ظاهرا پروژه مضحک "زمین تخت گرایی" هم از همان زمانها کلید خورده است
(پیش از خواندن این پست مطالعه کتاب "The Hobbit" و یا تماشای فیلم سینمایی سه گانه ای به همین نام پیشنهاد میشود):
با مطالعه ژرف در روند رخداد ها و تحولات داستان فانتزی "هابیت" اثر "جان تولکین" که افسانه ای است تحریر شده برای کودکان به سال 1937، به نتایج بسیار جالبی می توان رسید که گویی این افسانه، چندان هم غیرواقعی و رویایی نیست و آنرا به سادگی می توان منطبق بر واقعیات و اتفاقات تاریخی نمود.
با مطالعه ژرف در روند رخداد ها و تحولات داستان فانتزی "هابیت" اثر "جان تولکین" که افسانه ای است تحریر شده برای کودکان به سال 1937، به نتایج بسیار جالبی می توان رسید که گویی این افسانه، چندان هم غیرواقعی و رویایی نیست و آنرا به سادگی می توان منطبق بر واقعیات و اتفاقات تاریخی نمود.
داستان از آنجا آغاز میگردد که در شرق دنیایی
ناکجاآباد (میانه زمین) تباری دورف (کوتوله) در دل کوهی یگانه (اره بور) و پر از معادن طلا زندگی می کنند. شاه ایشان با
نام "ترور" بمرور زمان از فزونی ثروت و مال که همانا طلا و جواهر دل معادن اره
بور است به مرض آزمندی دچار میشود. وی پس از دست یافتن به یک گوهر بسیار گرانبها به نام
سنگ قلب کوه یا "آرکنستون" بالکل دچار بیماری روحی کیش شخصیت (بیماری شاهان) و خودبزرگ بینی فزاینده گشته، خود را از تمام
موجودات دیگر اعم از "الف ها" و "انسانها" برتر می بیند.
ضعف شخصیتی شاه که برآمده از ثروت و قدرت بی حد و اندازه است، اژدهایی به نام
"اسماوگ" را بیدار کرده و این اژدها حمله ای وحشیانه به اره بور و سرزمین انسانهای پیرامون آن میکند. "اسماوگ" با به آتش کشیدن شهر "انسانها"ی پیرامون اره بور به پادشاهی "ترور" حمله ور شده، شاه و ملتش را برای سالها
آواره بیابانها می کند و همزمان
"آرکنستون" همچون باقی سکه ها و جواهرات فراوان اره بور نزد "اسماوگ مقیم" می ماند.
سالیان سال بعد، جادوگری به نام "گندالف"
در شهر آباد و سرسبز و آزاد و شادی در مغرب زمین به نام "شایر" سراغ یک "هابیت" به نام "بیلبوبگینز" میرود تا وی با بی پروایی و دلاوری زاید الوصف و همزمان قابلیت موزی گری، دغل بازی و خبره گی در
سرقت و ماجراجویی به کوتوله ها کمک کند تا هم "آرکنستون" را از اژدها به سرقت ببرد و
هم پادشاهی کوتوله ها را دوباره زنده کند. "هابیت" به کمک یک حلقه شیطانی که وی را نامرئی
می کند (یعنی علاوه بر قابلیتهای فوق، امکان پنهان شدن از دیدگان را به وی می بخشد)، "آرکنستون" را از "اسماوگ" می دزدد. اینکار وی، اژدها را پس از سالها از خواب
بیدار کرده باعث میشود که اژدهای خشمگین برخاسته و دوباره به طرزی وحشتناک تر و مهیب تراز قبل به شهر "انسانها" یورش آتشین آورده، آنرا با خاک یکسان کند.
داستان بدین شکل ادامه می یابد که یکی از
انسانها با یک تیر پیکان دار ویژه، اژدها را از پای در می آورد و نژاد خود و "دورف" های کوه "اره بور" را نجات میدهد.
پس از آن نوبت حمله "اورک"های "گوندآبادی" میرسد که "الف ها" و "دورف" ها با وجود اختلاف، ولی در مقابل دشمن بزرگ خارجی متحد میشوند و با کمک "انسانها" آنها را شکست می دهند و دنیا موقتا به آرامش میرسد.
اما داستان به اینجا ختم نمیشود و امتداد آن که چندین سال بعد با قوت گیری دوباره "اورک" ها در مشرق زمین شکل میگیرد را ما در مجموعه داستان بعدی به نام "ارباب حلقه ها" می خوانیم، که خود اثری مستقل است و به ماجراهای همان حلقه نامرئی ساز می پردازد. من می کوشم تا در آینده بصورت پستی مستقل آن داستان را نیز بررسی کنم.
اما بپردازم به انگیزه ای که مرا برآن داشت تا این جستار را بنگارم که آن تشابه بسیار زیاد و شگرف داستان مذکور با سیر تحولات تاریخی اروپا است که گویی
تاریخ را در قالب افسانه ای در "ناکجاآباد" برای ما شرح می دهد!
در سطور زیر من گمانه زنی های خود از شباهتهای موجود را درون گیومه آورده ام:
اگر "سرزمین میانه" و کوه "اره بور" را به ترتیب «اروپا و کوههای پیرنه (نماد اسپانیا)» در نظر آوریم و "دورف ها" را به «مردمان قدیم اروپای جنوبی و غربی یعنی گوت ها و گل ها» شباهت دهیم و "انسانها" را «مردمان باقی اروپا (تاکیدم بر اروپایی بودن را بعدا توضیح خواهم داد) اعم از اروپای مرکزی و شرقی» فرض کنیم، طلاها و
جواهرات "اره بور" را «ثروتهای طبیعی و معدنی اروپا» و "آرکنستون" را «طمع و خودپرستی پادشاه دورف ها» و شاه "ترور" را به «آخرین شاه شکست خورده در حمله اعراب مسلمان یعنی رودریک شاه ویزیگوتهای اسپانیا (هیسپانیا)» شبیه سازی کنیم، به نتایج جالبی میرسیم!
آنگاه است که به نیکی در می یابیم که آز و کیش شخصیت پرستی و بی کفایتی و ناکارامدی "ترور" « یا شاه اسپانیا (هیسپانیا)» باعث شد تا اژدهای "اسماوگ" «یا اژدهای اسلام» (دقت کنید که اسلام و اسماوگ از لحاظ آوایی هم خیلی شبیه به هم هستند) به منطقه یورش آورده، سبب ویرانی این سرزمین شود و این دین خونریز نوپا تا حدود سرزمین انسانها «اروپای مرکزی و شرقی» را نیز زیر سیطره خود درآورده و سنن و فرهنگ این مردمان را به آتش کین خود بسوزاند.
پس از گذشت سالها از این ویرانی و شکست، شخصیتی "گندالف" نام که یک جادوگر «یا روحانی» قادر و قاهر است و به نام "میتراندیر" یا "زائر خاکستری" نیز شناخته میشود «که به گمان من نماد مسیحیت است» از یکی از "هابیت" ها «یا بریتانیایی ها» به نام "بیلبو" که از اهالی شایر «یا انگلستان» است؛ می خواهد تا به یاری انسان ها آمده، "آرکنستون" «یا همان عامل آز و حرص و مردمان منطقه» را بدست نواده شاه "ترور" که همان "تورین سپربلوط" است «و یا نواده اسپانیا» برساند تا آرامش و آسایش دوباره به "سرزمین میانه" «یا اروپا» بازگردد.
وقتی طرح "گندالف" «نماد مسیحیت» به ثمر میرسد و "هابیت" و دوازده "دورف" همراهش «که عدد دوازده خیلی برای ما آشناست و آن عدد حواریون مسیح است» بر "اسماوگ" «گسترش اسلام اعراب در اروپای قرون وسطی» پیروز میشوند و او را از "کوه اره بور" فراری می دهند تا نهایتا با پیکانی که یک انسان بر قلبش می نشاند، سرنگون و نابود شود؛ در می یابیم که مشکل کاملا مرتفع نشده است.
چرا که نواده شاه "ترور" (تورین سپر بلوط) نیز بار دیگر چون پدربزرگش دچار همان حرص و آز "آرکنستون" میشود و حق "الف ها" و "انسانها" را که به او در این راه کمک کرده بودند از ثروتهای "اره بور" (طلا و جواهرات) با وجودیکه قولش را داده بود، نپرداخته، ایشان را با خود دشمن می کند.
اما مشکل اصلی جای دیگری است که در واقع حیات همه جانداران را در "سرزمین میانه" «یا اروپا» سخت تهدید می کند یعنی حمله "اورک"ها که توسط "ارباب تاریکی" در "گوندآباد" جایی در مشرق زمین «که چون پسوند "آباد" دارد حتما باید سمت خاورمیانه باشد*» تعلیم دیده اند، مواجه شود.
در نهایت وی در می یابد که راه پیروزی و سعادت، تنها با اتحاد با دیگر ساکنین "سرزمین میانه" «اروپا» می گذرد و در اینجا باید اختلافهای کوچک را با ایشان کنار بگذارد.
بنابراین با "الف ها" «شاه و مردمان اروپای شمالی و اسکاندیناوی» و "انسانهای ماهیگیر" «شاه و مردمان اروپای غربی» متحد شده به "اورک"های شیطان صفت آمده از مشرق زمین حمله می آورند.
هر چه نباشد لابد این نژاد برتر بور و سفید از دید یک انگلیسی نژادپرست «نویسنده داستان» است که بایست موجبات پیروزی نور گردند بر ظلمت "اورک" ها و نمادی باشند برای ترقی و تمدن و شادی و آبادی کره زمین!
خلاصه که نهایتا همه چیز ختم بخیر میشود و اروپاییان سفید پوست و مو روشن و نورانی بر اورکهای چرک و زشت و سبزه شرقی غلبه کرده آزادی شان را بدست می آورند.
اما بهتر است در اینجا کمی هم به جنبه های بصری قضیه بپردازیم. در مجموعه فیلمهای سینمایی "The Hobbit" که محصول سال 2012 تا 2014 به کارگردانی "پیتر چکسون" می باشد؛ "اورک ها" ی شرقی که مستقیم از خود شیطان فرمان میگیرند غالبا دارای رنگ تیره پوست و همگی دارای چهره های زشت و کریه هستند. ایشان همچنین طیف وسیعی از همه مدل صورت و قد و قواره و هیکل از انواع غول و گرگ و کرم زمین خوار! و غیره را در بر میگیرند.
اینطور به نظر می رسد که برای درآوردن نقش "اورک ها" از رئیسشان "آزوگ" گرفته که هم اسمش شبیه آزوف و هم رنگ پوستش شبیه روس هاست، از مختصات نژادی روس ها تا آسیایی ها و آفریقایی تبارها و حتی مردمان بومی جزایر اقیانوس آرام نیز بهره گرفته شده است: انتخاب بازیگران "مائوری" که بومی نیوزیلند هستند در نقشهای اصلی "آنتاگونیست" یا ضد قهرمان قصه مثل رهبر "اورک" ها و پسرش "بولگ" خود مؤید این حرف است.
در پایان این را هم بگویم که شاید منظور از حمله "اورک"ها و "ارباب تاریکی ساورون" به سرزمین میانه، پیشگویی نویسنده می باشد از حمله قریب الوقوع مشرق زمینیان به قلب اروپا. ترسی که همواره در نزد اروپائیان خود برتربین و در رأس آنها بریتانیای قبلا کبیر و اکنون صغیر به چشم می آید از بس که آنها با سیاستهای "کلونیالیستی" و "غارتگری منابع" خویش به این مردمان بدبخت شرقی از چین و هند گرفته تا ایران و و روسیه و کشورهای عرب زبان ظلم و ستم روا داشته اند!
به هر روی با تفسیر ادامه این داستان یعنی"ارباب حلقه ها" همانگونه که بالاتر عرض کردم در زمانی دیگر در پستی جداگانه بیشتر این موضوع را موشکافی خواهم نمود... 👈👈👈 در اینجا بیابید.
///////////////////////////////////////
*- از کسانیکه به این پست من به دیده شک و تردید نگاه می کنند فقط یک سوال دارم. چرا باید اورکها هم از شرق بیایند و هم از جایی به نام "گوند آباد"؟! مگر نه اینست که "آباد" واژه ای صد در صد فارسی به معنای آبادی است؟ خود واژه "گوند" یا "گُند" نیز یک واژه فارسی است به معنی بیضه یا تخم که هنوز هم در نقاط جنوبی ایران منجمله میان بختیاری ها کاربرد دارد. آیا "گوند آباد" به معنی "سرزمین تخمی" نیست؟! مطمئنا که در "فارسی عامیانه" همین معنا را دارد! ضمنا یک معنی دیگر "گُند" در زبان پهلوی به معنای لشگر و سپاه هم هست. یعنی میتوان از "گوند آباد" بجز معنی برشمرده بالا، به "سپاه آباد" نیز اشاره کرد. و چون "اورک" ها سپاه تشکیل داده اند، باز این معنی دور از ذهن نمی نماید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر