مدرن تر شده باشند؟ به كشورهاي پيشرفته دنيا نظر بيفكنيم. آيا مهمترين عامل رفاه نسبي مردمانشان جز دموكراسي و فرد گرايي و برابري ...

ضمن اینکه چنین نگاهی بسیار منفعت طلبانه و تنها قائل به منافع مادی است٬ از اساس نیز غیر منطقی است.چرا که اولا بسیاری از کشورهای پیشرفته کنونی دنیا یا در حال پیشرفت مثل ایالات متحده آمریکا و چین زمانی مستعمره و یا تحت اشغال قدرت های در آن زمان مسلط دنیا بودند و اکنون خود سرور و نوکر خویش شده اند و دست گدایی به اشغالگران دراز نکرده اند.

در ضمن لطف کرده و در حالی که در جای گرم جلوس فرموده ایداینچنین سخاوتمندانه از مفاهیم عمیق جهان پیشرفته که در ایران جعلی شما نشانه ای از آن نه در گذشته و نه در حال ـ و اینچنین که دیده می شود نه در اینده ـ دیده نشده است سخن نرانید.اگر دموكراسي و فرد گرايي و برابري نه به طور مطلق بلکه حتی به طور نسبی هم در کشوری که ایران نامیده می شود وجود داشت کار به اینجاها کشیده نمی شد.اصلا اگر شما کوچکترین اعتقادی به دمکراسی داشتی این را می دانستی که استقلال طلبی هم جزوی از دمکراسی است در صورتی که شما نیز بسان جمهوری اسلامی که اصطلاح جعلی دمکراسی اسلامی را ساخته است لابد درصددید که دمکراسی ایرانی ٬ آریایی را دربیاورید که در آن استقلال طلبان باید اله و بله شوند...
تازه مگر شما فکر می کنی اشغالگران همان چیزهایی را که برای خود فراهم می کنند به ملت های تحت اشغال خود نیز می دهند؟ آیا همان امکاناتی که در اصفهان و مشهد و ... هست در سنندج و زنجان و تبریز و اردبیل و زاهدان و سوسنگرد و بندر ترکمن و ایلام و... هم هست؟ آیا فکر می کنی اشغالگران همانطور که زبان و فرهنگ خود را تبلیغ و تدریس می کنند اجازه تبلیغ و تدریس فرهنگ های دیگر و غیر خودی نیز می شوند؟ آیا خود شما حاضری به خاطر درآمد سرانه بیشتر تحت حاکمیت جمهوری تورکیه ( ترکیه ) قرار بگیری ( با درآمدسرانه بیش از دو برابر ایران ) ؟...

ناشناس گفت...

شما متاسفانه هيچ كدام از ادله تان نه منطقيست و نه بر اساس منبع و ماخذ. من برخي منابع را در متن، لينك كرده ام. شما اگر براي حرفهاي خود منبع داريد حتمن بفرماييد كه خوشحال خواهم شد

ناشناس گفت...

مهرداد عزیز
با احترام
به دقت مطلب ارزشمندتان را خواندم. به نظرم قدری شتاب در انتشار آن برخی مسایل را قابل طرح کرده. من باب مثال گفته اید: شما كدام مكان جغرافيايي را مي شناسيد كه در پس جدا شدن و استقلال، مردمش مرفه تر و مدرن تر شده باشند؟ بنده دارم در یکی از این ها زندگی می کنم. ایالات متحده، نیوزلند را هم سراغ دارم. لطفن نفرمایید که این ها "فرق" دارند، که پرسش شما متضمن سور عمومی بود. آن وقت ها هم تحلیل برخی در داخل امپراتوری بریتانیا همین طور بود که شما برای بعد قرن بیستم دارید.
و دیگر این که بنا به روایتی - که خودتان هم آن را به وجهی نقل کردید- نژاد، مذهب و زبان(به مثابه ی بارزترین نمود فرهنگ) مولفه های "ملیت" به شمار می روند. فی الواقع سایت مورد بحث در تقسیم منطقه مبتنی بر مولفه های یاد شده، چندان "بی پایه" عمل نکرده است.
مجالی اگر بود باز گپ می زنیم این موضوع را.
با تجدید احترام

ناشناس گفت...

مهرداد جان سلام
راستش سایتی که معرفی کرده بودی تا جایی که من خوندم زیاد هم بد نبود از این بدتر هاشو من دیدم.مشکل اصلی جدایی طلبان آذربایجان چیز دیگری است. شاید من هم یک پست در این باره بنویسم.
1: امروزه آذربایجان یکی از برخوردارترین نواحی کشور است. این دوستان فقط اصفهان را مثال می زنند و نگاهی به خوزستان، بوشهر، ایلام ، کردستان و حتی گیلان و مازندران هم نمی کنند.
2: چگونه ممکن است در همه دولتهای بعد از انقلاب چندیدن نیمی از وزرا آذربایجانی باشند و رهبر مملکت هم پیشینه آذری داشته باشد و باز هم این حکومت را اشغالگر خواند، چه بسا شایسته تر باشد که کل مملکت را اشغال شده توسط آذربایجانی ها دانست
3: مشکل دیگر زبان آذربایجان است که آن رامهمترین وجه هویت مستقل خود می دانند، این دوستان بهتر است کتاب زبان آذربایجان از مرحوم کسروی تبریزی از مفاخر آذربایجان را بخوانند بعد به اظهار نظر های به اساس تاریخی خودشان ادامه بدهند.
4: بحث زیاد است. همانطور که گفتم دوست داشتم خودم یک پست در این زمینه بنویسم ، شاید هم روزی این کار را بکنم ولی فعلا همین کافیست

ناشناس گفت...

مهران عزیز، من در آن قسمت مقاله ام اگر دقت مي فرموديد صحبت از جدائي طلبي فرهنگي و به عبارت بهتر تجزيه طلبي كرده بودم. شما از بنده بهتر واقفيد كه نا استراليا و نه نيوزيلند و نه آمريكا هيچ كدام وارد چنين ترمي نمي شوند! كلن در كشورهاي كمون ولث اين بحث منتفيست. چرا كه به واقع در آنجا يك امپراطوري (بريتانيا)‌ براي خود اقماري درست كرده بود و اصولن اعلام استقلال ايالات متحده در هيچ مرجع و منبع و دايره المعارفي عنوان جدائي طلبي ندارد. استراليا و نيوزلند نيز همينطور. ببينيد جدائي طلبي همانطور كه در خط اول مقاله ام لينك داده ام داراي تعريف مشخص و معلوم است. اگر به عنوان مثال امروز كويت تحت اشغال عراق بود و كويتيها براي استقلال از دست داده مبارزه مي كردند،‌ به آنها نمي گفتند جدائي طلب. نام آنها ميشد جنبش آزاديخواه يا جنبش مقاومت. نمونه هاي فراواني را شما از اين مدل در جنگ بين الملل دوم و اشغال كشورهاي اروپايي توسط آلمان سراغ داريد. اينكه شما مثلن استقلال جمهوريهاي شوروي را كه قبل از اشغال اصلن به اين فرم و شكل حيات سياسي نداشتند را با استراليا قياس كنيد اين ابدن منطقي نيست. تجزيه طلبها معمولن در همه جاي دنيا داراي آرمانهاي ايده آليستي و شووينيستي براي قوم و تير و طايفه خود هستند. يعني دقيقن آن چيزي كه براي ديگري نمي پسندند. كسي كه بالفرض شب و روز اينجا تورك تورك مي كند نامش يك شووينيست است نه يك آزاديخواه! ما مثلن قبل از جدا شدن تايوان، كشوري به نام تايوان نداشتيم. قبل از پاكستان، قزاقستان و و و اينها همه در پس جدا شدن داراي حد و مرز سياسي قراردادي شدند. استراليا يك جزيره بود كه انگليس كشفش كرد و به آنجا مهاجر فرستاد. آمريكا و كانادا هم اصلي ترين مهاجرانش از جزيره انگلستان بودند. هنوز هم استراليا و كانادا و نيوزلند از ملكه بريتانيا به صورت سمبليك فرمانبرداري مي كنند. جريان اين كشورها كاملن چيز ديگريست. آمريكا هم هيچگاه تحت ظلم بريتانيا نبود. فرانسه و بريتانيا مي جنگيدند بر سر تصاحب اين كشور زرخيز كه بريتانيا جنگ را برد و از ميان همين ارتش، جرج واشنگتني پديد آمد كه خود اولين رياست جمهور ايالات متحده شد. پس آمريكا و استراليا و نيوزلند از انگلستان جدا نشدند، از ابتدا هم بودند. تنها از شدت و حدت حاكميت به مرور كاستند و البته هنوز هم بهترين دوستان هم هستند.

و اما راجع به بخث مليت در كامنت شما بايد عرض كنم كه:
خصلتها و بارزه هاي فرهنگي به نظر من هيچ ارتباطي با مليت ندارند دوست گرامي! مليت تعريفيست كه در غالب يك مرز سياسي مي گنجد! مثلن وقتي من مي گويم مليت من ايرانيست يعني داخل محدوده اي به دنيا آمده ام كه نامش ايران است. اگر بگويند چه قومي؟ آنگاه اطلاعاتم ريزتر ميشود. چه شهري، چه دهي چه خانداني دائم اطلاعات ريزتر و دقيقتر مي شوند. حال اگر من به استراليا مهاجرت كنم و يك فارس داراي مليت تركيه اي باشم، نمي توانم بگويم من ايرانيم! من يك تركيه اي فارس هستم. شما يك ايرانيه ترك هستيد. ايشان يك تاجيكستاني روس هستند و ... پس اين قضيه مليت، هيچ ربطي به فرهنگ ندارد. فرهنگ خاص بيشتر شاخصه اقوام است نه ملتهاي شكل گرفته در قرن بيست. اگر مرزهاي ايران امروز تا مصر را در بر مي گرفت ما نه سوريه اي داشتيم نه اردني و نه عراقي! همه اينها ايراني نام ميگرفتند. همين بحرين اگر از ايران جدا نميشد يك بحريني خود را ايراني عرب ساكن بحرين مي ناميد نه بحريني عرب.
البته در آخر بگويم كه تمام اين تقسيمات بشري قراردادي است و هيچ پايه منطقي نداشته شكل گيريش. تو گويي اين مسائل يك نوع خاله بازيست ميان آدميان! اما به هر حال آنچه كه تعريف شده و قرار داد شده مد نظر نوشتار من بوده كه البته بر هم زدن اين تعاريف هم نه تنها دردي را دوا نمي كند كه بر مشكلات مي افزايد. مگر زماني كه بشر واقعن به ان حد از اگاهي و شعور برسد كه ديگر مرز و مرزبندي برايش بي معنا باشد. آن دهكده جهاني روياي من است.
با احترام

ناشناس گفت...

با درود عماد عزيز. ممنون كه قبول زحمت كردي و نظرت را راجع به اين قضيه با ما بيننده گان تقسيم كردي. موفق باشي دوست گرامي

ناشناس گفت...

درود بر مهرداد عزيز
راستش كامنت گذاشتن در blogspot با توجه به فونت و ... براي من مشكل است. جواب كامنت هايي كه گذاشتيد را در ادامه كامنت هاي خودتان مي نويسم. در مورد جدايي طلبي و اينكه جداشدن از يك كشور منفعتي براي مردم ندارد كاملا با شما موافقم. حتي در مورد انقلاب هم چنين نظري دارم اما يك سوال براي من ايجاد شده است: اگر مردمي به خاطر قوميت يا مذهبشان مورد كم لطفي دولت مركزي باشند چه بايد بكنند؟ باز هم مي گويم كه جدايي طلبي به نظرم راه چاره نيست.

ناشناس گفت...

قبلي من بودم
نگين(ديوار)
http://divaarn.blogfa.com/

ناشناس گفت...

نگين خانم، در جواب سركار بايد عرض كنم كه "اعتراض"! همين. هميشه بايد نسبت به بي عدالتي معترض بود اما اگر در جواب ظلم انسان روشي را برگزيند كه خودش مولد ظلمي ديگر گردد و هيچ تظميني براي بهبود اوضاع در آن مشاهده نگردد (تجزيه طلبي)بالطبع اين يك جواب عقلاني و صحيحي نمي تواند باشد در مقابل جور و ستم حاكم. ممنون از توجه شما

ناشناس گفت...

salam mehrdad jan. mikhastam age mitooni ye seri matlab ham az Nitche ( philsoofe almani age eshtebah nakonam) va nazaret darbarash tahiyeh koni
mer30

ناشناس گفت...

سلام مهردادجان وبلاگت رو در پرفایل دنباله دیدم الان باید برم دانشگاه سر فرصت میام و تمام مطالب وبلاگت رو می خونم

ناشناس گفت...

سلام سيروس عزيز. مايه مباهات من خواهد بود

ناشناس گفت...

دوست عزيزي كه خودتونو معرفي نكرديد. من متاسفانه در مورد نيچه تحقيقاتي نكرده ام و ايشان را بسيار سطحي از روي چند مقاله و نوشته مي شناسم. اما اگر بفرمائيد دليل شما براي مطلب گذاشتن من از نيچه چرا مهم است، من سعي مي كنم در اولين فرصتي كه به دستم مي رسد، راجع به ايشان مطالعه كنم. با عرض ارادت

ناشناس گفت...

salam Mehrdad jan.khob rastesh man ham chize ziyadi az nitche nemidoonam vase hamin bood ke mikhastam az kasi ke etelaate bishtari dar bareye falsafe dare jooya besham.
khob man kheyli az maghalat shomaro khoondam va midoonam ke be gheyr az masaele siyasi be falsafe ham alaghe mandi,goftam shayad etellaati har chand kam dar in bare dashte bashi,
ba tashakor.

Unknown گفت...

ایهالناس مسلمان کشی‌یکی‌از سرگرمیهای جدید برای کشورها و دولتهای مسلمان و غیره مسلمان شده. جالب اینجاست که دوستان عزیز آقای احمدی خره،چین و شوروی، قبل از شمارش آرای انتخابات به ایشون تبریک گفتند. کشور چین و شوروی یک ساعت بعد از انتخابات به آنترینژاد تبریک گفتند تو نگو اینها با هم یه قرارهایی دارند و آنهم سرگرمی هست که هر ستاشون دوست دارند و آن هم، مسلمان کشی‌. در ارومجی چین و در چچنیا شوروی و در ایران عزیز دولتها همه مشغول مسلمان کشی‌هستند.احمدی‌نژاد ممکن که خایهٔ امریکا و انگلیس را نمیمالد ولی‌ خوب خایهٔ چین و شوروی را ما چ می‌کند. هی‌نماز جمعه داد میزنم مرگ بر یهودی و صهیونیست تو نگو پولدارترین ادمهایی که شوروی را اداره میکنند یهودی هستند. هر هفته میرم نماز جمعه داد میزنم مرگ بر امریکا و مرگ بر انگلیس تو نگو مسلمان کشهای اصلی‌، چین، شوروی و همین رئیس جمهور قلابی خودمون آقای احمقی خره جنایتکار هستند.
«ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا بانفسهم»