جستجوی این وبلاگ

۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۶

حجاب

این چند خط را تقدیم کسانی میدارم که ناراحتند از دست حاکمان که با محدود کردن هر چه بیشتر آزادی مردمان دربند وطن تحت عنوان "حجاب بازی"، می پندارند که با انجام این بازیها میتوانند بزرگ شوند!
+

این حجاب چیست؟ خنده!؟

خنده از جنس شرم ایرانی؟

(9)سیاست


البته در طول این مدت کوتاه از پیدایش قوانین مکتوب و ساری، مطمئناً بشر هنوز در بسیاری زمینه ها به دنبال یافتن قوانینی بهتر و جهان شمول است و احتمالاً این پروسه به زمان زیادی احتیاج داشته باشد ولی به هر روی تا اینجای کار که قرن بیست ویک است ما یک قانون جهانی داریم به نام مجموعه قوانین حقوق بشر، مصوب سال 1948 و البته قوانین اساسی هر کشوری مستقلاً به اضافه قوانین فرعی تر و جزئی تری چون قوانین جزایی ، حقوقی ، کیفری ، رانندگی و غیره... 

(8)سیاست


:اما این مدلی ایده آل است . مدل واقعی و فعلی جامعه را میتوان در دیاگرام 2 مشاهده نمود



همانگونه که در شکل فوق مشهود است، تحولی در سطوح شیبدار هرم اجتماعی شاهدیم که در قرن

(7)سیاست



اگر به فرض با انقلابی بتوانیم این هرم را زیر و رو کنیم، دوباره در بر همان پاشنه خواهد گردید؛ چرا که عناصر تشکیل دهنده هرم قدرت از بالا به پایین سر ریز شده و دوباره جای آنها را در سیستم پرولترهای تا دیروز بیچاره خواهند گرفت. مثالها فراوانند: کلیه انقلابهای دنیا از مدل روسی آن بگیرید تا مدل اسلامی اش! در هر صورت این هرم حالت پایای خود را حفظ خواهدکرد. این را از علم طبیعت یعنی فیزیک نیز آموخته ایم که تمام عناصر طبیعی به دنبال رسیدن به حالت پایا هستند. حالتی که کمترین انرژی ممکن را بطلبند برای بقا. هرم نیز پایاترین حالتش به این شکل است که بزرگترین سطح دوارش (در جامعه پرولتاریا ) در پایین ترین قسمت آن واقع گردد:

(6)سیاست

به مثال خود باز گردیم: مارکس درست مثل همان آشپزمفروض ما چاره را درآن می بیند که اگربخواهد نتیجه مطلوبی از اصلاح جامعه بگیرد، باید با یک عدد کفگیر، کتلت را زیر و رو نماید. یعنی ساده ترین راه ممکنه و به عنوان دیگر عدم ریشه یابی شعله و خنک کردن بخش تحتانی یا پرولترها. که البته این عمل زیرو رو کردن را نیز ایشان با محرک انقلاب میسر می دانند. انقلاب پرولتاریا با کفگیر مارکس!

۰۹ اردیبهشت ۱۳۸۶

(5)سیاست

مثلا در کشورهای آسیای میانه با توجه به قلت جمعیت و زمینهای وسیع و منابع سرشارو فرصتهای بسیار زیاد سرمایه گذاری، منطقاً شما باید توقع دیدن مردمانی ثروتمند و متمکن را داشته باشید در حالیکه در مواجهه، درست برعکس، شاهد قشر عظیم فقرا و بینوایان مخصوصاً در شهرهای کوچک و روستاها هستید. اما برای درمان این شکافها یا بیماریهای اقتصادی چه باید کرد؟ جالب اینجاست که دو واژه سیاست و اقتصاد بسیار با هم عجینند و به نوعی مکمل همند. 

(4)سیاست

جالب اینجاست که حتی تنها کشور دیگر جمهوری اسلامی یعنی پاکستان، به یک شیوه مشترک با جمهوری اسلامی ایران، اداره نمی شود. یعنی حتی دو جمهوری از نوع اسلامی هم مانند هم نیستند ( می دانیم که رئیس جمهور پاکستان رهبر دینی و دنیوی مردمش نیست ). پس با یک نظر اجمالی میبینیم که این سیستمهای حکومتی کشورها نیست که در درجه اول اهمیت برای مردمانشان قرار دارند؛ بلکه توجه و یا عدم توجه به خواسته های شهروندان توسط دولت هاست که میزان رفاه شهروندان را تأمین می نماید. اگر مردم، در حکومت تیرانی (پادشاهی مطلق)هم احساس رفاه و امنیت نمایند؟! بی شک به این نوع حکومت سمپاتی نشان خواهند داد.

۰۷ اردیبهشت ۱۳۸۶

منجی عالم بشری

(این مقاله، جوابی کارشناسی شده و منطقی ست به کسانی که میگویند کثرت باورمندان دلیل بر حقانیت است!)
فرض کنیم يک منجي نیمه دیوانه

۰۶ اردیبهشت ۱۳۸۶

(3)سیاست

دراینجا لازم به توضیح می دانم که بهترین نوع تحلیل از نظر من، مدل دیالکتیکی است. دیالکتیک هگلی. این فن در منطق می تواند در ابتدا یک چیز را به ما خوب یاد دهد که هر طرح عالی و بی شک و شبهه ای ( از دید خود طراح ) یک نظر ایده آل و بی اشکال نیست و اولین کاری که طراح باید بکند اینست که خود به دنبال نقیض طرحش بگردد. هر چه این تناقضات را بیشتر پیدا کند و در طرحش آنرا سنتز کند، نتیجه این کار،طرح مطمئن تر و کامل تریست. و البته در نهایت همین طرح جامع نهایی را هم حتی اگر فعلاً بی بدیل و بی نقص باشد نمی توان ایده آل و مطلق نامید چرا که مطلق، در دنیای ما مطلقاً بی معناست!

(2)سیاست

این قضیه دلیل اصلی نابسامانی سیاسی در کشورهای استبدادیست. عدم مشارکت نخبه گان دگراندیش ، مطمئناً جامعه را به ورطه بحران می آندازد. بازگردیم به مفهوم سیاست. در تعریف فوق دیدیم که سه واژه مطرح می شود که خود این واژه ها را باید یکی یکی باز و تعریف نمود. ابتدا تحلیل انتفاعی. شاید برخی بگویند شرط اینکه تحلیل موضوعی منطقی باشد، اینست که بیطرف و غیر انتفاعی باشد. البته این یک نظر اخلاقیست که بالطبع من نیز آنرا قبول دارم در حالت سوررئالیستی قضیه؛ اما باید توجه داشت که تحلیل سیاسی غیر انتفاعی فاقد راهکار واقع گرا می باشد. 

(1)سیاست

سیاست
(دانش تحلیل انتفاعی رخدادها بر اساس منطق و تاریخ)

اینکه سیاست چیست و به چه کار می آید را احتمالاً شما در کتب بسیاری می توانید پیدا نمایید. تعاریف متعدد و گاهی مختلف و متناقض راجع به سیاست به کار رفته است. سیاست از آن جمله علومی است مانند روانشناسی یا فلسفه و امثالهم ، که احتیاج چندانی به فراگیری از طریق آکادمیک ندارد. به نظر من زمینه این گونه علوم، باید در هنگام تولد با انسان زاده شود. دقیقاً مثل هنر؛ که این زمینه با قرارگرفتن در محیطهای مرتبط ، شروع به ابراز و تظاهر کرده، در آن محیط ها شکوفا می شود. من به شخصه کم میشناسم هنرمندان، فلاسفه یا سیّاسان مطرحی را که محل تحصیلشان یا اعتبار دانشگاهشان موجد استعدادشان شده باشد

۰۵ اردیبهشت ۱۳۸۶

شناسه نئوپالیتئیزم

شعار

پاسخی به سروش

+
+
"... شرم‌ بادت‌ زانكه‌ داري‌ اي‌ دغل‌ ... سنگ‌ استنجاي ‌ شيطان‌ در بغل‌
سوُر رسطاليس‌ و سوُر بوعلي‌ ....... كي‌ شفا گفته‌ نبيِّ معتلي..."

پند طبیعت

1
راهی رویم طولانی ، در دریائی طوفانی
با قلبی مالامال از خشم، نفرت، ویرانی
2

۰۴ اردیبهشت ۱۳۸۶

یادی از 57

باز به آن روز رسیدیم که جانسوز بود وعبرت آموز بود!
یاد به آن گاه کشاندیم که بیگاه بود، عجیب و مرموز بود!

باده انقلاب قلابی چنان دوز داشت، ناسره، لب دوز بود!
که ره گشودیم به فردایی که فردا نبود، در واقع دیروز بود!:

فصل هیچ

هیچ یعنی قَیـــــــــــــم مردم شدن
تا ابد در کبـــر و نِخـوَت گم شدن
هیچ یعنی مالــــــدار و سَــر شدن
در پَسَـش، پيشيــنه را منكـر شدن

جبر

یک لحظه کنم فکر 
به سوی عملی بکر 
یک دفعه برم راه 

علت حیات 1

کاش
از این خیل به هم آمده
آدمیان ز شماره به فلک سر زده
یک نفرش بود که یادم دهد

علت حیات 2


1- آیا میتوان گفت که با گذر فرد از محیطی آن محیط از بین میرود؟
2- آیا هر لحظه با گذرزمان با فرض حالت سکون دراتاقی به واقع ساکنیم؟(نه نسبت به محور فضا- زمان بلکه نسبت به ناظرهای بیرونی و درونی و خود)

پرگشودن به خیال (سرزمین بجواز)

تو این دیار زیبا

تو مأمن کازاخها*

نبرد قلم

باید ز لاکم بر روم، چون مــرد بر معبــر روم
ورنه به خاک اندر روم، با خفت و بی بر روم

۰۳ اردیبهشت ۱۳۸۶

شکوه از بد مستی

ای طایفه شر و هم ای نســـــــــــــل بد اندیش

شکایت از خویش

روزی ز سر ناخوشی و فکر به فردا، بستم به خطا دیده بر آهنگ توانــــم
گویی که همین جان گرانسنگ که دارم، مفتست و نمی سزد وِرا قدر بدانم

مرگ


با   روز  همیشه  به   سر   آید    بساط    دی

هرگز  به  چنگ   در  نمی افتد  هر آنچه  شد

تُست باده گساری

بر کام  ریز  بــــــاده  را نــگو  چرا  و  چیست       

خوش دار پس ِ نوش تو سرشــار شود  زیست

این   گاه   ملامت   به   سر  آید  به  نوش  تو

کوه

فردا به کوه خواهم رفت 
امروز رسیدم به یک واقعیت شگرف 
اگر دقیق تر بگویم امشب 

منطق لذت

آدم همین است، آنچه را که دریافت می کند، همیشه باید ما به ازای آنرا پرداخت کند. عقل حکم میکند که انسانی خوشبخت است که دریافتی اش بیش از پرداختی اش باشد.هیچ چیزی نیست که بی پرداخت بتوان آنرا گرفت. به نمونه هایی از این بده بستان اشاره مختصری میکنم : پول درمی آوریم در ازای از دست دادن انرژی جسمانی یا شرافت یا انسانیت؛

عشق و زندگی

می اندیشم که سختی و شعورکه همان شادیست، زاینده عشق است و معرف زندگیست... پس: 

خسته نیستم

غم ندارم

شادی است در این وجودم

روح من سرشار بازیست

علم بهتر است یا ثروت

زمانی در جوانی زیر یک بار روانی ناشی از فقر مخاطب بر خودم بانگی زدم مهلک که هی!  بر پا  که تنهایی بس است دیگر تو باید پول سازی بس فراوان حال با هر قیمتی زیرا بدون آن کسی بهر سلامت هم جوابی  خوش نمی دارد، کسی پیشت نمی آید ز تو حرفی نمی خواهد؛

تصور

تصور کن که  خورشـیدی زحرمت بی نیاز هستی

تصور کن که  ماه ی  و  ز جلوت  بی نیاز هستی 

میان عاشق و معشوق...ا

(فاصله میان عشق و نفرت در عصر ما):

گفت آه... نقشی از عشق پاک بزن!
گفتم چشم، کشیدم 
گفت این که هویج است 
گفتم نه! این قلب کینگ کنگ است. من از عشق او پاک تر ندیده ام ...
گفت هر هر هر! 
گفتم کوفت! ... و ناگاه شعله نفرت افروخت

من و زن

تا کی می بایست به دنبال یار گشت؟ تا کجا باید به خواهش دوپامین رفت و حیران گشت؟! یک دم جستجو، یک دم به ظاهر یافت عشق واقعی و جاودانی، دمی محبت دو سویه و سپس دیود وار و آری طبق معمول داغ فراغ از پس خشم و حیرت و فرستادن چندین باره لعنت به خود به خاطر خبط و گمراهی و دست آخر تنفر و باری جستجوی دوباره و یافت عشق حقیقی و پروسه از سر نو. 

شب

شب با وجود تیرگی و شید ندیدن
با شادی یادآوری میل به بودن
با ساز گرم هیزم هنگام سوختن
با خیال دل دادن و آسان بگرفتن

پلاسیبو

پیغام من اینسـت به همه  نسل پس از خویش 
امیـــــد به آینـــــده و طـــــــرد مذهب و کیش
اما اگر این  کلیشــــــــــــــــه ای است در نظر 
و مردم بروز ، بجویند نویــــــــــــــــــــــن اثر 
بایست بگویم که همه چیز به قـــــــــوام است
اوضاع به مراد است و زمانه هم بکـام است!
اما این گزاره موقعی اکمــــل و تــــــــام است 
که نغـــــــــــز بخواهید و بخوانید بی گسسـت 
با تمــــــــــــــــامی حس و وجود و باور خود 
که اوضاع همیشــــه رو به راه تر خواهد شد

سبب شادی

"من" در یک بیت: 
من شاد و سر خوشم برای گشت در زمین
خواستم که بدانید که چرا دل خوشم، همین!

جبر و تصادف ؟

این  زندگی   ما   بســـــان   بازی   نرد   است

تا  تاس  چه  باشد  و چه  حکمی  بدهد  دست: 

عاشق!

صد بار 
به صد یار 
به صد بازی گفتار 
گفتیم 
که عاشق شده ایم
سخت گرفتار
اما
ز پس سکس
که بود آن هدف ما
گشتیم به دنبال 
صد و یکمین دلدار!

قهر طبیعت

ما بی خبرانه پی زجر طبیعت ایم 
پس زعیش و نوش خود، به چمن بی محبت ایم
تا هست سبزه زار و دمن بی تفاوت ایم
در وقت حذف و بسط دخن پرشکایت ایم

شکایت

گر مال نداری شکایت ات به جــــــــای نیست 
بر عکس، « قسم مال، حسب لیاقت» عالیست!
گر فــــــــــال نداری و ازین روست که زاری
دل نیک دار چون که هنوز امیــــــــــــد داری
گر حـــــــــــال* نداری و به رخت احتضاری
خوش باش که سرمشـــــــــــق مردم بد سگالی

-----------------------------------------
(حال، از بُعد روحی و روانی مد نظرم بوده و نه از بُعد جسمانی)*

ما و خارج نشینی

با  ما  ایرانیان  چه  زشت  و  موهن رفتار میشود

چون   جانیان   جنگ  و خصم  و دشمن

کردار میشود

سزای می

دیگر به نزد ساقی و پیمان نمی روم 
دیگر به سوی "خانه مستان" نمی روم 
تا می بخانه ام روانه نیست چون ارس 
تنها درون خانه ، به میخانه می روم 
پادافره مستان به دین و رسم تازیان
تازیانه است، پس به این بهانه می روم 
چون مست تازیان شده ولی فقیه شان 
تا تازیانه اش نزنم؛ خــــوان* نمی روم 
--------------------
*- خوان: ضیافت

دین ایرانی

گریـــــــــه شده آیـــــین مردم خدا پرست
هر کس رســاتر آه کشد ، با خدا تر است
مبنای گریه نیست در این قرن و یا هزار
یا از سر درماندگی و ضعـف و انزجــار
ایشان به سر زنند چرا یک کرور عـرب
کشتند یکدگر؛ به جای عیش و یا طــرب
از بابت پیروزیشان در نبرد و جنــــــگ
با نیاکان همین عامیان کله سنــــــــــــگ
در کشوری که ایمان، رنگ خیانت است
افکار پیشرو مســــلما جنـــــــــایت است

آینده شیوخ

ای در پناه خانه  وهم  آسمانی
وی  دل  فتاده  بر ترهات هذیانی
ای کهتری که در خیال خود مهیمنی
وی شیخ بربر ی  که  کم سواد و لمپنی
این عصر دگر نیست  جایگاه رهزنی
پس رو هنر آموز و دانش و تهمتنی

طالبان صلح با آیکیوی بالا

ما مردمان خنگ و کودن زمانه ایم........با اینکه خواستار صلح  جاودانه ایم
در خانه خود نشانده ایم آتش و لیکن......بی هیچ ملالی  نشسته  و شمرده ایم 
شنهای ســـاعت شنی روزگار و یا......با پاشش بنزین به شرر؛ شعله دافعیم!

زندگی

دل شادم  از این زندگی سخت و پر از سنـگ

گر طاقت من  طاق   نمیکرد،  نبُـدش   رنگ

این  دادگه   عدل   فلک    حکم   به  آن  داد

آنچه که مرا نیک  سزا بود  و  خوش آهنگ

تعریف    زندگانــی    همیـن    است   اصولا

خوشنودی و خرسندی  بی دلیل و بی درنگ

گله مندی

در این خزان شاد و پر از آهو و کفتار

مردی بشکل گرگ ، ولی  پلید  رفتــار

دارد ز زمانه هزارها گله ، لیــــــــکن

نادان تر از این مرد، نیابی تو دگر تن

نیست روزگار ، لایق هر دم  گله مفت

این تویی که باید بشوی با زمانه جفت!

یار اتوبوسی (داستان واقعی!)


دیدار   یار    شعله    فکـــندی  بـه جهــــــــانم         همـچون   تنـــــور  داغ    شد انـدام و روانـــم

یک آن گفتم که  این همان نـــــور الاهیــــــست          کز تابش او همـــــاره زیبا شــــــــودم  زیست

در  ذهن،  بغــل   گرفتمش  همـــــچو  عروسم          دلــدار ولی پیــــــــــــــــاده شد از اتوبوســــم!

ای   معجزه   دهـر  کجا   می روی   این سان          هیمه  ز  تو سوخت  و  تو شدی بانـی حرمان...

بگذار بسوزم   من   از   عشق   ناگهـــــــــانی         زیرا   که    فراتر  ندیــــدم  از   نوک    بینی!

 




راه حل

در  عمق  سایه های  شبــالوده  ی  پُرراز

من باز...

در ژرفنای صبح سرآغاز 

با نغمه دلباز مرغکان خوش آواز

من باز... 

۳۱ فروردین ۱۳۸۶

راهکار برون رفت از فاجعه ای به نام جمهوری اسلامی

الف- تعریف دسته ها و طبقات موجود در نظامهای اجتماعی:
مقدمه

اساساً در نُرمهای اجتماعی یک کشور به طیفهایی برمیخوریم از افراد هم عقیده نسبی که این افراد به اضافه افرادی که یا عقاید گوناگون دارند و یا اصولا هیچ عقیده ای ندارند؛ کل ساکنین یک سرزمین را تشکیل می دهند. در اینجا مبنای بحث من چارچوبیست به نام کشور به صورت عام و در هنگام ریز شدن روی موضوعها، کشورهای استبدادی است به صورت خاص. در این چارچوب که غالبا مرزهای سیاسی مبنای تشخیص آن است و در مواردی هم قومی یا دینی میخواهیم بدانیم که از لحاظ تفکر بالاخص سیاسی اعضای این چارچوبه ها و یا متغیرهای درون این کامپلکسها به چه شاخه هایی تقسیم میشوند.

من کی ام!؟

به عبارت پیچیده:

من منم چون پشه ای برسطح آب
...من منم دیوانه رندی پُر شتــــــاب
......از پس کوه تیــــان شـــان رخ نما
.........آمده بهر مداوای ســـــــــــــــراب*