جستجوی این وبلاگ

۲۷ اسفند ۱۴۰۰

جستاری در شعر فارسی2

 شراب و شاعر:

یکی از مواردی که در شعر فارسی همیشه مایه تعجب و حیرت بوده اینست که عده ای سخت در تلاش هستند تا شراب و می و باده را به غیر از معنای حقیقی اش که مایعی است حاصل از تخمیر میوه جات مختلف مخصوصا انگور؛ تعبیر به عشق پروردگار و محبت الاهی و مراقبه کنند و از ساغر (جام شراب) بعنوان دل عارف؟! یاد کنند و ساقی (شراب ده) را هم خدا و ذات الاهی  در نظر آورند و مستی حاصل از باده گساری را هم وصال به معشوق و آگاهی حقیقی خوانند!:

اصولا دوست دارم بدانم که اول بار کدام آدم کم خردی به اینکار بی بنیان مبادرت کرد که در پی اش جماعت طوطی مسلک بدون در نظر گرفتن هیچ قاعده خاصی شروع به تکرار کشفیاتش کردند! ساقی خود آن شخص که بوده؟

این افراد یک بار از خود نپرسیده اند که چرا اساسا باید یک شاعر یا یک عارف، از خودِ «حقیقت یا واقعیت»، یا «عشق آسمانی به خالق، یا دل مومن و غیره» مستقیما نام نبرد و به هزار زحمت از تلمیح و مجاز و کنایه و استعاره استفاده کند؟! و سپس بیندیشند حال که طبق هر دلیلی شاعر به این نتیجه رسیده است که از صنایع ادبی بجای حرف رک و صریح که هم مردم زمانه اش و هم حاکمان آن روزگار بهتر می فهمیدند و هم می پسندیدند استفاده کند؛ چرا حالا باید بیاید و از شراب انگور و مستی و ساقی و ساغر و میخانه و بت خانه بجای واژگان روحانی و اعمال و مناسک دینی مستفید شود؟!

آیا غیر از اینست که آن شاعر یا عارف از این کلمات انرژی مثبت گرفته و آنگاه استفاده کرده است؟ 

لابد صد در صد قبول دارید که شاعر نمی خواسته از پروردگارش به بدی یاد کند؛ پس وقتی او را با ساقی قیاس می کند فی الفور باید بفهمید که این ساقی یا شراب آور، یک شخص مثبت و خوب است از دید شاعر و عارف و وی از او و شغلش خاطره بسیار خوبی دارد. در غیر اینصورت حافظ بجای اعتبار دادن به ساقی و می  در این بیت معروف «بده ساقی، می باقی، که در جنت نخواهی یافت...»؛ واژگونه در مذمت و نکوهش ساقی شعر می سرود و فرضا می فرمود:

«مُشرَف شو، به حج ساقی، که در شیراز نخواهی یافت؛  عطر چشمه زمزم و سعی مروه، صفا را!... و زان پس خرقه حق پوش و در دین کوش تا شاید؛ ببخشاید خدایت از سر رحمت خطاها را»!!!

یا مولوی در غزل «بیا ساقی می ما را بگردان، بدان می این قضاها را بگردان، قضا خواهی که از بالا بگردد، شراب پاک بالا را بگردان» مثلا می گفت:

بیا ای شیخ؛ حال ما بگردان، به تسبیحت قضاها را بگردان، قضا خواهی که از بالا بگردد، تو ریش خویش بهر ما بگردان!!

خب وقتی بجای شیخ و ملا و مفتی و ... شاعر از ساقی استمداد می طلبد، این یعنی عرق فروش را برتر از زاهد و آخوند می داند و اوست که برایش شادی و عشق به ارمغان می آورد و نه روحانی مذهبی!

کار انقدر مضحک و خنده دار شده است که عده ای خیام بزرگ را هم به زور میخواهند درون جمجمه کوچک خود جای دهند. کسی که نمی دانم به چه زبانی بایست زیباتر از این میگفت که: 

می خوردن و شاد بودن آیین من است

فارغ بودن ز کفر و دین دین من است

گفتم به عروس دهــر کابین تو چیست

گفتا دل خــــــــــرم تو کابین من است

چقدر زیبا و بَیّن است رباعی بالا. حالا کامنتهای زیر همین رباعی را در اینجا بخوانید. طرف برگشته گفته: «میگوید "فارغ بودن زکفر ودین دین منست"، این یادآور تعبیرات عرفاست...واقعیتی که اهل معرفت به آن میرسند اینست که آنچه انسان با این خود معمولی واکتسابی دانسته وبا آن استدلال وقیاس میکند پایه محکمی ندارد ولو دین وایمان باشد...»

نه عزیز...نه فیلسوف...نه اندیشمند! یادآور تعبیرات کذایی برآمده از ذهنی بیمار (ذهن سازگار کننده همه مفاهیم با آموزه های از پیش دریافته) نیست، بلکه این نظرشماست که بیانگر اوج شستشوی مغز یک انسان تربیت شده با تعالیم خرافی حکومتی است. 

اگر عرفا و شعرا و ادبا عاشق دین شما بودند، بجای استفاده از ساقی و مستی و شراب که در نقطه مقابل دین شما قرار دارد و حرام است؛ از کلمات نماز و مُهر و بوی یاس جانماز ترمه مادربزرگ! برای رسیدن به معبودشان استفاده می کردند. وقتی از شراب و ساغر کمک میگیرند، پس این یعنی نه تنها لذت مستی و از خود بیخود شدگی شراب را لمس و تجربه نموده اند بلکه با این کارشان دستورات پیشوایان دین شما را نیزلازم الاجرا ندیده اند و اتفاقا کافر گشته اند. ولی چون شما نمی توانید بابت بزرگی ایشان، آنانرا در کسوت کفار بنشانید و برایشان جامه ارتداد بدوزید، بنابراین طبیعی ست که مجبور به تفسیر و تأویل عجیب و بی مایه میشوید. 

پس لطفا تا وقت باقی ست یا عاقل شوید و مغزتان را بازنشان (Reset) کنید یا سعی کنید لااقل زین پس فقط خودتان را رنگ کنید. ادیبان و بزرگان نیاز به تفاسیر صد من یک غاز شما ندارند. خودشان و آثارشان بصورت مستقیم و بدون واسطه بهترین معرف خودشان هستند.

زنده باد شعور!

هیچ نظری موجود نیست: