یادم میاید کلاس اول راهنمایی که بودم در سن 12 سالگی (دهه 60) در کلاس تاریخ چه لذت زایدالوصفی می بردم از عظمت ایران بزرگ هخامنشی و هنگامیکه معلم تاریخ میگفت ایران ما هیچگاه کاملن اشغال نشده، قند توی دلم آب میشد.
اما دیری نپایید که دانستم در همان روزگار کودکی که دل خوش داشته بودم از زندگی آزاد در کشوری همیشه آزاد، موطنم توسط ملایان و مریدانشان کامل اشغال شده بود!
آنهم چه اسارتی، از نوع اسارت عقیدتی. یعنی بدترین نوع اسارات.
و بعدتر بر من مکشوف گشت که ایران اتفاقا کاملا برعکس هرگز واقعا مستقل نبوده است!
پهلوی دوم که وعده رسیدن به دروازه های تمدن بزرگ را در همان دهه شصت خورشیدی که من کودکی بیش نبودم، داده بود؛ خودش نتوانست دهه شصت را ببیند و وحوش تعطیل مغز تحت فرمان غربیان اشغالگر، ایرانی را که قرار بود روز استقلال واقعی اش در حوالی سال 1368 اتفاق بیفتد را دوباره اسیر قدرتهای بزرگ کردند و جامعه اش را هم به قهقرای تاریک تاریخ فرستادند.
امروز 38 سال است که از اشغال کامل کشورم میگذرد، کشوری که تازه میخواست مستقل شود و سیاستهایش را خود ایرانیها تنظیم کنند و من کماکان در آرزوی دیدن یک پیاله آزادی و استقلال.
می اندیشم که لذت از بزرگی ظاهری وطن در طول و عرض جغرافیایی، مال همان دوران طفولیت است ولی شوربختانه هنوز عده قابل توجهی ابله و ساده فکر، در ایران اشغالی دنبال عظمت و بزرگی ایرانیان میگردند.
چقدر غافل، چقدر جاهل، چقدر اوت!
در کشوری که دست ایرانی نیست و تنها نامی از ایران مانده، دنبال ایرانشهر میگردند. حیرتا!
کاش میشد به این خیل عقب مانده گفت:
«بزرگی یک کشور به استقلال تصمیم گیری حکام، آزادی، حد بالایی از رفاه اجتماعی و پیشرفت علمی است و نه مرز بندی واهی در خطه ای هر چند بزرگ ولی جاییکه این مفاهیم برشمرده، تهی از معنی شده است و تنها ظلم و جور حاکم بلامنازع است.»
روسیه هم خیلی بزرگ است ولی به اندازه لوگزامبورگ کوچولو من امروز اگر این متاع را در دهاتی هم پیدا کنم دیگرتا پایان عمر، از آنجا نمیروم.
کاش روزی برسد که ما نیز در ایران جشن استقلال بگیریم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر شما چیست؟