بعضی وقتها که چه عرض کنم، اکثر قریب به اتفاق اوقات ما تنها به تیتر اخبار کار داریم و از خیر متنش می گذریم. اگربه سراغ متنش هم که برویم بسیار کم پیش میاید که آنرا تفسیر و تأویل کنیم. تازه زمانی هم که تفسیر می کنیم بسیار بعید است که علمی (منطقی) و بی طرفانه به اینکار مبادرت کنیم!
این قضیه در مورد اخباری که مشمول زمان شده اند بیشتر به چشم می خورد. مثلا در هنگام مراجعه به تاریخ این تیترهای اخبار تاریخی است که ما را جلب و مفتون می کند و اغلب ما به سراغ سنجیدن صحت و سقم آن و یا شرایط منطقی که بر آن تیتر (واقعه) داستان مترتب بوده نمی رویم.
فرضا می خوانیم اسکندر مقدونی آمد و با تعدادی محدود سرباز از غرب تا شرق عالم آنروزگار را درنوردید و فتح کرد. هرگز نمی نشینیم و تعمق کنیم که آیا این واقعه اصولا می توانسته اتفاق بیفتد یا خیر. منابع و مؤاخذ آن کدامند و تا چه حد می توان آنها را باور کرد و منطق ما "با توجه به شرایط و امکانات موجود زمانی و مکانی" آیا این واقعه را بر می تابد یا خیر. بسیاری دیگر از داستانهای تاریخی چنینند.
در این رابطه من کل داستان این لشگرکشی های تاریخی و حدود و ثغور امپراتوریهای قبل از قرن بیستم به کتم نمی رود! این شاید بابت آنست که علاقه بسیار به سفر دارم و ابعاد جغرافیایی را تا حدود خوبی می شناسم.
می دانم که از ایران به یونان (از پرسپولیس به آتن) چه زمینی و چه دریایی آنقدر فاصله زیاد ست که یک پادشاه نتواند لشگرش را از نزدیکی شیراز و به مرور از میان راه جمع کند که یا از راه زمینی: عراق و سوریه و لبنان امروزی و دریای مدیترانه یا ایران و ترکیه امروزی و مدیترانه که هر دو اقلا بالغ بر 2000 مایل یا 3200 کیلومتر می شود (خطوط سبز و سفید نقشه) و یا مستقیما از جنوب ایران سوار کشتی کند و از راه دریایی آنهم حتی بدون داشتن قطب نما چه رسد به نویگیشن و دستگاههای مدرن مسیریابی: خلیج فارس و دریای عمان و اقیانوس هند و دریای احمر و کانال سوئز و مدیترانه را پشت سر بگذارد که حدود 4600 مایل یا 7400 کیلومتر (خط قرمز در نقشه) میشود، تا برود و با لشگرش به یونان حمله کند!
آخر با کدام اسباب و لوازم بهداشتی و معیشتی و خورد و خوراک و پوشاک و استحمام و ...؟! با کدام ساز و برگ جنگی مدرن و دیر مستهلک؟ با چه تجهیزات اطلاع رسانی پیشرفته ای؟! با کدامین تلفن و تلکس و رادیو و رادار و ای میل و بی سیم و غیره ای به گوش پادشاه آن کشورهای دوردست (که اصولا نمی دانم از کجا می دانسته اند که وجود خارجی دارند!) میرساندند که شما دشمن ما هستید و ما بهمین خاطر قرار است به شما حمله کنیم! و یا چطور به اقوام سر راه می فهماندند که لباس رزم بر تن کنید و آماده نبرد شوید فرسنگها آنسوتر با ملتی که اصلا نمی شناسید چرا که پادشاهتان چنین می خواهد!
اصلا بفرمایید بدانیم که چرا می بایست اقوام مختلف تن به چنین جنگهای عجیبی بدهند؟ از لحاظ کلی تر با توجه به این همه ابعاد وسیع جغرافیایی فرضی ایران آنروزگار، آن پادشاه فرضی، مثلا خشایارشاه با چه وسیله ای با شهرهای مختلف قلمرو خودش ارتباط داشت؟ حالا نمیگویم فراتر از مرزهایش! آیا تنها سیستم خبررسانی آنروزگار (چاپار=پیک اسب سوار) برای فرمانبرداری کل اقوام و ملل از پادشاه و خراجگزاری آنان کفایت می کرده است؟!...(جل الخالق. من که عمرا باور کنم)...
و البته هزار و یک سوال منطقی دیگر بوجود می آید که آدم را بالکل نسبت به واقعیت تاریخ مکتوب دچار شک و شبهه می کند.
ولی ما را که انگار نه انگار. می نشینیم سر کلاسهای تاریخ مدرسه و دانشگاه و حتی یکی از این سوالات را هم از معلم و استاد نمی پرسیم و نه تنها همه تاریخ را دربست قبول می کنیم که تازه برایش رگ غیرت هم بر گردن خویش افراشته و به آن فخر و مباهات هم می کنیم و گاهی بر سرش دعوا و یقه گیری ایضا! که ای بابا مــــــــا روزگارانی چنین بودیم و چنان؛ پس گم شوید ای نژادهای پست جز ما چرا که بر خلاف ما بی رگ و ریشه اید!
من هنوز وقتی در زمان حال ( قرن بیست و یکم ) به برخی شهرهای کوچک و دهاتهای کشورهای مختلف می روم؛ با وجود اینهمه امکانات گسترده اطلاع رسانی در قرن فناوری اطلاعات هنوز بسیاری مردمان آن ولایات را می بینم که حتی نمی دانند پشت کوههای صعب العبور نزدیک به محل زندگیشان چیست و چه می گذرد و چه اقوام یا حیواناتی می زیند؛ هنوز نمی دانند که مثلا پایتخت آخوندهای جهان (تهران) کجای این کره خاکیست و آیا قاره آفریقا خوردنیست یا پوشیدنی...
می بینم که بعضیها حتی نام پرزیدنت خودشان را هم نمیدانند چه رسد به نام و نشانی نماینده های مجلس و هیات وزیران و کلا سران مملکت خود را... پس با یک استقرای ساده به این نتیجه می رسم که چند صد سال پیش اوضاع بالطبع بسیار افتضاح تر بوده است و چند هزار سال پیش که دیگر نگو و نپــــرس ... و با خود می گویم "ببین آنروزگاران که چهارپایان یا ماکزیمم چرخهای چوبی تنها وسیله نقلیه سریع آدمی روی خاک بوده، چه خبر بوده است"!
روزگارانی که هر کس برکه آبی گیر می آورد کنارش بیتوته می کرد و برای خود قلمرویی تعیین می کرد و با بهره برداری صرفا از طبیعت پیرامون خودش ارتزاق می کرد و خانواده و قومی کوچک تشکیل می داد و از قلمروش مقابل دیگران به دفاع برمیخاست تا اینکه به مرور قومها وسیع تر میشد و بعد از زاد و ولد چند نسل، تبدیل به روستایی و شهری میشد و ولایتی.
اشخاص آن دیار تنها زمانی آگاه میشدند که 100 کیلومتر آنطرف تراز ایشان چه می گذرد که یکی از شهروندان جسور جرئت می کرد که به سفر برود ودر هنگام بازگشت (اگر البته بازگشتی صورت می گرفت) اطلاعات نصفه و نیمه خود را با چاشنی اغراق و دروغ با دیگران قسمت نماید و بدین ترتیب مردمان از حال و روز دهات آنسوی جنگلها یا رودهای اطرافشان مطلع شوند.
اما ما با کمال تعجب می خوانیم که یک سلسله پادشاهی در همان روزگارمثلا 10 میلیون کیلومتر مربع وسعت داشت و چنان این قلمرو را اداره می کرد که تو گویی دولت با ملت در فضای سایبرنتیک در ارتباط تنگاتنگ دائمی بوده است! آیا اینها همه عجیب نیست به نظر شما؟ ذهنتان را هم قلقلک نمی دهد؟ به نظر من که نه تنها بسیار عجیب که بی حد غریب هم هست!
مشکل بزرگ دیگرِ من در تشکیک به روایات تاریخی کتب تاریخ، اشکال عمده دنیای باستان یعنی ارتباط برقرار کردن اقوام و ملل بواسطه فقدان زبان مشترک در دنیای باستان است. نمی دانم آیا شما شده از شهرخودتان به شهرهای حتی خیلی نزدیک به محل زندگیتان بروید و اصلا نفهمید آدمهای آنجا به هم چه می گویند؟ برای من که زیاد پیش آمده. مثلا روزی بختی دست داد که به شهر "بادرود" از توابع شهر کاشان بروم. باور کنید همانقدر از زبان این هموطنان چیزی فهمیدم که زبان ابوریجینهای استرالیا را می فهمیدم. یا سنندج یا تبریز و ... همه به همین سیاق.
چه باشعور بودند انسانهایی که زبان ملی و رسمی درست کردند برای ساکنان یک خطه و از آن مهمتر خدا پدر و مادر این انگلیسیهای کولونیالیست را هم بیامرزد که لااقل یک کار خیر کردند برای ما و زبانشان را در کره زمین به عنوان زبان مشترک باب کردند که اگر نمی کردند هرجا می رفتیم باید تا چند ماه با دست و پا حرف میزدیم بجای زبان تا اصول اولیه زبان محلی آنجاها را بیاموزیم.
حالا می خواهم بدانم که با وجود این اشکال عمده یعنی زبان مشترک، چطور ملل قدیم که سیستم آموزشی مدون و زبان رسمی و بین المللی نداشتند اصولا فرمانبردار یک حکومت و قوانین آن می شدند؟
دررابطه با خدمات غیر ارادی انگلیسیها و برخی دیگر از اروپائیان حداقل در ارتباط با "گسترش اطلاعات" در پُست بعدی بیشتر خواهم پرداخت که هم ادامه بحث "درست خواندن" وقایع و اخبار ابتدای این پُست را پی بگیرم و هم در اینجا بیش از این چشم و چار شما را خسته نکنم. پس تا پُست بعدی بدرود.
۷ نظر:
مهرداد عزیز
روزگار غریبی است، میدانی. دیگر آن دل و دماغ که بنشینیم و بحثی کنیم و جدلی کنیم هم نیست!
من مطالبت را در گوگل ریدر میخوانم اما نمیدانم چرا نمیتوانم وارد بلاگ اسپات شوم مگر با فیلتر شکن مثل الان.
اما این مطلب که نوشته ای موجب حیرت است. خودت آوردهای که:
من اصلن کل این لشگرکشی های تاریخی و حدود و ثغور امپراتوریها قبل از قرن بیستم به کتم نمی رود. یعنی فرقی نمیکند که عهد مغول باشد یا اسکندر. اینها همه قابل قبول نیست.
من درک میکنم که در برخی وقایع بتوان شک کرد و یا ابعاد آن را بررسی دوباره کرد اما جدا این انکار مایه حیرت است.
من فقط مثالی بزنم. از نظر تو مثلا لشکرکشی مغول که از مفولستان تا مجارستان رفتند رخ نداده و یا به این شکل نبوده.
هلاکو پس از نشستن منکو بر تخت به ایران آمده و سپس به بغداد رفته؟ بعد راه سوریه گرفته یا نه؟ بعد لشکریان به ترکیه رفته اند؟ خودت قیاس بگیر از مسافت. این به نظر تو با آن شواهد روز به روز از وقایع غیر واقعی است؟
آیا اسکند به ایران آمده یا نه؟ آیا عهد سلوکی در ایران داشتهایم یا نه؟ منطقه حکومت سلوکیان در کجا بوده و اینها از کجا آمده بودند؟
نمیدانم مهرداد ولی گاهی اوقات تو هم چیزهای عجیب و بلکه غریب و اصلا مشکوک می نویسی ها
مجید؛ فهرست
به بهآقا مجید گل کم پیدا. من اصلن اینجور چیزها را می نویسم که سر و کله شما بلکه اینورا پیدا بشه. مُردم از بس کسی بهم گیر نمیده و انتقاد نمی کنه! اما آقا از این سیندروم ژنتیکی "هل من مبارز" من که بگذریم، باید خدمت عزیزت عرض کنم که آره! من کلن به تاریخ قبل از پیدایش صنعت حمل و نقل مدرن هوایی و زمینی و دریایی و پیش از پیدایش دستگاههای مخابراتی و صوتی و تصویری بسیار مشکوکم. نه که بگم واقعه ای قبل از این امکانات اتفاق نیفتاده بلکه به شدت و ضعف و چگونگیش "شک" دارم. مغول را مثال زدی. والا اونجور که من از تواریخ راجع به این تیرو طایفه خوندم، اینا اصولن پادشاهی متمرکزی نبودن که مثلن از مرکز هدایت بشن یا کسی اونارو از راه دور هدایت کنه! به نظر میرسه این قوم جنگجو به مرور که به سمت استپهای اورازی سرازیر میشدند با قبایل محلی می جنگیدند و همانجا سکنی می کردند. یک نوع کوچ نشینی خشن بوده تا نبردی تاریخی با ملل. من نمیتونم به خودم بقبولونم که یکی بلندشه با اسب و شمشیر و زره خود و برگستوان از مغولستان تا مجارستان بره واسه کشورگشایی مغولان! اصولن مغولها کشور خاصی نداشتند. اقوام وحشیشمال چین بودند که از هیچ احدی اطاعت نمی کردند. بازه زمانی حضور مغول به مرور در آسیا و روسیه و اروپای اسلاو مهمه و نه خود فعل. یعنی اینکه ببینیم این گسترش طی چند نسل انجام شده. من بواقع هیچوقت نشنیدم کسی بگه تموچین راه افتادو کشورگشایی کرد. اصلن مغولان پایتخت نداشتند. تموچین هم احتمالن خیلی حمله کرده باشه چند صد کیلومتر بوده و بعدشهم مرده. اسکندر هم همینطور. من منکر حکومت سلوکیان نیستم ولی اینها به عقیده من ربطی به اسکندر نداره و اصولن اینهمه وسعت و بعد هم نداشته. آخه بابا خودت کلاهتو قاضی کن من اسکندر با چه تجهیزاتی می تونم 10000 کیلومتر به همه حمله کنم؟! تا حالا شده پاشی بخوای پیاده مثلن از تهران بری کاشون یا مثلن با اسب از کویر لوت بگذری؟ آخه مگه با امکانات 2000 سال پیش شدنی بده اینکارا؟! اونهم تازه نه به نیت سفر تنها که به نیت جنگ با محلی های هر دیار. به هر روی این مطالب نیاز به بحثهای فراوان با ذکر سند و مدرک دقیق داره ولی همین که بتونم یه جرقه ای تو برخی اذهان بزنم که تاریخو دربست قبول نکنن فکر می کنم کار کمی نکردم. ;)
ارادتمند شما
جالب بود, مهرداد جان
کوروش راد
مهرداد عزیز این پست عالی رو دیشب لینکیدم تو دنباله ولی متاسفانه خورد به خرابی سرور دنباله و فکر نکنم چندان دیده شده باشه. شرمنده از این که هدرش دادم.
راجع به مطلب هم مهرداد جان من فقط اینو میتونم بگم که به عنوان مثال در مورد لشکرکشی های سرداران، اینجور نبوده که تمام مراحل عملیات با "یک لشکر" و تحت فرماندهی "یک نفر" انجام می شده بلکه سردار برای هر مرحله ای بخشی از لشکر رو جدا می کرده و تحت فرماندهی یکی از سرداران زیردست می فرستاده به ناحیه ای و خودش هم ممکنه بخش دیگه رو می برده یا موقتا نگه میداشته. به عنوان مثال گفته شده که داریوش بزرگ بعد از مرگ کمبوجیه برای بازپس گرفتن تخت هخامنشی 19 جنگ رو در شرق و غرب امپراتوری انجام داد که البته در تاریخ ذکر شده که در حالی که او در ناحیه ای سرگرم رزم بوده، ناحیه ای دیگر می شوریده و او هم "بخشی" از لشکر رو به اون ناحیه می فرستاده.
2 سال ، 19 جنگ به فرماندهی 7 سردار.
ممنونم از شما کورش و هیچ عزیز، راستش دوست من (هیچ)، هدف من بیشتر نگرش به مسئله از لحاظ "بُعد مسافت" و نبود امکانات مخابراتی و اطلاع رسانی و حمل و نقل بود تا استراتژی های جنگهای باستانی! فرمایش شما البته منطقی و صحیحه ولی این باز شکیات را در مورد اساس "وقوع" و "مدل" و "شدت و ضعف" لشگرکشیها را برطرف نمی کنه. حداقل یک دلیل منطقی و عقلائی برای پذیرش چگونگی طی شدن مسافتهای چند هزار کیلومتری توسط ارتشهای باستانی و اطلاع گیری آنان از وضعیت موجود در دوردستها لازم است دوست من...ارادتمند
مهرداد عزیز منظور من هم همین بود. می خواستم بگم به این روش ممکن بود بعد مسافت رو به نحوی جبران می کردند. یعنی لشکری که به جنگ می رفت دسته های تازه نفس و ذخیره و ... هم ممکن بود داشته باشه.
به هر حال اینو هم میخوام بگم که از نظر من هم این وقایع نکات مبهم زیاد دارن. مثلا این که تمام لشکرها بخش اصلی شون "پیاده نظام" اون ها بوده. حالا این برای من سواله که یک انسان با اون همه ساز و برگ و شمشیر و زره و سپر و کلاهخود و ... چطور می تونسته این مسافات بعیده (زیادی عربی شد!) رو با پای پیاده طی کنه و چون در بسیاری موارد به محض این که با ارتش دشمن روبرو می شد جنگ هم آغاز می شده، بدون خستگی به جنگ هم می پرداخته!. حالا سواره نظام ممکنه خستگی چندانی نداشته باشه ولی پیاده .....
ارسال یک نظر