شنیده ام که چکاد ادیبان زمان و فخر عالم امکان و رأس هرم عرفان...
جناب محمدرضا ی شفیعی کدکنی دامت افاضاته، خیلی نرم و برنخوردنی و بدون هیچ دلشکنی از حکام فکسنی، مشغول گشته اند به دُرفشانی و گوهرافکنی!
درست همانند آن کارگردان بی مانند و پربها، یعنی "مهرجویی" دلها، نامور پدیده سینما، فقید شهید و کمی از خودرضا؛ که تا وقتی تیغ جور سانسور بسراغ خودش نیامده بود، اصلا نه انگار که جامعه دستخوش خفقانی بی اعتدال بوده آنهم بیش از چهل سال؛ عِرض ظالمان و ناکسان نمی بُرد و به گوشه ای لمیده، نان و ماست خود میخورد و همین که عاقبت دست برقضا از روی "مساوات گردش دنیا"، همان تیغ، نزد خودش پدیدار گشت و آمد و آمد تا "لامینور" وی را نیز همچو باقی آثار دیگران مُثله نماید بر ستیغ؛ ناگهان ایشان تازه از خواب پریده، شروع نمودند به داد و فریاد و فغان و عصیان و جیغ و ویغ!
فی الحال بازهمچنین، این ادیب قصه ی ما "کدکنی" عزیز، نیز؛ پس از تنها یک درخواست "بازنگری" ریز از طرف در اصل "وزارت اضلال" و "ظاهرا ارشاد" از کتاب آخر خود استاد (و نه تازه توقیف و تو قیف کردن آن!) قبل از چاپ و نشر پُر تعداد، در صفحه اینستاگرام خویش بالاخره زبان به انتقادکی گشوده و با زدن نمه نیشی به ناکسان بی بنیاد؛ سرائیدند که:
«زمانه بس که پلید و پلشت و مسخره شد
عیارسنجی خورشید، کار شب پره شد
درای هرزه درایان درآمد از در شهر
به کبریا و به هر نیک در مکابره شد»
باری، ابتدا روشن نماییم "که ما که باشیم که" کاری داشته باشیم به این تواضع مَنیع و مناعت طبع بدیع و بس غریب و یا به بیانی طیب، کبر و نخوت مهیب استاذ خطیب که خود را در زمره مهترها و بهترها و بالاترها و والاترها؛ همانا خورشید و کبریا قیاس فرموده اند… پس چشم بسته، از این تلاوت رحمت درمیگذریم و میرسیم به مسئله ی اصلی و فحوای اساسی این شعر نیمه حماسی!
سؤال اساسی برخی ناظران جان آنجاست که می پرسند «خُب، چرا الان؟» یعنی چرا الان به ناگه زمانه پلید و پلشت و مسخره شد؟! آیا زمانه ی پیش از "بازنگری" کتاب، بهاری بی تشویش بوده است و یا دورانی ارجمند و بی گزند و ریش و نیش، که ما هیچ انتقاد اصولی و فریادی رسانه ای از استاد نمی شنیدیم تابحال؟! دستکم نقدی در سطح مطلوب و مورد انتظار قدما و عقلا و عرفا و فضلا و حکما و …
این شد که حقیر سراسر عیب و تقصیر نیز بالضروره قلم مندرس خام از نیام برکشیده باآنچه میدانستم از ضرب و آهنگ، سریع و بی درنگ در پاسخ به "نقد" ایشان، دویدم چالاک بر صفحه شخصی شان و سرودم که:
زمانه نیـک بسـاز و تمیز و طاهره بود
چرا که بخت "کدکــنی" بلند و طائره بود
لیک ساقط شد و پلشت و بد و مسخره گشت
چرا که "عــدل" چهـره باز کرد و پرده رِبـود.
باری! پنداری با وجود این مدل فرهیختگان وطنی که تعدادشان تیره بختانه اندک هم نیست و با داشتن اندیشمندانی که قبای عافیت طلبی بر تن دارند و قماشِ دقلی و جلبی بر دامن، نقاب مؤمن بر چهره زده اند و عینک متفرعن بر دیده، انسان لاجرم باید به یاد شعر نغز و پُرمغز و پُرسوز وپندآموز "مارتین نیمولر"؛ آن کشیش آلمان دوران "هیتلر" بیفتد که مصداقش بارها و بارها در این مملکت تکرار شده و تو گویی شاید هرگز قرار نیست درس عبرتی شود برای وسط بازان شهیر و کبریائیان صغیر و یا حتی بینوایان گنجشک روزی اجیر.
ایشان فرموده بودند که:
(ترجمه آن به زبان انگلیسی با کمی اختلاف) |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر