باز به آن روز رسیدیم که جانسوز بود وعبرت آموز بود!
یاد به آن گاه کشاندیم که بیگاه بود، عجیب و مرموز بود!
باده انقلاب قلابی چنان دوز داشت، ناسره، لب دوز بود!
که ره گشودیم به فردایی که فردا نبود، در واقع دیروز بود!:
حکمت اشکم به گمان چاره بود ، تاج صدارت به نظر شاخ بود!
مطبخ دیوانگی پربار بود ، زورق آزادگی سوراخ بود!
ماه ز بیم صفت زشت زیب ، خال خمینی به لبش رام بود!
شاه ز ترس هیجان عوام ، بُرد پناهی که مرو دام بود!
دشمن اصلی، بگمان دوست بود ، دوست فرضی به سرش بست* بود!
موج سفاهت که به ساحل رسید ، موج سوارش چه زبردست بود!
ناله آگاه دلان هرزه بود ، هرزه گری دغلان فضل بود!
خانه رمال پُر از نخبه بود ، دست بخیلان همه پُر بذل بود!
موی زنان شعله به دین می کشید ، جلوه دین، صورت پُر پشم بود!
ظاهر بانو دگر انسان نبود ، کیسه مشکی با دو تا چشم بود!
فکر به آینده به کل مرده بود ، رجعت عظما به سبق فخر بود!
ثروت و مکنت مثلا پست بود ، نقش تمدن همه با فقر بود!
الغرض آن روز چو هر روز بود، لیک فجر شید جز از خور بود!
ملت ما سخت مصیبت کشید، تا بکُشد هر چه در او نور بود!
با دو دست مست خودش خاك كرد، هرچه تفاخر که در وجود بود!
و وقتی فهمید افتضاح خویش، برسر خود زد؛ ولی چه سود بود!؟
بهمن 85 آلماتی، قزاقستان
/////////////////////////////
*- بست سر= عمامه