پیش نویس: این متن 18 سال پیش نگاشته شده است و قرار بود خیلی کارها (مثل ساخت "کتاب، CD" که متن و موسیقی ها همزمان با معنا و تفسیر وغیره بدست مخاطب برسد) رویش انجام شود ولی متاسفانه در این هفده سال هیچکدام از رویاهایم برای تبدیل این اثر نوشتاری به اثری دیداری، شنیداری به جایی نرسید و بالاخره تصمیم گرفتم آنرا همینجا به یادگار بگذارم. خیلی متاسفم که بگویم فحوای نوشتار در این همه مدت هنوز به قوت خود باقیست و حتی اوضاع بدتر هم شده است و هنوز هم در ایران ما و بطور کلی کشورهای بدبخت جهان اوضاع و احوال به همین منوال است و توصیفش کمابیش با همین نواهاست. گوش کنید:
می خواهم برای اولین بار کلامم را موسیقایی کنم یعنی یکنوع نوازندگی نوشتاری که طی آن نقطه نظرات خود را درباره احوالات سرزمین مادری بصورت آهنگین بیان کرده بلکه بهتر درك و احساس شوند. سعی من این است که برای ترسیم اوضاع و احوال زمانه خودمان بیشتر از موسیقی "HARD ROCK" کمک بگیرم البته با کمی چاشنی از موسیقی راک، کلاسیک و غیره. اما واقع امر این است که هیچ سبکی نمی تواند مثل موسیقی متال حس وحال تیره و تار ایران کنونی را بیان نماید. البته بهره گیری از زیروبمهای موسیقی کلاسیک هم مکمل خوبی است اما اشعارپاپ غالبادارای این قابلیت نیست (کما اینکه در موسیقی پاپ نیز می توان شعرهایی مناسب یافت و البته در سبکهای دیگر اما باز در اجرا و سنگینی سازها دارای تاثیر شگرف و قدرتمند و بی پرده سبک مذکور نیست).
شاید بتوان در دوران جنگ سرد درگیری یک جوان آمریکایی با رویاهایش را در"هتل کالیفرنیا" اثر "Eagles" احساس کرد اما واقعا چه نوایی میتواند فضای قرون وسطایی ما را در ابتدای قرن بیست و یکم به گوش یک شهروند کشورهای پیشرفته برساند جز شنیدن سروده های از ته دل برآمده سبک متال؟
امید من اینست که در وهله اول خواننده این متن بیشتر به
شنیدن موسیقی
پس بیایید شروع کنیم:
« وقتی در کتابهای تاریخ به فراخنای تاریخ باستانمان نظر می افکنم، با ابهت و جلال نظاره گر تلاش نیاکان ایرانی مان برای رشد و بالندگی متمدنانه شده، سرشار می شوم از باده افتخار شرقی بودن و در اختیار داشتن گاهواره تمدن. نواهای زیبای آلبوم "جاده ابریشم" از بزرگمرد موسیقی مشرق زمین "کیتارو" و "شهرزاد" اثر "ریمسکی کورساکف" مرا به وجد می آورند…در حس نوستالژیک تاریخی ام بد نیست اشاره ای به اثر THE SIREN OF THE WOODS" (زنان دلفریب جنگل) از "THERION" و "SON OF ALERIK" (پسر شاه آلریک) از "DEEP PURPLE" بنمایم که اولی به صورت غریب ذهن مرا به چالش وا می دارد ( شاید به خاطر زبان بابلیش) و دومی توسن خیال مرا به کنار ویرانه های آن تمدن باشکوه رهسپار می نماید*.
ولی صد افسوس که همسایه های غربی و کوته فکر تاریخی ما که همانا بادیه نشینان تازه مسلمان تشنه قدرت با صورتهایی که پیام آور نگون بختی بود، در زیر ماسکهای برادری ودوستی نگذاشتند که این حظ غرور انگیزمان ادامه یابد.
مسلمان شده گان با حمله ویرانگر خود که نوای "FEAR AND WONDER" (ترس و حیرت) اثر "DIMMU BORGIR" را تداعی می نماید، چنان تاثیرعمیقی بر فرهنگ ما گذاردند که پس از قریب 1300 سال که از آن حمله مخوف می گذرد هنوز در پی التیام زخمهای آن هستیم به صورتیکه هم اینک در قرن بیست و یکم و سال 2004 میلادی صدای شهر من به گوشم چون "IN PESTILENCE, BURNING" (سوزش از طاعون) اثر "EVOKEN" میرسد!
وقتی با "CLAVICULA NOX" (کلید شب: مبدل ناخودآگاه به آگاهی) اثر "THERION" رویای شبهای خود را می سازم و به خواب میروم بهنگام پگاه صبحگاهی در ذهنم رؤیای صبحی سپید و آزاد را تداعی گر است مثل لذت از نیوشیدن قطعه "MORNING" (صبح) اثر "EDVARD GRIEGE" و یا قطعه "SPRING" (بهار) از ویولن کنسرتوهای "چهار فصل" اثر "ANTONIO VIVALDI".
اما
اما وقتی ازفضای صبحگاهی شهرصدای دلهره آور موومان "AQUARIUM" از سوئیت "LE CARNAVAL DE ANYMAUX" (کارناوال حیوانات) اثر "CAMILLE SAINT-SAENS" به گوشم میخورد، کم کم رؤیاهایم را فراموش کرده و با آلبوم کامل گروه سنفونی-متال "آلمانی-افغان!" "HAGGARD" به نام "AND THOU SHALT TRUST...THE SEER" (و تو باید اعتماد کنی به … پیشگو) سراغ واقعیتهای عینی موجود میروم!
همین جا اجازه دهید تا در رؤیای تاریخی خود هستم و به دنیای معاصر نرسیده ام، زجر مردمان هزاره اخیر سرزمینم را با نوای "Dauði Baldrs" (مرگ بالدرز) اثر "BURZUM" برایتان تداعی نمایم و البته نمونه سینمایی اش هم موسیقی فیلم سینمایی "THE MUMMY RETURN" (بازگشت مومیایی) اثر "ALAN SILVESTRY".
اما از گذرگاه تاریخ که بگذریم به عصر حاضر می رسیم. به ایران تحت سلطه و اشغال شده حاکمان درنده خوی انیرانی و سپس غرش های گوش خراش محافظانشان یعنی لباس شخصی ها و سپاهیان حزب الله را که در " MASTER OF DISHARMONY" (خدای ناهماهنگی یا اختلاف) اثر "DIMMU BORGIR" در سطح شهر کاملا شنیدنی است!
به جای آنکه این جماعت مغزباخته و گوش بفرمان اهرمن "MASTER OF PUPPETS" (ارباب عروسک خیمه شب بازی) اثر"METALLICA" را بیاموزند و زمزمه کنند تا خواستار رهایی از چنگال مغزشویی حکام جائر باشند؛ ولی سرود "خدای اختلاف" را میخوانند [ضمنا ابتدای نسخه 1996 این آوا انسان را به یاد حمله اعراب نیز می اندازد].
و رهبرو مرادشان هم که شبیه مادر نئاندرتالها (مادروندل) است در کتاب "EATERS OF THE DEAD" (مرده خواران) اثر "مایکل کرایتون"، با صوتی وحشت زا دقیقن مانند همین بخش از "SEAR ME" (بسوزانم) از "MY DYING BRIDE" عربده میکشد و از یارانش طلب خون و زجر بیشتر برای ایران و ایرانی می نماید. (به واقع چه رهبری ای هولناکتر از این در ذهن یک انسان تداعی گر است؟)
تئوریسین هایشان هم در حوزه های مثلا علمیه، جاهلانی هستند که "MISERY PATH" (راه بدبختی) اثر "AMORPHIS" را برایشان میخواند. آه ، چه اوضاع دردناکیست؛ وقتی مراسم مذهبی را علم می نمایند برای یکدلی با هم و عوام بخت برگشته هم چون هیچ تفریح دیگری ندارند با شرکت خود در این کارناولهای ناخواسته به آنان کمک می کنند در ابقایشان من آهنگ "KINGS OF CARNIVAL CREATION" (خلق سلاطین کارناوال) از "DIMMU BORGIR" را میشنوم.
وقتی می بینم که چگونه اینها بر روی خون جوانانی ایستاده اند که در جبهه های جنگ هشت ساله عراق و ایران خود
البته حیف که طیف عظیمی از جوانان زنده مان! نیز به علل عدیده راه درست را گم کرده اند؛ ایشان یا در صدد تطبیق با این جو مسموم برآمده اند؛ موزیک BELIEVE IN LIE (دروغ را باور کن) اثر DEICIDE آوای ایشان است و عده ای هم بالکل ناامید شده اند و "ONE" (یک) از "METALLICA" در ذهنشان طنین افکن است. بعضی چاره را در نابودی کامل همه کس و همه چیز می دانند، آهنگ "PURITANIA" اثر "DIMMU BORGIR" را زمزمه می کنند و برخی هم از بیچارگی و درماندگی فکری سراغ روشنفکر نماهای مسلمانی چون شریعتی و سروش و… می روند و اساسن با راههای حقه بازی آشنا میشوند بجای زندگی شرافتمند که مرا به یاد ترانه های آلبوم "THE HUMAN FACTOR" (عامل انسانی) از گروه "METAL CHURCH" می اندازد.
خیلی ها معتاد شده اند و خیلی ها عارف و مالیخولیایی، ترانه "MAN WHO SOLD THE WORLD" (مردی که دنیا را فروخت) از "DAVID BOWIE" شاید مثال خوبی برای شناخت ایشان باشد. و البته دسته ای هم خود را در انتهای خط زندگی یافته، شوربختانه دست به خودکشی می زنند که از جانب ایشان من صوت سردرد آور و وحشتناک "IN HELL I BURN" (در دوزخ میسوزم) از "DEICIDE" را میشنوم.
اما از زنان و دختران مملکت اسلام زده مان بگویم که آنها حتی در وضع به مراتب اسفناک تری قرار دارند. بشنویم ترانه "VENUS IN FEAR" (ونوس در ترس) را اثر "CRADLE OF FILTH" که بسیار بیانگر است و البته برای بعضی ها هم که متأسفانه مفتون و فریفته جهالت موجود شده اند و خود را به رنگ غم درآورده اند، "BEAUTY IN BLACK" (زیبای مشکی پوش) از "THERION" باید برایشان نواخته شود و یا "THE DEATH OF LOVE" (مرگ عشق) از "CRADLE OF FILTH".
شاید شما تا اینجای داستان مرا "PESSIMIST" (بدبین) بخوانید یا دید اجتماعی مرا مانند "EXISTENCIALIST" (اصالت وجودی) های ابتدای قرن بیستم تصور کنید؛ اما در واقع باید اعلام کنم که برعکس!
با تمام این وقایع و اتفاقاتی که در کشور جریان دارد در درون من وضع کاملا دگرگون است. معتقدم که ابتدا باید کلاغ ادگار آلن پو را با نوای "THE RAVEN" از "ALAN PARSONS PROJECT"** به اتاق رهبر تشنه قدرتشان گسیل کرد تا با تکرار مدام جمله "دیگرهرگز!" (!Nevermore) وی را در عمق سیاهی افکار زشت خودش محو کند و پس از آن "ETERNAL RETURN" (بازگشت ابدی) از "THERION" را برای انقلابیون 57 نواخت و به آنان گفت که تا فرصتی از عمرتان باقیست از کرده زشت خود اظهار پشیمانی کنید و تا دیر نشده بجنبید و تا می توانید خطاهای گذشته خود را جبران کنید. "SHINE ON YOU CRAZY DIAMOND" (باز بدرخش ای الماس) از "PINK FLOYD" هم نوای مناسبی است برای ایشان.
اما اهم فعالیت بر گرده جوانها و نوجوانهاست، سلحشوران آینده . ای کاش مجالی می بود وامکانی تا می توانستم نوای سلحشورانه و حماسی "WARRIORS OF THE WORLD" (جنگجویان جهانی) از گروه "MANOWAR" را ابتدا درمخیله شان مسکون و سپس در دهانشان طنین بیفکنم. ترانه های حماسی شمالی (نوردیک) "WHEN GJALLARHORN WILL SOUND" (وقتی گالارهورن (شیپور جنگی وایکینگ ها) نواخته شود) و "HEATHEN FORAY" (یورش کفار) هر دو از "FALKENBACH" هم بسیار مناسب است.
زمانه، زمان خوانش "HEARTS ON FIRE" (قلبهای آتشین) از "HAMMERFALL" است. زمان گوش دادن به موومان چهارم از سنفونی شماره 9 آنتونی دورژاک "Antonín Dvořák" به نام "FROM THE NEW WORLD" (از دنیایی جدید) است.
شور انقلابی که در درونم حکمفرماست مانند اثر موسیقی "THE HUNT FOR RED OCTOBER" (شکار اکتبر سرخ) از گروه کر ارتش سرخ شوروی بر جوانان روسیه قدیم است! [البته فارغ از نگرشهای چپی].
مطمئن هستم که بالاخره زمانی خواهد رسید که ما نیز با فراغ بال با هم "CHORAL" اثر "بتهوون" را بخوانیم. دیر نیست آن زمان.
در پایان دلم می خواهد باز هم برای چندمین بار "THE RAVEN" و "WARRIORS OF THE WORLD" را بشنوم و بخوانم. امیدوارم این شور انقلابی در ذهن اکثریت جوانان ایرانی در تمام نقاط عالم شکل بگیرد.
ما احتیاج داریم به تحول، حق ماست . ما به اندازه کافی زجر کشیده ایم که قدر عشق و دوستی را بدانیم، قدر علم و فهم و کمال را و البته قدر موسیقی را».
1383/1/8
----------------------------------------------------------------
*. در کنار تخت جمشید، پاسارگاد، نقش رستم، تخت سلیمان، معبد
آناهیتا ، غار شاهپور و صدها بنای دیگر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر