جستجوی این وبلاگ

۰۸ بهمن ۱۴۰۳

معمای لاکربی

یک شاهد بسیار عالی دیگر پیدا نمودم در جهت تئوریهای سیاسی این وبلاگ که واقعا چونان یک نورافکن قوی بسیاری از زوایای پنهان از رفتار ابرقدرتها با پودل های دست آموزشان در مناطق نفت خیز را بخوبی روشن کرده و رازهای "سربه مُهر" شان را بروشنی هرچه تمام تر افشا می سازد.

داستان از این قرار است که امروز شانس داشتم که یک سریال تلویزیونی "بر اساس واقعیت" را مشاهده کنم درخصوص پرواز شماره 103 هواپیمایی "پَنَم" که در دسامبر سال 1988 بر فراز "لاکربی" اسکاتلند منفجر شد و موجب پدید آمدن یک فاجعه انسانی گردید. پدر یکی از مسافران آن هواپیما، در جستجوی عامل بمبگذار و سقوط، یک رشته تحقیقات دامنه دار را آغاز می کند و خلاصه ی این تحقیقات را در سال 2021 یعنی سی و سه سال پس از واقعه [و واقعا نمیدانم که چرا اینقدر دیر?!] تحت عنوان The Lockerbie Bombing: A Father Search for Justice منتشر می کند و سه سال پس از چاپ این کتاب بسیار مهم، یک کمپانی فیلمسازی آنرا بصورت یک مینی سریال پنج قسمتی و بسیار خوش ساخت تحت عنوان Lockerbie: A Search for Truth جهانی می کند. (توصیه میکنم حتما تماشا نمایید).

من در هنگام وقوع حادثه لاکربی یعنی چهارشنبه 30 آذر ماه 1368ش. (21 دسامبر 1988م.)، چهارده ساله بودم و اکنون اصلا بخاطر ندارم که بخش خبری صدا و سیمای حکومتی ایران چگونه و درچه مقیاسی آن خبر را پوشش داد ولی از آنجائیکه آن واقعه را تا به امروز من چندان مهم نمی انگاشتم و فکر میکردم یک سانحه ی تروریستی هوایی کار لیبی است و همینطور میدانم که بعدها دادگاه بین المللی مظنون لیبیایی آنرا (عبدالباسط المقرحی) هم که از آن به عنوان دادگاه قرن یاد میشد، چندان پوششی رسانه ای در ایران نداشت یا لااقل من به یاد ندارم؛ درحالیکه فجایع ماقبل از آن رویداد را مثل شلیک ناو وینسنس به هواپیمای ایران ایر پرواز شماره 655 در همان سال 1988 (5 ماه و نیم قبل از پرواز پنم 103) یا فرضا انفجارات نیروگاههای یونیون کارباید بوپال 1984 و چرنوبیل 1986 و همینطور انفجار فضاپیمای چلنجر 1986 و ... را بخوبی بخاطر می آورم؛ به این نتیجه می رسم که احتمالا خبرگزاری جمهوری اسلامی، زیاد روی آن سانحه هوایی مهم و دلخراش، مانور نداده است و احتمالا با یکی دو بولتن خبری، براحتی از کنارش عبور نموده است و امروز که این سریال را دیدم دانستم که چرا چنین کرده اند. دلیلش را پایین تر شرح میدهم.

قبل از هرچیز خلاصه داستان سریال:

21 دسامبر سال 1988 نزدیک تعطیلات کریسمس، بمبی در هواپیمای پنم 103 به مقصد دیترویت، روی آسمان لاکربی اسکاتلند منفجر شده  و 259 مسافر به اضافه ی خدمه پرواز و 11 نفر را هم بر روی زمین بکام مرگ میکشاند. یکی از مسافران دختری بود به نام فلورا که پدر وی "دکتر سوایر" پس از سانحه، بابت کنجکاوی های های بی وقفه اش از علت آن بعنوان سخنگوی بازماندگان این واقعه شروع به پیگیری سرسختانه ی عامل یا عاملین آن می نماید. 

بالاخره پس سه سال بی خبری و تلاشهای ناکام وی در نوامبر 1991 دولتین انگلیس و آمریکا، دو شهروند لیبیایی را بعنوان متهمان بمبگذاری در هواپیما معرفی میکنند. باز حدود هشت سال دیگر هم زمان می برد (سال 1999) تا این دو شهروند را لیبی تحت حاکمیت "قذافی" به دادگاهی در کشور بیطرف (هلند) تحویل دهد تا بر اساس قوانین جزایی اسکاتلند (کشور حادثه دیده) محاکمه شوند.

دادگاه در ماه می 2000 آغاز میشود ولی روند دادرسی بسیار مشکوک و پر اشکال پیش میرود بطوریکه دکتر سوایر به اتهام آن دو لیبیایی سخت مشکوک میشود. این دادگاه نُه ماه بعد در ژانویه 2001، یکی از متهمان را تبرئه و دیگری را به نام "عبدالباسط مَقرَحی" گناهکار شناخته به حبس ابد محکوم می کند. دکتر سوایر که به این دادگاه چند اشکال اساسی وارد می داند به روند و حکم آن اعتراض کرده و حتی در دادگاه از ناراحتی بیهوش میشود.

طی تحقیقاتی که خود دکتر سوایر به کمک یک خبرنگار اسکاتلندی انجام می دهد درمیابد که احتمالا بانی این حادثه "حکام ایران" بوده اند که به کمک یک سازمان آزادی بخش فلسطینی مبادرت به بمبگذاری در هواپیما کرده اند و در حقیقت اتهامها به مقرحی، پاپوشی بوده است که CIA و MI6 برای آن بیچاره دوخته اند.

در سال 2009 مقرحی که به سرطان پروستات دچار شده تحت قوانین انساندوستانه اسکاتلند از زندان گلاسکو آزاد شده و به لیبی بازمیگردد. وی در سال 2012 در شهر طرابلس لیبی فوت می کند.

قبل از فوت او، دکتر سوایر یکبار دیگر (قبلا بارها در زندان به ملاقاتش رفته بود و با هم رفیق شده بودند وحتی کمپینی برای آزادی اش راه انداخته بود) به ملاقاتش میرود تا بار دیگر از بیگناهی او مطمئن شود. در هنگام ملاقات در طرابلس، دختر مقرحی در خانه شان سندی رو میکند که در آن بوضوح مشخص میشود که "چاشنی انفجاری" بمبی که در قسمت بار هواپیما بوده؛ همان چاشنی ادعایی دادستان نبوده است که به لیبی فروخته شده باشد. و چون آن چاشنی تنها سرنخی بود که دادگاه "مقرحی" را بواسطه ی آن "گناهکار" تشخیص داده بود؛ بدین ترتیب درمی یابیم که دادگاه، "مقرحی" را در اصل بابت یک "دروغ" از طرف سرویسهای جاسوسی آمریکا و انگلستان گناهکار شناخته است.

ولی در نهایت سریال به ما مینمایاند که ایران و سوریه "هم ممکن است" برای این عملیات با لیبی همدست بوده باشند [چرا؟!] و در انتها کاملا بی دلیل، کارگزدان یا نویسنده از متهم بودن لیبی دست بر نمیدارند و داستان با همین شکیات و شبهات و سرانجام ناامیدی "دکتر سوایر" از پیدا کردن متهم اصلی و حقیقی در هاله ای از ابهام به پایان میرسد.

و اما بخوانید تحلیل مرا از این ماجرای مبهم و این معمای لاکربی:

ابتدا بگویم که اگر من دستم به این جناب آقای دکتر سوایر محترم که اکنون در هشتاد و هشتمین زمستان عمرشان بسر میبرند؛ میرسید حتما و قطعا به ایشان میگفتم که ای دادخواه و جوینده ی حقیقت؛ اساسا عامل اصلی مرگ دختر جنابعالی نه حکومت لیبی است و نه حکومت ایران یا سوریه و غیره؛ بلکه در حقیقت ایشان قربانی حکومت خودتان بریتانیای کبیر! و سرورش ایالات متحده آمریکا هستند در پی گند بزرگی که ارتش آمریکا در شلیک به هواپیمای ایرانی بر روی خلیج فارس زد. فکتها را پایین تر می گویم؛ فقط بدانید که حکام وقت ایران یا سوریه یا لیبی و فلسطین  و ... خودشان بردگان این دو قدرت هستند و بالطبع توان اطلاعاتی، عملیاتی در کشورهای اربابشان را در اختیار ندارند. 

بگذارید موضوع را بیشتر باز کنم:

سرنخ اول و اساسی برای کشف عاملین این حادثه، دقیقا "سکوت دولت انگلستان در سه سال ابتدایی" این جریان است. یعنی دقیقا از دسامبر 1988 تا نوامبر1991، دولتین انگلستان و آمریکا رسما هیچگونه اتهامی را متوجه هیچ کس و هیچ کجا نکردند و فقط در جامعه آنروز بریتانیا بازار شایعاتی داغ بوده است مبنی بر دست داشتن ایران در این سانحه به دلیل منطقی انتقام جویی در مقابل انهدام هواپیمای مسافربری اش توسط یک ناو جنگی آمریکایی که درست 171 روز قبل از فاجعه لاکربی، بر فراز خلیج فارس هدف موشک قرار گرفته و سرنگون شده بود. (آن حادثه موجب کشته شدن 290 مسافر و خدمه پرواز گشته بود).

ابهام اولیه برای من اینست که چرا هیچوقت برای "آقای سوایر" این سوال مهم پیش نمیاید که «اگر آمریکا و انگلستان، در جریان ماوقع بوده اند که کار، کار ایران اسلامی به کمک تروریستهای فلسطینی بوده، چرا آنها همواره در این خصوص سکوت کرده اند و حتی تحقیقات را به یک هیئت مستقل نسپرده اند؟! (کاری که در جهان غرب بسیار معمول و مرسوم است).

 البته در داستان یک علت مضحک بیان میشود که «چون در جنگ اول آمریکا با صدام، آمریکا برای بیرون کردن ارتش صدام از خاک کویت، به حمایت "ایران و سوریه" نیاز داشت، پس اتهامی را متوجه این دو کشور نکرد»!!

دم دستی تر و کوته نظرانه تر از این تحلیل آیا ممکن است؟! 

اولا جریان حمله صدام به کویت تقریبا دو سال بعد از فاجعه لاکربی بوده است، چرا در این دو سال آنها ساکت بودند؟! وانگهی مگر صدام دوست جمهوری اسلامی ایران یا سوریه بوده که آمریکا برای سرجا نشاندن او به حمایت این دو کشور نیاز داشته است؟! درحالیکه میدانیم این دو کشور اصلا چشم دیدن صدام حسین را هم نداشته اند و اصلا ایران هشت سال یا همین صدام حسین جنگیده بود و کشته ها داده و خسارات فراوان دیده بود و بالطبع از آرزوهایش بود که یکی پیدا شود و جلوی بلندپروازیهای صدام را بگیرد. 

اصلا میگوییم همه ی اینها هم به کنار...آمریکا و متحدانش از کی تا حالا، برای عملیات نظامی شان در منطقه ی خاورمیانه بدنبال تأییدات و حمایتهای جمهوری اسلامی ایران بوده اند ؟!... یعنی میفرمایید جرج بوش که ایران را محور شرارت میخواند، آمده است و برای حمله به افغانستان طالبان و عراق صدام از خامنه ای اجازه گرفته است؟! چه جالب...😂

این از سرنخ مهم اول که ما را میرساند به اینکه آمریکا و انگلیس اصلا بخاطر جنگ صدام با کویت نبوده است که قضیه را لاپوشانی کرده اند. این قضیه چنان کمدی و مسخره است که نیاز به بحث بیشتر ندارد. پس قاعدتا علت این مخفی کاری مسائل بسیار مهمتر و بزرگتر دیگری بوده است.

و اما سرنخ دوم: مگر در روند تحقیقات، "دکتر سوایر" متوجه نمیشود که تراشه ی چاشنی انفجاری توسط آمریکایی ها دستکاری شده بود؟ آیا این سرنخ مهم وی را مجاب نمی سازد که حداقل "لیبی" در این انفجار هیچکاره بوده است و باز هم شک خود را روی دولت "قذافی" باقی نگاه میدارد؟! و همچنین مگر معلوم نمیشود که پلیس اسکاتلند بیش از 50 بار از فروشنده ی لباس در کشور "مالت" تفتیش کرده است تا بالاخره او را مجاب کند که این "مقرحی" بوده است که از او پیراهنی خریداری کرده تا در آن چاشنی بمب را جاسازی نماید؟! آیا این دو مدرک مسلم باز جایی برای تشکیک نسبت به پاپوش دوزان، یعنی سرویسهای اطلاعاتی انگلستان و آمریکا که برای ساخت مدارک و اسناد جعلی با هم رقابت داشته اند، باقی میگذارد؟

سرنخ مهم سوم: مگر قرار نبوده است که کارکنان سفارت آمریکا در هلسینکی با آن پرواز به کشورشان بازگردند؟ پس چرا اینکار را نکردند و آن پرواز نیمه پُر با 159 صندلی خالی! آنهم نزدیک تعطیلات سال نو میلادی؛ به سمت فرودگاه جان اف کندی دیترویت پرواز نمود؟ آیا این قضیه شما را به سمت اینکه «ایشان لابد از قبل میدانسته اند که قرار است هواپیما هرگز به مقصد نرسد» رهنمون نمیشود؟

سرنخ مهم چهارم: که همانا رد کردن درخواست تجدید نظر یا استیناف خانواده ی مقرحی پس از فوت او توسط دادگاه اسکاتلند است. واقعا چرا قضات اسکاتلندی نمیخواهند حقیقت روشن شود؟ آیا این قضات از "ایران" می ترسند؟! یا واقعا از حکومت خودشان و ایالات متحده وحشت و واهمه دارند که بدنبال کشف حقیقت نمیروند؟

اصلا الان در سال 2025 مگر دولت آمریکا یا بریتانیا به حمایت ایران نیازی دارند؟! چرا الان نمی آیند تا مسئله را باز کنند؟ و مثلا با یک عذرخواهی رسمی از خانواده مقرحی و خانواده های داغدار حادثه بگویند که درست است که ما میدانستیم کار، کار ایران است ولی بر اساس فلان مصلحت و بهمان دلیل منطقی یا امنیت ملی و ... حقیقت را نگفتیم. ولی اکنون میگوییم و اینهم ادله مان!

و با همین سرنخ پنجم: یعنی عدم اتهام زدن رسمی به حکومت ایران با توجه به تمامی شواهد و دلایل موجود، میرسیم به این تحلیل که مسئله واقعا فراتر از ایران یا فلسطین است:

اولا فلسطینی ها یا ایرانی ها هرگز انقدر قابلیت و انقدر نفوذ اطلاعاتی و عملیاتی در اروپا نداشته و ندارند تا فرضا قادر باشند که از تمام لایه های محکم امنیتی فرودگاههای اروپا بگذرند و با ورود به باند فرودگاه (در اینجا هیثرو ی لندن) چمدانی حاوی یک بمب را در گاری حمل بار قرار دهند. جمهوری اسلامی واقعا اگر چنین قابلیت بزرگ اطلاعاتی و امنیتی را در خارج از کشور دارا بود، شما مطمئن باشید که قبل از هرکس، میرفت و تمام سران اپوزیسیون خودش را از میان برمیداشت و نسل مخالفینش را بر می انداخت و زورش را به یک عده شهروند بیگناه مسافر نشان نمیداد. 

در ثانی اگر شما دولت جمهوری اسلامی ایران را حتی "سی درصد" هم بشناسید براحتی درمی یابید که در اصل و اساس، شهروندان عادی ایران برای دولت جمهوری اسلامی کوچکترین اهمیتی ندارند و به پشیزی یا سر سوزنی هم نمی ارزند!

جمهوری اسلامی فقط و فقط به مریدان و سران و سربازان خودش اهمیت می دهد و اگر قرار بر انتقامی واقعی از حکومتهای دیگر هم در میان باشد، مثلا میرفت و انتقام اشخاصی مثل قاسم سلیمانی یا مثلا سرداران کشته شده ی سپاه پاسداران و حسن نصرالله و هنیه و اینها را از اسرائیل و آمریکا میگرفت که به خوبی دیده ایم که حتی عُرضه ی همین کار را هم ندارند و از بُعد اطلاعات و عملیات در خارج از مرزها بسیار عاجز و ناتوانند. 

بنابراین برای یک شهروند ایران، این یک جوک بی معنی و بغایت مسخره است که به او بگویی «دولت جمهوری اسلامی برای انتقام خون یک عده مسافری که داشتند از ایران به دوبی میرفتند، دست به چنین عملیات بزرگ با این ریسک بالا (انفجار پنم 103) زده است.» (اصلا جمهوری اسلامی را اگر به حال خود ول کنید، بدش نمی آید که مسافران دوبی و ترکیه را ممنوع الخروج کند تا نتوانند به کنسرت های خوانندگان تبعیدی بروند و یا بقول خودشان در خارج فسق و فجور کنند!).  

پس بنابراین با توجه به سرنخ های پنج گانه و فکت های بالا، من با احتمال خیلی بالا علت فاجعه ی لاکربی را عملیات مشترک سرویسهای جاسوسی دو کشور انگلیس و آمریکا یعنی CIA و MI6 میدانم. یعنی چمدان بمب را خودشان داخل هواپیما گذاشتند.

در نهایت فکر میکنم به این سه علت و انگیزه ی زیر(بدون ترتیب تقدم و تأخر) آنها به این کار مبادرت کرده اند:

«1» حُسن نیت شان را به کارگزاران و نوکرانشان در منطقه یعنی حاکمیت جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، با تکنیک "چشم برابر چشم" نشان بدهند (در مقابل اشتباه شلیک به ایران ایر 655) و بگویند ما برای جبران خطاهایمان و پیشبرد سالم سیاستهای مان در منطقه حاضر به قربانی دادن هم هستیم (این سیاست برای نشان دادن جدیت در کار ارباب و طلب اطاعت و سرسپردگی بیشتر رعایا بسیار موثر است).

«2» یک آتوی بزرگ و دستاویز نقد از دولتهای متخاصم در دستانشان داشته باشند تا بتوانند بموقع روی آن مانورهای تبلیغاتی عظیم خود را آغاز کنند و توجیهاتی منطقی برای براندازی های احتمالی برای مردمشان بیاورند (کاری که بعدها در مورد براندازی "قذافی" در لیبی کردند).

«3» MI6 بتواند توان و قابلیت بالا و اقتدار و مخفی سازی عملیاتی خود را هم به دولت وقت انگلستان و هم به مخالفین جدی داخلی (در آن زمان "اینلا" یا ارتش آزادیبخش ملی ایرلند بد موی دماغ دولت فخیمه!؟ و روی اعصابشان بود) نشان دهد. بدین ترتیب که اگر ما (MI6) اراده کنیم، براحتی می توانیم حذف کنیم و سپس لاپوشانی، چنان که حتی کسی به ما ظنین هم نگردد. 

آری، به گمان من، ایشان کمابیش بخاطر انگیزه های فوق الذکر، عده ای از شهروندان ساده و بیگناه کشور خود را از میان برداشتند و تا امروز، درپوشی سخت و سنگین بر روی آن نهاده اند تا کار لو نرود!

البته معتقدم از آنجا که"ماه برای همیشه پشت ابر پنهان نخواهد ماند"، به احتمال قوی پس از اتمام سوختهای فسیلی و سیطره دزدان بر خاورمیانه، این مسئله و بسیاری از کثافت کاریهای دیگر این استعمارگران حقه باز در تمام طول این سالها برملا خواهد شد و سرانجام روزی میرسد که ملل اروپایی و آمریکایی بخوبی در مورد طرز رفتار حکام و سرویس های مخفی شان با ما خیلی چیزها را خواهند فهمید.

اگر مام زمین هم یاری کند و نفت و گاز خود را زودتر از ما بی لیاقتان خاورمیانه دریغ؛ دور نخواهد بود آن زمان...

هیچ نظری موجود نیست: