جستجوی این وبلاگ

۱۹ دی ۱۴۰۱

اصول مطلق زندگی

اصول و احکام محکم، مطلق و لایتغیر زندگی انسان که با وجود حقیقت محض، حتی علما و اندیشمندان نیز نمی خواهند آنرا بپذیرند:

اصل اول: «انسان مطلقا "محدود" است».

چه در تعقل و چه در تحرک. انسان تنها آزاد است در چارچوبهای محدودی که برایش تعریف شده یعنی در سه بُعد فضایی و یک بُعد یک سویه زمانی تفکر و تحرک نماید.

اصل دوم: «انسان مطلقا "مجبور" است».

و اساسا "حق انتخاب" ندارد و وجود چنین حقی یک فریب بزرگ و البته دلنشین خودساخته ی بشر است.

اصل سوم: «جهان مطلقا (همیشگی و بی بازگشت) رو سوی به "بی نظمی" است».

و همواره زندگی انسان در راستای محور زمان در معرض خطر، نقصان و نهایتا نابودی است.

اصل چهارم: «غیر از سه حکم مطلق برشمرده، تمام دیگر اصول پذیرفته ی بشر در طبیعیات، قواعد، تفکرات و تحرکات؛ "کاملا نسبی و قراردادی" است».

فکتهای (حقایق ثبوتی) اصل اول:

- برای انسان درک واقعی ابعاد فضایی غیر از (طول، عرض و ارتفاع) محال است و حتی تصور فیزیکی و مورفولوژیک یک بُعد بالاتر نیز قفل است!

- برای انسان درک واقعی سفر در زمان چه پیش و چه پس (ساخت تونل زمان) قفل است و تنها می تواند تصوراتی خام و رویاگون از آن داشته باشد.

- برای انسان جز علومی که همگی تحت سلطه نیروهای چهارگانه فیزیکی اعم از ضعیف و قوی هسته ای، الکترومگنتیک و گرانش است، اصولا دانشهای دیگر قفل است و تنها تصورش آزاد است. مثال: کلیه دانشهای معقول و ملموس ولی ناشدنی که ما به "شبه علم" یا "Pseudoscience" میشناسیم. که آنها عبارتند از: "Teleportation" (دورنوردی یا طی الارض)،  "Undead" (جانبخشی به مُرده)، "Invisibility" (نامرئی شدن)، "Shape-shifting" (تبدیل چهره)، "Immortality" (جاودانگی) و امثالهم؛ که تنها مجازیم در موردشان داستان سرایی هایی شورانگیز نماییم!)

- اساس و زبان دنیای محدود ما ریاضیات است. ما تابعی از قوانین ریاضی هستیم. همیشه و در همه حال در دنیای ماکروسکوپیک دو تا دو تا چهار تا میشود و همیشه یک توپ را که به بالا بیاندازیم طبق قواعد ریاضی عمل می کند.

فکتهای اصل دوم:

- اختیار و اراده انسان تنها در چارچوبه هایی که محیط پیرامون با عوامل زمانی، مکانی، اجتماعی ، آموزشی، بهداشتی و سیاسی برایش تعریف می کنند قابلیت فعلیت دارد و بعبارتی "اراده" تابع تام محیط زیست است و چون اراده انسان فارغ از فریم های جبری که بشر در انتخابش دخل و تصرفی نداشته است مثل زمان و مکان تولد و نوع آموزه های دوران کودکی و میزان آزادی محیط زندگی آزاد نیست، پس اساسا اراده آزاد مفهومی ندارد. به زبان شیواتر "ما همانقدر مختاریم که در جبر مطلق محیط، انتخابهایی کور (چون آینده قابل پیش بینی نیست) داشته باشیم و این نامش هر چه باشد مطمئنا اختیار نیست!" چرا؟

چون پس از حصول نتیجه ی هر انتخابی، قابلیت بازگشت به زمان پیش از آن انتخاب قفل است! یعنی شما درصورت پشیمانی از انتخاب اولیه تان، بازگشت و انتخاب مجددی در آن مکان-زمان اولیه اصلا برایتان متصور نیست و این بوضوح مینمایاند که "انتخاب" های ما تنها یک "قمار" است و هیچ ضمانتی برای "حُسن انتخاب" ما وجود ندارد. پس انتخاب آگاهانه و آزادانه بی معناست. (با توضیح اینکه من در این فکت از محدودیتهای انتخاب که بابت شرایط متفاوت محیط زیست هر کس، کاملا تصادفی و متغیر است؛ نیز صرفنظر کردم. گرچه خود فکت بسیار مهمی است!)

- انسان در جامعه همواره مجبور است که فقط میان دو قطب متضاد "خوب" و "بد" یا "خیر" و "شر" گزینش نماید و قطب سوم عملا بی معناست (چند قطبی قفل است). فرضا جامعه هرچقدر هم که "آزاد" و "چند صدا" باشد، ولی در نهایت مجبور به انتخاب یک حاکم است و وی نیز نهایتا تنها یک صدا که همانا "خیر به زعم خود و حزب خود" هست را می شنود و سعی در اجرایی شدن قواعد خوشایند خویش مینماید. پس اصولا حکومت دو یا چند صدای متفاوت و متضاد اصولا در جوامع بشری امکان ناپذیر است. (به قول معروف: دو پادشاه در اقلیمی نگنجند).

*توضیح لازم: اگر خواننده ی مطالب من بوده باشید؛ همینجا باید نظرتان را جلب کنم به اینکه وقتی در پُستهای قبل "انواع حکومت" را تبیین مینمودم، من چرا آنقدر اصرار داشتم که همه انواع حکومتهای طول تاریخ انسان تا امروز را در حقیقت تنها یک مدل حکومت بدانم که همانا "حکومت پادشاهی" است. بالطبع باید متوجه شده باشید که دلیل آن بوده است که اشکال دیگر حاکمیت مثل جمهوری و پارلمانتاریسم و سوسیالیسیتی و غیره، در واقع نوع حکومت نیست و تنها یک دستاورد نه چندان بزرگ تاریخی انسان است که بیشتر نظر دارد بر مدت زمان پادشاهی. این مدلها حکمرانی را محدود می کنند به زمانهایی چهار و پنج ساله و تجربه نشان داده است که تاثیر چندانی در"ماهیت حکومت" ندارد.

چه رئیس جمهور چه نخست وزیر حکومتهای رویال و چه مستبدین اتوکرات و تمامیت خواه همگی در زمان حکومت کردن، منویات خویش و یا ایده گروه های حامی شان را پیاده سازی می نمایند. تنها فرق در زمان محدود و نظارت بیشتر در جوامع مترقی و زمان نامحدود و نظارت بی معنا در جوامع عقب مانده است ولی اینکه فرض کنید رئیس جامعه مترقی لزوما کار صحیح و بنفع عام را انجام میدهد، خطایی بزرگ است. 

حکومت درست و عادلانه، بستگی تام دارد به شخصیت خود حاکم و بخت ملت! اتفاقا اگر حاکمی عاقل و با خرد حکومت کند، چه بسا بهتر است که حکومتش بی زمان باشد تا ملت طعم زندگی مرفه و شیرین را "بیشتر" بچشند و با ورود یک حاکم کم خرد دوباره به دردسر نیفتند. چرا که هرچقدر هم که یک شاه با رئیس جمهور یا نخست وزیر آزاد اندیش باشد، باز دوره اش بسر می آید و ضمانتی برای سلامت روان حاکم بعدی وجود ندارد.

به هر روی انسان مجبور است تعدادی حاکم را در طول زندگی اش تحمل کند. حال یا شانس می آورد و آن حاکم یا حکام فهمیده و وطن دوست هستند یا تنها فکر سعادت خود و اطرافیانشان هستند و آسایش و آرامش ملت برایشان پشیزی ارزش ندارد. 

با ذکر یک مثال مشخص این مطلب را می بندم: مثلا یک ژاپنی 48 ساله هم سن و سال من را در نظر آورید. وی از زمان تولدش یعنی سال 1974 تا به امروز 23 حاکم (نخست وزیر) را تجربه کرده است و من در ایران در همین زمان تنها 3 حاکم! می خواهم بگویم تعداد این حکام زیاد مهم نبوده است. چرا که بستر حکمرانی در ژاپن بستر قانون انسانی و حقوق بشر است و حکام بالطبع ملت را از حداقل های آزادی اجتماعی و سیاسی برخوردار نموده اند 

ولی من ایرانی تنها در این مدت اسیر دو حاکم بوده ام که در قوانین اساسی حکمرانی شان، اساسا جایی برای آزادی و شأن و کرامت انسانی وجود نداشته است و ایشان از سال 1979 تنها ایدئولوژی مد نظر اربابانشان را اجرایی کرده اند و خود و همپالکی های خود را انسان شمرده اند و دیدگاه خود را مقدم بر همه چیز منجمله اصول تمدن و شرافت دانسته اند. و این خود مثال شیوایی بود در اثبات فکت دوم: یعنی جبر مطلق مکان و زمان.

فکت اصل سوم:

- کلیه موجودات چه زنده و چه غیر زنده، منجمله انسان همواره به سمت نقصان (پیری) و نابودی (مرگ) پیش میروند و همواره در طول حیات کوتاه خود در معرض خطر انواع بیماری ها و تصادفات گوناگون هستند. بعبارتی زندگی انسان یک زندگی توأم با ریسک است که در نهایت منجر به عدم میگردد حال با هر دستاوردی که میخواهد برایش داشته باشد. بنابراین اگر "انجام حیات بی نقص" را نظم بنامیم (یعنی ریسک بیماری و تصادف و پیری و مرگ صفر باشد)؛ آنگاه می یابیم که این نظم در طول زمان همواره به سمت شکسته شدن یا بی نظمی میل می کند.

و این تنها منحصر به انسان هم نیست. از آب و نان و شیر و … منظور خوراک انسان بگیرید تا محیط زیست و آموزش انسان، همگی در معرض فساد و بی نظمی هستند و خلاصه هرچیزی در این طبیعت، یک تاریخ انقضا دارد و این تاریخ انقضا یعنی اینکه بدانیم و آگاه باشیم که نظم، پایدار نیست و همیشه این "بی نظمی" ست که در جهان ما رو به تزاید است.

فکت اصل چهارم:

- انسان محدودِ مجبورِ رو به نقصان برای زیست بهینه خویش در این دنیای فانی مجبور است که از راه تجربی قوانینی برای زیست بهینه خود تنظیم نماید. تمامی این قوانین، نسبی هستند چون وابسته هستند به دیدگاه انسان در دستگاه های قراردادی و غیر مطلق. این قوانین نسبی قابل سنتز هستند، میخواهد قوانینی برای شناخت و برخورد با طبیعت باشد یا قوانینی برای زندگی متمدنانه در اجتماعات. 

برای کشف یا ایجاد قوانین ابتدا باید دستگاه زمینه آن قوانین را مشخص نماییم و سپس نوع دیدگاه مان را معین کنیم. آنگاه است که آن قانون یا قرارداد لازم الاجرا میگردد و در ادامه نیز می بایست با دید نسبیی و نه مطلق گرایانه با آن برخورد کرده، بررسی و آنالیزش نماییم. مثال: ما هیچ گونه قانونی مطلق، با نامهای الهی و آسمانی و غیره نداریم. همه قوانین اعم از آیینی و اجتماعی و سیاسی و حتی علمی (جز ریاضیات که در اصل اول تعریف میشود) و هنری ساخته یا پرداخته عقل بشر و محکوم به بروز سانی یا جرح و تعدیل هستند. هر اصل و فرضی تنها تازمانی صحیح است که  نقیضی منطقی در برابرش یافت شود.

نکته مهم پایانی:

شاید عده ای بیاندیشند که این اصول متقن بنیادی، باعث وحشت در انسان و ناامیدی و در نهایت ناراحتی یا عصیان و طغیان وی میشود.

خیر!

کاملا مخالفم.

این قوانین که قواعدی من درآوردی نیست که با دانستن آن بهمان بربخورد! این قوانین با این فکتهای قوی اساس حیات ما هستند. اتفاقا ما باید زمانی ناراحت باشیم که شناخت اساسی نسبت به عالم نداشته باشیم و یا شناختی ناقص و بی پایه یه دنیا داشته باشیم. 

چرا باید علم به محدودیت منجر به اشکال در موجودیت شود؟! بعنوان مثال مگر بشر نمی داند که روی آب نمی تواند برای مدت زیادی شناور بماند یا اگر زیر آب بماند خفه میشود؟ آیا این محدودیت باعث شده است که از آب دوری کند؟! خیر. با این محدودیت کنار آمده و فکرش را بکار انداخته تا از بودن در آب لذت ببرد. استخرساخته تا تلاطم و عمق آب را کنترل کند،  قایق و کشتی ساخته تا روی آب شناور بماند و لباس غواصی و زیر دریایی را ساخته تا از غوطه وری در درون آن هم مستفید شود. اما چه کسی در آب خفه میشود؟ کسی که نخواهد محدودیتهایش را درک کند و بی گدار به آب بزند.

پس بدین ترتیب بشر براحتی می تواند با محدودیتهای اساسی اش هم کنار بیاید.

شوربختانه نه تنها خیلی از اندیشمندان، این سطوری که خواندید را بی دلیل قبول نمی کنند که متاسفانه یک عده انسان مهم و تصمیم ساز (الیت) با ابزار قدرتمند رسانه ای و آموزشی به دنیا القا می کنند که دنیای ما هیچ محدودیتی برای ما ایجاد نمی کند و آزادی و دانایی و توانایی ما بی حد و مرز است و اختیارات ما کامل است و اراده ما آزاد است و ما مختار اعظمیم و سرور کائنات! دقیقا داشتن همین نوع دیدگاه است که باعث و بانی بسط فساد و ریا و نابخردی و دنائت و بیشرمی در جهان ماست. 

میدانید چرا؟ چون این آموزه ها به انسان دید مطلق گرایانه را القا می کند (نقیض اصل چهارم) . و دید مطلق گرایانه بمرور خود را در مطلق بودن تفکراتی خاص نشان می دهد. و این تفکرات اگر مجالی برای ظهور در قدرت یابند، دنیا را به فساد می کشانند چرا که نسبی گرایی در ایشان محلی از اعراب نخواهد داشت. کاری می کنند که مجازات و پادافره مخالفین عقیده ایشان در حد شکنجه و اعدام، در جامعه نرم به نظر بیاید. وقتی کسی برای خود حریمی در نظر نگیرد، متاسفانه تاریخ به ما نشان داده است که از اولین حریمهایی که درمی نوردد، حریم شرم است. لابد زیاد شنیده اید که از این موجود دوپا، هر فعل شنیع و زشتی که فکرش را بکنید؛ بر می آید.

پس نتیجه میگیریم که انسانیت معقول و عاری از ریا و خودفریبی یعنی زندگی با بیشینه شناخت از طبیعت و قواعد اساسی آن. یعنی قبول همین چهار اصل فوق که ذکرش رفت یعنی "محدودیت مطلق"، "اجبار مطلق"، "سوق مطلق بسوی بی نظمی" و "نسبیت همه دیگر موارد غیر از این سه"  و همانگونه که توضیح دادم، قبول این اصول مسلم و مطلق سبب ضعف و ناامیدی در انسان نمیشود که برعکس، شناخت صحیح عالم، سبب تقویت بنیانهای انسانی در انسان میشود.

بعبارت بهتر با دریافت کامل و فهم مطلقات و نسبیات که مقدمه ای بر شناخت واقعی خویش است، انسان در حقیقت "اصل انسانیت" را یافته و بدین سبب موجبات شادی و رضایت واقعی و همچنین قانونمندی واقعی اش فراهم می آید: چون بدیهی است وقتی کسی به شناخت رموز اصلی هستی که همانا همین چهار اصل است نائل آمد، بدون تکبر کاذب با کمینه خطر برای جامعه و محیط پیرامون با شرافت و تعقل به زیست فهمیده خود ادامه می دهد.

بگذارید در پایان چند مثال مبیّن بزنم و باقی امثله را به ذهن زیبای خودتان واگذارم: 

- با شناخت محدودیت مطلق، انسان، خودشیفتگی و ظلم به دیگر موجودات را کنار میگذارد. چون در می یابد خودش هم در طبیعت یک صید است و نه یک صیاد...

- با شناخت جبر مطلق، بشر، با غرور ناشی از انتخاب درست "شانسی"، و سر شکستگی از انتخاب غلط "از روی بدشانس" خداحافظی می کند. چرا که هر انتخابی در لحظه ی اول هم امکان موفقیت دارد و هم امکان شکست. درصدهای موفقیت و شکست تنها احتمالات ناشی از شناخت کمابیش متغیرهاست که البته آن هم مسلم نیست. پس وقتی بیابیم که این بخت سعد و شانس خوب بوده که در انتخابی موفق شده ایم یا بد شانسی بوده که در انتخابی شکست خورده ایم، آنگاه بهتر می توانیم با دنیا کنار بیاییم. 

بقول معروف: به حال خود نمی نازیم که به تبی بند است و به مال خود نمی نازیم که به شبی. همیشه و در هر سطحی از ثروت و قدرت،  فروتنی را از یاد نمی بریم. مطمئنا هر کس دیگری هم در مکان و زمان ما بود و این شانسی که ما داشتیم می آورد الان مثل ما بود. پس نخوت و فخرفروشی برایمان ممنوع میشود. در مقابل آدم بی ثروت و مکنت نیز افسرده و ناامید نمیشود چون در می یابد که خواست این دنیا بوده است که برای وی ثروت و رفاه نخواسته است و وی در این خصوص بی گناهِ بی گناهِ بی گناه است (توضیح بیشتر این مطلب، پُستی جداگانه و کاملتری می طلبد که بعدها خواهم نوشت)…

با شناخت سیر تحولات جهان بسوی بی نظمی؛ آدم، بهترین نوع محصولات با تنظیمات ماندگارتر در حوزه صنعت و کشاورزی را تولید و محکمترین، کم نقص ترین و منظم ترین قوانین مدنی را در حوزه جامعه شناسی تنظیم می کند و اصطلاحا ماندگاری را افزایش می دهد.

و با شناخت نسبیت تمام امور، اشخاص با مدارا و اخلاق شایسته با یکدیگر برخورد می کنند چون دریافته اند که خوبِ مطلق و بدِ مطلق و عیبِ مطلق و بی عیبی مطلق (در کل دید مطلق گرایانه) وجود خارجی ندارد و همه انسانها در طول آزمون و خطای زندگی با آموزش صحیح، میتوانند تبدیل به شهروندانی شایسته و مفید شوند.

در واقع همانطور که ذکرش رفت، انسانهایی برای خود و دیگران خطرناک هستند که این اصول را با توجه به این هم فکت غیر قابل انکار، بدون دلیل و نقیض محکم، رد می کنند. از اینگونه انسانها حتی المقدورباید پرهیز نمود. چرا که کسی که با بدیهیات و مسلمات سر ناسازگاری داشته باشد، دیگر معلوم است که با احتمالات و شکیات چگونه برخورد خواهد کرد…

هیچ نظری موجود نیست: