داشتم به برنامه "پنجره ای رو به خانه پدری" در سایت آقای نوری زاده نگاه می کردم که دیدم ایشان به نکته ای اشاره کردند که مدتها بود می خواستم راجع به آن مطلبی بنویسم. درباره مبحث نا امیدی و خواهش تطبیق.(اگر سرعت اینترنت به شما اجازه می دهد، پیشنهاد می کنم که حتما این قسمت برنامه را دانلود کنید و ببینید که بسیار جالب و آموزنده است به نظرم). اما چیزی که مرا بر آن داشت تا چند خطی اینجا بنویسم این بود که ایشان در بخشی از این برنامه اظهار ناراحتی و سرخوردگی می کنند از اعمال برخی ایرانیان مقیم ایالات متحده (که به واقع از حیث کمیت، بیشترین مهاجران ایرانی در این کشور ساکن هستند و به طور نسبی میتوان آنان را نمایندگان جامعه ایران نیز در نظر آورد) و آن گله این بود که چرا خیلی ها (از آدمهای نخبه البته نه مردم عادی) در آن جامعه که تا دیروز خود دم از اعتراض و آزادی خواهی می زدند، امروز به نرخ روز نان خورده و بیشتر به فکر در آمد و کاسبی هستند تا فعالیتهای غیر انتفاعی، بشر دوستانه یا اعتراضات مدنی. این علامت سوال مهم چند وقت پیش هنگام مراجعه به ایران در ذهن من هم نقش بست. البته در میان اقشار عادی مردم و نه صرفا نخبه ها که می دیدم ملت، نسبت به سالیان قبل دیگر نه تنها به وضعیت موجود بسیار کمتر غر می زنند و گله و شکایت می کنند که برعکس وضعیت موجود برای بسیاری حتی قابل دفاع هم شده و زیاد هم ناراضی به نظر نمی رسند! در حالی که اوضاع کلی آن مملکت رو به وخامت می رود و نه بهبود. این حیرت من در برخوردهایم با مردم کوچه و بازار مرا بر آن داشت تا آن موقع به دنبال تحلیل این وضعیت بروم و البته به این نتایجی که خواهید دید رسیدم:
مردم با یک رویداد بزرگ اجتماعی (انقلاب) که در طول حیاتشان واقع میشود و تقریبا روی تمام فرایندهای اجتماعی و حتی فردیشان تاثیر می گذارد، (الف) در ابتدا حالت انفعالی به خود می گیرند. یعنی از ذوق زدگی و هیجان به دنبال موج به وجود آمده راه می افتند و بدون اینکه به عواقب عمل خود بیندیشند، تنها دم را غنیمت می شمرند. (ب) سپس حالت نقادی پیدا کرده، شروع به انتقاد از خطاهای به وجود آمده می کنند و (پ) پس از اینکه آن واقعه به مرور زمان به حالت نیمه پایدار رسید، به دو دسته تقسیم میشوند: 1- دسته بزرگتر سعی می کنند خود را با شرایط تطبیق دهند بدین سان که چون خود را مقهور قدرت حاکم می بینند و بالطبع نظرات خود را با توجه به ابعادشان بی تاثیر می یابند، ناخودآگاه از در همذات پنداری با قدرت در آمده، رفته رفته با یافتن نکات مثبت محدود و بزرگنمایی واهی آن حتی به صورت طرفدار قدرت جلوه گر میشوند (چون این تحلیل پراتیک است، من حتی پرخاشجویان بی پشتوانه به قدرت یا به تعبیری اپوزیسیون خنثی را نیز جزو همین دسته حساب می کنم چرا که نتایج حرکات آنان نیز در عمل دقیقا منطبق بر نتایج همین گروه است) و 2- دسته کوچکتر که سعی می کنند "نظرات"خود را بزرگتر کنند و نه ارزش "قدرت" را. برای این منظور سراغ کسب اطلاعات و اگاهی می روند تا به صورت موثرتر و منطقی تر با قضایا برخورد کنند و صرفا کارشان شکایت های سطحی و بی پشتوانه علمی نباشد. این گروه، همان نخبه های آتیند. این مدل را من با توجه به تجربیات شخصی خودم ترسیم کردم و احتمالا باید با کمک دوستان دانشمندم خیلی بیشتر به آن بپردازم، اما چیزی که برایم تا حال عیان بوده این بوده که از دل انقلاب ایران این دسته آخری که گفتم بیرون آمده و افراد همین دسته هستند که اصولا در آینده ایران رل اساسی، مفید و کارساز ایفا خواهند کرد، حتی اگر 5 درصد کل ملت را تشکیل بدهند و اصلا به چشم نیایند. وقوع این پدیده به نظرم از نکات مثبت انقلاب ایران بود. باید در نظر داشت که همیشه آنچه که اکثریت می کنند ملاک نیست. اکثریت زمانی تاثیر گذارند که نخبه ها به فعلیت برسند. پس همیشه برای افراد متفکر، جای امیدواری هست. ناراحت نباشید آقای نوری زاده!
۱ نظر:
متاسفنه در جامعه ما شرایط بسیار پیچیده تره. چون دو رویی در رفتار های سیاسی مردم حاکمه. و اکثریت در حال از بین بردن اقلیت هستند.پس اقلیت اجازه ظهور نداره.
ضمنا حاجی ایمیلت رو پیدا نکردم. ایمیلت چیه؟
ادرس بلاگ من هست:
tellin.wordpress.com
and my email is
new_alphabet@yahoo.com
ارسال یک نظر