تکیلا تاریا
ایرانیان
بیرون مرز اگر بنا باشد به حسب نسبت شان با تغییرات سیاسی کشور تعریف شوند، بر چند
گروه اند:
اول،
ایرانیانی که ایران در حقیقت سرزمین مادری و در حال حاضر تفریحگاه آنهاست، یا شاید
آلبومی از عکس های قدیمی که هر سال یکی دوبار یا دو سالی یک بار آن را ورق می زنند
و به عکس های آن نگاه می کنند. این ایرانیان به ایران سفر می کنند تا فامیل و
دوستان شان را ببینند، حالی کنند، یا در شکل نه چندان جالب آن شنیده ایم که می
گویند هیچ جایی برای حال کردن مثل ایران نیست، دست رو هر کی بگذاری نه نمی گه. این
شکل وحشتناک برخورد برخی از ایرانیان مهاجر با ایران است. این افراد هم فالی می
گیرند و هم حالی می برند و هم تماشایی می کنند. این افراد یا مهاجران تازه اند، یا
تاجران قدیمی یا انقلابی هایی که مثل همه در بیست سالگی در ایران چپ شدند، اما در
چهل سالگی وقتی مثل همه چهل ساله ها محافظه کار می شدند، در ایران نبودند، بلکه در
سوئد یا آمریکا یا فلان شهر اروپا بودند. این افراد در مدت اقامت شان فهمیدند که
همه زندگی سیاست نیست و فهمیدند که اصولا زندگی داستانی نیست که از سمت چپ صفحه
نوشته شود. این افراد در اروپا یا به زبان های اروپایی کتاب خواندند یا به زبان
فارسی از آثار ترجمه شده دهه اخیر ایران بهره مند شدند و از توهمات جزوات سی صفحه
ای چاپ مسکو در سن بیست سالگی درآمدند. اینها فهمیدند که چپ لزوما لنینیسم نیست و
سوسیال دموکراسی تنها ارثیه ماندگار چپ برای دنیای متمدن امروز است. این مهاجرین،
به ایران می روند و می آیند، در یکی دو سفر اول چند ساعتی سین جیم شده اند و حالا
دیگر می دانند که پیرمردهای دهه شصت برای وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی موضوع مهمی
به شمار نمی آید. آنها ایران را می فهمند و زیاد درگیر سیاست نیستند، بلکه بیشتر
به فکر روابط خویشاوندی و دوستی با دوستان شان در ایران هستند.
دوم، ایرانیانی هستند که به اصلاح ایران فکر می کنند و می
دانند که هر اتفاقی بیفتد، در داخل کشور رخ می دهد. این افراد به جای آن که برای
مردم تعیین تکلیف کنند و در قالب کلمات پیچیده و عجیب و غریب به عموم مردم ایران
اهانت کنند، به کسانی که در ایران تلاش می کنند وضعیت را بهتر کنند، کمک می کنند.
این گروه بسیارند و جریان قالب و قدرتمند اپوزیسیون خارج از کشور نیز همین گروه
اند. این گروه می دانند که حمله آمریکا به ایران حکومت را نابود نمی کند، بلکه
ایران را از بین می برد. این افراد می دانند که انقلاب در ایران اگر تنها به
پشتوانه شورشهای کور باشد، نه تنها وضع ایران را بهتر نمی کند، بلکه هرج و مرجی را
حاکم می کند که حتی دوره احمدی نژاد هم در مقابل آن بهشت است. این افراد معمولا به
آزادی و سوسیالیسم اعتقاد دارند و سیاست ورزی می کنند و با براندازی مخالفند. همین
ها هستند که به شکل گیری رسانه های موثر کمک می کنند و تلاش می کنند صداهای
قدرتمند بوجود بیاید تا چون آینه ای در خبررسانی به ایران تحت سانسور منعکس کننده
واقعیات ایران باشند. تقریبا مدیریت تمام رسانه های فارسی زبان غیر لس آنجلسی دست
این افراد است. این افراد می دانند که هیچ دولتی در جهان، حتی دولت آمریکا و
اسرائیل هم برای اپوزیسیون برانداز تره خورد نمی کنند. برخی از این افراد با زحمت
به ایران می روند و همیشه هم زیر نظر هستند و اگر شرایط امروز ایران در رسانه های
جهان منعکس می شود با کوشش این گروه است.
سوم، ایرانیانی هستند که بازگشت شان به ایران را موکول به
زمانی کرده اند که حکومت تغییر کند. این افراد می خواهند حکومت تغییر کند، چون فکر
می کنند از وقتی آنها در ایران نبودند، چیزی تغییر نکرده است. این افراد باور نمی
کنند که ممکن است بدون حضور آنها زندگی مردم ایران تغییر کرده باشد. از نظر آنان
مشکل ایران حکومت جمهوری اسلامی و دین و ملاهاست، دقیقا ملاها. آنان باور نمی کنند
که مردم در ایران دارند زندگی می کنند و در دوره هایی مانند اصلاحات هم زندگی شان
جالب و زیبا گذشته است. آنان باور نمی کنند که در ایران ادبیات و شعر و سینما و
نمایش و زبان و روابط اجتماعی پیش رفته است و هیچ دولتی هم نمی تواند جلوی پیشرفت
و زایش آن را بگیرد. آنها باور نمی کنند که در همین امروز ایران آدمهایی بسیار
باشعور و بافرهنگ و باسواد و آزاده هستند که به هیچ قیمتی حاضر نیستند از ایران
بروند، دردش را به جان خریده اند و ذره ذره همه چیز را تغییر می دهند. این گروه از
ایرانیان معمولا نه خواندن به زبان های دیگر را لازم می دانند و نه از چشمه غنی
تولید فکر و اندیشه و فرهنگ و ترجمه داخل ایران استفاده می کنند. این افراد هشت
سال تولید فکر و کتاب و موسیقی و سینما و اندیشه سیاسی و ژورنالیسم را در کشور در
دوران خاتمی نمی بینند، اما دو ماه فشار احمدی نژاد بر حجاب و کتاب را می بینند.
البته در نهایت آنها حکومتی مانند احمدی نژاد را بر دولتی مانند خاتمی ترجیح می
دهند، چرا که احمدی نژاد از بسیاری نظرات جلوه دیگری از خودشان است، چپ، تندرو،
ضدآمریکایی، مخالف تولید ثروت. برای آنها احمدی نژاد و هاشمی و خاتمی فرقی نمی
کنند، کما اینکه نارمک و ونک و نازی آباد و پونک هم فرقی نمی کند. این افراد می
توانند بفهمند که چرا در عراق و افغانستان حجاب وجود دارد، ولی نمی فهمند چرا
گروهی از مردم ایران واقعا به حجاب اعتقاد دارند. از نگاه این افراد، مردم ایران
مشتی آدم بی همت و ناتوان، روشنفکران ایران مشتی خود فروخته، اصلاح طلبان مشتی
سازشکار و عوامل خود نظام و بقیه ایرانی هایی که تازه از ایران مهاجرت می کنند یا
فرار می کنند، مشتی جاسوس سفارت ایران اند. این افراد که اکثرا تاریخ مبارزات شان
در ایران در ربع قرن پیش به یک سال هم نمی رسد، و تقریبا اکثرشان سابقه دو ماه
زندان را هم ندارند، آدمی مثل گنجی را که شش سال زندان را تحمل کرده، جاسوس جمهوری
اسلامی می دانند. این افراد وقتی سعیدی سیرجانی و شاملو و محمد مختاری و فروهر و
پروانه اسکندری در فرنگ جلساتی برگزار می کردند، به آنها می گفتند مزدور جمهوری
اسلامی و جلسات آنها را به هم می زدند و بعد، وقتی همین افراد زندانی می شدند و
کشته می شدند، پشت جسد آنها پنهان می شدند و قتل همین مزدوران را نشانه اصلاح ناپذیر
بودن نظام می دانستند. این افراد گوگوش و شجریان و گروه آریان و شهرام ناظری را هم
جاسوسان جمهوری اسلامی می دانند. این گروه، حتی اگر سرشناس ترین شان هم به ایران
برگردند، هیچ مشکلی با حکومت و وزارت اطلاعات پیدا نمی کنند. حتی اگر خودشان هم دم
در وزارت اطلاعات بروند و اطلاعیه هایی را که زیرشان را امضا کردند( مهم ترین آثار
این گروه اطلاعیه هایی با امضای دسته جمعی است) وزارت اطلاعاتی که یک دختر 23 ساله
فعال زنان را شش ماه زندانی می کند، آنها را 20 دقیقه هم بازجویی نمی کند. برای
اینکه این افراد جز ایجاد دردسر برای جنبش آزادی ایران کاری نمی کنند. تنها یک چیز
را ثابت می کنند و آن اینکه حکومت ایران با نمایش دادن آنان به ایرانیان داخل می
گوید: « ببینید! اگر بروید خارج این شکلی می شوید!» این گروه فقط از توده ها و
جمعیت ها حمایت می کنند، از کسانی که نام شان معلوم نیست، از جنبش کارگران حمایت
می کنند، چون جنبش کارگران عکس ندارند و معلوم نیست چه کسانی هستند. از جنبش
معلمان حمایت می کنند، در حالی که عملا رهبران جنبش معلمان که تقریبا همه شان
افرادی مذهبی هستند و با تعریف این گروه دشمن به شمار می آیند، اما جنبش معلمان
عکس دسته جمعی دارند و می شود از عکس دسته جمعی آنان حمایت کرد. این گروه مشکل
کتاب نخواندن دارند و دور زدن در میدانی که سی سال قبل وارد آن شده اند و حالا
دیگر فقط می توانند دور بزنند.
چهارم، گروه دیگر ایرانیانی هستند که در سالهای اخیر از
ایران مهاجرت کرده و یا با وجود سالها زندگی در فرنگ هنوز در فضای ایران زندگی می
کنند، این افراد از تلویزیون جمهوری اسلامی استفاده می کنند، خبرهای ایران را
دنبال می کنند و خیلی از آنها مذهبی هستند و از نظر سیاسی هم بسیاری از آنها ممکن
است اصلاح طلب، اصولگرا، لائیک یا اصلا غیرسیاسی باشند. این افراد از رفت و آمد با
گروههای سیاسی اپوزیسیون کاملا حذر می کنند و زندگی خودشان را دارند. مسجد دارند،
سفره امام حسن و دعای کمیل دارند و عزاداری می کنند. تعدادشان هم کم نیست. برای
برنامه هایی مثل سخنرانی آقای الهی قمشه ای دو سه هزار نفر در بسیاری شهرها جمع می
شوند، در حالی که در همان شهر برای سخنرانی مسعود بهنود 300 نفر و برای برنامه
هادی خرسندی 500 نفر و برای کنسرت ابی 800 نفر و برای سخنرانی حزب کمونیست کارگری
17 نفر جمع می شوند. در مونترال 90 مسجد وجود دارد که بسیاری از آنها ایرانی است.
این هم بخشی از واقعیت ایرانیان مقیم فرنگ است. این افراد به ایران می روند و
بازمی گردند و رابطه شان با کشور قطع نمی شود، اما زندگی در فرنگ برای آنها یا از
نظر تحصیلی یا شغلی جذابیت بیشتری دارد.
پنجم، ایرانیانی که فقط ایرانی هستند، سنت های ایرانی را
دارند، در فضای فرنگ زندگی می کنند و اصلا سیاسی نیستند و به دلیل سیاسی هم مهاجرت
نکرده اند. این گروه فقط در تفریحاتی مانند نوروز یا کنسرت های ایرانی بقیه
ایرانیان را می بینند، گاهی از تلویزیون های لس آنجلسی و تلویزیون جمهوری اسلامی
استفاده می کنند و گاهی از تلویزیون های بومی کشور محل اقامت شان. معمولا نسل اول
این مهاجرین دچار دوگانگی نسبت به ایرانی بودن شان هستند و نسل دوم شان معمولا
فرنگی اند، نسل دوم این گروه براحتی زندگی می کنند و تعادل روانی دارند و در فضای
ایرانی زندگی نمی کنند. و اگر هم به فضای ایرانی بروند، برای خوش گذراندن می روند.
این گروه زیاد به ایران می روند و می آیند و مشکلی هم برای ماندن در ایران ندارند.
بسیاری از این گروه در سنین پیری به ایران برمی گردند.
تقسیم بندی ایرانیان به سلطنت طلب و جمهوری خواه و لائیک و
اصلاح طلب فریب خورده و عامل نظام، موضوعی است که فقط برای یک گروه بیست درصدی از
ایرانیان مهاجر صدق می کند. این تقسیم بندی معمولا ویژه کسانی است که « مجبور شدند
که بروند» چه آنها که در سال 57 تا 61 مجبور شدند بروند و چه آنها که در سالهای پس
از اصلاحات مجبور به رفتن شدند. این تقسیم بندی را ایرانیان داخل کشور یا نمی
دانند یا برای شان اهمیت ندارد، چون اساسا موضوع زندگی اکنون ایرانیان نیست.
توتالیتاریسم ایرانی: یکی از تئوری هایی که حلال مشکل
بدفهمی ایرانیان خارج از وضع داخلی ایران است، تئوری توتالیتاریسم اسلامی است.
کتابی که آقای ناصحی با همین نام منتشر کرده این تئوری را توضیح می دهد. براساس
این تئوری، جمهوری اسلامی یک حکومت توتالیتر است. این کتاب البته در سال گذشته که
احمدی نژاد سرکار آمده و موضوع حجاب عمده شده است و تغییراتی در ایران رخ داده
است، چاپ نشده، بلکه در دوران خاتمی چاپ شده است. من معتقدم اساس این تئوری اشکال
دارد. چرا که اگر فرض کنیم که توتالیتاریسم مبتنی بر چهار خصوصیت « حاکمیت
ایدئولوژی فراگیر»، « حاکمیت وحشت مطلق و جلوگیری از هر نوع آزادی بیان»،« از بین
بردن حوزه عمومی و تجاوز به حوزه خصوصی» و « حکومت بوروکراتیک هیچ کس» است، اصولا
با این فرض، حکومت جمهوری اسلامی توتالیتاریستی نیست. از نظر من دیکتاتوری جمهوری
اسلامی نوعی دیکتاتوری منحصر بفرد است نه دیکتاتوری پرولتاریاست، نه توتالیتاریستی
است، می شود اسمش را گذاشت تکیلاتاریا، شاید اینجوری بتوانیم منحصر بفرد بودن آن
را نشان دهیم. به اعتقاد من به چند دلیل جمهوری اسلامی توتالیتر نیست.
اولا: این که شاید گروههایی در حکومت ایران می خواهند ایران
تبدیل به حکومت توتالیتر شود، اما این افراد تاکنون موفق به ایجاد چنین چیزی نشده
اند، بخصوص اینکه در دوران خاتمی و در بخش وسیعی از دوران هاشمی اصلا چنین وضعی
وجود نداشت. در ایران کمدی توتالیتاریسم وجود دارد، نه تراژدی آن. در دوران خاتمی
چیزی به اسم حکومت وحشت وجود نداشت، در یک دوره دو ماهه در قتل های زنجیره ای
وحشتی عمومی به وجود آمده بود، سه روز پس از 18 تیر نیز به مدت یک هفته چنین وضعی
وجود داشت، ولی در آن هشت سال، وحشت عمومی وجود نداشت. اصلا ایران برای ایجاد چنین
وضعی جامعه خوبی ندارد. به قول سعید حجاریان« ممکن است مردم ایران شهروندان خوبی
برای دموکراسی نباشند، اما به هیچ وجه زیر بار دیکتاتوری هم نمی روند.»
دوما: نظام اداری دولت ایران در سالهای پس از هاشمی نظام
اداری ای نبود که با آن بشود دیکتاتوری اداره کرد. اداره دیکتاتوری یک نظام اداری
آسیب ناپذیر و مستحکم مانند حکومت صدام و نظام هیتلری و استالین می خواهد، چنین
چیزی نه امروز بلکه در دوره پهلوی هم وجود نداشت. در دیکتاتوری رضاخانی هم ملک
الشعرای بهار وزیر فرهنگ بود، با ملک الشعرای بهار که نمی شود توتالیتاریسم اداره
کرد. در دوران پس از مرگ آیت الله خمینی و روی کار آمدن هاشمی نیز در کشور
ایدئولوژی زدائی شد و اصولا سیستم بوروکراسی از وضع پیشین به درآمد و حکومت
بوروکراسی وجود نداشت. شاید بسیاری از طرفداران استبداد در ایران ناراحتند که چرا
نمی شود با این مردم یک سیستم توتالیتر را اداره کرد، ولی همین است. ایرانی بی نظم
و غیرجدی و اهل تسامح که تغییر نکرده است. با چنین اخلایق از ایرانیان، هر چیزی در
ایران مدتی جدی است، بعد تبدیل به کمدی می شود. کمدی سلطنت، کمدی جمهوری اسلامی، کمدی
اپوزیسیون، کمدی اصلاحات، کمدی توسعه سیاسی و حالا کمدی بنیادگرائی. البته این وجه
از جامعه شناسی ایرانیان، ممکن است از این منظر مفید و خوب باشد، چون وقوع
توتالیتاریسم را ناممکن می کند، اما همین غیرجدی بودن است که هر کار تشکیلاتی و
همکاری ملی و کار اساسی را تقریبا ناممکن می کند.
سوما: حکومت در ایران در بسیاری از دوره ها می خواهد جلوی
حوزه عمومی را بگیرد و وارد حوزه خصوصی شود، اما در اینجا هم همان کمدی حاکم است.
در دوران اصلاحات زندانی را به زندان می بردند، در حالی که کتاب خاطرات زندانش در
خیابان و توسط همان دولت مجوز چاپ گرفته بود. ناصر زرافشان زندانی همین حکومت
توتالیتری بود که صبح از زندان بیرون نیامده عصر با رادیوهای خارجی مصاحبه می کرد.
اگر فرض کنیم که در ایران حکومت توتالیتر حاکم است، باید به این سووالات جواب
بدهیم: در کدام حکومت توتالیتر زندانی سیاسی مرخصی می رود و چون حالش را ندارد، دو
سه روز بعد خودش را به زندان معرفی می کند؟ در کدام حکومت توتالیتر، اکبرگنجی
زندانی، عکس اش در زندان در تمام جهان پخش می شود، در حالی که هیچ ملاقاتی هم با
هیچ کس نداشته؟ در کدام حکومت توتالیترکتابهای کسی که زندانی می شود، از وزارتخانه
دیگری از همان « بوروکراسی هیچ کس» جایزه می گیرد؟ در کدام حکومت توتالیتر زندانی
سیاسی مانند هاشم آقاجری که تا یک ماه قبل حکم اعدامش صادر شده بود، در پاریس
سخنرانی می کند و دوباره به ایران برمی گردد و بازهم به کارش ادامه می دهد؟ در
کدام حکومت توتالیتر آقایی به اسم سید حسین خمینی از ایران به آمریکا می رود و با
رضا پهلوی و فرمانده نیروی نظامی آمریکا ملاقات می کند و از آنها می خواهد حکومت
ایران را تغییر دهند و بعد به ایران برمی گردد و به زندگی اش ادامه می دهد؟ در
کدام حکومت توتالیتر انتخاباتی مثل انتخابات احمدی نژاد برگزار می شود و تقریبا
هیچ کسی تا ده روز قبل نمی تواند پیش بینی کند که چه کسی رئیس جمهور می شود؟ اینها
که گفتم اگرچه نشان می دهد که حکومت ایران توتالیتر نیست، اما اصلا چیز خوبی نیست.
اینها نشان می دهد که ما در یک وضع نابسامان کمدی زندگی می کنیم، امروز رئیس جمهور
ایران تصادفا با رئیس جمهور اسرائیل عکس می گیرد و یک سال بعد، رئیس جمهور بعدی
ایران خواستار محو اسرائیل از روی نقشه جهان می شود. امروز گروهی از ایرانیان مثل
آقای ناصحی می خواهند که انتخابات تحریم شود تا اوضاع کشور یکسره شود و آمریکا
تکلیف ایران را یکسره کند و مثلا آقایی مثل ناصحی می گویند « حضور آمریکا در
منطقه، امنیت ملاها را تهدید می کند و این به سود مردم ایران است.» و همین مردم
عزیز بلاتکلیف تازه وقتی جنگ جدی می شود، تازه یادشان می افتد که با امپریالیسم
مخالفند و تصمیم می گیرند که جلوی حمله آمریکا را بگیرند یا اگر آمریکا به ایران
حمله کرد بروند به ایران و شهید بشوند. جان مادرتان! این وضع توتالیتاریستی است؟
چهارما: تنها فرضی که برخی از ایرانیان گرفتار تصاویر
آستیگمات از ایران، به استناد آن حکومت توتالیتر را از روی « وردی که از هانا آرنت
از برکرده اند»، « ولی چون نمی دانند سوراخ دعای مذکور در کدام منطقه تهران است»
توتالیتر می خوانند، موضوع ورود دولت به عرصه خصوصی زندگی آدمی است. واقعیت این
است که جمهوری اسلامی 28 سال تلاش کرد تا پوشیدن و نوشیدن و خوردن و زندگی شخصی
آدمها چنان باشد که شریعت دینی می گوید، حتی برای برخی از این تجاوزات به عرصه
خصوصی، مجازات های سختی هم در نظر گرفته شد. اما ما نگذاشتیم. از آن رفیقی که پس
از چند سال مبارزه در زندان برید و منتقد سینما شد، تا آن خانم محترمی که در رژیم
پهلوی ارج و قربی داشت و بعد از انقلاب ماند تا به مشکلات زنان و کودکان برسد، تا
من انقلابی که انقلاب و ایدئولوژی را رسما رها کردم و رسما از گذشته خودم عذرخواهی
کردم و علیه ایدئولوژی جنگیدم، تا آن روحانی ای که دموکراسی را در قم آموخت، تا آن
فیلمساز و بازیگری که پس از 20 سال موفقیت در آمریکا برگشت تا در ایران محبوب ترین
کارگردان و پرکار ترین بازیگر سینمای ایران شود، تا آن دخترکی که پس از انقلاب به
دنیا آمد و در دبستان شهید رجایی و دبیرستان شهید صدر و دانشگاه شهید بهشتی درس
خواند و حالا مدافع سفت و سخت حقوق زنان است و حالش هم از تندروهای اپوزیسیون خارج
از کشور به هم می خورد، همه ما ها نگذاشتیم. ما ها ایستادیم. من نمی فهمم جمهوری
اسلامی چگونه خوردن و نوشیدن و پوشیدن را به ملت ایران تحمیل کرده است؟ اگر فرض
کنیم که ایران در همسایگی سوئیس و فرانسه نیست، بلکه در همسایگی پاکستان و امارات
و عراق و عربستان و ترکیه است، به من بگوئید در کدام یک از این کشورها زنان مسلمان
در پارتی هایی شبیه پارتی های ایران، لباس می پوشند و می رقصند؟ به من بگوئید در
کدام یک از کشورهای منطقه مصرف الکل سنگین بالای 40 درصد مثل ایران است؟ حتی در
سوئیس هم مصرف الکل 40 درصد به اندازه ایران نیست. نیروی انتظامی رسما اعلام کرد
که کشفیاتش در سال گذشته 4 میلیون بطری مشروب خارجی بوده. دولت ایران چه چیز دیگری
را در خوردن ایرانیان کنترل کرده؟ نکند فکر می کنید مثلا مصرف سوسیس و کالباس و
خیارشور و آناناس هم در ایران ممنوع است؟ در ایران انواع ودکای ابسولوت، انواع
آبجوی خارجی، انواع ویسکی، جین، تکیلا و تولیدات برادران عزیز ارمنی توزیع و مصرف
می شود. البته من خیلی علاقه ندارم که این مصرف که گاهی دیوانه وار می شود، بالا
برود، ولی اگر ایران همان کشوری است که من چهار سال قبل متاسفانه مجبور شدم آن را
ترک کنم، نمی توانم بفهمم جمهوری اسلامی توتالیتر چه چیزی را به خوردن مردم تحمیل
می کند؟ یا شما فکر می کنید مردم ایران یک مشت گاو هستند، یا اصلا نمی دانید در
مورد چه کشوری حرف می زنید. البته این احتمال هم وجود دارد که دل تان بخواهد که
اوضاع چنین باشد که شما تحلیل اش می کنید، ولی خوشبختانه چنین نیست. جمهوری اسلامی
در این ده سال آخر، تا قبل از احمدی نژاد، شاید دلش می خواست که جلوی مصرف مشروبات
الکلی را بگیرد، و حتما هم می خواست، ولی نتوانست. شاید دلش می خواست مردم همه شان
نماز بخوانند، ولی نتوانست. شاید دل شان می خواست که همه زنان با حجاب باشند، و
این یکی را فقط در حوزه عمومی کنترل کرد، اما عکس های زنانی که در همین دوره احمدی
نژاد در تهران در خیابان ها راه می روند نگاه کنید، چه ربطی دارد به عربستان و
امارات و افغانستان و پاکستان و سایر کشورهای منطقه؟ از نظر من جمهوری اسلامی 28
سال تلاش ناموفق کرد تا زنان ایرانی بپذیرند که باید حجاب بگذارند، زنان ایرانی هم
نپذیرفتند. امسال دولت برای پوشاندن ناکامی هایش در اداره کشور و در عرصه بین
المللی فشار بر حجاب را افزود، اما کمی صبر کنید، بگذارید جوجه های احمدی نژاد را
آخر پائیز بشماریم. هر سال با فرارسیدن بهار و افزایش گرما، برادران حزب الله هار
می شوند و به جان زنان می افتند، زنان هم می فهمند که این موضوع یک داستان موقت
است و تمام خواهد شد. برای تو که بیرون نشسته ای این آخر کار است، مثل پارسال که
فکر می کردی آخر کار است، مثل سه سال پیش که همین را فکر می کردی، مثل ده سال پیش
و مثل دو ماه پس از آن که مجبور شدی بروی. مشکل این است که شما فکر می کنید هفتاد
میلیون گاو در ایران زندگی می کنند، نه رفیق من، در ایران هفتاد میلیون انسان
زندگی می کنند که زندگی شان را دوست دارند، بعضی از آنها بسیار سنتی هستند و بعضی
بسیار مدرن. آنها درهای خانه شان را با همه توان به روی هجوم حکومت به عرصه خصوصی
بسته اند و در عرصه عمومی هم تا زورشان می رسد، سعی می کنند فضای زندگی را در
اختیار بگیرند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر