۰۴ اردیبهشت ۱۳۸۶

جبر

یک لحظه کنم فکر 
به سوی عملی بکر 
یک دفعه برم راه 
به بیراهه چو گمراه
 یک بار سر شوق
 کنم سوی دلم سوق
 یک روز سر خشم
 ببندم ز دلم چشم 
یک لحظه ام آزاد 
چو برگی به دل باد 
یک دفعه اسیرم 
ز فلان سنت پیرم 
یک بار شوم مست 
ازآنچه به برم هست 
یک روز فسرده 
چو گراز تیر خورده
یک لحظه سگالم
بَرَدَم به اعتدالم
یک دفعه شود غیب
به افراط برم عیب
یک بار سپارم
همه عشقم به نگارم
یک روز کنم شک
!و همو را بکنم دک
یک لحظه به شادی
همه را بخشم ارادی 
یک دفعه به سینه 
بکشم آتش کینه 
یک بار بکوشم 
که شراب هیچ ننوشم 
یک روزچنان نوش 
کنم ، تا رودم هوش 
یک لحظه به ناگاه 
شوم خیر و خیرخواه 
یک دفعه چنان پست 
که ناید نمی از دست 
یک بار پشیمان 
ز همه کج روی جان
یک روز برم پی 
که به جبرعمربشد طی