در حال ویرایش مطلب قبل بودم که یک سوال مهم در ذهنم جرقه زد و آن این بود که «چرا ما شرق شناس یا اصطلاحا مستشرق یا خاور شناس (Orientalist) داریم ولی حتی یک بار هم در طول تاریخ تمدن انسان به یک انسان مستغرب یا غرب شناس یا باخترشناس بر نمی خوریم؟» که بار سفر از مشرق زمین بسته باشد و به خواست خود و برای تحقیق به غرب (اروپا و یا حتی آفریقا...قاره آمریکا که پیش کش!) رفته باشد و یک کتاب از چگونگی زیست مردم آن نواحی تحریر کرده باشد:
جدا عجیب نیست؟!
حتی ما مثل اینکه ظاهرا از دید واژه شناسی نیز واژه ای در مقابل یا متضاد Orientalist نداریم یا لااقل من پیدا نکرده ام. جالب اینجاست که حتی واژه Westernism که خیلی کم استفاده میشود و فقط در بعضی منابع یافتم نظر به عادات و رفتار مردمان آمریکا دارد و نه مغرب دنیای قدیم که اروپای فعلی باشد! Westernization , Occidentalisation , Europeanisation هم نظر به غرب گرایی و تقلید زندگی غربی دارد که باز خود اروپاییان مبلغش بوده اند و بدین معنی نیست که فرضا یک شرقی در قرون ماضی (منظور قبل از قرن نوزدهم) رفته باشد به غرب و برگشته باشد و از فرهنگ اروپایی مردمان آسیا را مطلع کرده باشد.
اساسا چرا ما شرق شناسی داریم در مقابل غرب گرایی و نه غرب شناسی؟!
مگر میشود که گاهواره تمدن شرق و بین النهرین (عراق کنونی) و بعدتر مصر و چین بوده باشد ولی یک نفر از این سرزمینها حتی یک شخص مورخ یا ادیب یا تاجر اندیشمند مدل مارکوپولو محض ارضای حس کنجکاوی اش مسافر اروپای باستانی نبوده باشد؟ً
آیا این مهم ما را به این نتیجه نمی رساند که مردمان شرقی حدود هزار سال است که از دایره پیشرفت و تمدن باز ایستاده اند؟
آخر چطور ممکن است که مردمان اقوام عقب مانده برای تحقیق و پژوهش و کنجکاوی سراغ مردمان پیشرفته از لحاظ فرهنگی بروند؟! منطق می گوید که همیشه این پیشرفته است که برای تحقیق سراغ پسرفته میرود. مگر نه اینست؟ مثلا همیشه این انسان است به عنوان «حیوان ناطق و کلنی زیست برتر» به سراغ موجودات دیگر محیط زندگی خود میرود و به تحقیق و تفحص روی رفتار موجودات می پردازد و اینگونه نیست که مثلا نباتات یا جامدات سراغ انسان ها بیایند برای پیدا کردن اصول زندگی ما.
از اینرو من به این نتیجه رسیده ام که مشرق زمین حداقل از قرن سیزدهم میلادی از لحاظ مدنیت و رشد از مغرب زمین عقب تر بوده است و همین که ما یک سند درست و حسابی از یک مورخ یا محقق مشرقی نداریم خود مبین این امر است که یا شرقی فرضا متمدن بین قرون 13 تا 19 میلادی یعنی 600 سال مهم زندگی بشر که هرچه از مدنیت و علم امروز سراغ داریم مرهون این قرون است:
- شجاعت سفرهای به دوردست نداشته است، یا
- نمی دانسته اصولا چنین سرزمینهایی روی زمین وجود داشته است و یا
- امکانات این سفرها را نداشته است.
در هر سه صورت چیزی جز کم آگاهی یا ضعف در مدنیت و ساختار دانش اجتماعی به ذهن متبادر نمی کند. و من بیشتر دنبال این هستم که بدانم چرا این اتفاق افتاده است؟ اگر مشرق زمین گاهواره تمدن بوده، پس چه عاملی ما را عقب انداخته است؟ جواب این سوال بسیار مهم است و راهگشای توسعه ساختاری برای نسل آینده.
تا نظر کارشناسانه شما مخاطب نامرئی محترم چه باشد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر