جستجوی این وبلاگ

۱۹ شهریور ۱۴۰۱

توطئه: توهم یا "واقعیتی بر اساس استنتاج منطقی" Conspiracy Theory

از آنجا که مدتیست نوشته های اخیر من در خصوص تاریخ معاصر ایران رنگ و بوی تئوری توطئه یا همان (Conspiracy theory) به خود گرفته درحالیکه خود من آدمی به شدت واقع گرا و اهل استنتاج بر اساس فکتها و مستندات علمی هستم، لازم دیدم که برای آیندگانی که احتمالا روزی از این حوالی رد میشوند تا شاید خدای ناکرده ناپرهیزی کنند و بخواهند نوشته های مرا نیز مطالعه کنند؛ توضیحی ضروری در این پست بدهم. پس ای آیندگان؛ با من همراه شوید:

همانطور که میدانیم، آدمهایی که اذهان پیچیده تری نسبت به بقیه دارند؛ غالبا می خواهند علت پدیده ها و رویدادهای اجتماعی را هم به همان سیاق ذهن خود، پیچیده و پرعمق در نظر آورند و نه ساده و بدیهی آنگونه که عوام بدنبال آنند و بهمین منظور در اکثر مواقع برای معلولهای اجتماعی، سیاسی و تاریخی و امثالهم، بجز علل دم دستی و ساده انگارانه که البته بیشتر توسط رسانه ها عنوان یا ادعا میشود، به دنبال علل پوشیده و پنهان شده در پشت پرده و یا به زعم خود "علت اصلی واقعه" هستند و مانند عامه مردم که تنها بر اساس ادعای فلان مقام رسمی بر علت وقوع پدیده ای قانع میشوند، صرف مطرح شدن ادعا، نمیشود ایشان را متقاعد کرد و برای ایشان جایگاه مدعی کفایت نمیکند و برای اقناع این دست افراد باید فکتها و استنتاجات منطقی به قول معروف محکمه پسند و دارای خاصیت راستی آزمایی آورد تا مورد قبولشان واقع شود و این نه تنها صفتی زشت و ناپسند نیست، توهم نیست و انسان را به دایی جان ناپلئون (متوهم) مبدل نمی کند بلکه اتفاقا از اصول اولیه تحلیل وصحیح وقایع است. 

البته این درست است که افراط در هر چیزی منجمله در شک و تردید نامعقول و نا معتبر خصوصا در مواجهه با اصول علمی پذیرفته شده و دارای منبع معتبر، ناصواب و موجب اتلاف وقت و انرژی است ولی "اصلا شک معقول در علت پدیده های اجتماعی، اساس پیشرفت جوامع است".

وانگهی اساسا "اثبات" در علوم انسانی مثل جامعه شناسی، سیاست، تاریخ و غیره کاریست بغایت سخت و در بسیاری موارد ناممکن. اصلا فرق بزرگ علوم انسانی با علوم تجربی در همین است که علوم تجربی قابل اندازه گیری دقیق و آزمایش و اثبات است ولی علوم انسانی این خاصیت را ندارد. بنابراین در علوم انسانی "اثبات علت وقوع یک پدیده" یعنی استنتاج منطقی و یافتن ادله هایی که بیشترین امکان وفوع را دارند.

مثال میزنم: مثلا بر سر همین جریان هواپیمای اوکراینی که سپاه آنرا ساقط کرد، اگر خود سپاه "اعتراف" نمیکرد، هرگز نمیشد به جامعه قبولاند که این واقعه کار ایشان بوده است و کارناشناسان جمهوری اسلامی با هزار و یک دلیل علمی و فنی و عقلی و منقلی! برایتان روضه می سرائیدند که آن هواپیما یا دچار نقص فنی شده است یا خلبان بیچاره دست از دنیا کوتاه شده اش مقصر اصلی بوده است و دلیل واقعی این واقعه هم میرفت کنار باقی معماهای لاینحل بشری.

در حقیقت پیدا کردن دلایل اصلی یک پدیده اجتماعی و سیاسی" با استفاده از "منطق وقوع، انگیزه ها و اثرات و ثمرات"، تنها می تواند عده ای معدود را اقناع نماید (عقلا) و همیشه اکثریت جامعه آنچه برایشان لقمه گرفته میشود را بعنوان "دلایل اصلی" قبول میکنند. 

واقعا شما بگویید، اگر اقرار و اعتراف رسمی نباشد؛ چطور میشود از یک توطئه پرده برداشت؟! آنهم توطئه هایی که سالها و شاید قرنها از آن بگذرد. 

بعنوان شاهد این امر بصورت عامیانه بگویم که شما توطنه های کوچک خانوادگی تان را که فرضا توسط قدسی خانم یا اصغر آقا در فامیل خودتان واقع شده است را نیز نمی توانید براحتی یافته و اثبات قطعی کنید! حال من مانده ام که چطور من و امثال من می بایست با دلیل و مدرک ثبوتی و قطعی از منابع اصلی؛ پرده از راز توطئه های جهانی برای یک عده هالو و ساده لوح یا بدتر مغرض و "خود بخواب زده" برداریم؟!

اگر بخواهم برای شما مثالهایی عینی در رابطه با توطئه های مسلم جهانی و منطقه ای بزنم، یکی از معروفترین نمونه ها برای ما ایرانیها وقایع "مرداد 32" و "بهمن 57" است که با اینکه رسانه های عمده جریان اصلی یا همان "کانالهای رسمی" چه داخلی و چه خارجی بر اساس اطلاعات ناقص و یا موهوم خودشان قصد حقنه اولی را با عنوان "کودتای 28 مرداد 32" و دومی را با عنوان "انقلاب اسلامی و مردمی 57" را دارند ولی متاسفانه فکتها و دلایلشان چنان لنگ و الکن است که بعضی اوقات انسان خیال می کند قصد اقناع "چغندر پخته" را دارند بجای انسان زنده، عاقل و بالغ! (البته جدا از شوخی این کار ایشان بسیار جواب می دهد چون همانطور که گفتم اکثریت جامعه چشمشان به دهان رسانه هاست و خود دنبال کشف حقیقت نمیروند)

تا حرفی هم میزنی اولین انگی که می اندازند تا بلکه به شما بچسبد و از میدان به در شوید اینست که توهم توطئه دارید و نمی توانید اثبات کنید و یا چنین هستید و چنان. و این واژه "توطئه" را جوری عنوان می کنند که اگر شما حتی به ادعای ایشان که در قالب نام "مستندات حقیقی" و مثلا ثابت شده (کجا و به کی؟!) ساطع میشود، مشکوک بشوید؛ انگار که خطایی بس سترگ و نابخشودنی مرتکب شده و راهی به غایت خطا رفته اید و یا اسیر مهملات و لاطائلات معاندین و منافقین و محاربین گشته و گول ایشان را خورده اید!!

برای من جای بسی شگفتی ست که بسیاری از مردم با وجودیکه در این عصر و زمان که رسانه های رسمی دائما جلوی چشمانشان به ایشان دروغهای شاخدار میگویند  هنوز هم نفهمیده اند که نه تنها بسیاری نظرات و ادعاهای مکتوب و سند شده که بیشتر داستانهای پذیرفته شده بعنوان "تاریخ مسلم انسان" هم، همه و همه کاملا خیالی بوده و تنها در ذهن نویسندگان آن شکل گرفته اند

ولی گویی برای اکثریت عوام همین قدر که چهار نفر مو بلوند و چشم روشن اروپایی و آمریکایی بر یک نظر و یا یک تئوری دم دستی و کوته بینانه ای صحه گذارند و خاصه کتابی هم بعنوان چاشنی بر آن نگاشته باشند، آن نظر و تئوری را می بایست چونان قائده مُنزل آسمانی(؟!) و کلام قدیسین(؟!) و یا علتی ثبوتی و لایتغیر ربائید و به آن متشبث شد و مباد که برخلافش سخنی رانَد که موجبات عذابی ست بس الیم و شدید!

مثلا در زمینه همین غائله 28 مرداد خودمان!، چون "مادلین آلبرایت" وزیر خارجه اسبق آمریکا در اسفند سال 1378 یعنی 47 سال پس از واقعه، مدعی شده است که ما  یعنی دولت وقت آمریکا به شاه ایران در سال 1953 کمک کردیم تا نخست وزیرش را [که خود وی منصوب کرده و طبق قانون اساسی وقت، خود وی هم قاعدتا می توانسته معزول نماید] عزل نماید؛ پس این برای بسیارانی میشود "حجت متقن" و آفتابی که آمده است بعنوان دلیل آفتاب و صحه گزاردن "رسمی" بر واژه "کودتا" که شخص اول مملکت نسبت به زیردست خود مرتکب شده است!! 

در حالیکه جدا از منطق غلط "تعریف کودتا" در این مورد خاص، هیچ کس در آن جمع که این سخنان آلبرایت مطرح شد، یعنی در انجمن ایران و آمریکا وابسته به انستیتو خاورمیانه دانشگاه جورج تاون؛ هرگز از وی طلب سند رسمی و قابل استنادی در این خصوص نمی کند. و صرف اینکه این خانم، آمریکایی است و چون زمانی هم وزیر خارجه بوده پس لابد خیلی میداند؛ و دروغ هم که استغفرالله؛ وزیر امور خارجه ایالات متحده آمریکا و دروغ؟! باید دربست و فی الفور حرفش را پذیرفت و پس از آن کار به گونه ای پیش میرود که همان حرفهای بی سند و اساس که معلوم نیست تحت چه شرایط و چه "وضعیت انتفاعی" بیان شده است؛ میشود سندی محکم و پیش فرضی ثطعی برای طرح مباحث آتی در این زمینه!!

حال اگر حتی خود مصدق هم زنده شود و بیاید برایشان قسم بخورد که به پیر و پیغمبر و به امامم حسین، این من بودم که خلاف قانون اساسی نیم بند مشروطه عمل کرده و از فرمان مافوق خویش سرپیچی کردم و او قانونا حق داشت که مرا برکنار کند؛ میگویند "خفه"! خودِ خودِ آمریکا گفته تو را غیر قانونی برداشته است؛ پس تو را چه به این گونه گستاخی ها... 

آیا این واقعا خنده آور نیست؟!

در خصوص جریان شورش 57 هم وضع بهمین منوال است. فقط چون رسانه های "جریان غالب" طی سالها پروپاگاندا کرده اند و در شیپور دمیده اند که: 

چون بسیاری یا همه مردم از ظلم شاه به تنگ آمده و بعنوان اعتراض خودجوش(!؟) به خیابان آمدند و شاه هم متن آقای حسین نصر را که برای شاه نوشته بود تا بخواند: "من صدای انقلاب شما را شنیدم" را مقابل میکروفن رسانه ها خوانده است؛ پس صد در صد این خودِ خودِ ملت ایران بودند که دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند که شاه را با تیپا از کاخش بیرون اندازند و خمینی را از پاریس بیاورند و بجایش بنشانند تا برایشان قوانین ماقبل قرون وسطایی را اجرایی کند و توطئه ای هرگز در کار نبوده است

و تمام آن تلاشها و کنشهای جدی سران غرب برای تضعیف قدرت نوظهوری به نام ایران در منطقه ای نفت خیز با برداشتن سدی به نام شاه ایران و همزمان خلع سلاح ارتش شاهنشاهی و ارسال رهبر نابودساز قدرت ایران (آنهم جلوی چشم همه با ایرفرانس از پاریس!) و تحریک و تقویت عناصر داخلی سرخ و سیاه برای شورش و اخلال و باقی ماجراها "چون" توسط خود غربیان تأیید نشده پس این یعنی "سندی" وجود ندارد و در نتیجه تمام این مسادل مهم، "توهم توطئه" است و هیچ اهمیتی ندارد!

عجبا و حیرتا...

حتی اگر برای این جماعت هزار و یک "دلیل منطقی" بیاوری که شاه اگر آنقدر بیمارگونه به غربیان اعتقاد و اعتماد نداشت و در مقابل تظاهرات برنامه ریزی شده ایشان تنها میگرفت سرجای خودش می نشست و هیچ کاری نمیکرد و اهمیت نمیداد و همزمان فقط "نیروهای ضد شورش" در پلیس تعریف میکرد و یا فرضا قدرتش را بخاطر ضعف جسمانی و سرطانش، به همسر باهوش و ایران دوستش واگذار میکرد؛ باور بفرمایید که آن شورشها و راهپیمایی های اعتراضی عادی که مشابهش در تمام کشورهای جهان بارها و بارها چه قبل و چه بعد از آن به وفور اتفاق افتاده و می افتد؛ منجر به تعویض حکومت نمیشد و براحتی فرو می نشست و ما امروز بجای نکبت عمومی در تمام جهات، داشتیم مانند آدم زندگی مان را میکردیم؛ اصلا به خرجشان نمیرود که نمیرود. 

بلی...

گذشته ها گذشته است. ولی برای من مهم اینست که تصمیم سازان آینده بدانند جریان ماوقع در عصر ما چگونه و به چه سیاقی بوده است و ایشان مانند ما راه استنتاج وقایع را به غلط طی نکنند تا بتوانند درست و حسابی با تعقل تصمیم سازی کرده، حکومتی ناب بسازند. بگمانم این وبلاگ کم مخاطب امروز من هم برای همین هنوز سرپاست. برای اینست که آیندگان با فهم و کمالات، آنرا بخوانند و از استنتاجات منطقی آن در راستای باقی تحقیقاتشان مستفید شده، و حداقل چالشی داشته باشند در مقابل آنچه دیگران به زور "میخواهند" ایشان "دربست" قبول کنند.

در اینجا لازم میدانم که بگویم:

من در این وبلاگ بسیار از غربیان گفتم که عامل اصلی بدبختی ما شدند. ولی باید حتما اینرا هم خاطرنشان کنم که این مهم را ایشان از "شعور بالای خویش" انجام نداده اند بلکه دقیقا بدبختی ما از "کم شعوری" و بی خردی مدیران و نخبگان خود ما بوده که سبب ریزش بهمن وار تمام این بلاها بر سر ما شده است.

البته بسیاری از سفیدپوستان یوروپید (Caucasian race) همیشه ادعای عقل کلی و برتری به دیگر نژادها دارند ولی در حقیقت نه تنها اصلا اینطور نیست و ابدا باهوشتر و باذکاوت تر از دیگر نژادها نیستند که اتفاقا بابت بسیاری از تصمیمات کلان خطرناک و اشتباهات فاجعه بار سران شان در طول تاریخ معاصر (قرون بیستم و بیست و یکم)، بنظر کمی کند ذهن تر از دیگران نیز هستند. 

برپایی جنگهای وحشتناک و خانمانسوز جهانی دوگانه و قتل عامهای وحشیانه دینی و نژادی و استفاده از تسلیحات خطرناک شیمیایی و میکروبی بدون محاسبه عواقب آن، برپایی شورشها و آشوبها در کشورهای رقیب و ساخت نیروهای شبه نظامی تروریست سمی از میان افراد حریف، بدون نظر داشت دامن گیری آتش آن نیروها به قلمرو خودشان (نمونه: 11 سپتامبر) و بسیاری دیگر از خبط های مهلک، خود بهترین شاهد برای این ادعاست.

بنابراین اگر من هرجا از دسیسه های ایشان برای بدبخت کردن ملت ما و افغانستان و عراق در این 44 سال گذشته یادی می کنم اینرا بدانید و آگاه باشید که این ایراد را در واقع به ضعف تصمیم گیری صحیح سران عقب مانده و ساده لوح خودمان در ایران و خاورمیانه میگیرم و به دسیسه چینان غربی هرگز اعتباری بابت تیزهوشی و یا قدرت نظامی و تسلیحاتی شان نمی دهم که اگر عقل و شعور و قدرت واقعی داشتند وضع عالم اینگونه بلبشو و به هم ریخته و نابود شدنی نبود. 

خلاصه که: ...چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید؛ گفتا ز که نالیم که "از ماست که بر ماست"...

اروپاییان همانگونه که در پست قبل گفتم، تفوق و برتری شان ارزش دادن به مقام زن و استفاده از تصمیمات این جنس برتر انسان بوده است که ثمره اش آن بود که ابتدا با آزادی زن، دین دست و پاگیر مردانه و ابلهانه را به کناری زدند و در پی این کار مهم و ارزشمند، موجبات رشد و ترقیات صنعتی و علمی خود را فراهم کردند. همین!

یعنی اگر همین یک کار را یعنی "تحقق مشارکت واقعی زنان در هدایت جامعه و آزاد گذاردن فعالیت آنان در اجتماع" را ما ایرانیان یا اعراب یا ترکها هم می کردیم، شک نکنید که همین خاورمیانه ی امروزه ویران، در امتداد مهد تمدن تاریخی بودنش، اکنون ابرقدرت کره زمین و مهد آزادی و آبادانی بود. 

سرزمین آرزوها و کانون مهاجرت آزاداندیشان جهان همین خاورمیانه ی زیبا و پر و پیمان خودمان بود، نه اروپایی که سرد و بی روح و بدون منابع انرژی معدنی و فسیلی است با اکثریت حاکمانی سرد مزاج و خودپرست.

صد حیف...


هیچ نظری موجود نیست: