جستجوی این وبلاگ

۲۶ تیر ۱۳۸۶

خطاب به آقای ابراهیم نبوی

گر چه این نامه بیش از دو ماه پیش نوشته شده و به شخص آقای نبوی ارسال شده و هیچگونه جوابی گرفته نشده (احتمالاً ایشان در حال دعوا با آدمهای مهم بوده اند و این حقیررا لایق پاسخ گویی ندانسته اند) اما به علت مسافرتهای گوناگون موفق نشدم آنرا روی وبلاگ بگذارم اما بالاخره گر چه کمی دیر ولی اینک به نت می سپارمش. باشد که مفید افتد در نظر! اگر چه نگاشته ذیل که پاسخی است به این مقاله از سید ابراهیم نبوی ، زیاد تابع زمان نیست. (لازم به توضیح است که مقاله فوق دیگر وجود خارجی ندارد، بنابراین من آن مطلب را در انتهای جوابیه خویش قرار داده ام)

آقای نبوی عزیز! مقاله شما را خواندم و اصلاً نتوانستم با آن ارتباط برقرار کنم چرا که هنوز فکر می کنم یک ایرانی هستم در خارج از ایران که نه در طبقه بندی جنابعالی نامی از من برده شده و نه شِماتیکی که شما از ایران امروز تعریف کرده اید را من هیچگاه به این شکل مطروحه لمس نموده ام (با وجود 30 سالی که در آن سرزمین زیستم). 
استاد معاصر طنز نوشتاری ما، نبوی عزیز، دید کمدی شما به مسائل متأسفانه دید جدی شما را نیز به احاطه در آورده و شوربختانه تحلیل جدی شما را بسیار سطحی و آبکی! نمودار میسازد. من که چند سالیست مشتری قلم شما هستم، از زمان خروجتان از ایران به نظرم غیر از مقاله اخیرتان در باب حجاب با عنوان "فاطمه دیگر فاطمه نیست" و پنج یا شش کار طنز عالی مثل تفسیری که راجع به سهیلا زن اسلام آورده در "روز" نوشتید، در باقی موارد نوشته هایتان کلیشه ای، در بهترین حالت معمولی و به دید من به دور از خلاقیت است لااقل در قالب کمدی. (در اینجا لازم به ذکر میدانم که با توجه به وسواس شما در شمارش کلمات اگر این نوشته طویل می شود آنرا سریالی مطالعه بفرمایید ولی البته تا آخر. لطفا!).
به سرعت پس از این مقدمه کوتاه بروم سر اصل مطلب و همین نوشته اخیرتان که بالاخره تمام اشکالات شما را یکجا در آن گردآوری شده دیدم و مرا بران داشت تا مطلبی که مدتها میخواستم به شما بگویم، بگویم: ابتدا در مورد تقسیم بندی ایرانیان خارج نشین این نکات به نظرم می رسند: 

1- سفر به ایران برای تفریح مختص چپ و راست و وسط و بالا و پایین نیست! اکثر ایرانیان مهاجر، مملکتشان را چون زادگاه و گهواره شان بوده مسلم است که به عنوان مکانی امن در نظر می آورند برای تفریح و بازدید از اماکن و اشخاص مستقر در خاطراتشان می شناسند و این منطقا در ذهن هر ایرانی هست همانطور که در خاطر هر ملیت دیگری که به دور از وطنش هست هم هست و این به منش سیاسی افراد داخل نمی شود. 
بازدید از شهر محل تولد مطمئنا مفرح است مگر آنجا بازجویی انتظارتان را بکشد! البته اگر این گمان را در ذهن داشته باشید عطای سفر را به لقایش می بخشید و احیانا اگر از الیت جامعه نباشید منتظر می مانید تا زمانی که جو پلیسی از آن بوم و بر برود تا بی مخاطره باز گردید. (تفریح در سرزمین مادری آنگونه که در بخش یکم از تقسیم بندی شما، من استنباط منفی میکنم اصلا غیر طبیعی نیست و بار منفی ندارد. اصلاً باید گفت که قسمت اول تقسیم بندی شما ملغمه ای از تناقضات و مواردی است که هیچ ربطی به هم ندارند. باور ندارید دوباره یک نگاهی به آن بیندازید تا متوجه منظورم بشوید). 

2- قسمت دوم تقسیم بندی شما به طور کلی فقط یک نفر را در بر میگیرد در خارج از کشور به نام سید ابراهیم نبوی! دلیل آن نیز مشخص است چون باز مجموعه ای از جملات متضاد و عجیب و غریب است در قالب یک طبقه افراد! که این مشخصات همه فقط در شخص بازگو کننده موجود است. نمونه بسیار ابتدایی آن این جمله ها: "ایرانیانی هستند که به اصلاح ایران فکر می کنند " و "جریان قالب و قدرتمند اپوزیسیون خارج از کشور نیز همین گروه اند" دوست عزیز این آمار زیبا را از کجا آورده اید؟! چه اصلاحی؟ در چه حد؟ با چه کیفیتی و مهم تر از همه با چه ابزاری؟ 
دوست اصلاح طلب مجازی من! تنها ابزار اصلاحات شما زمان است. همین! حالا این بازه زمانی تا کجا ادامه دارد این سوالی نیست که شما به قول خود اکثریت رفرمیست از پس جوابش برآیید. اصلاً بگذار در اینجا یک سوال برای کل اصلاح طلبان مطرح کنم اگر کسی جواب داد بداند چنین گروهی اصلا وجود خارجی دارد و تنها در ذهن امثال ابراهیم خان نیست. 
سوال: فرض کنید ریشه یک حکومت دینی است. قوانین دین از طرف خدا به شخص دخول می کند. این قوانین به خواست خدا و با اعمال زور ایمان داران و برای منفعت آنان پدید آمده و لایتغیر است مگر در احکام ثانویه که مشمول زمان میشود. حالا شما مثلا یک بی ایمانید که میخواهید به واسطه تخصص خود شغلی در یک سازمان برای خود دست و پا کنید. این جماعت عظیم یک نفره اصلاح طلب، چگونه میتوانند بدون پیشنهاد تقیه ، شما را یاری کنند؟! 
اساسا چگونه می توانند دینی را که پایه نظام است به نحوی اصلاح کنند تا دیگر پایه نظام نباشد و جای خود را به تعقل و تحلیل منطقی بدهد؟! 

دوست عزیز اینترنتی من سید عزیز، اگر شما عقیده به سکولاریزم دارید که دارید چگونه میتوانید این چیز ساده ای که صدها سال قبل از شکافت اتم بوجود آمده را حق مسلم ما بدانید با اصلاحات؟! به همین سوال جواب بدهید من برای همیشه مرید شما خواهم شد و می شویم دو نفر اصلاح طلب واقعی و به اصلاح طلبان مجازی دیگر مثل عمو بهنود و غیره میگوییم که به ما ملحق شوند و ایران را با هم اصلاح کنیم. 

3- اما برسیم به این قسمت که از همه قسمتها عجیب تر، ساده انگارانه تر و قلابی تر است: اول یک نمونه بیاورم: "آنان باور نمی کنند که در ایران ادبیات و شعر و سینما و نمایش و زبان و روابط اجتماعی پیش رفته است و هیچ دولتی هم نمی تواند جلوی پیشرفت و زایش آن را بگیرد". 
این جمله انقدر ببخشید ضایع است که این را درز گرفته و به حساب تیک زدن آنی میگذارم و به باقی نوشته می پردازم!

سید گرامی من مدت زمانی است از ایران بیرون آمده ام. در این مدت هم درست مثل همان مدت درون ایران بودن، اخبار را دریافت میکنم و این قضیه با توجه به تکنولوژی ارتباطات هیچ ربطی به بیرون بودن و درون بودن ندارد. کافیست چند کلمه در یک موتور جستجو تایپ کنید تا هر آنچه میخواهید فارغ از مکانتان پیش رویتان قطار شود. پس اینکه ایرانیان بیرون را از داخلی ها جدا کنید از بابت دوری از عمق ماجرا، مال این دوره و زمانه نیست. ده سالی دیر نوشته اید. 
آن قسمت مربوط به رادیکالهای جمهوری اسلامی البته کاملا صحیح است. بدلیل رفتار بلاهت آمیزشان نه تنها اصلا رادیکال نیستند بلکه به نوعی باعث بقای حکومت نیز هستند. آنها جز انگ زدن به این و آن کاری از دستشان ساخته نیست. البته من به همه آنها حق میدهم که اینقدر ناراضی باشند اما وقتی اعتراض به شیوه معقول بیان نشود یا نادیده گرفته می شود یا نتیجه معکوس به بار می اورد، این دلیل نمی شود شما به آنها گارانتی بدهید که وزارت اطلاعات دو دقیقه هم آنان را بازجویی نمی کند. 
اساسا اگر می بینید وزارت اطلاعات ایران بسیار گیج و منگ عمل میکند در بازداشت افراد، این نشان از کج فهمی آنان است در برخورد با خاطیان به زعم خویششان و نه انتخاب دقیق و از روی اطلاعات کافی. اتفاقا همین برخورد شیر یا خطی وزارت اطلاعات است که ایران را به سرزمینی بسیار نا امن و غیر قابل پیش بینی تبدیل کرده برای مراجعت مهاجرین حتی برای تفریح صرف. پس دوست عزیز ندانم کاری رادیکالهای کم دانش را ارتباطی به اپزان رادیکال واقعی نیست که جایشان در فهرست شما خالیست. 
اگر شما کسی را ندیده اید که خواستار براندازی منطقی باشد، دلیلی بر عدم وجود این عده معدود اما در آتیه سرنوشت ساز نیست. 

4- با گروه چهارم و پنجمی که نام بردید کاملا موافقم و البته به ایشان این افراد را هم اضافه کنید: کاسبان ورشکسته ، کلاه برداران حرفه ای که از داخل پولی کلان به جیب زده و در خارج در سکوت مطلق می زیند، کاسه لیسان سفارتهای جمهوری اسلامی برای حفاظت از منافع شخصی، افرادی که از فقر دست به هر بزه کاری برای تداوم زندگی در غربت می زنند، آدم پرانان، روشنفکران برج عاج نشین ، نا امیدان و بالاخره خود کشی کنندگان! 

پس از این توضیح مختصر راجع به ایرانیان خارج از کشور سعی می کنم هر چند به اختصار تفسیر شما را نیز تحلیل نمایم: 

توتالیتاریزم ایرانی: 

اینکه ایران یک شوربای سیاسی است که نمی توان به آن برچسبی کاملا متناسب زد البته که درست و واقعی است اما توجه کنیم که به هیچ نظامی دیگر نیز نمی توان با قاطعیت برچسب زد. اگر به ایران نمی توان به قطعیت گفت توتالیتر به فرانسه نیز نمی توان گفت به قطعیت کشور دموکرات. 
شاید بهترین تحلیل از نام حکومت ایران این باشد: نظام جمهوری اسلامی سوسیال تئوکرات. به هر حال این قضیه اصلا دلیل نمی شود که همه چیز را درون آن مملکت کمدی در نظر بگیریم!! این دید کمدی ما ایرانیان است که اتفاقا تا به امروز ما را ذلیل و زبون کرده که خواهرانمان را بغل گوشمان به زور به ماشین می چپانند ما دست به کمر تنها نظاره گریم. اما فردایش 10 تا جوک و لطیفه میسازیم تا به بدبختی خود بخندیم. بله ما متاسفانه خودمان را با جوک و خنده و لوده بازی به نوعی تخلیه انرژی می کنیم مبادا این انرژی ما در جهت مثبت و جدی به کار افتد و برایمان دردسر ساز شود. 
این را همیشه از دوران کودکی دیده ام و شنیده ام . از آن روزهایی که در برنامه "صبح جمعه با شما" مردم مینشستند تا به بدبختی شان بخندند تا اکنون که یا به طنزهای اجتماعی پیمان قاسم خانی در غالب روتین های شبانه و یا به اس ام اس ها و طنزهای اینترنتی می نشینیم و در حقیقت خودمان، خودمان را مسخره می کنیم . نشسته ایم و دائم به سرنوشت سیاه خود فقط می خندیم و می خندیم بلکه با این خنده های تلخ لابد نجات پیدا کنیم. 
آن زمان کودکی همیشه از خود و اطرافیان می پرسیدم چرا؟ واقعا چرا باید به بیچارگی های مان بخندیم؟! در طنز صبح جمعه با شما همیشه یک عده در اتوبوسها داشتند زیر دست و پا له می شدند و ما هی می خندیدیم و تا امروز هم همینطور به له شدن خود در متروها می خندیم؟ با این خنده ها چه چیزی درست شد؟ وضعیت اجتماعیمان درست شد یا لااقل از لحاظ روانی خود را تخلیه کردیم؟ دوست من با عرض معذرت هیچکدام. روح الله خمینی زمانی گفت ما ملت گریه سیاسی هستیم و من آنرا ادامه می دهم به این شکل که ما ملت گریه سیاسی و خنده تاریخی هستیم. 
اینکه عادت کرده ایم به مصیبتهایمان بخندیم از ترس و ضعف ما نشأت میگیرد نه از روحیه مسالمت جویانه مردمان داخل. قبل از این تکنولوژیهای ارتباطی مثل اس ام اس و اینترنت و اینها هم مسائل و درد دلها یا شعارها و فحشها را ملت داخل دیوار توالتهای عمومی می نوشتند!! استاد طنز! این چه چیزی را نشان میدهد جز ترس نویسنده از بازخواست شدن ؟ پس نگوئید درون ایران استبداد توتالیتاریستیک نبود و نیست. هست و اثباتش در جای جای شهر دهان باز کرده است. 

از تقسیم جنسیتی در اتوبوسهای شهری بگیر تا ساعت کار کافه رستورانهای بی الکل. این که شما در ایران در فضایی آرام زندگی نموده اید بر میگردد به در آمد خوب و دوستان خوبتر و دید فکاهیتان به زندگی ، نه سرشت امن زندگی در نظام اسلامی. اینکه می گوئید ما در وضعی نا بسامان کمدی زندگی می کنیم درست مثل این است که بگوییم ما در ایران یک دیزنی لند بزرگ داریم که مثلاً بعضی اوقات میکی ماوسی زندگی می کنیم و بعضی مواقع مثل سیندرلا زیر ستم نامادری قرارداریم که هر لحظه می توان با یک اصلاحگر از نوع فیری گادمادر با شاهزاده چارمینگ وصلت کرد و به خوبی و خوشی تا ابد زندگی کرد! دوست طناز ایرانیان اینگونه نیست. 
آنجا یک سین سیتی (Sin City) است به معنی واقعی کلمه. جایی که همه واقعیتها و هنجارها انگار دارد وارونه می شود. هر چه خط قرمز اخلاقی بوده دیگر نیست. اینها واقعیست. مسخره نیست. صد تا کتاب بنویس و احمدی نژاد را مسخره کن. که چه؟ چیزی عوض می شود؟ هرگز! 
اقدام جدی، قبل از هر چیز اراده جدی می طلبد. طنز فقط می خنداند. همین. راهکاری نمی دهد. اگر راهکار بدهد آنوقت دیگر می رود زندان و سپس حمام اوین، نه بلژیک. این چیز جدیدی نیست. به هر رویدادی هم میتوان از جنبه طنز نگریست و هم جدی. به عنوان مثال اینکه شما میخواهید به بوش مثل احمدی نژاد نگاه کنید این خواست شماست و البته هرگز این دو را کنار هم قرار نمی دهد ولی به هر حال هر دو در طنز شما آدمهای ابلهی به تصویر در می آیند که در حال به گند کشیدن دنیا هستند. 
این دیدگاه شماست .در حالیکه دنیای بوش و احمدی نژاد اگر نگوییم 180 درجه ولی بسیار متفاوت است و اصلا ربطی به هم ندارد. ولی اگر کسی به بوش در ایالات متحده ایرادی جدی در غالب طنز میگیرد، فردای آنروز دانشجویان و روشنفکران (اگر واقعا اشکالی جدی باشد به عنوان مثال خطر گازهای گلخانه ای ، جنگهای برون مرزی و غیره) این ایراد را جدی به او وارد می کنند و پس فردا بوش یا دفترش خود را ملزم به جوابگویی می بینند (حال چه له و چه علیه معترضین ولی به هر روی گوش شنوایی در دولت مشهود است).
چرا که آنجا فردگرایی از اصول اساسیست و هر فردی می تواند اگر اشکالی اساسی در سیاستی دید آنرا از مجرایی عمومی بیان کند و منتظر بازجویان اطلاعاتی هم نباشد. این می شود کشوری که استبدادی نیست. در غیر این صورت هست حتی اگر صد در صد توتالیتر نباشد. 

آقای نبوی، اینکه حکومت نتوانسته من و تو را همرنگ خود کند چه دلیلی می تواند باشد بر اینکه توتالیتر نیست؟ شما سؤالهایی مطرح کرده اید به این مضمون که در کدام حکومت توتالیتر چنین می شود و چنان میشود. بله آقای نبوی همه اینکارها در همه حکومتهای توتالیتر میشود و اگر شما اطلاع ندارید بگذارید به حساب اینکه مثلا کاریکاتوریست لوس آنجلس تایمز نیز از این اطلاعاتی که شما از کشورتان دارید بی خبر باشد. اگر سوپاپهای خروج هوای تازه در ایران یافت می شود که می شود این به این علت ساده است که حکومت هرگز نمی تواند همه مجراها را ببندد. 
نه تنها حکومت ما که هر حکومت بسته دیگری نیز نه توانست و نه می تواند. مگر شوروی توانست؟ مگر حتی عربستان و یمن به این وحشتناکی از بابت دموکراسی می توانند؟ چگونه اخبار اعتراضات و اعتصابهای آندره ی ساخاروف به بیرون مرزهای آهنین و به شدت کنترل شده شوروی رسوخ می کرد حتی با وجود نبود ماهواره های تلویزیونی در دهه های 70 و 80 میلادی؟ 
چگونه شد که آفریقای جنوبی ماندلا را نابود نکرد مثل صد ها سیاه دیگر؟ چگونه شد که خمینی این جدی ترین مخالف شاهنشاهی به جای پشت میله ها سر از باغ و بوستان پاریس در آورد؟! عزیزم در هر حکومتی از این سوالها فراوانند و این از خصلتهای همه حکومتهای مستبد است که همه امکانات را نمی توانند برای سرکوب همه جانبه مورد استفاده قرار دهند. 
حال اگر تا هزار سال دیگر هم دین از سیاست جدا نشود در سرزمین ما وضع بدتر می شود که بهتر نمیشود. مگر همین احمدی نژاد به قول شما مشنگ حاصل حکومت گل و بلبل خاتمی نبود؟ آن هشت سال ثمره اش این شد. ما از اول انقلاب تا کنون روز به روز عقبتر رفته ایم و شما اسمش را پیشرفت میگذارید؟! 
ما فقط در یک زمینه پیشرفت کرده ایم آنهم ریشه یابی مشکل بزرگ مملکتمان توسط جوانان آگاه است که متاسفانه برای فهم همین مشکل ریشه ای بسیار پرداختیم. بسیار. زیاد در این زمینه توضیح نمی دهم که آگاهان می دانند منظورم چیست. حال هی بنشینید و هر چهار سال یکبار مردم را تشویق به رأی دادن کنید. شاید می خواهید عمرتان به سر آید و ایران را مترقی نبینید. این به خود شما مربوط است اما مرا ببخشید من نمی خواهم!
راه حل را هم اگر می خواهید بدانید که در چه می بینم به وبلاگ من مراجعه کنید، به مقاله ای تحت عنوان: "دسته ها و طبقات موجود در نظامهای اجتماعی(تقسیم بندی سیاسی)" . 👉👉👉این قسمت رنگی لینک است!

در آخر هم بگویم جناب آقای نبوی که رفتن به ایران هفت ماه زمان نمی خواهد. کمی جگر می خواهد. همین! این نوع وعده دادن ها انسان را بی اختیار یاد هخا و حسین دال می اندازد. تا آنجایی که شما را می شناسم از این جنس نیستید. پس از این مقاله ها بیشتر بنویسید و زودتر به ایران باز گردید بلکه عبرتی باشد برای ما خارج نشینان رادیکال ترسو بادا که زان پس از شما پیروی کنیم.

دوستدار اکثر نوشته های شما 

مهرداد هانی👇👇👇

و اما مقاله مورد نظر از آقای نبوی که چون سایت ایشان پاک شده است، مقاله نیز از بین رفته است اما خوشبختانه من نسخه ای از آنرا قبلا ذخیره کرده بودم:

تکیلا تاریا

در پاسخ به نوشته ای که تحت عنوان «برای ان که رفت و برای آن که ماند» نوشته بودم، دهها پاسخ و نظر دریافت کردم. پاسخ ها و نظراتی که هر کدام شان می تواند آن نوشته را کامل تر کند یا اشتباهات آن را کم تر کند.

یکی دو نوشته نیز منتشر شد که چون آنها را نماینده گروه مهمی از ایرانیان آن سو و این سوی آب نمی دانم، بطور خاص پاسخ شان را نمی دهم. در حقیقت این نوشته تکمله ای است بر « برای آن که رفت و برای آن که ماند»، این توضیحات را بخوانید:

ایرانیان بیرون مرز اگر بنا باشد به حسب نسبت شان با تغییرات سیاسی کشور تعریف شوند، بر چند گروه اند:

اول، ایرانیانی که ایران در حقیقت سرزمین مادری و در حال حاضر تفریحگاه آنهاست، یا شاید آلبومی از عکس های قدیمی که هر سال یکی دوبار یا دو سالی یک بار آن را ورق می زنند و به عکس های آن نگاه می کنند. این ایرانیان به ایران سفر می کنند تا فامیل و دوستان شان را ببینند، حالی کنند، یا در شکل نه چندان جالب آن شنیده ایم که می گویند هیچ جایی برای حال کردن مثل ایران نیست، دست رو هر کی بگذاری نه نمی گه. این شکل وحشتناک برخورد برخی از ایرانیان مهاجر با ایران است. این افراد هم فالی می گیرند و هم حالی می برند و هم تماشایی می کنند. این افراد یا مهاجران تازه اند، یا تاجران قدیمی یا انقلابی هایی که مثل همه در بیست سالگی در ایران چپ شدند، اما در چهل سالگی وقتی مثل همه چهل ساله ها محافظه کار می شدند، در ایران نبودند، بلکه در سوئد یا آمریکا یا فلان شهر اروپا بودند. این افراد در مدت اقامت شان فهمیدند که همه زندگی سیاست نیست و فهمیدند که اصولا زندگی داستانی نیست که از سمت چپ صفحه نوشته شود. این افراد در اروپا یا به زبان های اروپایی کتاب خواندند یا به زبان فارسی از آثار ترجمه شده دهه اخیر ایران بهره مند شدند و از توهمات جزوات سی صفحه ای چاپ مسکو در سن بیست سالگی درآمدند. اینها فهمیدند که چپ لزوما لنینیسم نیست و سوسیال دموکراسی تنها ارثیه ماندگار چپ برای دنیای متمدن امروز است. این مهاجرین، به ایران می روند و می آیند، در یکی دو سفر اول چند ساعتی سین جیم شده اند و حالا دیگر می دانند که پیرمردهای دهه شصت برای وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی موضوع مهمی به شمار نمی آید. آنها ایران را می فهمند و زیاد درگیر سیاست نیستند، بلکه بیشتر به فکر روابط خویشاوندی و دوستی با دوستان شان در ایران هستند.

دوم، ایرانیانی هستند که به اصلاح ایران فکر می کنند و می دانند که هر اتفاقی بیفتد، در داخل کشور رخ می دهد. این افراد به جای آن که برای مردم تعیین تکلیف کنند و در قالب کلمات پیچیده و عجیب و غریب به عموم مردم ایران اهانت کنند، به کسانی که در ایران تلاش می کنند وضعیت را بهتر کنند، کمک می کنند. این گروه بسیارند و جریان قالب و قدرتمند اپوزیسیون خارج از کشور نیز همین گروه اند. این گروه می دانند که حمله آمریکا به ایران حکومت را نابود نمی کند، بلکه ایران را از بین می برد. این افراد می دانند که انقلاب در ایران اگر تنها به پشتوانه شورشهای کور باشد، نه تنها وضع ایران را بهتر نمی کند، بلکه هرج و مرجی را حاکم می کند که حتی دوره احمدی نژاد هم در مقابل آن بهشت است. این افراد معمولا به آزادی و سوسیالیسم اعتقاد دارند و سیاست ورزی می کنند و با براندازی مخالفند. همین ها هستند که به شکل گیری رسانه های موثر کمک می کنند و تلاش می کنند صداهای قدرتمند بوجود بیاید تا چون آینه ای در خبررسانی به ایران تحت سانسور منعکس کننده واقعیات ایران باشند. تقریبا مدیریت تمام رسانه های فارسی زبان غیر لس آنجلسی دست این افراد است. این افراد می دانند که هیچ دولتی در جهان، حتی دولت آمریکا و اسرائیل هم برای اپوزیسیون برانداز تره خورد نمی کنند. برخی از این افراد با زحمت به ایران می روند و همیشه هم زیر نظر هستند و اگر شرایط امروز ایران در رسانه های جهان منعکس می شود با کوشش این گروه است.

سوم، ایرانیانی هستند که بازگشت شان به ایران را موکول به زمانی کرده اند که حکومت تغییر کند. این افراد می خواهند حکومت تغییر کند، چون فکر می کنند از وقتی آنها در ایران نبودند، چیزی تغییر نکرده است. این افراد باور نمی کنند که ممکن است بدون حضور آنها زندگی مردم ایران تغییر کرده باشد. از نظر آنان مشکل ایران حکومت جمهوری اسلامی و دین و ملاهاست، دقیقا ملاها. آنان باور نمی کنند که مردم در ایران دارند زندگی می کنند و در دوره هایی مانند اصلاحات هم زندگی شان جالب و زیبا گذشته است. آنان باور نمی کنند که در ایران ادبیات و شعر و سینما و نمایش و زبان و روابط اجتماعی پیش رفته است و هیچ دولتی هم نمی تواند جلوی پیشرفت و زایش آن را بگیرد. آنها باور نمی کنند که در همین امروز ایران آدمهایی بسیار باشعور و بافرهنگ و باسواد و آزاده هستند که به هیچ قیمتی حاضر نیستند از ایران بروند، دردش را به جان خریده اند و ذره ذره همه چیز را تغییر می دهند. این گروه از ایرانیان معمولا نه خواندن به زبان های دیگر را لازم می دانند و نه از چشمه غنی تولید فکر و اندیشه و فرهنگ و ترجمه داخل ایران استفاده می کنند. این افراد هشت سال تولید فکر و کتاب و موسیقی و سینما و اندیشه سیاسی و ژورنالیسم را در کشور در دوران خاتمی نمی بینند، اما دو ماه فشار احمدی نژاد بر حجاب و کتاب را می بینند. البته در نهایت آنها حکومتی مانند احمدی نژاد را بر دولتی مانند خاتمی ترجیح می دهند، چرا که احمدی نژاد از بسیاری نظرات جلوه دیگری از خودشان است، چپ، تندرو، ضدآمریکایی، مخالف تولید ثروت. برای آنها احمدی نژاد و هاشمی و خاتمی فرقی نمی کنند، کما اینکه نارمک و ونک و نازی آباد و پونک هم فرقی نمی کند. این افراد می توانند بفهمند که چرا در عراق و افغانستان حجاب وجود دارد، ولی نمی فهمند چرا گروهی از مردم ایران واقعا به حجاب اعتقاد دارند. از نگاه این افراد، مردم ایران مشتی آدم بی همت و ناتوان، روشنفکران ایران مشتی خود فروخته، اصلاح طلبان مشتی سازشکار و عوامل خود نظام و بقیه ایرانی هایی که تازه از ایران مهاجرت می کنند یا فرار می کنند، مشتی جاسوس سفارت ایران اند. این افراد که اکثرا تاریخ مبارزات شان در ایران در ربع قرن پیش به یک سال هم نمی رسد، و تقریبا اکثرشان سابقه دو ماه زندان را هم ندارند، آدمی مثل گنجی را که شش سال زندان را تحمل کرده، جاسوس جمهوری اسلامی می دانند. این افراد وقتی سعیدی سیرجانی و شاملو و محمد مختاری و فروهر و پروانه اسکندری در فرنگ جلساتی برگزار می کردند، به آنها می گفتند مزدور جمهوری اسلامی و جلسات آنها را به هم می زدند و بعد، وقتی همین افراد زندانی می شدند و کشته می شدند، پشت جسد آنها پنهان می شدند و قتل همین مزدوران را نشانه اصلاح ناپذیر بودن نظام می دانستند. این افراد گوگوش و شجریان و گروه آریان و شهرام ناظری را هم جاسوسان جمهوری اسلامی می دانند. این گروه، حتی اگر سرشناس ترین شان هم به ایران برگردند، هیچ مشکلی با حکومت و وزارت اطلاعات پیدا نمی کنند. حتی اگر خودشان هم دم در وزارت اطلاعات بروند و اطلاعیه هایی را که زیرشان را امضا کردند( مهم ترین آثار این گروه اطلاعیه هایی با امضای دسته جمعی است) وزارت اطلاعاتی که یک دختر 23 ساله فعال زنان را شش ماه زندانی می کند، آنها را 20 دقیقه هم بازجویی نمی کند. برای اینکه این افراد جز ایجاد دردسر برای جنبش آزادی ایران کاری نمی کنند. تنها یک چیز را ثابت می کنند و آن اینکه حکومت ایران با نمایش دادن آنان به ایرانیان داخل می گوید: « ببینید! اگر بروید خارج این شکلی می شوید!» این گروه فقط از توده ها و جمعیت ها حمایت می کنند، از کسانی که نام شان معلوم نیست، از جنبش کارگران حمایت می کنند، چون جنبش کارگران عکس ندارند و معلوم نیست چه کسانی هستند. از جنبش معلمان حمایت می کنند، در حالی که عملا رهبران جنبش معلمان که تقریبا همه شان افرادی مذهبی هستند و با تعریف این گروه دشمن به شمار می آیند، اما جنبش معلمان عکس دسته جمعی دارند و می شود از عکس دسته جمعی آنان حمایت کرد. این گروه مشکل کتاب نخواندن دارند و دور زدن در میدانی که سی سال قبل وارد آن شده اند و حالا دیگر فقط می توانند دور بزنند.

چهارم، گروه دیگر ایرانیانی هستند که در سالهای اخیر از ایران مهاجرت کرده و یا با وجود سالها زندگی در فرنگ هنوز در فضای ایران زندگی می کنند، این افراد از تلویزیون جمهوری اسلامی استفاده می کنند، خبرهای ایران را دنبال می کنند و خیلی از آنها مذهبی هستند و از نظر سیاسی هم بسیاری از آنها ممکن است اصلاح طلب، اصولگرا، لائیک یا اصلا غیرسیاسی باشند. این افراد از رفت و آمد با گروههای سیاسی اپوزیسیون کاملا حذر می کنند و زندگی خودشان را دارند. مسجد دارند، سفره امام حسن و دعای کمیل دارند و عزاداری می کنند. تعدادشان هم کم نیست. برای برنامه هایی مثل سخنرانی آقای الهی قمشه ای دو سه هزار نفر در بسیاری شهرها جمع می شوند، در حالی که در همان شهر برای سخنرانی مسعود بهنود 300 نفر و برای برنامه هادی خرسندی 500 نفر و برای کنسرت ابی 800 نفر و برای سخنرانی حزب کمونیست کارگری 17 نفر جمع می شوند. در مونترال 90 مسجد وجود دارد که بسیاری از آنها ایرانی است. این هم بخشی از واقعیت ایرانیان مقیم فرنگ است. این افراد به ایران می روند و بازمی گردند و رابطه شان با کشور قطع نمی شود، اما زندگی در فرنگ برای آنها یا از نظر تحصیلی یا شغلی جذابیت بیشتری دارد.

پنجم، ایرانیانی که فقط ایرانی هستند، سنت های ایرانی را دارند، در فضای فرنگ زندگی می کنند و اصلا سیاسی نیستند و به دلیل سیاسی هم مهاجرت نکرده اند. این گروه فقط در تفریحاتی مانند نوروز یا کنسرت های ایرانی بقیه ایرانیان را می بینند، گاهی از تلویزیون های لس آنجلسی و تلویزیون جمهوری اسلامی استفاده می کنند و گاهی از تلویزیون های بومی کشور محل اقامت شان. معمولا نسل اول این مهاجرین دچار دوگانگی نسبت به ایرانی بودن شان هستند و نسل دوم شان معمولا فرنگی اند، نسل دوم این گروه براحتی زندگی می کنند و تعادل روانی دارند و در فضای ایرانی زندگی نمی کنند. و اگر هم به فضای ایرانی بروند، برای خوش گذراندن می روند. این گروه زیاد به ایران می روند و می آیند و مشکلی هم برای ماندن در ایران ندارند. بسیاری از این گروه در سنین پیری به ایران برمی گردند.

تقسیم بندی ایرانیان به سلطنت طلب و جمهوری خواه و لائیک و اصلاح طلب فریب خورده و عامل نظام، موضوعی است که فقط برای یک گروه بیست درصدی از ایرانیان مهاجر صدق می کند. این تقسیم بندی معمولا ویژه کسانی است که « مجبور شدند که بروند» چه آنها که در سال 57 تا 61 مجبور شدند بروند و چه آنها که در سالهای پس از اصلاحات مجبور به رفتن شدند. این تقسیم بندی را ایرانیان داخل کشور یا نمی دانند یا برای شان اهمیت ندارد، چون اساسا موضوع زندگی اکنون ایرانیان نیست.

توتالیتاریسم ایرانی: یکی از تئوری هایی که حلال مشکل بدفهمی ایرانیان خارج از وضع داخلی ایران است، تئوری توتالیتاریسم اسلامی است. کتابی که آقای ناصحی با همین نام منتشر کرده این تئوری را توضیح می دهد. براساس این تئوری، جمهوری اسلامی یک حکومت توتالیتر است. این کتاب البته در سال گذشته که احمدی نژاد سرکار آمده و موضوع حجاب عمده شده است و تغییراتی در ایران رخ داده است، چاپ نشده، بلکه در دوران خاتمی چاپ شده است. من معتقدم اساس این تئوری اشکال دارد. چرا که اگر فرض کنیم که توتالیتاریسم مبتنی بر چهار خصوصیت « حاکمیت ایدئولوژی فراگیر»، « حاکمیت وحشت مطلق و جلوگیری از هر نوع آزادی بیان»،« از بین بردن حوزه عمومی و تجاوز به حوزه خصوصی» و « حکومت بوروکراتیک هیچ کس» است، اصولا با این فرض، حکومت جمهوری اسلامی توتالیتاریستی نیست. از نظر من دیکتاتوری جمهوری اسلامی نوعی دیکتاتوری منحصر بفرد است نه دیکتاتوری پرولتاریاست، نه توتالیتاریستی است، می شود اسمش را گذاشت تکیلاتاریا، شاید اینجوری بتوانیم منحصر بفرد بودن آن را نشان دهیم. به اعتقاد من به چند دلیل جمهوری اسلامی توتالیتر نیست.

اولا: این که شاید گروههایی در حکومت ایران می خواهند ایران تبدیل به حکومت توتالیتر شود، اما این افراد تاکنون موفق به ایجاد چنین چیزی نشده اند، بخصوص اینکه در دوران خاتمی و در بخش وسیعی از دوران هاشمی اصلا چنین وضعی وجود نداشت. در ایران کمدی توتالیتاریسم وجود دارد، نه تراژدی آن. در دوران خاتمی چیزی به اسم حکومت وحشت وجود نداشت، در یک دوره دو ماهه در قتل های زنجیره ای وحشتی عمومی به وجود آمده بود، سه روز پس از 18 تیر نیز به مدت یک هفته چنین وضعی وجود داشت، ولی در آن هشت سال، وحشت عمومی وجود نداشت. اصلا ایران برای ایجاد چنین وضعی جامعه خوبی ندارد. به قول سعید حجاریان« ممکن است مردم ایران شهروندان خوبی برای دموکراسی نباشند، اما به هیچ وجه زیر بار دیکتاتوری هم نمی روند.»

دوما: نظام اداری دولت ایران در سالهای پس از هاشمی نظام اداری ای نبود که با آن بشود دیکتاتوری اداره کرد. اداره دیکتاتوری یک نظام اداری آسیب ناپذیر و مستحکم مانند حکومت صدام و نظام هیتلری و استالین می خواهد، چنین چیزی نه امروز بلکه در دوره پهلوی هم وجود نداشت. در دیکتاتوری رضاخانی هم ملک الشعرای بهار وزیر فرهنگ بود، با ملک الشعرای بهار که نمی شود توتالیتاریسم اداره کرد. در دوران پس از مرگ آیت الله خمینی و روی کار آمدن هاشمی نیز در کشور ایدئولوژی زدائی شد و اصولا سیستم بوروکراسی از وضع پیشین به درآمد و حکومت بوروکراسی وجود نداشت. شاید بسیاری از طرفداران استبداد در ایران ناراحتند که چرا نمی شود با این مردم یک سیستم توتالیتر را اداره کرد، ولی همین است. ایرانی بی نظم و غیرجدی و اهل تسامح که تغییر نکرده است. با چنین اخلایق از ایرانیان، هر چیزی در ایران مدتی جدی است، بعد تبدیل به کمدی می شود. کمدی سلطنت، کمدی جمهوری اسلامی، کمدی اپوزیسیون، کمدی اصلاحات، کمدی توسعه سیاسی و حالا کمدی بنیادگرائی. البته این وجه از جامعه شناسی ایرانیان، ممکن است از این منظر مفید و خوب باشد، چون وقوع توتالیتاریسم را ناممکن می کند، اما همین غیرجدی بودن است که هر کار تشکیلاتی و همکاری ملی و کار اساسی را تقریبا ناممکن می کند.

سوما: حکومت در ایران در بسیاری از دوره ها می خواهد جلوی حوزه عمومی را بگیرد و وارد حوزه خصوصی شود، اما در اینجا هم همان کمدی حاکم است. در دوران اصلاحات زندانی را به زندان می بردند، در حالی که کتاب خاطرات زندانش در خیابان و توسط همان دولت مجوز چاپ گرفته بود. ناصر زرافشان زندانی همین حکومت توتالیتری بود که صبح از زندان بیرون نیامده عصر با رادیوهای خارجی مصاحبه می کرد. اگر فرض کنیم که در ایران حکومت توتالیتر حاکم است، باید به این سووالات جواب بدهیم: در کدام حکومت توتالیتر زندانی سیاسی مرخصی می رود و چون حالش را ندارد، دو سه روز بعد خودش را به زندان معرفی می کند؟ در کدام حکومت توتالیتر، اکبرگنجی زندانی، عکس اش در زندان در تمام جهان پخش می شود، در حالی که هیچ ملاقاتی هم با هیچ کس نداشته؟ در کدام حکومت توتالیترکتابهای کسی که زندانی می شود، از وزارتخانه دیگری از همان « بوروکراسی هیچ کس» جایزه می گیرد؟ در کدام حکومت توتالیتر زندانی سیاسی مانند هاشم آقاجری که تا یک ماه قبل حکم اعدامش صادر شده بود، در پاریس سخنرانی می کند و دوباره به ایران برمی گردد و بازهم به کارش ادامه می دهد؟ در کدام حکومت توتالیتر آقایی به اسم سید حسین خمینی از ایران به آمریکا می رود و با رضا پهلوی و فرمانده نیروی نظامی آمریکا ملاقات می کند و از آنها می خواهد حکومت ایران را تغییر دهند و بعد به ایران برمی گردد و به زندگی اش ادامه می دهد؟ در کدام حکومت توتالیتر انتخاباتی مثل انتخابات احمدی نژاد برگزار می شود و تقریبا هیچ کسی تا ده روز قبل نمی تواند پیش بینی کند که چه کسی رئیس جمهور می شود؟ اینها که گفتم اگرچه نشان می دهد که حکومت ایران توتالیتر نیست، اما اصلا چیز خوبی نیست. اینها نشان می دهد که ما در یک وضع نابسامان کمدی زندگی می کنیم، امروز رئیس جمهور ایران تصادفا با رئیس جمهور اسرائیل عکس می گیرد و یک سال بعد، رئیس جمهور بعدی ایران خواستار محو اسرائیل از روی نقشه جهان می شود. امروز گروهی از ایرانیان مثل آقای ناصحی می خواهند که انتخابات تحریم شود تا اوضاع کشور یکسره شود و آمریکا تکلیف ایران را یکسره کند و مثلا آقایی مثل ناصحی می گویند « حضور آمریکا در منطقه، امنیت ملاها را تهدید می کند و این به سود مردم ایران است.» و همین مردم عزیز بلاتکلیف تازه وقتی جنگ جدی می شود، تازه یادشان می افتد که با امپریالیسم مخالفند و تصمیم می گیرند که جلوی حمله آمریکا را بگیرند یا اگر آمریکا به ایران حمله کرد بروند به ایران و شهید بشوند. جان مادرتان! این وضع توتالیتاریستی است؟

چهارما: تنها فرضی که برخی از ایرانیان گرفتار تصاویر آستیگمات از ایران، به استناد آن حکومت توتالیتر را از روی « وردی که از هانا آرنت از برکرده اند»، « ولی چون نمی دانند سوراخ دعای مذکور در کدام منطقه تهران است» توتالیتر می خوانند، موضوع ورود دولت به عرصه خصوصی زندگی آدمی است. واقعیت این است که جمهوری اسلامی 28 سال تلاش کرد تا پوشیدن و نوشیدن و خوردن و زندگی شخصی آدمها چنان باشد که شریعت دینی می گوید، حتی برای برخی از این تجاوزات به عرصه خصوصی، مجازات های سختی هم در نظر گرفته شد. اما ما نگذاشتیم. از آن رفیقی که پس از چند سال مبارزه در زندان برید و منتقد سینما شد، تا آن خانم محترمی که در رژیم پهلوی ارج و قربی داشت و بعد از انقلاب ماند تا به مشکلات زنان و کودکان برسد، تا من انقلابی که انقلاب و ایدئولوژی را رسما رها کردم و رسما از گذشته خودم عذرخواهی کردم و علیه ایدئولوژی جنگیدم، تا آن روحانی ای که دموکراسی را در قم آموخت، تا آن فیلمساز و بازیگری که پس از 20 سال موفقیت در آمریکا برگشت تا در ایران محبوب ترین کارگردان و پرکار ترین بازیگر سینمای ایران شود، تا آن دخترکی که پس از انقلاب به دنیا آمد و در دبستان شهید رجایی و دبیرستان شهید صدر و دانشگاه شهید بهشتی درس خواند و حالا مدافع سفت و سخت حقوق زنان است و حالش هم از تندروهای اپوزیسیون خارج از کشور به هم می خورد، همه ما ها نگذاشتیم. ما ها ایستادیم. من نمی فهمم جمهوری اسلامی چگونه خوردن و نوشیدن و پوشیدن را به ملت ایران تحمیل کرده است؟ اگر فرض کنیم که ایران در همسایگی سوئیس و فرانسه نیست، بلکه در همسایگی پاکستان و امارات و عراق و عربستان و ترکیه است، به من بگوئید در کدام یک از این کشورها زنان مسلمان در پارتی هایی شبیه پارتی های ایران، لباس می پوشند و می رقصند؟ به من بگوئید در کدام یک از کشورهای منطقه مصرف الکل سنگین بالای 40 درصد مثل ایران است؟ حتی در سوئیس هم مصرف الکل 40 درصد به اندازه ایران نیست. نیروی انتظامی رسما اعلام کرد که کشفیاتش در سال گذشته 4 میلیون بطری مشروب خارجی بوده. دولت ایران چه چیز دیگری را در خوردن ایرانیان کنترل کرده؟ نکند فکر می کنید مثلا مصرف سوسیس و کالباس و خیارشور و آناناس هم در ایران ممنوع است؟ در ایران انواع ودکای ابسولوت، انواع آبجوی خارجی، انواع ویسکی، جین، تکیلا و تولیدات برادران عزیز ارمنی توزیع و مصرف می شود. البته من خیلی علاقه ندارم که این مصرف که گاهی دیوانه وار می شود، بالا برود، ولی اگر ایران همان کشوری است که من چهار سال قبل متاسفانه مجبور شدم آن را ترک کنم، نمی توانم بفهمم جمهوری اسلامی توتالیتر چه چیزی را به خوردن مردم تحمیل می کند؟ یا شما فکر می کنید مردم ایران یک مشت گاو هستند، یا اصلا نمی دانید در مورد چه کشوری حرف می زنید. البته این احتمال هم وجود دارد که دل تان بخواهد که اوضاع چنین باشد که شما تحلیل اش می کنید، ولی خوشبختانه چنین نیست. جمهوری اسلامی در این ده سال آخر، تا قبل از احمدی نژاد، شاید دلش می خواست که جلوی مصرف مشروبات الکلی را بگیرد، و حتما هم می خواست، ولی نتوانست. شاید دلش می خواست مردم همه شان نماز بخوانند، ولی نتوانست. شاید دل شان می خواست که همه زنان با حجاب باشند، و این یکی را فقط در حوزه عمومی کنترل کرد، اما عکس های زنانی که در همین دوره احمدی نژاد در تهران در خیابان ها راه می روند نگاه کنید، چه ربطی دارد به عربستان و امارات و افغانستان و پاکستان و سایر کشورهای منطقه؟ از نظر من جمهوری اسلامی 28 سال تلاش ناموفق کرد تا زنان ایرانی بپذیرند که باید حجاب بگذارند، زنان ایرانی هم نپذیرفتند. امسال دولت برای پوشاندن ناکامی هایش در اداره کشور و در عرصه بین المللی فشار بر حجاب را افزود، اما کمی صبر کنید، بگذارید جوجه های احمدی نژاد را آخر پائیز بشماریم. هر سال با فرارسیدن بهار و افزایش گرما، برادران حزب الله هار می شوند و به جان زنان می افتند، زنان هم می فهمند که این موضوع یک داستان موقت است و تمام خواهد شد. برای تو که بیرون نشسته ای این آخر کار است، مثل پارسال که فکر می کردی آخر کار است، مثل سه سال پیش که همین را فکر می کردی، مثل ده سال پیش و مثل دو ماه پس از آن که مجبور شدی بروی. مشکل این است که شما فکر می کنید هفتاد میلیون گاو در ایران زندگی می کنند، نه رفیق من، در ایران هفتاد میلیون انسان زندگی می کنند که زندگی شان را دوست دارند، بعضی از آنها بسیار سنتی هستند و بعضی بسیار مدرن. آنها درهای خانه شان را با همه توان به روی هجوم حکومت به عرصه خصوصی بسته اند و در عرصه عمومی هم تا زورشان می رسد، سعی می کنند فضای زندگی را در اختیار بگیرند.

وقتی احمدی نژاد سرکار آمد، بسیاری از افراد گفتند که او آمده است تا فضای ایران را ببندد، من نیز همین اعتقاد را داشتم و دارم، اما تلاش دولت احمدی نژاد به نتیجه نمی رسد. چرا که اگر وی بخواهد بماند، باید محبوب القلوب باشد و این ممکن نیست، مگر اینکه وارد حیطه خصوصی مردم نشود، چنان که یک سال و نیم کاری به پوش و نوش مردم نداشت، حالا تجاوز دولت به حریم خصوصی افراد اگرچه دولت را در قم و نزد برخی اهل شریعت محبوب می کند، اما، بی تردید دست و پای دولتی که زندگی اش با کف و هورای پوپولیسم می چرخد، می بندد. دولت احمدی نژاد شش ماه وقت دارد تا هرچه می خواهد فضا را ببندد به این امید که مردم در انتخابات بعدی یا به دولت تندروی او رای بدهند، اما پاگذاشتن روی سیستم عصبی مردم دور از سیاست، فقط دست احمدی نژاد را رو می کند و مردم را به سوی مخالفان وی می کشاند. مردم ایران سالها زجر کشیده اند تا قبای ایدئولوژی را از قامت حکومت دربیاورند، ایدئولوژیزه کردن جامعه ایران حتی احتمال ضعیف هم ندارد، بلکه ناممکن است.

لابد از من می پرسید اگر ایران به این خوبی است، چرا آنجا نماندی؟ پاسخ این است که مجبور شدم و در شرایط سختی بودم، و اگر بپرسید که چرا به ماندن ادامه دادی می گویم اشتباه کردم، باید زودتر برمی گشتم و اگر بپرسید پس چرا حالا که می دانی برنمی گردی، می گویم که شش هفت ماهی وقت لازم دارم تا خودم را جمع و جور کنم، همین!

29 اردی بهشت 1386
ابراهیم نبوی

هیچ نظری موجود نیست: