ا(ادامه از اینجا)...وجود: تعامل "حسی" عناصر"محیط" با "من" به عنوان تنها موجود آنالیزور و شناسنده محیط است. تنها موجود، چون تحلیل دیگر اجزای محیط در نزد خودشان نیز بالنهایه در نزد من است که دارای ارزش میشود. پس اگر آن بازتاب و عملگری از طرف اجزای محیط یا خودش بر من محرز شد، آن محیط و اجزایش وجود دارد و اگر نه، وجود ندارد.
من: محیطی است که در ذهن، محدود است. به عبارتی دیگر، من جعبه ذهن است. یعنی من زمانی من تعریف می شود که ذهن شکل گرفته باشد وگرنه هیچ است. و ذهن نیز یعنی "قابلیت آنالیز" یا همان "تفکر". تفکر انرژی مستقل وآزادیست که پس از قرار گرفتن در محیط محدود و نسبی "من" توانایی ایجاد و خلق دنیا را پیدا می نماید و بیرون از من چنین قابلیتی ندارد. به عبارتی دیگر، به وجود آمدن من به علت خواست "ذهن" است برای ساخت طبیعت که بواسطه وجود آن "من" موجودیت یابد. اینجاست که من دنیای طبیعی را خلق می کند و البته به طریقی اینکار را می کند که تا زمانی که وقتش نرسیده این امر برخود من نیز نامکشوف است.(زمان مکاشفه)ا
محیط ( دنیا، طبیعت ): کلیه چیزهای محسوس جز من. من و محیط از یک جنسیم و دارای ابعاد یکسانیم. (می توان برای توجیه منطقی محیط، رابطه من با محیط را رابطه علیّ در نظر آورد ، بدین توصیف که بگویم هم محیط علت من است و هم من علت محیط و در عین حال نیز هر دو معلول همیم. چرا که اگر من نباشم، دنیا خودش را نتوانسته بر من عارض کند و البته اگر محیط نباشد نیز من مبنایی برای سنجش و شناسایی خود ندارم. پس علت محیط منم چون با وجود من او هست و معلول محیطم چون بدون او نیز من، من نیستم ).ا
زمان مکاشفه: اساساً زمان نیز از امکاناتیست که با من متولد می شود و آن محاسبه روند رشد و فعلیت محیط و من است بر حسب مقیاسی مشخص و معلوم تا با کمک آن بتوانم رویدادها را منطقاً بررسی کنم. و زمان مکاشفه مقطعی در این زمان است که من تا حدی رشد عقلی نموده ام که بتوانم راز حیات را دریابم.ا
زندگی: رشد و نمو من است. هر چه رشد من در راستای محور زمان به پیش می رود، دنیا نیز به همین نسبت، کامل و کاملتر می گردد. این تحرک و فعلیت من دقیقاً باید از جنس تحرک محیط زنده باشد تا قبل از زمان مکاشفه ، کوچکترین ظنی برایم پدید نیاید که فرقی میان من و محیط طبیعی زنده هست. یعنی زندگی من، با ضربان قلب در بطن مادر آغاز می شود و سپس این زندگی ادامه می یابد با کلیه چیزهایی که طبیعت پیرامون به من آموزش می دهد و من ابتدا با ورودی های حسّیم ، آموزه ها را به مغزم داخل و پس از آنالیز، به خود محیط صادرمی کنم.ا
منطق: بهترین نوع تحلیل من و محیط توسط من که طی آن تا حداکثر ممکن (با توجه به آموزه های مکانی و زمانی در یافته) به ریزه کاریها و جوانب یک قضیه از بیشترین زوایای ممکنه نگریسته میشود و جوابهایی که این تحلیل به دست من میدهد تا بالاترین حد ممکنه راضی کننده است.ا
واقعیت: 1- روند علمی (طبیعی) و قابل درک طبیعت، 2- فعلیت رؤیاهای قابل حصول در طبیعت.ا
حقیقت: واقعیت مطلق؛ واژه ای که چون ماهیت مطلق دارد در محدوده رؤیای غیر قابل حصول تعریف میشود و تنها نوع قراردادی آن به دنیای واقعی وارد می شود که آن قرار دادی است میان آدمیان که یا برای حل و فصل اختلافات واقع شده تبیین می گردد (جنبه داوری) و یا مورد مصرف آموزشی و تربیتی دارد (جنبه اخلاقی).ا
رؤیا: دارای دو قسمت (تعریف) است؛ 1- رؤیای قابل حصول یا واقعیت ذهنی (غیرعینی) که یعنی آنچه تنها فرقش با واقعیت در اختلاف زمانی و تصادف (شانس) است. پس طبق این تعریف، در حقیقت رویا همان واقعیت است که یا هنوز رخ نداده است، یا رخ ندادنش از امکان ناپذیریش نیست بلکه از خوش شانسی یا بد شانسی (تصادف) نشأت می گیرد 2- رؤیای غیر قابل حصول که یعنی آنچه هیچگاه خواستگاه مجازی اش قابل تبدیل به واقعیت نیست و مانند حقیقت در دنیای واقعی تنها میتوان به صورت قراردادی تعریفش نمود.ا
مطلق: آنچه بدون نهایت است. کل صفات عالی (ترین ها) در زندگی بشر. به عبارتی آنچه در دنیای سه بُعدی هندسی نسبی ما نمی گنجد و در حقیقت به هیچ عنوان نمی توان آنرا تصور یا تعریف کرد. چرا که محدودیت و نسبیت دو خاصیت پایه ای دنیای ماست که عبور از آن مقدور نیست. (مطلق را نیز در چارچوبه هایی خاص می توان با چشم پوشی ، تعریف پذیرنمود اما مقصود من از کل تعاریف بالا حالت جهانشمول است).ا
...(ادامه در اینجا)...
۲ نظر:
:-) :-/ :-? :">
آقا با اینکه قول داده بودم نظرمو حتما ابراز کنم اما راستش با این تعاریف، زبونم رفته پس یقم فعلاً...باید مهلت بهم بدی، حتماً باهات میام جلو. با تعریف وجود مشکل دارم ولی باید فکر کنم که چطور به صورت جدی باهاش چالش کنم
ارسال یک نظر