۱۶ مرداد ۱۴۰۴

روبولا کَروسکُف (انقلاب سیاسی)

روبولا  کَروسکُف:
1
اگر داری تو درک علـم تفسیــــــر
بیا تا گویم ات از روبهی پیــــــــر
2
که چون زور شکارش رفت تحلیـل
کشید او نقشــه ای عالی به تفصیـل:
3
الاغی میشناخت در آن حوالـی
که بود او آس و پاس و لاابالی
4
بدو گفتا: «برو در بیشــــه ی جـــار
همان جایی که دارد مــــرغ بسیـــار
به شیری که درآنجا شاهشــان است
رسان پیغام من یکدست و دربســت
6
بگو: «رئیس دِه دشـت نخجیـــــر
فرستاده سراغش مردی شیرگیر!
7
اگـــر جان و تبارش دارد او دوسـت
با تو سمتی رود که مأمن آنسوست!»
8
بِبَر او را به دشت سر به دامـــــن
(برایت نقشــه اش را میکشــم من)
9
بگو: «وقتیکه اوضــــاع گشت دمسـاز
سریع برگرد و شاهی سازکن بـاز»...
10
چو شیرِ بیشه آگــه شد ز اخطـــار
نمود او گله ی خود را خبـــــردار
11
که چه بنشسته اید؟! انســان صیاد
بدنبال شکـــــــار ماست؛ ای داد!
12
چه بهتر ما از اینجا دور گردیـــم
به دنبال الاغ، مستـــور گردیـــم!
13
و وقتی زآسیـــاب، اُفتــــاد آبها
دوباره باز گردیم امـــــن و رها
14
پس او همســر و چار فرزندش را
مهیای سفــر کرد رو به صحــــرا
15
بدین ترتیب همه شیـــران بیشــه
شدند راهی پی آن سفلــه پیشـه...
16
وز آنسـو روبهک فوری خبـــرکرد
رفیق دیگرش: "کرکس سـر زرد"! 
17
لباس یک خروس بر او بپوشــــــاند
ورا مأمورمخفی"کَروسکُف" خواند
18
فرستاد سوی مرغان آن نفــــوذی
با یک فیلمنامه ی سنجیده؛ موذی
19
که: «ای بیخبران ساده ی خام
خبر دارم براتان زان شه رام!
20
همان شیری که فرضا یارتان ست
هم الان رفته پیش روبه مســـــــت
21
برای بستن عهـــد؛ تا همیــشه
سپارد هفته ای یک بار بیشـــه 
22
به او تا با کسان خود بیاینـــــــد
و هرچه مرغ خواستند، بربایند
23
در ازایش قبــول کرده روبــاه
دهد درس سیاست اولاد شاه»!
24
بسی آشوب شد در بین مرغـان
که قاصرست زبان از شدت آن
25
همه باهم شدند هم رأی و هم فام
نثار شیر کردند فحش و دشنــام
26
ندا داد "کَروسکُف": «ملت نترسیــد!
من اینجایم به تدبیــــــر و به امیــــــد
27
علاج اینست که انقلاب سازیم
به سگ های مطیع شیر بتازیم
28
اگر سگها ز بیشـــه دور گردند
شیران دیگر به اینجا برنگردند
29
و وقتی شیرشاه از تخت راندیم
بدانید فاتحه روباه را خواندیــم!
30
چرا که میشناسم یک "روبه خوار"
دلیر و مؤمن و آزاده؛ کفتــــــــــار!
31
اگر کفتــــــار، اینجا شــــــــاه گردد
همینجا "مشهد روبـــــاه" گردد!»...
32
بدینسان شد که مرغان گول خوردند
به سگهای خودی بــــــد حمله بردند
33
سگان هم ترک کردند و نماندنـــــد
و مرغان کفتار را برتخت نشاندند
34
همه راضی که آمـــد خصـــم روبـــاه
و روبه شاد که نه سگ ماند و نه شاه!
35
زدیگرسو الاغ، شیران به "دِه" برد
به تیــــــــغ آدمی آنان را بسپــــرد...
36
بلی! شاهی که هالــــــو شد طفیلی ست
سزای تکیه بر خر، سب و سیلی است!
37
اگر شیر اندکی هوش وخـرد داشت
به ارشاد الاغ وقعـی نمیگـذاشت...
38
همه مرغـان گرفتند جشـن آن روز
چو می پنداشتند گشتند "پیــــــروز"
39
بریدند کیک را با رقص چاقـو
یکی قُـدقُـد، دگر قوقولی قوقـو
40
گرامی داشتنــــد آن روز چنـــدان
و نامش دادند: "انقلاب مرغـــان"
41
حسابی "مِی" زدند تاصبح مُطَـوَل
نفهمیدند که کِـی رفـت شــب اول!
42
ولی از روز بعد، کفتــار چندش
یکایک ماکیان می بُــرد گردش!
43
به خدعه بهر سیر و گشـت میبُرد
ولی در سینـی به روباه میسپــرد
44
روباه با کارد و چنگال مثل یک لُـــــرد
یک روزاردک، دگرروزجوجه میخورد!
45
و وقتی سیر میگشت او از افطار
میداد الباقی اش کرکـس و کفتـــار
46
الاغ اما سرش بس بی کُلَــــــه ماند
چرا که او علف میخورد نه پسماند!
47
از اینرو تازه آورد کرده اش یـــــاد
بکل شرمنده شد؛ به عــرعــر افتاد!
48
که چه کردم منِ بی عقل جان سخت
چه آوردم سر شیـــران بدبخـــــــت؟!
49
چرا من گول آن روباه خــوردم؟
چرا من شـــاه به کشتارگاه بردم؟
50
برای روبه و کفتار و کرکس
نمودم من فدا مرغان بی کس
51
حســـــــــابی شد دچار درد وجدان
ولی کو چاره بر بیچاره مرغان...
52
گذشت و مه گذشت و سال بگذشت
و بیشه پُر ز گاومیش و کل گشت
53
عجب نیست! بیشه کز شیران تُهی شد
همان به کثرت گـــــــــــاو منتهــی شد
54
و چون گاو و گوزن آیــند به بیشه
شغـال و گــــرگ هم گیرند ریشه!
55
پس از یکسال زانقـلاب مرغان
گروهی گـرگ آمدند به میــدان
56
و این گرگان به قلب پیر روباه
شـــدند مانند پیکانـی روانــکاه
57
گذاشت یک گرگِ آلفـــــا چنـد قانون
و این یعنی هموست رهبرهم اکنون:
58
«تمام خاک بیشه ملک گرگ است
سزای مدعی رنجی سترگ است»
59
پس آن روباه شــاد قصــه ی مــــا
بشد بسیــار غمگین؛ رفت به اغما
60
چون او هرگـــز به خـــواب هم نمیدید
که مکرش برخودش چرخد؛ که چرخید!
61
ولی کفتـــــــــار ذهنش شد شکوفا
ببســــت یک عهد نو با گرگ آلفا
62
که «ما گر متحد گردیم و همــکار
شغـالان را کنم من رام و رهـوار
63
تو آنان را به من بسپار آنگــاه
کنم دستانشان از مـــرغ کوتاه
64
و ضمنا سهم فرزندان مصون است
برای توله ها مرغ درحُصون است
65
و من تنها خورم پسمانــده لاشـــــه
ولی پیش عدو، دستم به ماشه!»...
66
بدین سان وضع بیشه روز پی روز
میشد حتی فجیــــــــــع تر ز دیروز
67
کفتار که تابحال یک مرغ میکشـت
الان سه تا سه تا میکشت با مشــت
68
خلاصه شد "جهنم"؛ بیشه ی شاه
پس از آن انقلاب نحس و جانکاه
69
طیور نر صف اعـــــدام به زاری
و ماده ها به شغل تخم گــــــذاری
70
تمام ماکیـــــــــان بودند بــــــــرده
همه مسخ و همه منگ، مثل مُرده!
71
کسی حتی زمان "شــیـــــر" در یاد
نمی آورد؛ که چــون بودند آزاد؟!..
72
الاغ اما ز خشم دیــــــــوانه گردید
از این ظلمی که او هر روز میدید
73
به صحرا زد چو مجنون اشک میریخت
بقدری رفت تا افتـــــــــــاد از ریخـــــت
74
بیفتـــاد بر زمیـــــن از هُــرم گرما
و راضی به سَقَط شد؛ حسب کارما
75
همینکه داشت روح ازتن می آویخت
به ناگه سطل آبی بر سرش ریخــــت
76
به دشواری گشود چشمان خود را
و او دید یک شتر، هم قدّ افــــــرا
77
بدو گفتا شتر: «برخیـز خالــــو!
بیا اینجا نشیـن بر روی زیلــــو
78
بگو با من که داســـــــتان تو چیســت
کسیکه مُرده میخواهد تو را کیست؟!»
79
الاغ عـــری زد و زد زیــــر گریه
و اشتر دست کشید رویش چو دایه
80
الاغ چون شد ز اندوهش مبرا
به اشتر گفت کل ماجـــــرا را
 81
شتـر بسیـــــــــار خشمگین و دمـان شد
چطور است کوره ی داغ، او همان شد!
82
ولی چون بود "سرد و گرم چشیده"
مسلط شد به خـــود آن دنیـــــا دیـده
83
بگفتا «گرچه تو لایـــق نباشی
ولی بر زخم نباید مِلـــح پاشی
84
کنون وقت کمک به ماکیان است
رها کردن ز چنـــگال ددان است
85
من اینک جمع سازم اشتران زود
که با هم راه حل سازیم مشــهود»...
86
چو معلـوم گشــــــت نزد اشتران امر
بگفت سالارشان: «در طول این عمر
87
نه دیدم نه شنیدم هیــــــچ بختـــی
از این بدتر؛ چه زندگی سختی!»
88
نمودند مشورت بیش از سه ساعت
سپــــس باهم نمودند عهد و بیعـــت
89
که با پیلان جلگه ی شمالی
نمایند ائتلافی نیک و عالی
90
و وقتی آن توافق شد پدیــــدار
به بیشه حمله آرند متفـــق وار
91
فرستادند پس پیکی فــــرا رود
که پیلان را کنند آگه زمقصود
92
پس از آنکه تفــاهم گشت حاصل
زجلگه هنگ پیلان گشت واصل
93
نمودند حمله به گرگــان و میشــــان
ز چپ گُرد اُشتران وز راست پیلان
94
چنان زخمی زدند بر گرگ آلفا
که با زوزه فرو رفت کُنه ژرفا
95
الاغ هم حمله آورد سوی کفتــــــار
به جفتک پرت کرد او بر سر دار!
96
تمــــــــــــام بیشـــه آنان پاک کردند
و ظلم و حق خوری را خاک کردند
97
پس از آنکه تمام شد کار ایشان
برفتند سمت مرغــان پریشــان
98
به دلجویی گرفتند دست آنــــان
نوازش کردند و تیمار و درمان
99
مقرر شد کسی از بین مرغان
بگردد شاه بیشه از دل و جان
100
و یک گله ز پیلان سلحشـــور
مدام پایش کنند امنیـت از دور 
101
که دیگر کس نیابد فرصتی تا
نگاه چپ کند بر بیشــــه حتا! 
102
و این بود آخر آن انقـــــــــــلابی
که روبه ساخت؛ جعلی و قلابی
103
با همکاری یک خر از خرابات
و آن کفتار و کَروسکُف بد ذات
104
نمود اجرا سناریوی ننگیـــــــــن
و مرغان بیخبر از مکر سنگین:
105
وی اول خــر را دوست شیر نشان داد
که قصدش یاری است به آن روانشاد!
106
سپس با حیله شد دشمــــــن کفتار
تا مِهر خلق به او بخشد؛ دغلکار
107
در آخر طرح خود با نامی جعلی
نمود امضـــــا به نام مرغ اهلی!
108
به نام ماکیان بگذاشت آن را
کسانیکه فقط دادند جــان را
109
پس از قتل هزاران مرغ گلگون
بسر شد عاقبت آن فصل پرخون
110
و آن شد درس عبرت نزد مردم
که نسپارند هرگـــــز به تلـه، دُم
111
در آخر گر بپرسیـــــد بر چه بُرهان
شد "روبولا کَروسکُف" نام داستان؟
112
بگویم زیرا "اسم رمز" نابی ست
که پشت نقاب "هر" انقلابی ست!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما چیست؟