۱۲ آذر ۱۳۸۷

مايكل كرايتون ... نويسنده اي با خلاقيت شگرف (قسمت آخر)ا

(ادامه از اينجا)... پس از چاپ اين كتاب مايكل از دنياي روزمره اش فاصله گرفته براي يافت افقهايي نو به سفرهاي دور دنيا مي پردازد از ملاقات با حيوانات طبيعت آزاد در جنگل هاي پر باران روانداي افريقا تا گاري سواري درجاده هاي پاكستان و ازصعود به قله كليمانجارو تا شنا در ميان كوسه هاي تاهيتي! و خلاصه اي از اين شهودش را در كتاب "سفرها" – (The Travels) با مردم دنيا تقسيم ميكند. (1988).

دو سال پس از اين سفر با تجربياتي سترگ و البته ذهني مبتكرتر و خلاق تر دست به نوشتن مهمترين اثر تمام عمرش، "پارك ژوراسيك" – (Jurassic Park)‌ مي زند.(1990). دوباره نبرد فن آوري (اينبار مهندسي ژنتيك) با طبيعت. خود وي مي گويد براي اولين بار در سال 1983 راجع به علم كلون (Cloning) يا "مشابه سازي"‌ و عواقب آن مطلبي كوتاه مي نويسد اما با مطالعه بيشتر در علم ژنتيك و تشويق كساني كه آن مطلب كوتاه را خوانده بودند، دست به خلق اين داستان مي زند. داستان به تحقق تئوري كشت DNA مي پردازد.

چه خواهد شد اگر پشه اي خون دايناسوري را در دوران مزوزوئيك - ژوراسيك بمكد و روي يك درخت در هنگام استراحت در صمغ آن درخت به دام بيفتد و ميليونها سال بعد اين پشه كاملن سالم مانده درون كهربا؛ به دست يك ميليونر خودخواه بيفتد تا با كمك دانشمندان ژنتيك، رشته DNA آن دايناسور از هسته خونش (از درون سيستم گوارشي پشه) استخراج شده، درون بدن يك موجود مشابه فعلي (مثل يك دوزيست) كلون شده و بالاخره با تكميل كد هاي مشخص شده آمينو اسيدهاي موجود در آن (نوكلئوتيدها) ، يك دايناسور مجددن در دنياي ما خلق شود؟ در اينجاست كه يان مالكوم، رياضي دان قصه به ما مي گويد كه چه خواهد شد!
وقتي طبيعت موجودي را منقرض مي كند، حتمن علتي منطقي داشته و لابد ديگر نبايد آن موجود مي بوده است. حال كه مي خواهيد براي خواهش نفس و پول بيشتر با خواسته طبيعت در بيفتيد، مطمئنن اين دايناسورهاي بازسازي شده هستند كه به قوانين شما وقعي نمي نهند و نظم پوشالي شما را تبديل به بي نظمي و فاجعه مي كنند! در امتداد اين كتاب، "دنياي گمشده" – (The Lost World). (1995) با نظرات بسيار زيباي مالكوم، رياضي دان مجازي دنياي كرايتون بيشتر آشنا ميشويم.
معتقدم حتمن بايد اين كتابها را خواند تا پي به نبوغ مايكل برد چرا كه اين نظريات به هيچ عنوان در فيلمهاي ساخته شده از روي اين آثار بيان نميشوند. اصولن فيلمهايي كه از آثار كرايتون ساخته شده، هرگز به زيبايي كتابهاي ايشان نمي رسند. بدترين نمونه اين فيلمها را كه ديدم، فيلم كنگو بود كه فيلمنامه جان پاتريك شانلي بسيار بد به خطوط و پيام اصلي داستان مي پردازد و تنها بر جنبه بصري اثر تاكيد مي نمايد. البته فيلم پارك ژوراسيك بسيار خوش ساخت تر است. اين فيلم در سال 1993 توسط استيون اسپيلبرگ بزرگ به روي اكران رفت كه ثمره اش علاوه بر فروش سرسام آور در گيشه، نوزده جايزه مهم داخلي و بين المللي تا امروز براي سازندگانش بود.



اما بعد از اين داستان علمي و تئوريهاي مطرح شده اش مثل تئوري انقراض و بي نظمي، مايكل از "درون" دنياي علمي خود بيرون آمده به جنبه هاي "بيروني" علم و توليد تكنولوژي و جنگهاي خاموش فن آوري هاي نو در جغرافياي سياسي در كتابي با عنوان "آفتاب تابان" – (Rising Sun) مي پردازد. داستاني كه با قتل يك دختر جوان و زيبا در ساختمان مركزي شركت ناكاموتو ( يك شركت معظم ژاپني (خيالي) در لوس آنجلس) آغاز ميشود و به مرور زمان ما با دو كاراگاه آمريكايي همراه ميشويم تا به كليد اين قتل مرموز پي ببريم و همزمان، مايكل از دغدغه هايش برايمان مي گويد، از تكنولوژي برتر ژاپن كه از آمريكا سبقت گرفته است و البته از آمريكايي كه دارد به دست ژاپن خريداري ميشود! در اين كتاب با جنبه ديگري از كرايتون طرفيم. جنبه ملي گرايانه و وطن پرستانه وي. ولي از نظر من خواننده غيرآمريكائي، نسبت به ژاپني ها در اين كتاب زيادي اغراق ميشود و به نوعي ايشان مظلوم واقع ميشوند. البته در "كنگو" هم اين "ژاپنيها" و "آلمانيها" بودند كه رقيب اصلي "آمريكائي ها"‌در يافتن معادن الماس كبود زينج بودند! كه مي رساند، ‌فن آوري ژاپني هميشه زير چشمان تيزبين و موشكاف وي قرار داشته است. به هر ترتيب، اين كتاب هم در سال 1993 به سينما راه مي يابد.
در همين سال (1993) او دست به نوشتن يك داستان حقوقي مي زند: "افشا" – (Disclosure )؛ اين داستان كه به گفته خود وي از يك داستان واقعي الهام گرفته شده، روايت دو دلداده قديمي است كه از قضاي فلك و گردش دوران؛ در يك شركت و يك مكان مشغول به كار ميشوند. "خانم" به عنوان رئيس "آقا". اما در آخر وقت يكي از روزها، در هنگامي كه اين دو بر سر مسائل كاري با هم خلوت مي كنند، به ناگاه ياد دوران زيباي گذشته شان افتاده و معاشقه اي اينبار غير معمول ميانشان شكل ميگيرد به طوري كه فرداي آنروز، هر دو از هم شكايت به "تجاوز به عنف" مي نمايند! اين داستان به ظاهر ساده، در دستان ماهر كرايتون، تبديل به سوژه اي جنجالي ميشود و صداي كانونهاي فمينيستي مدافع زنان را بلند مي كند كه وا مصيبتا! باز به زنان ظلم شده. مي دانيد چرا؟ چون در اين جريان، ثابت ميشود كه اين "خانم" بوده كه قصد تجاوز به آقا را داشته است و نه "طبق معمول" بالعكس! اين واقعه جالب، يكسال بعد (1994) تبديل به فيلمي زيبا از بري لوينسون ميشود؛ با بازي دمي مور و مايكل داگلاس.
در اثر مهم بعدي اش "قرباني" – (Prey) كه در سال 2002 به طبع چاپ آراسته شد، شاهد همان ميكرو روبوتهايي هستيم كه مايكل به بياني ديگر در "نژاد آندرومدا" قبلن مطرح كرده بود اما اينبار اين ثمرات نانو تكنولوژي ساخت دست خود بشرند و نه بيگانگان آمده از فضا كه از دست انسان و آزمايشاتش به ستوه امده و تصميم به فرار از آزمايشگاه محل تولدشان واقع در صحراي نوادا ميگيرند! اين فرار البته به دليل تكثير فوق العاده سريع اين ميكروروبوتها كه به اندازه ذراتي غبار هستند، خود تبديل به ابري مهلك از غبار ميشود كه خطر اولش باز متوجه حيات خالق خود ( همانا انسان) است.
در "ديار ترس" – (State of Fear) .(2004) ، او به معضل اين روزهاي بشر (گرم شدن بيش از حد زمين) مي پردازد و بشر را از عواقب آن آگاه مي نمايد. يك گروه طبيعت گرد (اكو توريست) به رهبري يك وكيل حامي محيط زيست (Environmentalist) در صدد بر مي آيند كه براي تبليغ بر عليه آلاينده هاي زمين ، پروژه اي تحت عنوان "ديار ترس" را اجرا نمايند و در آخرين اثر برجاي مانده وي : "بعد" – (Next) در سال 2006 هم باز به سرمايه گذاريهاي بيهوده و بعضن ضرر رسان بشر نسبت به دست بردن در ژنتيك و طبيعت مي پردازد. لازم به ذكر است كه اين سه اثر آخر او هنوز تبديل به فيلم سينمائي نشده اند.
علاوه بر اين آثاري كه بطور خلاصه در بالا مطرح شد، مايكل كرايتون فعاليتهاي مستقلي هم در دنياي هنر هفتم (سينما) و تلويزيون دارد كه به صورت كتاب منتشر نشده اند. از آنجمله اند فيلمها و سريالهاي ER، گردباد، تعقيب و غيره...
و متاسفانه اين واقعيت را بايد پذيرفت كه اين فعاليتها ديگر از جانب ايشان ادامه پيدا نخواهند كرد. مردي كه به گردن من حق زيادي دارد. بسيار از او آموختم. همانگونه كه داستانهاي ژول ورن در كودكي مرا علاقمند به دنياي كتاب كرد و من اين مهم را وامدار داستانهاي پر تعليق و زيباي اويم، همينطور هم رجعتم به رمانهاي علمي و اميدواري در تحقيقات و استفاده شايسته از ذهن خلق كننده ، حتي در دنيا و قرني سراسر مدرن مثل قرن بيست و يكم را هم از مايكل عزيز به ارث بردم. به هر روي مرگ هم بخش نهايي حيات طبيعيست و بايد آنرا قبول كرد و به آن احترام گذاشت. طبيعتي كه هميشه مايكل به آن ارادت داشت و مختل نكردن آنرا هشدار ميداد. يادش گرامي باد.
________________________________________
منابع:
كتابهاي چاپ شده كرايتون كه مي توانيد از اين سايت پيدا كرده و تهيه نمائيد.
سايت رسمي خود مايكل كرايتون كه نقل قولهاي خودش در متن را همه از روي همين سايت يافتم.
و دائره المعارفهاي موجود اينترنتي و منابعي كه در متن لينك داده شده اند.
---------------------------------------------------------------------

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما چیست؟