بمناسبت دو واقعه وحشتناک که هر دو از یک ریشه شکل گرفتند و در یک مقطع زمانی یعنی دهه ی به اصطلاح فجر (و در اصل زجر) به فاصله 43 سال از هم بوقوع پیوستند که یکی انقلاب وحشتناک57 بود ودیگری قتل ناجوانمردانه دختر17ساله اهوازی؛ مثنوی زیر را در یکصد ودوازده بیت بصورت صوتی و نوشتاری تقدیم دوستان مینمایم: (برای خواندن راحت در موبایل، لطفا گوشی خود را افقی نگه دارید)
شرق شناسان شجاع و فهیم............................آمده ازغرب جهان قدیـــم
طی سفرهای طویل و خطیر........................به خاک این فلات مهمان پذیر
گشت زدند بین خواص وعموم.......................یاد گرفتند ز عُرف و رسوم:
اکثر آداب بین شرقیان................................داشت تشابه به رسم غربیان
اما دو رسم، فرق عمده ای داشت............با آنچه یک مستشرق می پنداشت
پس دو صفت شد برند و نشانه..........................تعریف مردم خاور میانه:
یکی "حسادت به زن خویش شان"...........دوم "خشونت به نقد کیش شان"
البته خود را حسود و خشک سر.....................نمی دانستند عوام خیره سر
رنگ "غیرت" بر حسد زده بودند...........و زن را "ناموس" شمرده بودند
به وحشیگری مقابل نقاد............................ میگفتند "تعصب" به اعتقاد!
باز اگر همین دو روسیاهی............................یعنی تعصب و غیرت واهی
قبول داشتند چو حقی قابل....................................برای فرد طرف مقابل
عیب اسفناکی محسوب نمیشد......................شاید رسمی عادی تلقی میشد
ولی عجیب اینکه نزد آقایان........................زن و دختر و خواهر دیگران
بوده حلال!، محرم و شهد کام...........................وقاحتی بغایت و شرم تام
و هم به دیگرآیین و دگر کیش..............تهمت "روا" بوده و دشنام و نیش...
القصه؛ گردشگران شرق دوست...............لمس نمودند با گوشت و پوست
تناقضات اخلاقی مردان..............................از فرهنگی بر آمده ز باستان.
شرق شناسانی که بازگشتند..........................جزخشکبار و قالی ارزشمند
سوغاتشان اطلاعات سودمند.........................از آنچه دیده و شنیده بودند
کتیبه ها به خامه ها سرشتند.............................مقاله ها کتاب ها نوشتند
ز فرهنگ و از سنن شرقیان..........................آگه نمودند همه همشهریان
اطلاع از نقاط ضعف و قوت............................بیــش کند دوستی و اخوت
مودت و برادری ماند؛ تا...............................عاملی در شرق بکرد کودتا
رشک آمد و رفاقتها به باد رفت...................وقتی راه افتاد اولین چاه نفت
صنعت نفت آمد و غرب، محتاج.................شرق به ناگه شد مهم و سرتاج
سرچشمه انرژی، سوختِ صنعت.....................افتاد دست مشرقی جماعت
جمع شدند حاکمان فرنگ....................................شور نمودند؛ بلادرنگ
که گر فارس و عرب هم سنگر شوند.............از اعجاز نفت صنعتگر شوند؛
دگر چطور ما با برازندگی...............................آسوده خاطر بکنیم زندگی؟
تولیدات ما به کجا میرود؟............................وقتی مشتری خود مولد شود
ملت خود چطور نماییم سیر؟..................وقتی نوندونی مون افتد دست شیر
این بود که شد دیپلماسی دست به کار......خواهی طوفان درو کنی؟ باد بکار!
“Divide & Conquer” شد؛ حکم فرما......"تفرقه بنداز و حکومت نما"
دانی چگونه کارشان شد آسان..............با رجوع به سوغات شرق شناسان
پیدا کردند نقاط گسست مان...................آنرا چو پُتک زدند به داربست مان
همان نقاط ضعف و زشت فرهنگ.....................غیرت و تعصبات بد آهنگ
شال و کُله کردند پس دگربار....................اما نه گردش گر و کاشف؛ اینبار
مأمورین و دیپلماتها آمدند.................................تا پنبه همدلی ها را زنند
یکی سراغ فارس و قاجاریه.............................دیگر سراغ عرب و بادیه
یکی سوی کُرد سلیمانیه.................................وان دگری ترک قسطنطنیه
هر جا ز مذهب اختلافی دیدند......................به شیپور بغض و نفاق دمیدند
شیعه به جان جود و کافرانداخت................سنی جان شیعه ی جعفر انداخت:
«آهای کجایید که "ناموس" تان.......................در خطر از حمله همسایگان
سنگر و بارو بزنید سوی هم.............................سخت ببندید در بروی هم
ترک و عرب را بکنید تمسخر..............................آی ایرانیان پر از تفاخر
چرا باید یک عرب ملخ خوار..............................شیعیان علی نماید افگار؟
و اما شما اعراب راستین..............................خوار کنید مجوس آتش آیین
دین تو آئین تعالی ست این........................مذهب تو اعظم و عالی ست این
چرا عجم با زیرکی به تدریج......................اسم خودش گذاشته روی خلیج؟»
آری! یکی مأمور، شیعه اینجا........................بالا می برد؛ یکی سُنی را آنجا
تا جای داشت؛ بر طبل سنت زدند.....................دست به استحمار اُمت زدند!
تعصب کور و مذهب پرستی.......................کار داد، دست مؤمنان دودستی
اسلام به هم زد مرکز ثقل مان.....................مغرب زمین خندید بر عقل مان
مؤمن، اینور یا دنبال ماه میگشت.................. یا دنبال امام ته چاه میگشت
نفت هم ازآنورمیرفت به پول مفت.......بشکه به بشکه به غرب سلام میگفت
غــــــــرب؛ برای خاورِ میانه.............................گشت بتدریج ارباب خانه
از اینطرف نفت و مواد خام رفت................از آن طرف سلاح آمد جای نفت
تا تحریک شوند مردم منطقه.........................و جنگ در اذهان بزند جرقه
کالا و دارو بفرستند مدام...............................محتاج ایشان بشویم مستدام...
تا دهه ششم از قرن بیست بود...............همین سیاق تا یک طپش جان فزود
شاه ایران، زین کرد اسب همت..................."انقلاب سفید" نمود پُر حشمت
شاه؛ چو فهمید عقب مانده ایم....................سخت مصمم گشت وی به ترمیم
سیگنالهایی رفت از سوی خانه................بسمت غرب: "اصول نوزده گانه"
«از اعطای حق رأی بانوان...............................تا الغای نظام خان سالاران
از سپاه دانش و بهداشت تا..............................ترویج و آبادانی به روستا
بیمه و سهم کارگر از سهام.........................انصاف و داوری نمود بردوام
تغذیه و تحصیلات رایگان.....................................مبارزه با همه فاسدان»...
باری! با این انقلاب حقیقی.............................ایران میشد با شتاب مترقی
چرخ دنده صنعت به کار افتاد........................کارخانجات یکی یکی شد بنیاد
ظرف هفده سال ز آغاز کار......................پیموده شد یک ره صد ساله وار
هدف گذاری شده بود بس سترگ.....................تا برویم سوی تمدنی بزرگ
اما دریغ؛ باز آن دو رسم جَلَب..........................با شانتاژغربی فرصت طلب
جفت شدند با یکدگر دوباره...........................تا بیفتیم همچون ثاقب ستاره
البته نه سقوط به دوره ی قجر.........................سقوطی آزاد به عصر حجر
ریشه مان نشانه رفتند این بار........................ با انقلابی اسلامی هدف دار
فرانسه و انگلستان بد ذات.............................با همکاریِ کارتر دموکرات
فرستادند برایمان یک قدیس.......................پستی هوایی مستقیم از پاریس
مأموری هم از قبل حی و حاضر....................تا نشود کودتا؛ نامش هایزر!
بایست این تبعیدی دُگم پیر............................له کند دستاورد های بی نظیر
آنچه مدرنیته که شَه رشته بود.......................او با عقب ماندگی پنبه نمود
صنعتگر و تاجر و کارآفرین.....................همه به صف به زیر شمشیر کین
کُشت، نفی بلد یا تنبیه کرد.............................تا نشان نمانـَـد از آزاده مرد
آوازه خوان، هنرمند و ستاره.....................همه شدند با یک فرمان، آواره
نه موسیقی، نه اقتصاد، نه فرهنگ..............هیچ برایمان نماند زین نیرنگ
تعصب دین مداران نامرد...............................چنان دماری از ما بدر آورد
که راه پیمودن به سمت کمال............................شد برایمان آرزویی محال
چنان شدیم، محتاج فرنگ شدید...............که شاه قاجار هم خوابش نمی دید
حاکمان غربی زدند "سه نشان"...................با همان یک تیر زهرآگند شان
از طرفی شرق میانه بردند...................سمت نزاع؛ به جنگی سخت سپردند
عراق حمله کرد به خاک ایران........هشت سال خون و درد و مرگ و حرمان
نتیجه اش اما برای آنان..............................«رونق بازار تسلیحات شان»
از طرفی؛ دیگر «یک گل جدید.......................در اقتصاد جهان نمی روئید»
وقتی کِشت و صنعت مان رفت ز بر............«مشتری شان شد صدها برابر»
پس خفه کردند کشوری که داشت..........جاپای مُلکی چون ژاپن؛ می گذاشت
با نرخ رشدی که ایران پیش می رفت.................با ریاست اُپک و بحر نفت
شاید امروز دنیا دو آمریکا داشت...................گر ایرانی بر خرد اتکا داشت
ولی نشد که روی خوش ببینیم..........................چون مظهر تعصبات دینیم...
با شوربختی هنوز هم همان.........................دو صفت زشت مانده در ایران
پیروی از سنت های پوسیده.......................جهل و حماقت رویمان بوسیده
هنوزهم، اگر به دین نگاهی.........................چپ بکنی؛ شوی تو دادگاهی
هنوز هم؛ زن میشود سلاخی...............به جرم "ناموس" انگاری، گستاخی
آبرو گر می برد از همسرش......................"غیرت" مردانه!؟ ببُرد سرش
پس راز ننگ ملت آریا.........................دو صفت؛ البت سه صفت با "ریا"!
تا مادامیکه جملگی نخواهیم........................از این رذایل همه دست بداریم
یعنی اگر به دگماتیسم افکار...........................سپس به حذف منتقد با اجبار
رنگ فضیلت دهیم با خودبینی.........................نامش نهیم "تعصبات دینی"
از "ریاکاری" دست بر نداریم.......................بذر یکرنگی را به دل نکاریم
و زن دراین کشور بماند "ناموس"... آزاد [زیبا]* نباشد چون پرهای طاووس
حق و صَلاح کار خود نداند...........................مَــــــــــرد برایش فرمان براند
مطمئن باشید رفاه و درمان...........................و آزادی و عشق و راحت جان
ورودشان به این دیار ضِلال...........................محال باشد، محال اندر محال!
-----------------------------------------------------------------------------------
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر