نمونه های بسیاری می توان در اینجا مثال زد که به ذکر یکی دوتای آن بسنده می کنم و باقی را به ذهن فعال خواننده وا می گذارم: در جبهه جنگی در نظر آورید که فرمانده با سرباز خود دارای حقی برابرازحیات باشد. خوب، فرمانده باید به جای بررسی اوضاع جنگ و دادن رهنمودهایی برای پیروزی از پشت خط آتش، خود باید دوشادوش سربازش در صف اول جنگ به رزم بپردازد که اگر جز این باشد، حق او از حق سرباز بالاتر میرود. حال با کشته شدن او چه اتفاقی می افتد؟! عاقلانه است که اینطور تصور کنیم که با کشته شدن فرمانده، سربازان تحت امرش همه به خطر می افتند. در صورتیکه با کشته شدن یک سرباز عادی، اساس سیستم راهبری گروهان سربازان از بین نمی رود. پس می توان گفت که یک فرمانده دارای حق بیشتری برای حیات است تا یک سرباز ساده. چرا که زنده بودن او حق حیات
افراد بیشتری را بالنسبه تأمین میکند.ا
به عنوان مثال دوم ، دو نفر را در نظر بگیرید، که در جنون آنی دچار قتل عمد می شوند. یکی از این دو وجودش برای جامعه لازم است. مثلاً شخصیت برجسته ای علمی یا فرهنگی است یا مدیر کارخانه ای است که با وجودش سالی ده ها نفر دارای شغل و درآمد اقتصادی می شوند و دومی یک شخص عادی است که وجودش تنها برای خانواده اش مهم است و بس. آیا این دو را باید بطور یکسان مجازات کرد؟ آیا با مجازات سنگینی چون زندان برای فردی از طیف اول، چه کسی می تواند تضمین کند که با حذف فیزیکی او از جامعه متحرک (زندان)، ده ها و صدها انسان دیگر دچار خسران معنوی یا مادی نشوند و چه کسی می تواند این نوع برابری را منطقاً توجیه پذیر بداند اگر دنبال عدالت اجتماعیست؟ شاید بگوئید پس با این حساب، تکلیف قوانین حقوقی و کیفری چه می شود. تکلیفش به نظرم کاملاً معلوم است! به مانند جامعه مان که حداقل دارای دو طبقه مهم و عمده است "عوام و نخبه گان"، قوانین حقوقی و کیفریمان نیزباید به دو دسته تقسیم شود یکی برای عامه (توده) و یکی برای نخبه. این به نظر من بهترین نوع عدالت است.گر چه میدانم برای تفکیک این دو دسته از هم و مرزبندی میانشان به مدتهای زیادی زمان و مبالغ متنابهی هزینه
نیاز داریم؛ اما این کار نا ممکن و ناشدنی نیست و با اجماع متخصصان و آگاهان قابل حصول است
تا اینجای کار رسیدیم به اینکه نه تنها انسانها آزاد زاده نشده اند، بلکه حتی برابر هم نیستند! وقسمت سوم و آخر ماده یک، هم باز دارای اشکال اساسی در تعریف واژه های مطروحه است : "انسانها همگی دارای عقل و وجدان هستند و با یکدیگر باید با روحیه برادرانه رفتار کنند." عقل و وجدان با اینکه از لحاظ بیولوژیکی از افعال منتسبه مغز آدمیست ولی همینطور از طرفی وجودش بستگی فوق العاده زیادی به محیط رشد شخص دارد. وقتی تعقل و وجدان در طول حیات شخصی، سرکوب شد یا به بازی گرفته شد و ملعبه دست شیادان قرار گرفت و یا وراثتاً در انسانی وجود خارجی نداشت، طبیعتاً آن "برادری" هم که در تالی جمله آمده است نیز دستخوش تعاریف متعدد و متناقض می گردد. تروریستی که به صورت خود خواسته و انتحاری هم خودش و هم چندین همنوع خود را از بین می برد، این احساس را دارد که خودش و دیگران بی گناهی چون خود را با یک بلیت درجه یک، به بهشت می برد و زمین را به سمت صفا و خیر و عدالت سوق می دهد!! پس نه عقل در وی وجود دارد ( یا اگر دارد از جنس طبیعت نیست) و نه وجدان. حال که دیدیم اصولاً حقوق جهانشمول بشر، حتی در اولین ماده خود نیز نه تنها لنگ می زند، بلکه اصلاً حقوق بر شمرده اش، دردی از بشر را درمان نمی نماید یا به عبارت رسمی تر اصلاً جنبه عملی و پراتیک ندارد. از آنجایی که من اصلاً قصد ایراد گیری صرف و بی فایده ندارم و ایمان دارم که اگر مشکلی را مطرح می کنم باید به چاره اش نیز بلافاصله بپردازم ، می خواهم آنچه در ذهنم هست به عنوان منشور حقوق بشر در اینجا پیشنهاد کنم. سعی هم خواهم کرد بر اساس ترتیب بندی مندرج در منشور فعلی اینکار را بکنم. هر آنچه به نظرم در منشور فعلی صحیح است، به همان شکل آورده و آنچه را که اشتباه میدانم ، تصحیح شده عرضه میدارم . اما حقوق بشر پیشنهادی:(ادامه دارد)ا
۴ نظر:
موافقم که ارزش آدما با هم یکی نیستو نباید تو قوانین وزن یکسانی برا همه قایل شد؛ اما با اینکه گفتی آدما آزاد زاده نشده اند و از بدو تولد این نابرابری وجود داره، زیاد نه!
راستی اگه می شه بگو که جمعی از متخصصان و آگاهان کیان و چجوری می خوان نخبه ها رو تشخیص بدن؟
اینکه آدما آزاد نمیشن رو فکر کنم به کفایت توضیح دادم که چرا! اما اگه نظری برخلافش داری دوست دارم به دلایلت فکر کنم. در زمینه چگونه میشه نخبه ها رو تشخیص داد اینم باز گذاشتم به عهده هیاتهایی که اینا میان بر اساس برد اجتماعی فرد در اجتماع، از سرمایه گذاری و کارفرمایی گرفته تا سمپاتی های فرهنگی و علمی این افراد را شناسایی می کنند. مطمئنا تعداد این افراد در مقایسه با دیگران بسیار محدود خواهد بود. برای این انتخاب میتوان به صورت جداگانه قوانینی وضع نمود که اگر فردی دارای یک سری شرایط خاص بود خود به خود به طیف نخبه گان وارد می شود
من تاکیدم رو کلمه "زاده" بود. هرچند مطمئناً وراثت تاثیر داره ولی چون 100 % نیست، درست نیست که بگیم از بدو تولد در طبقه خاصی جای می گیرند... به نظر من برای طبقه بندی کردن افراد جامعه (طبق چیزی که تو گفتی) بیشتر تلاش و آگاهی های بعدی شخص موثرند.
یه چیز دیگه هم اینکه این طبقه بندی نخبه و توده که می گی، صفر و 1 ی کردنش سخته. به نظر من خیلیا هستند که نخبه اند، ولی وزن این نخبگی مطمئناً فرق می کنه...
ببین همه در بدو تولد تا زمانیکه یه اثر مهمی از خودشون تو جامعه نشون بدن جزو عوامن. حتی اگر بالاترین مدارج تحصیلی رو اخذ کنن. ورود به طیف نخبه هم بسیار سخته هم بسیار کم اتفاق می افته. مثلا به نسبت یک کشور هفتاد و چند میلیونی ما مثلا شاید 5و6 هزار نفر در دسته نخبه ها باشن که این یعنی یک نسبت بسیار ناچیز. واسه همینه که این تقسیم بندی تاثیر اونچنانی تو جوامع نمی زاره. به نسبتا اگه دقت کنید تصورش زیاد سخت نیست. ضمنا این الیت بودن حتما فکری نیست مالی هم هست ( همونطور که توضیح دادم).ا
ارسال یک نظر