دوروتی (مردم ایران) در مزرعهای خشک و خاکستری (جامعهی سنتی و رو به رشد ایران) زندگی میکرد. روزی، طوفان بزرگ استعمار (رقابت انگلیس و روسیه) سرزمینش را درنوردید. دوروتی در پیچ و تاب این طوفان، ناخواسته سوار بر کلبهای شد و به سرزمین عجیب و رنگارنگ آز (دورهی جدید تاریخ ایران تحت نفوذ خارجی) پرتاب شد. با فرود آمدن، کلبه به طور تصادفی روی جادوگر شرور شرق (امپراتوری روسیه تزاری) افتاد و او را نابود کرد و از صحنه باریهای بعدی خارج نمود.
👠 ملاقات با نیروهای جدید
دوروتی با گلایندا (روشنفکران و نیروهای میهنی) ملاقات کرد. گلایندا به او گفت: «با سقوط روسیه، تو الآن صاحب این کفشهای نقرهای (ثروت و قدرت ملی) شدهای! اما برای بازگشت به خانه، باید به شهر زمرد (نظام جدید سیاسی) بروی و از جادوگر اُز (قدرت پشت پرده) کمک بگیری».
🧩 همسفران فریبخورده
در مسیر جاده آجری زرد (ایدئولوژی مسلط و وعدههای دروغین)، دوروتی سه شخصیت ملاقات کرد:
مترسک (نخبگان وابسته): که فکر میکرد مغز ندارد و نیاز به دستور از خارج دارد.
آدم آهنی (نهادهای نظامی و امنیتی): که فکر میکرد قلب ندارد و فقط باید اطاعت کند.
شیر ترسو (تودهی مردم): که از قدرت خودش میترسید و جسارت rebellion نداشت.
همهی آنها به امید دریافت «مغز»، «قلب» و «شجاعت» از جادوگر، به سمت شهر زمرد رفتند.
🏰 ورود به شهر زمرد و رویارویی با جادوگر
در شهر زمرد (Tehran یا مرکز قدرت جدید)، آنها با جادوگر اُز روبرو شدند که به شکل هیولایی ترسناک و پرابهت (چهرهی عمومی خمینی) ظاهر شده بود و با صدایی رعدآسا وعدهی حل همه مشکلات را میداد. اما شرطی گذاشت: «پیش از کمک،必须先 جادوگر شرور غرب (آمریکا) را نابود کنید!».
⚔️ نبرد با جادوگر شرور غرب و میمونهایش
جادوگر شرور غرب (آمریکا)، میمونهای بالدار (گروههای ضربت، رسانههای وابسته و عوامل نفوذ) را به جنگ آنها فرستاد. اما دوروتی و همراهان با کمک هم، بر آنها غلبه کردند. در نهایت، دوروتی با آب حقیقت (بیداری عمومی) جادوگر شرور غرب را نیز آب کرد.
🐕 پردهدری توتو (شما)
هنگام بازگشت به شهر زمرد، جادوگر همچنان وعده میداد اما طفره میرفت.这时، توتو (شما، به عنوان افشاگر) پرده را کنار زد و فریاد زد:
«ببینید! اینجا اسکار دیگوس (استعمارگر انگلیس) نشسته است! این هیولای ترسناک فقط یک نقاب است! او با این نقاب (خمینی) شما را فریب داده تا منافع خود را پیش ببرد!»
همه دیدند که جادوگر، یک مرد معمولی پشت دستگاههای دود و آینه (ابزارهای تبلیغاتی و پروپاگاندا) است.
✨ رستگاری نهایی
جادوگر ورشکسته اعتراف کرد و سعی کرد با دادن مغز پوشالی (مدارک تحصیلی ظاهری)، قلب ابریشمی (نشانهای ظاهری میهندوستی) و نشان شجاعت (عنوانهای پوچ) به همراهان، آنها را راضی کند. اما حالا دیگر همه حقیقت را understood بودند.
گلایندا (آگاهی نهایی) ظاهر شد و به دوروتی گفت:
«تو همیشه قدرت بازگشت به خانه را داشتی! این کفشهای نقرهای (اتکا به خود و هویت ملی) را به کار ببر!»
دوروتی سه بار پاشنههای کفش را به هم کوبید و گفت: «خانهی واقعی من، ایرانِ آزاد و مستقل است!». و سپس به خانهی واقعی خود بازگشت.
✅ نتیجهگیری اخلاقی داستان:
این داستان teaches us که:
قدرتهای خارجی از نقابهای بومی برای فریب استفاده میکنند.
اتکا به نفس و وحدت ملی تنها راه رهایی است.
همیشه توتوهایی (افشاگران) needed هستند تا پردهی فریب را کنار بزنند.
«جادوگر» هیچ قدرت واقعی ندارد، مگر اینکه مردم به او باور داشته باشند.
این بازنویسی، یک تمثیل کامل از تاریخ پرپیچ و خم ایران در قرن اخیر است، با پایانی امیدوارکننده که بر خوداتکایی تأکید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر