بحثی داشتیم با یکی از دوستان در مورد اختلافات اساسی نسلها و این مرا مجاب کرد که حتما مطلبی در این خصوص بنویسم. مطلبی که باید سالها قبل مینوشتم ولی هربار بدلیل اینکه از دیدم کم اهمیت بود، بدان نمی پرداختم. اما حالا که می بینم این مسئله ظاهرا به یک معضل و یا بحران خاموش اجتماعی بدل شده است دیگر چاره ای نیست. و اما قضیه چیست: آیا با وجود اختلافات شدید تفاهمی نسل جدید (نسل زد و آلفا) با نسل ماقبل خود (والدینشان) می توان به زبانی مشترک رسید که هر دو طرف قانع شوند.
پس فرض ما اینست: اختلافات شدید بین نسلی
و حکم ما: رسیدن به زبان مشترک و تفاهم نسبی
و اما راه حل: راه حل گرچه دشوار بنظر میرسد ولی در واقع چندان پیچیده نیست! مشکل اصلی، دیدگاه والدین است. دیدگاهی که برای مادر و پدر، مقامی جز آنچه واقعا هستند درنظر میگیرد. همین اصلاح شود، نیم راه تفاهم پیموده شده است.
بگذارید قضیه را کمی باز کنیم: ما یعنی آدمهایی که بین سی تا شصت سال پیش بدنیا آمده ایم و امروزه با فرزندانمان مشکل داریم بایست درک خود را بالا برده و مبنای شناخت خود را از "موهومات" به "واقعیات" یا "بدیهیات" تغییر دهیم. چرا شناخت اغلب ما بر پایه موهومات است؟ چون ما بدون هیچ دلیل منطقی و علمی برای والدین خود "مقام" در نظر گرفته ایم درحالیکه آنها صرف زاییدن و تروخشک کردن ما، در واقع واجد دریافت هیچگونه مقامی نشده اند.
مقام شامخ پدر و مقام والای مادر، مزخرفاتی است که از خانواده و فامیل، سپس آموزش و پرورش و نهایتا رسانه ها برخاسته درحالیکه کمتر این سوال برای "هم نسلی" های من پیش آمده که واقعا چرا؟! چرا صرفا برای یک شب کیف کردن و آمیزش دونفر که Biologically (ببخشید معادل فارسی ندارد: از لحاظ زیست شناختی!) میتواند منجر به تولید مثل شود، آن محصول باید برای تولیدکننده اش باید مقامی قائل شود؟! چرا برای بزرگ کردن و تربیت باید سپاسگزارشان باشد؟! مگر انتخاب ولی، دست فرزند بوده و او مادر یا پدرش را برگزیده؟ مگر او به در خانه شما امده و خواهش کرده به او غذا دهید و تر و خشکش کنید؟! این چه هنر عظیمی بوده که شما در ساخت ان بچه داشته اید مگر یک عمل سهل مقاربت (Intercourse)؟ این عمل چرا باید شما را برتر و سرتر از آن بچه کند و همیشه احترام شما را حفظ کند؟ چرا؟ با چه منطقی؟
جواب این سوالات بسیار ساده است.
اگر ما بفهمیم که پدر و مادر ما هیچ و با تاکید کامل هیــــــــچ حقی بابت زایش و رشد بیولوژیک ما به گردن ندارند، براحتی میفهمیم که نگهداری از ایشان در سالمندی آنها لطف و محبت ماست و نه وظیفه و به طریق اولا، احترام کردن و بزرگ داشتن ما، لطف و محبت آنان است و نه وظیفه شان.
این از بیولوژیک؛ حتی در زمینه اخلاق هم تربیت کردن ما و نشان دادن زاه درست از نادرست لایق احترام نیست. آنهم وظیفه ما بوده و وظیفه پدر و مادر ما در قبال ما. آنها در مقابل این وظیفه حقوق هم گرفته اند و آن مصاحبت با ما و لذت بردن از همجواری با ما بوده است. اتفاقی که بین ما و فرزندانمان هم افتاده است. ما وظیفه داریم او را تربیت کنیم تا باعث سربلندی خود ما اول و خودش در نهایت شود. اینکه به خودی خود احترام اور نیست!
پس دوستان هم سن و سال!
شما اگر بفهمید و واقعا قبول کنید که هیچ حقی گردن فرزندانتان ندارید و موظف به هدایت و ارشاد و خرج کردن پول برای او هستید؛ آنگاه نصف راه برطرف کردن اختلافاتتان را برداشته اید. نصف دیگر میماند به عقل رسیدن و رشد کامل فرزند که در صورت تشخیص (که 100 درصد تشخیص او مهم است نه توقع ما) آنگاه به ما احترام کند یا ما را بزرگ دارد.
بفهمیم که پدر و مادر به صرف اینکه پدر و مادر هستند نه مقامی شامخ و والا و برتر دارند نه سوپرمن هستند و نه فیلسوف و اندشمند و غول چراغ جادو. پدر و مادر هیچ نیستند مگر اینکه ما تشخیص دهیم ارزشمندند. و این قضیع عمومی نیست و کاملا شخصی و فردی است. یعنی هر فرد تشخیصش مهم است و این اجتماع و اطرافیان نیستند که باید او جای او تشخیص دهند و بجای او تصمیم بگیرند.
وقتی کسی در بلوغ کامل پس از بیست سالگی بگوید پدر من یا مادر من بیشرف و بی وجدان هستند و لیاقت تف هم ندارند، هرگز نمیتوان به او ایراد گرفت. هیچکس مثل او نمیتواند این را بفهمد.
شاد باشید...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر