۰۳ اردیبهشت ۱۳۸۶

کوه

فردا به کوه خواهم رفت 
امروز رسیدم به یک واقعیت شگرف 
اگر دقیق تر بگویم امشب 
تا دیروز به خودم می گفتم آری هر که دیر یا زود می رسد به هر آنچه لیاقتش است 
ولی امشب فهمیدم که آن گفته ها از ته قلبم نبود 
هم امشب!
با یک نوید کوچک از برخورداری از ثروت، 
افکارم به دنبال عقده های نا گشوده اش می گشت
آری! 
انگار حکایت گوشت نا دسترس و گربه مغرور بوده حکایت زین پیش تعریف کرده ام 
باز هم شب هنگام بر من اثبات گشت آنچه واقعی بود و این واقعیت چقدر تلخ و عذاب آور است 
یافتم که واقعاً لیاقت آنچه ندارم را نداشته ام 
واقعاً نداشته ام 
اگر هیچگاه به آن، 
آن ها 
نرسیدم؛ همین امشب اعتراف می کنم که هرگز لیاقتشان را نداشته ام 
وقتی تنها و فقط تنها با یک اشارت تعاریف زیبایم از لذت و اشتیاق جای خود را به تعاریف کلیشه ایش می سپارد 
دیگر چه جای سر بلند کردن می ماند برایم؟ 
با چه رویی زین پس می نگارم 
کدامین نیرو پنجه ام را به حرکت در می آورد 
دیگر چه جایی برای تعاریف آتی ام میماند!
منی که خود به آنچه گفته ام نا پایبند بودم 
شاید کوه دوباره آرامم کند 
حتما اینطور است 
او همیشه توانسته این بار نیز می تواند
باید بروم 
آری فردا به کوه خواهم رفت.
حتماً خواهم رفت...