۳۱ فروردین ۱۳۸۶

راهکار برون رفت از فاجعه ای به نام جمهوری اسلامی

الف- تعریف دسته ها و طبقات موجود در نظامهای اجتماعی:
مقدمه

اساساً در نُرمهای اجتماعی یک کشور به طیفهایی برمیخوریم از افراد هم عقیده نسبی که این افراد به اضافه افرادی که یا عقاید گوناگون دارند و یا اصولا هیچ عقیده ای ندارند؛ کل ساکنین یک سرزمین را تشکیل می دهند. در اینجا مبنای بحث من چارچوبیست به نام کشور به صورت عام و در هنگام ریز شدن روی موضوعها، کشورهای استبدادی است به صورت خاص. در این چارچوب که غالبا مرزهای سیاسی مبنای تشخیص آن است و در مواردی هم قومی یا دینی میخواهیم بدانیم که از لحاظ تفکر بالاخص سیاسی اعضای این چارچوبه ها و یا متغیرهای درون این کامپلکسها به چه شاخه هایی تقسیم میشوند. در نظامهایی که امروزه در دنیا تثبیت شده اند (البته منظور از تثبیت، رسیدن به حد بالایی از رفاه اجتماعی و آزادیهای نسبی است نه بالاترین حد ممکن که امکان دیگرگونی کلا منتفی باشد) ، مانند نظامهای اروپای غربی و آمریکا و ژاپن و چند کشور پراکنده دیگرشاید مباحثی چون این نگاشته چندان جایگاه مهمی در سطوح برنامه ریزی و هدایت آن سرزمینها نداشته باشد ولی به هر حال نوع این تقسیم بندی در آن مناطق نیز به همین سامان است با این تفاوت که حکومتهای کشورهای فوق الذکر به درک این تقسیم بندی تا حدود زیادی نائل گشته اند و سیستمهای آنان که در اقل مراتب، جایی را برای ابراز عقیده و به چالش کشیدن وضع موجود باز گذاشته اند، به افراد دارای نظر، امکان تضارب آرا و مباحثات آزاد و بی قید و شرط میدهند.
پس این مبحث بیشتر باید در کشوری مطرح می باشد که از هر نوع ابراز عقیده آزاد (آزاد به مفهوم به کلی بی قید و شرط) بی بهره است و این نشان میدهد که هنوز افراد آن جامعه و در طول آنان حاکمان آن جوامع به نوع و چگونگی این تقسیم بندی پی نبرده اند، ازجمله موطن خودمان یعنی ایران. کشور ما اگر نگوییم تنها کشور، محتملاً از معدود کشورهاییست در کره زمین که به تعداد نفوس موجودش عقاید برحق!؟ و صحیح (البته به نظر شخص ابراز کننده) وجود دارد. حال اگر من را هم یکی از آن نفوس فرض نمایید و تا پایان گفته هایم با من همراه باشید، می بینید که این مقاله قصد دارد صرفاً به این وضع سروسامان دهد و تعداد نظرات را به طرز قابل توجهی کسر نماید؛ بدین صورت که این نظرات و عقاید را درون دسته بندیهایی تقسیم نماید.
درست است که شاید طبقه بندی نظر افراد در نظر اول به دید عده ای خالی از فایده باشد؛ ولی وقتی واقعاً جامعه یاد گرفت که تکثر نظرات در داخل چارچوبه هایی کارساز بسیار مثمر ثمرتر است نسبت به ابراز آن درون فضایی بینهایت گسترده تحت نام کشور، آنگاه است که آن جامعه تازه به مفهوم اتحاد پی برده است. مفهومی که درست است که اگر از هر ایرانی بپرسید در جواب شما خاموش نخواهد ماند؛ اما اگر با دید پراتیک به سازماندهی جامعه و حتی تاریخ نظری افکنیم به این نتیجه دردناک میرسیم که هنوز بالای 9/10 (نه دهم) ما از اتحاد و یگانگی چیز زیادی نمیدانیم اگر به ما ایرانیان به صورت کلی نگریسته شود، این منظره دیده میشود : مردمانی بسیار مغرور، نژاد پرست و متحد در حرف(فقط در هنگام مواجهه با دشمن خارجی) و باز از آن طرف بسیار مغرور، نژادپرست ، پراکنده و تکرو و نفوذناپذیر( در مواجهه با یکدیگر)!
اگر تا اینجای نوشته آنرا راهی سطل زباله نکرده اید، من کم کم سعی میکنم خودم را به عقیده شما نزدیک کنم. پس لطفا همراه من بیایید. این وضعی را که برایتان شرح دادم شاید اصلی ترین و مهمترین شاخصه ما ایرانیهاست چه داخل ایران و چه خارج از آن . ما ایرانیان در برخورد با هم چنان به هم ابراز عشق و محبت مینماییم که اگر بخواهیم الفاظ به کار رفته را برای یک نا آشنابه زبانمان ترجمه نماییم، دو حالت پدید میآید: یا کلمه ای جایگزین در زبان دیگر پیدا نمیکنیم ویا اگر لفظ به لفظ ترجمه کنیم دو شاخ فرضی را روی سر آن خارجی پدیدآمده باید حس نماییم!
مثلا فرض کنید جمله "قربانتان بروم". پس از ترجمه این جمله برای یک فرد خارجی؛ در میابیم که طرف هنوز کاملا گیج نشده است. زمانی آن «بیگانه با زبان و فرهنگ ایرانی» به حالت اغما(ی اخلاقی) می افتد که گوینده آن جمعی را که برایشان قربانی شده بود آن جمع را ترک نموده و با خود وی فرادا هم کلام میشود و نظرش را راجع به همان جمع بیان میدارد. نظروی در غالب اوقات در امتداد همان ابرازعلاقه ها نیست بلکه درست در جهت عکس آنست! مثلا آن خارجی باید شاهد بد و بیراه های آن فرد باشد به همان جمعی که قبلا قربان صدقه شان رفته بود. مثلا می شنود "بیشرف تر از این افراد وجود ندارد!!" 
امثال نمونه بالا که میدانم ما ایرانیان به وفور شنیده و دیده ایم و شاید لمحه ای هم به این نوع رفتارمان فکر نکرده ایم، مرا برآن داشت که اولاً معنی و مفهوم اتحاد را که یک کشور بدان نیازمند است را کمی باز کنم و ثانیاً در صدد برآیم در صورت امکان راههای تحقق این اتحاد را تا حدود زیادی روشن بنمایم .
برای رسیدن به منظورهای بالا بد ندیدم که ابتدا بیاییم جامعه را از تقسیم بندی فردی ( که امروز در وطن ما همان تقسیم بندی جمعی هم هست؟!) به واحدهای بزرگتری تبدیل نماییم. به جای «هر فردجامعه-یک نظر ساعی»؛ برسیم به «هر فرد جامعه- یک نظر قابل بررسی در جمع حدوداً هم فکر» . شاید تا اینجا تصور نمائید (البته اگر شرق شناس باشید) که اینکار بسیار وقت گیر است که مثلاً یک جامعه با پنجاه میلیون نظر را که همگی هم بر عقیده خود سخت پایبندند را بشود به بیست و پنج میلیون جمع دو نفری یعنی دو به دو نفر حدوداً هم فکر قسمت نمود. باید بگویم که بر عکس کار از آنچه فکر مینمایید ساده تراست، به چند دلیل: یکی اینکه افراد به دلیل نا آگاهی از نظرات هم، غالباً فکر میکنند که این فکر فقط و تنها فقط در سلولهای خاکستری خودشان است که شکل گرفته است؛ پس با معرفی طیفها دیده میشود که مغزهای دیگری هم بوده که دقیقاً همان فکر را داشته اند و این قضیه شاید [؟!] بیش از نیمی از آن پنجاه میلیون را هم در بر گیرد؛ دوم آنکه وقتی شخص اظهار نظر کننده دریافت که از طریق گروه، بهتر می تواند دیگران(چه همفکران و چه غیر همفکران) را از نظر وعقیده اش مطلع کند؛ تمایل به یافتن همفکر می نماید و بالاخره سوم آنکه نظرات رادیکال و انقلابی محدودتر ونایاب تر است تا نظرات در راستای اصلاح در شاخه ها و حاشیه ها .
پس به این نتیجه میرسیم که طبقه بندی افراد یک جامعه از لحاظ نوع نگرش و سطح تفکر، آنقدرها هم مشکل نیست. حتی با وجود نوع جامعه ای چون جامعه ما که ذکر نوع نگرش و تفکرش در بالا عنوان گردید . حال بیاییم این کار ساده را عملی نماییم . در یک جامعه ابتدا به دو گروه (طیف) بر میخوریم:

تقسیم بندی سیاسی

1 - افراد بی تفاوت
2- افراد متوجه و متأثر
طیف اول در هر جامعه ای اکثریت را به خود اختصاص میدهند، علی الخصوص اگر جامعه از لحاظ سواد و اطلاعات جمعی در حد پایینی باشد؛ تعداد این افراد البته به نسبه بالاتر است. این افراد را میتوان به این صورت درجه بندی کرد :
1 - بیتفاوتهای خودخواه
2 - بی تفاوتهای خانواده خواه. 
طبق این تعریف دسته اول همانگونه که از نامشان پیداست به تنها چیزی که می اندیشند صرفاً وجود خودشان است و غیر از این متاع برای چیز غیر، ارزشی برای وقت گذاشتن و تفکر قائل نیستند و در توضیح دسته دوم نیز پیداست که اگر مرز دایره تفکر اشخاص، محاط در "ماکزیمم" مرز دغدغه های خانواده هایشان باشد، این افراد  را می توان در دسته "بی تفاوتهای خانواده خواه" گنجاند. 
وقتی دایره تفکر از مرز خانواده بیرون رفت، حتی اگر در مرز فامیل، قوم و طایفه هم متوقف شد، این تفکر کننده دیگر بی تفاوت نیست و برایش مهم است که دیگرانی را نیز می بایست درون متغیرهای مغزی اش بگنجاند و منفعت آنان را نیز در نظر داشته باشد.(معمولاً چون خانواده (همسر و فرزندان) توسط خود شخص اختیاراً ایجاد می شود لذا ملاک، مالکیت شخص و در نهایت باز تا حدود زیادی خود شخص است؛ با اینکه افراد دیگری را نیز در بر میگیرد).
بی تفاوتی مطمئناً از بالای مرز اگوئیسم شروع می شود. زیرا که شخص بی تفاوت، حداقل در مورد تامین مایحتاج اولیه خودش نمی تواند بی تفاوت باشد؛ یعنی مجبور است که برای زنده ماندن، پوشش، خوراک و ... بطور کلی انتفاع شخصی، سلولهای مغز را درگیر نماید.* این طیف آدمها که باز در دایره بی تفاوتها در کثرتند، اگر هم برای دیگری چاره ای بیاندیشند؛ یا این چاره، طرف دیگر را متضرر می نماید و یا دست کم سود عظمای خود را در دادن برخی آوانسها به دیگری جستجو میکنند. پس سودگرایان مطلق و فرصت طلبهای صرف، خود به خود غالباً در این دسته جای میگیرند. 
دومین گروه بی تفاوتها دایره نفع شخصی را کمی گسترده تر کرده اند و خانواده خود را نیز دخیل در منفعت (در طول نفع خویش) می بینند و حتی ممکن است برای خانواده خود در جامعه ایثار هم بنمایند ولی چون حتماً لزومی ندارد که نفع خانواده شخص در گرو نفع اجتماع باشد، برای ایشان تفاوتی ندارد که آیا با نفع خانواده اش اجتماعش متحمل خسران یا واجد صواب می شود یا خیر.
در اینجا باز بر خود لازم میدانم که توضیح دهم در برخورد با این نوع تقسیم بندی، بیشتر به جنبه سیاسی آن توجه داشته باشید اگر چه در بسیاری از طیفهای دیگر نیز مصداق داشته باشد. (چون این مقاله سعی دارد به موضوع اتحاد سیاسی بپردازد همانگونه که از ابتدا نیز با نوع تقسیم بندی تلویحاً به آن اشاره شده بود).
پس تا اینجای کار رسیدیم به مرز تفکر سیاسی در حد مرز خانواده. ببینید تا اینجای داستان شما در کجای آن قرار دارید؟ در دسته اول از بی تفاوتها جای دارید یا دسته دوم؟ اگر در دومین طیف هستید پس بیایید تا با هم ادامه دهیم. می رسیم به افراد متأثر. قصد دارم این افراد را به صورت دقیق و عمقی مورد بررسی قرار دهم زیرا که افراد بی تفاوت با عدم درگیری خود در مسائل سیاسی ، درگیری ما با خودشان را نیز به دلیل خنثی بودنشان علناً موقوف می سازند. دراینجا ذکر این نکته را لازم میدانم که افرادی که هیچ گونه عقیده و نظری ابراز نمی نمایند اتوماتیک در چارچوب بی تفاوتها واقع می شوند هر چند که از لحاظ ذهنی درگیر باشند، زیرا واکنش آنها نیز به کنشهای سیاسی اجتماع علنا صفر است . پس وجود و یا عدم وجود این افراد به اصطلاح "خاموش" هم در کلیت یک مجموعه در بازه بی تفاوتها جای دارد.
اما افراد متوجه و متأثر در اجتماع به این دسته ها تقسیم میشوند:
افرادی که اهمیت می دهند به:
مسائل فامیلی، قومی یا طایفه ای
مسائل شهری یا استانی
مسائل کشوری
مسائل فرامرزی یا انتر ناسیونال
دسته های اول و دوم به عنوای مشکل گشای فامیل، کدخدا، ریش سپید قوم و کلاً معتمد در حل اشکالات محلی قومی- طایفه ای هستند و به صورت خود به خود اگر زیر پرچم یک کشور باشند، یا جبراً و یا تحت اختیار مشروط ، قوم و دیار و محل خود را منطبق می سازند بر روند سیاسی کشور مربوطه . البته در اینجا قصد من این نیست که به صورت جزء به جزء وارد این حیطه ها شوم که مثلاً در دولتهای فدرال چه اختیارتی برای این افراد هست و در دولتهای خود مختار و غیره چه! بلکه می خواهم از تعاریف جامع و کلی که در ذهنم هست کم کم برسم به جزئیات در موارد مورد نظرم. پس میپردازیم به دسته های سوم و چهارم. دسته چهارم معمولاً به دلیل اینکه بسیار انتزاعی فکر میکنند و غالباً در ذهنشان یک نوع یوتوپیای بدون مرز متصور است؛ بدلیل دور بودن ایده هایشان جبراً وارد دسته سوم میشوند؛ یعنی افراد متأثر کشور محور. و من قصد دارم به موشکافی این دسته بپردازم که در چهارگروه بر شمرده اخیر، بیشترین تعداد را به خود اختصاص می دهند. ذکر آن سه دسته دیگر لااقل در کشور ما ایران چندان محلی از اعراب ندارد که بخواهیم در موردش با هم بحث کنیم. غیر از یک سری افراد قلیل جدائی خواه و تجزیه طلب که کوچکترین طیف در بین کل طبقات سیاسی ما هستند، سمپاتی ای نسبت به آنان وجود ندارد و چون این تعداد قابل صرفنظر کردن هستند، من در پرداختن به این دسته ها لااقل در بحث مربوط به ایران منصرف میشوم. اما متأثرین و متفکرین در حیطه کشوری؛ این افراد در دنیای آزاد به سه دسته و در کشورهای غیر آزاد به چهار دسته تقسیم میشوند. ابتدا آن سه دسته کشورهای آزاد:

1- راست ها یا افرادی که از 100 واحد ناسیونالیزم بین 75 تا 100 هستند
2- میانه روها بین 25 تا 75 را تشکیل می دهند
3- چپ ها بین 1 تا 25 که عموماً نیروهای معترض یه وضع موجود می باشند

این دسته ها به صورت آزادانه در کشورهای پیشرفته دنیا به فعالیتهای خود مشغولند. البته غالباً راستها از تسهیلات بیشتری برخوردارند از طرف حاکمیت به دلیل نزدیکی به آنان ولی بسته به قانون اساسی هر کشوری قدرت عملهای متفاوتی دارند. طیف های میانه رو هم که غالباً یا گرایش به راست دارند و یا چپ ولی کلا با ساختار حکومت مشکلی ندارند. چپ ها که در این کشورها رادیکالها را نیز در بر می گیرند، قانوناً میتوانند 100% با وضع موجود مخالف باشند، اما در فضایی آزاد احتمال برخورد فیزیکی آنان با حاکمیت بسیار پایین است. حال داریم کم کم به بحث اصلی نزدیک می شویم یعنی کشورهای غیر آزاد و در صدر تمامی آنان کشور خودمان ایران. ما در ایران چهار دسته عمده افراد متآثر داریم:
.
1 - راست ها یا همان اصول گرایان مذهبی
2- میانه روها یا رفورمیستهای مذهبی
3- چپ ها یا مخالفین حاکمیت ولی در عین حال باز هم مذهبی
4- رادیکالها یا مخالفین ساختار نظام مذهبی و طرفداران انفکاک دیانت از سیاست.
 .
امروزه پس از 26 سال که از نظام اسلامی در ایران می گذرد، ما شاهد دو شقه شدن راست ها هستیم. راست افراطی و راست میانه رو.
راست های افراطی که بخش اعظم حاکمیت را در دست دارند، نهایت تلورانس شان تا حد میانه روهاست که البته در این زمینه با راستهای میانه روکاملاً توافق دارند ولی دلیل انشقاق این دو از هم صرفاً موضع قدرت اولی ست. 
یعنی راست میانه رو چون کمی از قافله راست میانه رو باز مانده، خود را کمی نرم و منعطف نشان میدهد بلکه بتواند نظر میانه روها را به خود جلب نماید. پرچمدار راست میانه رو شخصی است به نام اکبر هاشمی رفسنجانی. ایشان که قدرت خود را هم تراز شخص اول حاکمیت می بیند و شاید فراتر از او، با این تز که اگر میانه روها و طرفدارانشان را که افرادی هستند چون خاتمی ها، معین و امثالهم را به خود نزدیک نمایند با پا گذاردن به روی شانه های آنان میتوانند خلاء میان خود و خامنه ای را از بین برده و به مرور بر تخت سلطنت اسلامی تکیه زند. حالیا که طرفداران میانه روها به دلیل سرخوردگی، غالباً آنقدر ضعیف شده اند که شانه هایشان تاب هیکل ایشان را ندارد.
گروههای میانه رو هم که دائم دم از رفرم در حاکمیت اسلامی میزنند هم خود و هم طرفدارانشان میدانند که به دنبال قدرت نیستند زیرا که وقتی راست میانه رو که از آنها جلوتر است هنوز در نوبت خوابیده است؛ پس نوبت به ایشان نخواهد رسید ( در صورت غیر محتملی هم که راست میانه به قدرت برسد، باز مثل تقسیم میتوز به دو دسته تقسیم میشوند. پس تا ابد ایشان باید در نوبت بمانند. پس از ابتدا، این خواسته را از خود دور نموده اند!). تا اینجا صحبت از دو گروه اول رفت که البته فعالین قانونی در ایران نیز همین دو گروهند.
گروه راست ها ( در حاکمیت اول ) و گروه میانه روها به صورت زیردست. اما میرسیم به چپ های ایران یعنی گروههایی که با اصل ساختاری نظام که همان اسلامی گری است هیچ در گیری ندارند ولی فقط با نقاط سیستم کار دارند یعنی دوست دارند که خودشان رهبری همین سیستم را در دست گیرند و افراد خودشان را در حاکمیت سهیم گردانند. شخص اول این دسته کسی نیست جز مسعود رجوی. ایشان و گروه هوادارشان به همراه ملی مذهبی ها، نهضت آزادی ها و امثالهم، به دنبال تعویض مهره ها هستند تا تعویض سیستم. وقتی هم که صحبت از تغییر مهره ها پیش می آید، بالطبع با دو گروه فوق الذکر، مجبور به مبارزه می شوند. چرا که در این هنگام، راست افراطی و میانه و دسته میانه روها در حقیقت تشکیل یک واحد را می دهند. زیرا که به خوبی آگاهند که وقتی مهره اول توسط چپ جدا شود، بالطبع زنجیره راست و میانه مثل تسبیحی که بندش پاره شود، متلاشی میگردند. پس با خطاب قرار دادن دشمن به این گروه اجازه هیچگونه فعالیت درون مرزی را به آنان نمیدهند با همان تز "دشمن خارجی عامل وحدت داخلی". حال این دشمن فرقی نمی کند که هموطن باشد یا غیر هموطن. دشمن، دشمن است.
با یک دید سطحی و ساده می بینیم که این چپ های بیچاره، هم مطرود حاکمیت هستند و هم منفور رادیکالها. و از لحاظ کلی اگر نگاه کنیم به حاکمیت بسیار نزدیک ترند تا به رادیکالها. هر چند که مسلحانه هم در حال جنگ باشند، ولی وقتی ساختار اسلامی (دینی) مورد تایید باشد، پس وجه افتراق ریشه ای با احزاب رادیکال دارند. "از اینجا رانده واز آنجا مانده" جمله مساعدی می نماید برای تعریف ایشان. گروه چهارم یا رادیکالها که به "اپوزیسیون" معروف شده اند؛ به گروهها و دسته های بیشماری تقسیم شده اند. باز این گروهها را می توان به سه دسته عمده:

رادیکال سنتی لائیک
رادیکال سکولار مدرن
و
رادیکال سنتز

قسمت نمود. رادیکالهای سنتی همان دسته از مخالفین هستند که خواستار بر قرار شدن همان شیوه قدیمی حکومت، یعنی حکومت مبتنی بر رای مردم و جدایی دین و البته لزوم وجودش در جامعه (مثلا به حوزه مسجد رفتن دین داری) هستند. این رادیکالها به دو بخش عمده سلطنت طلبان ( چه مشروطه و چه مطلق ) و جمهوری خواهان تقسیم می شوند. 
رادیکالهای سکولار مدرن علاوه بر طرد دین از سیاست به دنبال تضعیف نقش اجتماعی دین و نشاندن آلترناتیوهایی به جای آن هستند. از اعضای این گروه می توان حکمتیست ها ، انجمن پادشاهی ایران و گروه های کوچک مارکسیست ها و سوسیالیستها و ... را نام برد. 
گروه آخر که آنرا گروه رادیکالهی سنتز و یا رادیکالهای ترکیبی نام گذاشته ام افرادی را شامل می شوند چون خود من که در عین حال که معتقد به شیوه امتحان پس داده دموکراسی ( چه جمهوری چه پادشاهی از نوع پارلمانی ) هستند؛ در عین حال هم معتقد به جایگزینی یک آلترناتیو به جای مذهب فعلی در دراز مدتند که قابلیت این را داشته باشد که در یک زمان هم جانشین پر قدرتی باشد برای ایمانداران و هم حیطه عمل غیر دینداران یا پاگان ها و آتئیست ها را کاهش ندهد. این گروه اخیر که مطمئناً دارای کمترین اعضای ممکن است ولی به هر روی تا حدودی مخصوصاً میان نسل جوان خواستگاه امید وار کننده ای را داراست.

ب- راهکار عبور از حکومت جمهوری اسلامی:
تحزب--> اتحاد--> پارلمان--> آزادی

پس از معرفی کل گروههای متأثر و درگیر در مسائل کشوری می خواستم در اینجا یک راهکار عملی ارائه نمایم که گرچه توسط افراد زیادی پیشنهاد شده و شنیده ام ولی تا به حال به مرحله اجرا در نیامده؛ مطلبی بگویم و آن ایجاد یک مجلس است از کل رادیکالها برای سازماندهی قدرت. بلی این مجلس که همیشه در رویای بسیاری از ما ایرانیان وجود داشته ولی در دنیای واقعی اثری از آن نمی بینیم، واقعاً کم هزینه ترین تشکیلاتی ست که می تواند ما ایرانیان همه چیز دان و در عین حال هیچ چیز ندان را با حفظ عقاید و آرمانهای فردی و حزبی که در طول هم هستند، برای هدفی مشترک سامان دهد. فکرش را بکنید، در دنیای ذهن خود ایرانیها را ببینید که به جای فرار از هم در خارج از مرزها به دنبال هم بگردند برای کمک به هم. ایرانیانی را در رویا ببینید که می گویند ممکن است مخالف من هم عاقل باشد! ایرانیانی را تصور کنید که درون احزاب واقعی متمرکزند. یعنی میشود ایرانیانی را دید که بیش از یک نفر به صورت واقعی متحد شوند بدون چشم و هم چشمی، یعنی اتحادی خالص با در نظر گرفتن آرای خلاف نظر خود توسط فرد دوم. فقط چشمها را ببندید و ببینید که ما ایرانیها هنوز چه چیزهای ساده و پیش پا افتاده ای را باید تنها در رویاهایمان ببینیم. 
انجمنهای واقعی و پولدار حمایت از پناهندگان و آوارگان هموطن، صندوق تامین اعتبار برای هر نوع عملیات مسالمت جوی آزادی خواهانه با سرمایه ای مکفی، مجلس واقعی با شرکت بخش اعظم مخالفین و داشتن رئیس مجلسی واقعی به عنوان رهبر ایرانیان مخالف، رسانه هایی که در عین اینکه حرفه ای هستند و مستقل، با هر نوع برنامه هایی که خاص مدیرانشان هست لااقل به یکدیگرهتاکی نمی کنند، احترام که البته پیش کش! 
(چقدر ما ایرانیها رویاهایمان کوچک است! ولی تا این رویاها تا حدودی به واقعیت نپیوندند متأسفانه هرگز جا برای رویاپردازی های اصولی تر و مهمتر چون تغییر حکومت و تعیین حکومت و پیاده نمودن آزادی نیست. اگر تا به حال آن رویاهای ساده مان را نادیده گرفته ایم و به دنبال رویاهای اصولی رفته ایم، بدانیم که دلیل پیاده نشدن آن رویاها صرفا در این بوده که رویاهای کوچکمان را در ابتدا محقق ننموده ایم. حال برویم آبی به صورتمان بزنیم و به واقعیت باز گردیم وبه تحلیلمان ادامه دهیم!)
تا اینجا یک نظر اجمالی انداختیم به طبقه بندی نیروهای فعال و متفکرسیاسی. پس از این دسته بندی می خواهم نظرتان را جلب نمایم به مسئله ای مهم که در حین طبقه بندی مطروحه، تلویحاً به آن اشاره شد و آن چیزی نیست جز حرکتهای گروهی که منطقی ترین شکل آن، حرکت بر اساس راهبردهای حزبی است. بله، موضوع اصلی و مهم ما قبل از برپایی هر حرکت جدی برای رسیدن به آزادی ، همانا موضوع تحزّب است.
متأسفانه واژه حزب در کشور ما مثل خیلی از کلمات دیگر که در دیگر فرهنگها معنی بدی به ذهن متبادر نمی کند مثل همخوابی، رک گویی، تساوی حقوق زن و مرد، دوستی دو غیرهمجنس، انجام کار بدون پارتی بازی و صدها فعل معقول دیگر؛ متأسفانه معنی خوشایندی را به اذهان ایرانی جماعت متبادر نمی نماید و کار تا بدانجا پیش رفته است که شخص اگر می خواهد حرفی بزند که مثلاً حمایت از یک نوع جریان فکری باشد، سخن را اینگونه آغاز می کند که: " من جزو هیچ حزب، دسته یا گروهی نیستم!" 
این جمله را که اینجانب بسیار شنیده ام به نظرم نه تنها هیچ اعتباری برای شخص گوینده ایجاد نمی کند، بلکه مرا به سوی سه نظر سوق می دهد که هر سه آن برای شخص مدعی ضعف محسوب می شود تا اعتبار:
1- گوینده خیلی خودخواه است که هیچ کس را قبول ندارد.
2- احزاب سیاسی ای را که مانند او حرف میزنند و اهداف وی را دنبال میکنند، نمی شناسد.
3- طرف اصلا تشکیلات حزبی را قبول ندارد و مدل تک روی را شیوه بیان آرای خود قرار داده است. یا در بهترین حالت ممکن برای وی اینکه کلاً حزبی در جامعه وجود ندارد که از طریقش بتوان این عقاید را بیان کرد (که البته در اینجا پیکان اتهام به سوی حکومت نشانه باید برود).
مورد اول که صفت ناپسندی است برای گوینده و مورد دوم که مشخص است از نادانی و کم اطلاعی اوست و در مورد آخر نیز باید اذعان نمود که شخص متکلم اصول راهبردی عملی عقایدش را گم نموده است چرا که نفوذ و قدرتی که یک حزب می تواند ایفا نماید هرگز از پس یک فرد به تنهایی بر نمی آید. پیش زمینه اتحاد به نظر اینجانب (که مطمئنم بسیارانی چون من می اندیشند)، داشتن حزب است و انجام حرکت جمعی. کشوری که هنوز مفهوم حزب سیاسی برایش تداعی گر نابسامانی سیاسی و دردسر اجتماعیست هنوز سالهای زیادی را باید فراروی خود ببیند برای رسیدن به مفهوم اتحاد.

البته در کشور ما چون احزاب شوربختانه، نهادینه نبوده و غالباً از اساسنامه های آزاد بهره ای نمی برده اند و اهدافشان نیز بالنسبه منطقی نبوده است و مهمتر از همه چیز آنکه در شرایط آزاد تشکیل نشده اند؛ کمی می توان به عدم تمرکز مردم و اصولاً به فکر نیفتادن کار گروهی و حزبی در میان ملت حق داد. نامهایی چون حزب الله، حزب رستاخیز، حزب فدائیان خلق و مجاهدین و غیره ذلک، مهمترین سبب ساز این نوع طرز فکر "بی اعتمادی و عدم سمپاتی"در میان مردم هستند.
اما به هر روی باید برای انجام یک کار مهم از مدل فردی، تبدیل به گروه شد. این تبدل با یک چاشنی باید فعال شود و آن خواست جمعی اتحاد یا ائتلاف است. برای متحد شدن، دانستن یک چیز کوچک ضروری است و آن خود تعریف اتحاد است! این کلمه اگر چه از جمله واژه گانی است که همه فکر می کنند معنی آنرا می دانند، ولی وقتی درعمل می بینید که چرا به حالت بالفعل در نمی آید یک جواب ساده در ذهنتان نقش می بندد و آن اینکه شاید اساساً افراد زیادی نیستند که معنی این واژه را بدانند لااقل در سطح فعالیتهای سیاسی.
در گوشه و کنار بسیار شنیده می شود که چرا اینقدر ما تکثر آرا داریم و چرا این همه آدم که یک چیز واحد را می خواهند با هم اتحاد نمی کنند برای پیشبرد هدف مشترکشان؟ جواب این سوال هم ساده است؛ چون اتحاد احزاب حتی در میان اعضای تراز بالای حزب ها نیزتعریفی نا شناخته است و حتی در خیلی موارد از بیان بعضی هاشان شنیده ام که بی معناست. در حالی که پس از تعریفی که ذیلا از اتحاد حزبی مشاهده خواهید نمود، دیگر بهانه ای برای عدم انجام آن وجود نخواهد داشت. 
اتحاد یا ائتلاف احزاب یعنی توافق احزاب بر سر تنها رسیدن به یک هدف اساسی. 
برای توضیح باید عرض کنم که وقتی دو حزب کاملاً مغایر هم می اندیشند و اهدافشان نیز کاملاً مخالف هم است و در بعضی مواضع حتی دشمن هم نیز هستند، می توانند برای حصول به هدفی کوتاه مدت، که می تواند حداقل "بستر سازی برای فعالیت قانونی آتی خودشان در موطن شان" باشد (یعنی چیزی که در شرایط فعلی از آن بی بهره اند) با هم توافق نمایند. این بستر زمانی برایشان محقق خواهد شد که در سرزمینشان آزادی تعریف شده باشد. لااقل آزادی فعالیتهای حزبی. 
پس می بینیم که لزومی به داشتن هوش سرشاری نیست تا درک نمود که یکی از پایه های اولیه و مهم هر حزبی در وهله اول ساختن بستری برای فعالیت آزاد و قانونی همان حزب است. زیرا که اگر زمینه آزاد فعالیت حزبی نباشد، اصولاً فعلیتی تحت نام حزب متجسم نمیشود. وقتی احزاب، خارج از کشور هدفشان استقرار یافته اند و درون کشور خود اجازه فعالیت ندارند؛ پس منطق حکم می کند که اولین و مهمترین فعالیتشان این باشد که حداقل این فضا را (باز تأکید می کنم ، برای خودشان هم که شده) به درون سرزمینشان انتقال دهند زیرا که هم یارگیری برایشان ساده تر و کم هزینه تر است و هم به صورت واقعی و مستقیم در جریان ماوقع قرار می گیرند و مهمتر از همه چیز آنکه اساساً حزب فعال حزبیست که خود در درون کشور خودش دستی بر آتش داشته باشد.
پس اولین مبنای همکاری و وجه مشترک و نقطه اتحاد پدید آمد و آن به طور خلاصه:

تلاش برای به دست آوردن فضایی آزاد است در داخل مملکت صرفاً برای استقرار، بسط و گسترش خود احزاب، جریانها و گروهها و حتی افراد مستقل

حال که این اولین مبنا برای اتحاد را یافتیم، صرفاً می ماند جمع شدن بر سر این هدف در یک مکان که قبلاً راجع به آن صحبت کردم و آن تشکیل مجلسی است از نمایندگان احزاب در خارج از کشور. من این جملات بالا را نگاشتم چون حدس زدم که عدم تشکیل چنین مجلسی صرفاً به علت "عدم اتحاد بر سر موضوعی جهانشمول و اساسی" است و عدم اتحاد هم تنها از ندانستن مفهوم اتحاد است و یا به عبارتی بهتر عدم یافتن یک نطفه برای انعقاد شاکله همبستگی. 
خیلی ها فکر می کنند که اتحاد یعنی توافق بر سر اکثریت مواضع پایه ای و مهم. و چون این امر به سختی حادث می گردد و یا محال جلوه می کند، پس اتحاد نیز عملی نیست. ولی با توضیحاتی که در بالا عنوان کردم، فکر نمی کنم که دیگر این تعریف، مصداقی داشته باشد. طبق تعریف فوق از اتحاد سیاسی، شما حتی با دشمن خود نیز می توانید به راحتی ائتلاف نموده متحد شوید فقط برای زنده ماندن و قانونی شدن موجودیت حقوقی خودتان! 
حتی لزومی ندارد که به پیشینه و خواستگاه حزب مقابل و کارهای بالفرض سراسر منفی آنها نظر بیافکنید. حتی با این شیوه در میابید که برای بالا بردن خود هم که شده تنها چاره عاقلانه اتحاد و ائتلاف است. اتحاد برای ایجاد فضای آزاد برای خودتان. پس هر حزب و یا آدم خود خواه هم فقط اگر کمی منطق را چاشنی استدلالاتش نماید؛ به این نتیجه که من رسیده ام خواهد رسید و آن چیز هست: اتحاد.

پیشنهاد: 

برای شروع می توان یک دفتر در جایی که ایرانیان بیشترین تمرکز از لحاظ کمٌی را دارند ایجاد کرد. مثلاً لس آنجلس. سپس دفاتری مرتبط با دفتر مرکزی در هر پنج قاره گیتی تأسیس نمود. سپس این دفاتر شروع می نمایند به فراخوانی احزاب. 
احزاب هم هر کدام با ذکر دقیق تعداد اعضای خود به صورت رسمی در این دفاتر ثبت نام کرده، اعلام موجودیت می نمایند. پس از نام نویسی حتی المقدور تمام احزاب که حداقل دارای نقطه اشتراکِ یا هدف "تلاش برای فعالیت قانونی در داخل مرز میهن" هستند؛ می توان با توجه به تعداد اعضای هر حزب، تعداد نمایندگان آن حزب را نیز در مجلس تعیین کرد. پس از آن فقط می ماند خرید یک جای آبرومند برای بنای ساختمان مجلس توسط ثروتمندان اصیل ایرانی و اهدای آن به نمایندگان واقعی و (نه فرمایشی اسلامی موجود)، دعوت از نمایندگان، تصویب قوانین داخلی مجلس، انتخاب رئیس مجلس و اقداماتی کارساز برای رسیدن به هدفی معلوم و واقعی. 
پس از شش ماه تا یکسال که این مجلس شکل گرفت، آنگاه است که می توان متوقع بود که حکومت مستبد خود را در مقابل یک جریان واقعی، عمیق و ریشه دار، مؤثر و مطرح از لحاظ بین المللی ببیند که واقعاً مقاومت در مقابل چنین نیرویی که به احتمال قوی جریانات پر قدرت آزادیخواه و دموکرات دنیا هم پشت آن ایستاده اند، دیگر از عهده اش خارج خواهد بود. منابع درآمدهای مالی این مجلس هم مشخص است که همانا پرداخت حق عضویت سالیانه از تمامی اعضای پارلمان و همچنین تاجران و سرمایه داران ایران دوست (حقیقی و حقوقی) است که با توجه به طیف گسترده این گونه افراد، این پارلمان هرگز به مشکل مالی بر نخواهد خورد.
بیایید تصور نماییم که چنین پارلمانی با چنان مشخصاتی ایجاد شد. می خواهم راجع به اثرات این مجلس و کارکردهای اجتماعی و سیاسی آن کمی توضیح دهم. مجلس می تواند به نسبت احزاب، بین 100 تا 300 عضو داشته باشد، می تواند دارای کمیسیون های متعدد و مختلف باشد و اساساً می تواند دارای تمام اجزا و بخشهای مهم پارلمانی دنیا باشد. 
اما قدرت و حوزه عمل این مجلس. 
این مجلس با توجه به در نظر گرفتن کلیه طیف ها و لایه های مردمی، قدرتمند ترین نهاد قانونی تشکیل شده در خارج از مرزهاست که میتواند بهترین نوع عمل را در داخل مرزها سازماندهی نماید. با توجه به اینکه این نهاد برگزیده ملت است تحت آزادی کامل و اساسی دموکراتیک دارد، پس می تواند در سازمان ملل نیز به عنوان یک دولت در تبعید نماینده داشته باشد (به دلیل موقعیت خاص جمهوری اسلامی از لحاظ خطری که جامعه بین المللی را تهدید می کند از جنبه ساخت و پرورش اسلامیست های اصول گرا و تروریست، این امتیاز احتمالاً به این پارلمان آزادی خواه و مردمی داده خواهد شد) و در تصمیم گیری های جهانی در جهت برخورد با جمهوری اسلامی ثمرمند باشد. اما فعالیت های این مجلس اعمند از:

1- تشویق و ترغیب مردم داخل ایران برای تشکیل هسته های مقاومت و احزاب زیرزمینی به عنوان بازوی اجرایی و عملگر مجلس در داخل کشور که کار این احزاب و هسته ها تنها در حد رسانیدن پیغامها ومصوبات مجلس مردمی است به آنهایی که به لحاظ فقر، دسترسی به ماهواره ها و اینترنت ندارند؛ به صورت تهیه و چاپ بروشورها و شب نامه ها، یا تهیه ایستگاه های سیار رادیویی برای شهرهای دوردست ومحروم، تهیه وب سایتهای خبری و به روز از اخبار موثق داخلی و خارجی و از این دست امور اجرایی.
2- دلگرم نمودن توده مردم داخل و خارج به اینکه اولاً نافرمانی مدنی خط و شکل منطقی، جدی، مؤثر و آبرومندی به خود گرفته و ثانیاً اینکه این مبارزه دارای یک هدایتگر و راهبر اساسی شده که همانا رئیس دوره ای پارلمان است که منتخب اکثر اعضای پارلمان یا کلیه احزاب است.
3- شروع مذاکرات جدی رییس پارلمان بعنوان جدی ترین قدرت اپوزان حکومت فعلی با قدرتهای بزرگ (آمریکا و اروپای غربی) حتی چین و روسیه و درخواست کمک برای رژیم چنج با جلب نظر ایشان به اعتراضات ملی و بین المللی ایرانیان (موارد بالا) و نوشتن قراردادهای مهم که در صورت پیروزی تا چندین سال منافع ایشان بسیار بیشتر از حکومت فعلی توسط دولت آتی ایران فراهم خواهد گردید مخصوصا در رابطه با نفت خام، گاز و پتروشیمی. (همین چیزهایی که ما را به این روز سیاه نشانده است)
4- استمرار در موارد سه گانه بالا مساوی است با پیروزی.
با توجه به سیر منطقی تاریخ، من بسیار امیدوارم که پس از شکل گیری چنین پارلمانی نبرد شعور با شعار با سرعت هر چه بیشتر به سمت پیروزی سیر نماید. تازه در پس پیروزی هم دیگر نگرانی از این نداریم که حالا چه خواهد شد و قدرت به چنگال چه کسی خواهد افتاد و چه کسی این جریان را خواهد دزدید.
زیرا که همان تشکیلات پارلمانی به داخل ایران منتقل میشود، و یک دولت موقت را پایه ریزی می نماید و پس از گذشت چند ماه ملت را به سمت و سوی تعیین سرنوشت خود سوق خواهد داد با انجام رای گیری برای تعیین نوع حکومت، تعیین اعضای دولت موقت و سپس رسمی، تنظیم قانون اساسی و به رفراندوم گذاشتن آن و کلاً طی مسیر نرمال و جواب پس داده دموکراسی لیبرال و آزاد برای تشکیل یک به یک اجزای حکومت منطق و شعور جمعی. 

پس از این پروسه عاقلانه با کمینه هزینه می توان متوقع بود پس از گذشت چند سال، آبِ رفته را بتوان به جوی باز گرداند و با تلاش و فعالیتی جدی ایران را به چرخه تمدن از دست رفته اش باز گرداند. قرن، قرن شعور است و کار و نه شعار دادن افراد کمابیش بیمار.

جولای 2005

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما چیست؟