"""\ بیخود نبوده است که برخی از اندیشمندان معاصر، تعریفی از جهان چهارم ارائه داده اند و آنرا کشورهای حاشیه (Marginalized Countries) یا LDC (کشورهایی با کمترین توسعه یافتگی) یا همان "فقیر" و تنگدست از بُعد اقتصادی خوانده اند.
کاری از علی فرزات کارتونیست سوریه ای |
از مظاهر حاشیه نشینی (کارتونیست ناشناس) |
در اینجا شاید بهتر باشد ابتدا منظور خود را از اصل و متن زندگی بگویم و بعد بروم به سراغ تعریف حاشیه های زندگی.
اصل یا متن زندگی اجتماعی چیست؟
در ابتدا "تفکر و اندیشه" نمودن است و سپس "تحرک"؛ بمنظور یافت و یا ساخت "کار" مناسب و "درآمد" مکفی است که موجبات "برخورداری" خود انسان و دیگر انسانها از امکانات زیست پایه میکردد.
امکانات زیست پایه عمومی: سرپناه، اتوموبیل و حساب بانکی معقول است برای اکثریت قریب به اتقاق جامعه.
مرحله ی بعدی، ایجاد محیط اجتماعی شکوفا و پویا است با رفاهیات حداکثری که شامل: "درمان رایگان" - "آموزش رایگان" - "برخورداری از حقوق مدرن شهروندی" - "آزادی های فردی و اجتماعی" - "رفاه اجتماعی" - "حقوق بازنشستگی مکفی" - "حکومت قانون قابل رشد" است و همزمان حق داشتن امکاناتی چون مطالعه آزاد و رسانه های راستگو و آزاد و محاکم قضایی مستقل با هیئت منصفه بیطرف و دست آخر مشارکت نسبی عموم در سرنوشت اجتماعی مملکت که بایست توسط نخبگان و ثروتمندان جامعه ایجاد شود.
زندگی در این "متن" بیان شده بالا، سبب میشود تا مغزهای انسانهای جامعه بمرور بکار بیفتد و در همان اصل زندگی، مشاغل جدید و مدرنی بیافرینند و بازتولید کنند. و وقتی کارآفرینی اپیدمیک شد، بالطبع صنعت، کشاورزی و تکنولوژی های نوین و پیشرو قوت گرفته، آنگاه است که انسانها در آن جامعه از آن نوع زندگی؛ تازه کم کم به "لذت" میرسند.
چون «دستیابی به لذت درحقیقت هدف غایی زندگی است که تنها در محیط های "بدون نگرانی" و "خردمند ساخته" نصیب آدم میشود».
ولی
ولی متاسفانه تمام این اصول در جامعه ی ما رها شده است و انسانها (چه توده و چه نخبه) بقول معروف بیشتر در حاشیه بسر می برند. توده اصطلاحا همیشه دنبال "قاتل بروسلی" یعنی کنکاشهای بیخود است و نخبه هم اصطلاحا "بدنبال یافت زیر بغل مار" یعنی کارهای عبث است! یعنی هرکس به طریقی بدنبال فرعیات و جعلیات و لاطائلات و همان حواشی بعضا مهوع هستند؛ نه واقعیات و متون و اصول.
و اما این فرعیات و به بیانی بهتر، حواشی زندگی چیست؟
اینها هستند: زندگی در تاریخ، زندگی در سایه مذهب، عقیده به "مطلق" داشتن، غیرتی بودن (یا همان حسود بودن و ناموس سازی از یک انسان مستقل دیگر)، تعصب داشتن، غیبت کردن، تمسخر کردن، موذی گری، چاپلوسی، فضولی و تفتیش، کاسه لیسی، تعارف، آرمانی بودن (با هدفمند بودن اشتباه نگیرید؛ منظور آرمانهای غیرزمینی)، استعانت از بزرگانی که در واقع پست و کوچکند مثل شیخ و فقیه و مولا و هر دین و سنت فروش الاحقری و عرفانی زیستن… که همه در یک چیز مشترکند و آن توخالی و مجعول و کاهنده ی خِرَد بودن است.
توضیح بیشتر اینکه «ما ایرانبان یا در تاریخ بشدت مشکوک و دور و مُرده ی ایران زندگی می کنیم و به آن تاریخ باشکوه می بالیم (؟!) و یا حتی نابخردانه تر؛ در تاریخ مشکوک تر سرزمینهای مجاور (افسانه های دینی اعراب) غوطه وریم و شخصیتهای تاریخ فرضی ایشان را می پرستیم و برای ایشان به سر و کله ی خود میزنیم و اشک میریزیم!! (فرضا همین امروز ظاهرا شب قتل یکی از همان دوستان قدیمی است که ظاهرا در سال 765 میلادی کشته شده است و ما به همین خاطر تعطیل رسمی در کسب و کارمان هستیم... الان چه سالی است؟ سال 2024 میلادی! ... یعنی ما الان برای اون دوستمون که 1259 سال پیش احتمالا کشته شده؛ تعطیل ایم)؛
خب این نشان نمی دهد که ما نه تنها از کار و فعالیت اجتماعی که از مُخ نیز تعطیلیم؟
و مخلص کلام اینکه
«تمام مظاهر این در تاریخ ماندگی ها (چه ملی و چه دینی و حتی علمی) و مذهب بازی ها و عقیده مندی ها به اباطیل و ناموس پرستی ها و غیرتی گری ها و تعصب بازی ها [چه ملی و چه غیر ملی] و پشت سر دوست و همکار حرف های سمی زدن ها و مسخره کردن ها و زیرآب زنی ها و خودشیرینی گری ها و اظهار ارادت کردن های دروغین و سر در کار دیگران داشتن ها و قضاوت های اشتباه در مورد زندگی خصوصی دیگران داشتن ها و تعارف تیکه پاره کردن ها و سراغ بادیه ی خشک فقه و اصول و رمل و اسطرلاب و سرکتاب رفتن ها و عارف شدن ها و کاشف رموز پنهان عالم شدن ها؛ همه و همه ی اینها شده است متن زندگی یک ایرانی و تاکید میکنم که همه و همه ی اینها به جو که هیچ حتی به ارزنی نمی ارزد!».
یعنی انسانی که حتی یک دانه ارزن برداشت می کند؛ نه تنها ارزش انسانی و زیستی و طبیعی وجود خودش از میلیونها فقیه و عارف و تاریخ دان و دین مدار و ملا و کیشیش و شیپیش و فضول و چپول (عضو حزب چپ!) و مارموز و کاسه لیس و ... بیشتر است که حتی همان دانه ارزن نیز وجودش برای کره زمین، بیشتر لازم است تا این جماعت مفلوک و ره گم کرده و مدعی.
در فرع و حاشیه ماندن ها و از اصل و بطن ماجرا جدا شدن ها ثمره اش میشود همینی که هستیم. ملتی همواره غمگین و خشمگین و طلبکار که اصلا نمیدانیم "لذت" چیست و با آن فرسنگها فاصله داریم. [البته در ایران خیلی ها فکر میکنند خوردن و خوابیدن با یار، اصل لذت است! از هر ده نفری که بپرسی چه لذتی می بری از زندگی ات در ایران مطمئن باشید نهایت لذت هشت، نُه نفرشان به خوردن و سکس ختم میشود.] و همزمان ملتی فقیر، سترون، دربند و البته حاشیه نشین!
و در نهایت در می یابیم که اصلا و ابدا بیجا نیست اگر که به ما بگویند "شهروندان حاشیه نشین دو آتشه!"\"".
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر شما چیست؟