تُست باده گساری
بر
کام ریز
بــــــاده را نــگو چرا و چیست
خوش دار پس ِ نوش تو سرشــار شود زیست
این
گاه ملامت به سر آید به
نوش تو
بردار
باده را تو اگر باوریَت نیـست
با روزگار
اگر ننمایی تو روی راسـت
بر حال تو
باید که روز و شب همی گریست
این
چرخ
فلک بهر شادی
است و تجربه
هر
آنچه غصه را شده سمبل نماندنی
ست
از
هر
دم زمان بهینه بهره لازم است
روزی که
بهره ناید نامش نه زندگی ست!
فردای عمر، هر
کس
با هر فراز
و شیـب
چهره به
مام خاک زند؛ جاودانه کیست؟
پس
جام می به دست گیر و بهر مهر نوش
که شور و شعف، در پی مستی ات دیدنی ست