در سی و دومین سال از حیات جمهوری اسلامی بسر می بریم. تا به حال انقلاب 57 و تبعاتش بسیارشبیه انقلاب اکتبر 1917 روسیه بوده است. اکتبر سرخ. اما نشانه هایی امسال در همین چند ماهه اخیر رویت کردم که احتمالن مسیر این دو را کمی با هم مغایر می کند گرچه هر دو در نهایت سرنوشتی یکسان خواهند داشت که همانا نابودی است!
این نشانه ها، علائم "عبور از روحانیت" و حتی شخص رهبر انقلاب، خامنه ای است. روحانیت ایرانی یا به معنای "واقعی" کلمه آخوندهای ایرانی پایه و اساس آن چیزی است که ما امروزه در دنیا به نام مجعول "جمهوری اسلامی" می شناسیم. معجونی بی معنی که نه جمهوریش جمهوریست و نه اسلامی اش اسلامی!*
اما آن نشانه های بارز که به گمان من از ظهر روز 29 خرداد 88 بطور صریح و عریان پس از حمایت خامنه ای از شخص رفسنجانی، موسوی وکروبی در نماز جمعه به مرور شکل گرفتند اینهاست:
1- بوسیدن پیشانی حسن خمینی توسط خامنه ای در مراسم 14 خرداد امسال پس از بر هم زدن سخنرانی ایشان توسط عوامل دولتی (سپاه) به عنوان بارزترین و مهمترین نشانه اختلاف دولت (سپاه) با رهبری جمهوری اسلامی.
2- حمله سازماندهی شده به خانه های منتظری و صانعی و نانجیب خواندن آنها و نوه خمینی و درخواست پلمب کردن دفاترو لغو کلاسهای حوزوی ایشان توسط پیراهن سفیدهای تحت امر سپاه (دولت) بعنوان یک عمل بسیار کم نظیر که برخلاف خیلی ها معتقدم هرگز از سوی خامنه ای و روحانیت تنظیم نشده بود.
3- عدم دستگیری سران جنبش سبز پس از گذشت بیش از یکسال تنها به دلیل عدم حمایت خامنه ای و حوزویها از این عمل.
4-انتقاد کیهان و آخوندهای حکومتی از سخنان احمدی نژاد (رئیس دولت و عامل سپاه) در ارتباط با دو رکن اصلی جمهوری اسلامی یعنی حجاب و دخالت مستقیم در زندگی شهروندان.
5-انتقاد خامنه ای از درج مطالبی که از قول یکی از محافظان او (سپاه) در کیهان حکومتی و سایتهای دولتی عنوان شده بود. اینکار به احتمال قریب به یقین از باب تفرقه اندازی میان خامنه ای و رفسنجانی صورت گرفته بود برای شل کردن پایه های روحانیت تراز اول حکومتی و از بین بردن آتی آن (کاری که سپاه، امروزه سخت درصدد انجامش است).
6- تائید نظر مجلس و رد نظر دولت احمدی نژاد (سپاه) از طرف جنتی (شورای نگهبان) برای اولین بار در تمام طول دوران زمامداری سپاه در قوه مجریه.
7-پدیده ای به نام اسفندیار رحیم مشائی! کسی که خامنه ای رسمن نارضایتی خود را از وجودش در دولت (سپاه) ابراز کرد ولی کماکان از مهمترین تصمیم گیرندگان دولت (سپاه) می باشد. سیاستهای او دقیقن نشان از سیاستهای دستهای پنهان سپاه دارد که خواستار تمامیت حکومت در آینده است.
این دستهای پنهان که صحنه گردان اصلی دولت ایران هستند (سپاه) به هیچ روی با سیاستهای انقلابی خمینی و خلفش همساز نیستند و هرگز بنیادهای انقلابی کهنه شده را بر نمی تابند و پس از رسیدن به هدفشان که استقرار کامل سیاسی و جدا کردن روحانیت از پیکره جمهوری اسلامی است بدنبال اعمال سیاستهای ویژه خود هستند که از آنجمله می توان به القای فضای بازتر فرهنگی و اجتماعی در ایران و دراز کردن دست دوستی به سمت غرب و اسرائیل اشاره کرد.
البته این سیاستها از الان کاملن صاف و شفاف تدوین نشده است و نمی توان چندان با قطعیت به این نتیجه رسید ولی چیزی که تا حدود زیادی واضح و آشکار است اینست که سپاه چون ماری در آستین روحانیت جمهوری اسلامی پرورانده شده است، اولین نیشش را به صورت گسترده به اقتصاد بیمار ایران زده است و نیش بعدی اش را متوجه بخش سیاسی این حکومت کرده است. زهری که به احتمال قوی در حال نفوذ به پیکره روحانیت حکومتی است و سودای جدا نمودن ایشان از حاکمیت را دارد.
باید اذعان کرد که با این رویکرد و این تحلیل می توان از احمدی نژاد، دروغ پرداز بزرگ و استاد بحران سازی جهانی حمایت هم نمود! چرا که کوتاه کردن دست روحانیون حکومتی که کارنامه 32 ساله بسیار وحشتناکی در اداره کشور ایران دارند نه تنها هرگز بد نیست بلکه اگر ایده های رحیم مشائی را بعنوان ایده های غالب سپاه در آینده جمهوری اسلامی بدون آخوند در نظر بگیریم، بسیار میمون و مبارک هم هست.
اما بگذارید سدی را بررسی کنیم که در این یکساله جلوی پای سپاه پدید آمده است و پایگاهی کاملن مردمی هم دارد: جنبش سبز. این سد اگرچه می تواند متضمن پرشی به سوی آزادی ایران از چنگال انحصارطلبان باشد و قدرتی مهیب در مقابل سپاه اما نکته ای که مرا سخت متاثر نموده اینست که این خیزش به دلیل نداشتن راهکارهایی مدون و متین و همچنین راهبری اصولی، روز به روز به جای ازدیاد وسعت، کوچک میشود. راهکارهای مدون جنبش سبز خلاصه شده است در اجرای قانون اساسی جمهوری اسلامی و احیای دیدگاههای آیه الله خمینی بانی جمهوری اسلامی!
من به شخصه هرگز تمایلی ندارم ایده های قرون وسطائی آیه الله خمینی دوباره به این مملکت باز گردد حتی در پوششی سبز رنگ. واقعن اگر جنبش سبز قرار است آن جو وحشتناک را دوباره در ایران احیا کند؛ یعنی آن چیزی که آقای موسوی مدام بر طبل آن می کوبد، باید گفت که صد رحمت به احمدی نژاد و حکومت سپاه پاسداران!
اما اگر تحلیل جمعی دیگر را قبول کنیم که می گویند در واقع این جنبش قرار است برای عبور از این مرحله بحرانی و آسیب دیدگی کمتر و رشد و بالندگی به سمت لیبرالیسم و دموکراسی حقیقی، دوران حکومت خمینی را تنها به عنوان «دستاویز» خود قرار دهد، فقط آنگاه است که می توان از این جنبش حمایت کرد. چیزی که تا امروز متاسفانه حداقل در شاخه اینترنتی و وبلاگی جنبش، بعنوان یکی از پایگاههای مهم تبلیغاتی آن دیده نشده است و گویی این جنبش چندان به تحمل غیر و انتقاد پذیری و تکثرگرائی و لیبرالیسم اعتقادی ندارد و ازهمان روزهای اول با طلب "خفه شدن" تمام جریانات سیاسی غیر همسو با نظرات آقای موسوی، چه احزاب و گروههای خارج نشین و چه افراد منتقد داخلی، خواستار یک نوع خفقان و مصادره آرای عمومی شده است که شوربختانه همان شق اول این تحلیل و رسیدن به جامعه "خمینی-محور" را بیشتر تقویت می کند که این بسیار باعث تاسف است و گاهی انسان می اندیشد که شاید همین دید انحصار گرایانه باشد که جنبش را به انفعال نزدیک کرده است.
در پایان بگویم که اگر عنصر اصلی این جنبش یعنی "اتحاد" بین کلیه گروهها و احزاب و دگراندیشان و توده مردم از بین برود (چیزی که تا امروز به این سمت رفته است) باید فاتحه این خیزش را برای همیشه خواند. فقط امیدوارم دوستان سبز، زودتر به این گاف بزرگ پی ببرند و جلوی این دافعه بزرگ را با درایت خود بگیرند...
_________________________________________
*- برای دانستن معنای جمهوری مدرن می توان سراغ قانون اساسی فرانسه رفت و برای معنای اسلامی هم به سراغ کتب تاریخی که از کردار مسلمانان راستین صدر اسلام می گویند یا نزدیکتر می توان به طالبان عزیز(؟!) در افغانستان هم رجوع کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر