یادش بخیر، تابستان سال 84 بود که متنی روی کاغذ نوشتم درخصوص راه حل چگونگی گذار از حکومت حاکم بر ایران. حدود دو سال بعد از آن تاریخ هنگامیکه یاد گرفتم چطورمیتوانم وبلاگی بسازم آنرا در همین وبلاگ منتشر کردم در اینجا. (لطفا حتما آنرا بخوانید، میدانم متنی بلند است ولی حداقل این قول را میتوانم به شما بدهم که از صرف وقتتان در این خصوص ضرر نمی کنید).
ولی شوربختانه هنوز پس از گذشت اینهمه سال باز می بینم که نخبه های ایرانی خارج از کشور هنوز در حال پریدن به هم هستند و تو گویی این روش زشت تمامی ندارد و خانمها و آقایان روشنفکر سوراخ دعا را بالکل گم و گور کرده اند:
یک روز همگی با جوگیری مفرط همصدا با ملایان به یک خواننده قدیمی و محترم میپرند (امروز "ابی" روی بورس حملات ناپسند است)، روز دیگر به یک حزب سیاسی چون قبلا چنین و چنان کرده، فردا به یک هنرپیشه مطرح و قس علیهذا!
نمیخواهم زیاد توضیح دهم که خودتان به نیکی اوضاعمان را بعینه می بینید، فقط خواستم یک چیز را امروز بگویم و در اینجا برای ثبت در تاریخ به یادگار بگذارم:
«مادامیکه باهم همصدا نشویم، مادامیکه به یکدیگر بپریم، مادامیکه هم را قبول نداشته باشیم و آدم حساب نکنیم، مادامیکه دائم گذشته طرفمان را جلوی چشمانش بیاوریم، مادامیکه حداقل در یک موضوع هم شده با یکدگر (در آن مقاله برشمرده بارها تکرار کرده ام) متحد و مؤتلف نشویم؛ بدبختانه نه تنها هیچ کاری نمی توانیم برای عبور از این فاجعه ملی یعنی جمهوری اسلامی انجام دهیم، حتی من میخواهم یک قدم بیشتر هم بردارم و بگویم که حتی لیاقت حکومتی بهتر را هم نداریم و همین هایی که هستند از سرمان هم زیادی اند».
ولی باز التماس میکنم، تا دیر نشده و باقی عمرمان را نیز در این نکبت تاریخی ایران نگذرانده ایم؛ بیایید و یاد بگیریم که همگی میتوانیم با هم فقط و فقط بر سر «بسترسازی برای فعالیت قانونی در داخل ایران» متحد و همبسته شویم و بالاخره این پارلمان در تبعید را با همین یک هدف تشکیل دهیم. وگرنه قافله عمر عجب تیز میگذرد...
فرهنگ را درک کنیم.
جامعه ی با فرهنگ، از مردم بی فرهنگ ساخته نمیشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر شما چیست؟