در عمق سایه های شبــالوده ی پُرراز
من باز...
در ژرفنای صبح سرآغاز
با نغمه دلباز مرغکان خوش آواز
من باز...
در منظره روز،
در عصر دل افروز،
یا شامگه مستی،
بجای طرب
و
سرخوشی
و
بستگی دل به غزل واره هستی
و خلاصه به همه ساعت و هر وقت و به هر سبک و به هر ساز
من باز...
چون شیخک نادان دغل باز
واعظی کنم نزد خودم یا بر هر همدم غماز
شکوه ها کنم ساز!
از بابت مشکلات و پیش آمدن سختی،
در مسیر بدبختی
در جــــاده ی زندگی یِ پر از دست انداز
راه حل بجویم
و بگویم
و ببافم
از برای رفع معضلات و نا ملایمات درد سر ساز
پاسخی مناسب،
حیلتی چاره ساز...
در حالیکه
هر پاسخ و
هر حیلت و
هر خدعه و
هر فریب و نیرنگ...
میگردد بیرنگ!
زیرا که
« مشکلات،
هم درد و معضلات،
هم غصه و ناراحتی و غم ز حرص و آز
در کنارخوشحالی،
آزادی و دلشادی،
دانایی و زیبایی
و حس خوش پرواز
تعریف زندگی ست».
زندگی بدون غم،
بی مشکل و بی ماتم؛
نامش زندگی نیست!
راه حل نمی خواست؛
به زندگی بپرداز!