امروز درست 27 روز از فوت غير منتظره كرايتون، اين پزشك انسان شناس، نويسنده و فيلمساز برجسته مي گذرد. (سه شنبه 14 آبان (4 نوامبر) امسال، ايشان در سن 66 سالگي در پي نبردي سخت با سرطان مغلوب شدند).
هميشه دلم ميخواست كه مطلبي جامع راجع به مايكل كرايتون بنويسم. شخصي كه به زعم من بزرگترين نويسنده داستانهاي علمي و نه تنها علمي- خيالي (Sci-fi) قرن بيستم بود. اين مهم مقدورم نشد تا امروز كه بايد در پس فوت نا بهنگامش به نوعي مرثيه بسرايم. اما گرچه ايشان را بسيار دوست ميداشتم اما اهل مرثيه سرائي هم نيستم. قصدم اينست اداي ديني بكنم به اين نويسنده توانا و برجسته و شايد بتوانم به حد وسع خودم انسانهاي بيشتري را به كارهاي او آشنا و علاقمند گردانم. اميدوارم...
39 سال پيش هنگامي كه مايكل جوان براي اولين بار به شهرت رسيد، هنوز يك دانشجوي رشته پزشكي بود. او با چاپ كتاب " نژاد آندرومدا " – ( Andromeda Strain ) در سال 1969، خوانندگان را با داستان علمي- تخيلي اي آشنا نمود كه بر خلاف بسياري از اين دست داستانها، كاملن محتمل مي نمود. " به خطر افتادن زيست بشر، توسط موجودات زنده ميكروسكوپي آمده از فضا"... بله. به همين سادگي!
توجيه او براي اين طرح بسيار منطقي مي نمود/ مي نمايد. در حقيقت مي گويد چرا ما بايد تنها منتظر تماس با بيگانگان جاندار پرسلولي و ماكروسكوپيك (مرئي) باشيم؟ و چرا اصولن بايد موجودات زنده را تنها با آمينو اسيد بشناسيم؟ مگر نه اينكه تنها 1 درصد از كل اجزاي ارگانيزم زنده، پروتئين (آمينو اسيد) است و 99 درصد باقي مانده آن شامل چهار عنصر هيدروژن، كربن، نيتروژن و اكسيژن است؟ و مگر نه اينست كه نسبت موجودات زنده مرئي بر روي زمين اصلن قابل قياس با موجودات فوق ريز ميكروسكوپيك (نا مرئي) مثل باكتريها و ويروسها و آميب ها و غيره نيست؟ با اين حساب مي بينيم كه اين تماس (موجودات فضائي با ما ) همين الان هم ميتواند به راحتي شكل بگيرد.
39 سال پيش هنگامي كه مايكل جوان براي اولين بار به شهرت رسيد، هنوز يك دانشجوي رشته پزشكي بود. او با چاپ كتاب " نژاد آندرومدا " – ( Andromeda Strain ) در سال 1969، خوانندگان را با داستان علمي- تخيلي اي آشنا نمود كه بر خلاف بسياري از اين دست داستانها، كاملن محتمل مي نمود. " به خطر افتادن زيست بشر، توسط موجودات زنده ميكروسكوپي آمده از فضا"... بله. به همين سادگي!
توجيه او براي اين طرح بسيار منطقي مي نمود/ مي نمايد. در حقيقت مي گويد چرا ما بايد تنها منتظر تماس با بيگانگان جاندار پرسلولي و ماكروسكوپيك (مرئي) باشيم؟ و چرا اصولن بايد موجودات زنده را تنها با آمينو اسيد بشناسيم؟ مگر نه اينكه تنها 1 درصد از كل اجزاي ارگانيزم زنده، پروتئين (آمينو اسيد) است و 99 درصد باقي مانده آن شامل چهار عنصر هيدروژن، كربن، نيتروژن و اكسيژن است؟ و مگر نه اينست كه نسبت موجودات زنده مرئي بر روي زمين اصلن قابل قياس با موجودات فوق ريز ميكروسكوپيك (نا مرئي) مثل باكتريها و ويروسها و آميب ها و غيره نيست؟ با اين حساب مي بينيم كه اين تماس (موجودات فضائي با ما ) همين الان هم ميتواند به راحتي شكل بگيرد.
اين تم اولين اثر مهم وي بود كه در سال 1971 (دو سال بعد از چاپ كتاب) توسط رابرت وايز به فيلم سينمائي با همين نام تبديل شد و اتفاقن خود مايكل هم براي اولين و آخرين بار يك نقش فرعي را در اين فيلم بازي مي كند (جراح ريشو!). خيلي ها بعد از ديدن اين فيلم از خود مي پرسيدند اگر واقعن اين تماس صورت بگيرد و منجر به تهديد حيات بشر بشود، تكليف انسان چيست؟!
در دومين اثر مهم وي، "مرد ترمينالي" – (The Terminal Man) به سراغ يك نخبه كامپيوتر مي رود كه در اثر ضربه اي كه به سرش وارد ميشود، دچار حمله هاي ناگهاني عصبي ميشود. يك جورائي شبيه دكتر جكيل معروف! اما تفاوت اينجاست كه مايكل سعي مي كند با كاشت يك ميكروچيپ در مغز وي اثرات اين روش درمان را بررسي كند. اين موضوع شايد در زمان ما امري بديهي به نظر برسد ولي دقت كنيد كه اين داستان 36 سال پيش (1972) نوشته شده، زماني كه هنوز براي بشر كامپيوتر خانگي هم تعريف عام نشده بود! اين اثر هم در سال 74 مبدل به فيلم ميشود.
در دومين اثر مهم وي، "مرد ترمينالي" – (The Terminal Man) به سراغ يك نخبه كامپيوتر مي رود كه در اثر ضربه اي كه به سرش وارد ميشود، دچار حمله هاي ناگهاني عصبي ميشود. يك جورائي شبيه دكتر جكيل معروف! اما تفاوت اينجاست كه مايكل سعي مي كند با كاشت يك ميكروچيپ در مغز وي اثرات اين روش درمان را بررسي كند. اين موضوع شايد در زمان ما امري بديهي به نظر برسد ولي دقت كنيد كه اين داستان 36 سال پيش (1972) نوشته شده، زماني كه هنوز براي بشر كامپيوتر خانگي هم تعريف عام نشده بود! اين اثر هم در سال 74 مبدل به فيلم ميشود.
تا اينجا هنوز فكر كرايتون در دنياي تكنولوژي مدرن فوق ريز است. اما در اثر بعدي اش در سال 1976، "سرقت بزرگ قطار" –( The Great Train Robbery) به سراغ تاريخ ميرود و روايتي را مربوط به انگلستان دوران ويكتوريا (1901-1837) به تصوير مي كشد. اين دوران بسيار مورد علاقه اوست. در اين داستان با يك قصه كلاسيك ماجراجويانه طرفيم كه به مصائب يك سرقت قطار طلا توسط يك نجيب زاده باهوش انگليسي مي پردازد. اين اثر هم توسط خودش در سال 1979 به فيلم برگردانده شد.
اين سير تواريخ ، او را به نگاشتن داستان بعدي اش "خورندگان مرده" – ( The Eaters of the Dead ) در سال 1976 مي كشاند. او در اين كتاب ماجراي يك سفير دربار خليفه عباسي بغداد را روايت مي كند كه وارد دنياي وايكينگها يا به عبارت شايد دقيقتر وارياگي ها(البته خود وي آنها را روس مي نامد) ميشود( در سال 921 ميلادي ). او كه احمد بن فضلان بن العباس بن رشيد بن حماد نام داشت در راه اشاعه پيامهاي اسلامي خليفه مسلمين به ديار بلغارهاي ولگا (تاتارستان امروز) وارد ميشود اما بر اثر يك حادثه ناخود خواسته، سر از بلادي در اسكانديناويا (شمال اروپا) در مي آورد. ماجراهاي هيجان انگيز اين سفر دستمايه كرايتون ميشود تا با نگاهي به افسانه "بيو ولف" و تاريخ وايكينگها، بر هيجان انگيزي و زيبايي اين سفرنامه بيافزايد. جالب اينجاست كه تنها نسخه خطي اين سفرنامه در ايران و در موزه آستان قدس مشهد موجود است كه احتمالن مايكل به آن دسترسي نداشته است. اين داستان در سال 1999 توسط خود كرايتون سينمائي ميشود با نام "سيزدهمين جنگجو".
چهار سال بعد، يعني در سال 1980 او قدم به دنياي طبيعي مي گذارد و كتابي تحت عنوان " كنگو" – (Congo) را به چاپ مي رساند كه اين امر احتمالن مقدمه اي ميشود كه بعدها بزرگترين و معروفترين اثر زندگي اش (پارك ژوراسيك) را بنگارد. داستان كنگو تلفيقي است از سه آيتم انسان مدرن، تاريخ ساكنان آفريقا و طبيعت. خود او مي گويد بخش تاريخي اثر را از كتابهاي سر هنري رايدر هگارد (1856 – 1925 ,Sir Henry Rider Haggard)الهام گرفته است. نويسنده بزرگ انگليسي خالق كتابهاي خواندني معادن شاه سليمان و دختر مونته زوما. داستان به يك گروه جستجو گر الماسهاي كبود آفريقائي مي پردازد كه به نوعي طبيعت مانع رسيدن ايشان به اهدافشان ميشود. در اين كتاب به حيات وحش و شيوه ارتباط برقرار كردن حيوانات (ميمونها) با انسان نيز به بهترين نحوي پرداخته ميشود. قهرمان كتاب در اصل يك گوريل سخن گو است با نام ايمي (Amy) كه 620 كلمه از زبان آدميزاد را مي فهمد و با زبان اشاره اين كلمات را منتقل مي كند. ما در اين كتاب مي خوانيم كه چگونه اين گوريل باهوش، انسانهاي مغرور را از مرگ حتمي نجات ميدهد. انسانهايي كه براي يافتن الماس كبود (براي خاصيت ابر رسانائي كه در ساخت چيپ هاي كامپيوتري دارد ) مي خواهند طبيعت را به مبارزه بطلبند. در اينجا به وضوح ميبينيم كه اين طبيعت است كه هميشه پيروز است و نه انسان حتي با آن تكنولوژي برترش. اين شعار زيباي كرايتون را بعدها البته واضح تر و رساتر مي شنويم.
پس از داستان كنگو، مايكل حدود هفت سال از دنياي رمان نويسي فاصله گرفته و تنها يك كتاب آموزش كامپيوتر به نام " زندگي الكترونيك" –( Electronic Life ) را مي نويسد و همچنين فيلمنامه فيلم هيجان انگيز " فرار" – (Runaway) را.
اما در سال 1987 با كتاب "كُره" – (Sphere) به دنياي علمي خيال خود رجعت مي كند. اين بار به جاي تكنولوژي انسان مدرن، تكنولوژي برتر موجودات فرازميني را با "تاريخ" مي آميزد: يك هيات دانشمند آمريكايي در اعماق اقيانوس به شيئ بسيار بزرگي برخورد مي كنند كه پس از تحقيقات بسيار معلوم ميشود سفينه ايست كه سيصد سال پيش سقوط كرده كه با توجه به قدمت ان مطمئنن ساخت دستان بشر نيست. اين داستان مرا به ياد داستانهاي اريك فون دنيكن (Erich von Däniken ) مي اندازد ولي به هر روي كرايتون هميشه حرفي جديد براي گفتن دارد تا اذهان را به تفكر وا دارد. اين اثر هم با همين نام در سال 98 وارد اكران سينماهاي جهان شد...(ادامه در اينجا)...
-------------------------------------------------------------------
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر