جستجوی این وبلاگ

۰۴ فروردین ۱۳۹۱

حکایت توده ای و مهرداد (بر اساس حکایت معروف سعدی و بازرگان در گلستان)

توده ای را شنیدم که صد و پنجاه سال داشت و چهل چشمه مبال . شبی در جزیره کیش مرا به حجره خویش درآورد همه شب نیارمید از سخنان پریشان گفتن که فلان انبازم به کودتا بمرد و فلان رفیقم به انقلاب تلف شد و این شناسه فلان شاعر چپ است که چپ شد. گاه گفتی خاطره پیش از 28 مرداد و مصدق دارم که هوایی خوش بود، باز گفتی نه که به گارد شاه مشوش شد. حال رضا پهلوی درآمده است و محبوب قلوب شده است و مرا خواب و خوراک در ربوده است.
اما مهردادا، عملیاتی دیگرم در پیش است اگر آن کرده شود به قیمت عمر خویش به گوشه ای بنشینم و کتاب بدست گیرم برای اول مرتبه! گفتم آن کدام عمل است؟ گفت: وبسایت سبز خواهم بردن به اینترنت که شنیده ام مخاطب عظیم دارد و از آنجا عکس فتوشاپی و سند قلابی از شاه و فرح به فرندفید آرم و کاربر فرندفید به سایت بالاترین و لینک های بالاترین داغ و لینک داغ به موضوع روز مبدل کنم و موضوع داغ روز به کیهان برم و اپوزیسیون را حسابی ناک اوت نمایم زان پس ترک فعالیت کنم و به دکانی بنشسته روزها کتابچه جدول حل کنم!

انصاف از مالیخولیا چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند، گفت: ای مهرداد تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده ای و شنیده، گفتم:

آن شنیدستی که در میدان شوش ... توده ای رم کرد چون اسبی چموش؟

گفت جای عقـــــــــل، مغز مرده را ... یا مصدق پر کند یا فضــله موش

___________________________
*- اصل حکایت سعدی را از اینجا بخوانید.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

قشنگ نوشتید...بی اجازه ی شما با اجازه شر کردم پیک خبر
http://www.facebook.com/groups/305939386127009/