ا(ادامه از اینجا)...من برای این به وجود می آیم که دنیا را به وجود آورم. دنیایی به وجود آورم به عنوان بستری برای زندگی خود و دیگر موجودات.
برای رشد وحرکت نسبی و لذت ناشی از ارتباطات از طریق کانال حواس. دنیا را می سازم تا هر کدام از این "من" ها بتوانند با هم رابطه بر قرار کنند و با هم تعامل کنند. من با کنش و واکنشی که با حواس خود از این روابط برقرار می کنم، به شناختی از وجود خود می رسم؛ چرا که خود شناسی من بدون وجود بستر و مرجع و مبنا مفهومی نداشت. پس دنیا را خلق می کنم که این "خود" را درک کنم و از این درک لذت ببرم. دنیا محیطی است که من بدون او قادر به شناخت نبودم. شناخت، این بزرگترین لذت زندگی. لذتی که هم اکنون پس از کشف علت حیات، به اوج خود رسیده است. "شناخت"، علت حیات. حال که در دنیای رویایی به این حقیقت دست یافتم باید ببینم آیا می توانم آنرا در دنیای واقعی نیز اعمال کنم. باید اول دریابم کجای تعاریف این دنیای ساخته ذهنم با دنیای واقعی جور در نمی آید. وقتی خوب دقت می کنم چیزی نمی یابم. مگر از همان کانالهای ارتباطی استمداد کنم. راستی به نظر شما کجای این تعاریف از دنیای رویایی با دنیای حقیقی مطابقت ندارد؟ آیا به نظر شما این دنیای واقعی چیزی بیشتر از یک رویاست؟ رویاهای این "من"ها.
(پایان)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر شما چیست؟