1
اگر داری تو درک علــــــــــم تفسیـر
بیا تا گویم ات از روبهی پیــــــــــــر
2
که چون زور شکارش رفت تحلیـل
کشید او نقشــه ای عالی به تفصیـل:
3
الاغی می شناخــــــت در آن حوالـی
که میگشت آس و پاس با جیب خالی
4
بدو گفتا: «برو در بیشــــه ی جـــار
همان جایی که دارد مــــرغ بسیـــار
5
به شیری که درآنجا شاهشـــان است
رسان پیغام من؛ دربست و یکدســت
6
بگو: «رئیس دِه دشـت نخجیـــــر
فرستاده سراغش مردی شیرگیر!
7
اگـــر جان و تبارش دارد او دوسـت
با تو سمتی رود که مآمن آنسوست!»
8
بِبَر او را به دشت سر به دامـــــن
(برایت نقشــه اش را میکشم من)
9
بگو: «وقتیکه اوضــــاع گشت دمسـاز
سریع برگرد و شاهی ساز کن بــاز»...
10
چو شیرِ بیشه آگــه شد ز اخطـــار
نمود او گله ی خود را خبـــــردار
11
که چه بنشسته اید؟! انســان صیاد
بدنبال شکـــــــار ماست؛ ای داد!
12
چه بهتر ما از اینجا دور گردیـــم
به ارشـاد الاغ، منصور گردیـــم!
13
و چون از آسیـــاب، اُفتــــاد آبها
دوباره باز گردیم امـــــن و رها
14
پس او همســر و چار فرزندش را
مهیای سفــر کرد رو به صحــــرا
15
بدین ترتیب همه شیـــران بیشــه
شدند راهی پی آن سفلـــه پیشـه...
16
وز آنسو روبهک فوری خبـــرکرد
رفیق دیگرش: "کرکس سـر زرد"!
17
لباس یک خروس بر او بپوشــــــاند
ورا مأمورمخفی"کُروسکُف" خواند
18
فرستاد سوی مرغان آن نفــــوذی
با یک فیلمنامه ی سنجیده؛ موذی
19
که: «ای بیخبران ساده ی خام
خبر دارم براتان زان شه رام!
20
همان شیری که "فرضا" یارتان است
هم الان رفته پیش روبه مســــــــــــت
21
برای بستن عهـــد؛ تا همیــشه
سپارد هفته ای یک بار بیشـــه
22
به او تا با کســــــــــــــان خود بیاینـد
و هرچه مرغ دلش خواست، برباینـد
23
در ازایش قبــول کرده روبــاه
دهد درس سیاست طفلان شاه!
24
بسی آشوب شد در بین مرغـان
که قاصرست زبان از شدت آن
25
همه باهم شدند هم رأی و هم فام
نثار شیر کردند فحش و دشنــام
26
ندا داد "خُروسکُف": مردم نترسیــد!
من اینجایم به تدبیـــــر و به امیـــــــد
27
علاج اینست که انقلاب سازیم
به سگ های مطیع شه بتازیم
28
اگر سگها ز بیشـــه دور گردند
شیران دیگر به اینجا برنگردند
29
و وقتی شاه را از تخت راندیم
بدانید فاتحه روباه را خواندیم!
30
چرا که من شناسم یک "روبه خوار"
دلاور، مؤمـــــــــن و فهمیده؛ کفتار!
31
اگر کفتار، اینجا شــــــــاه گردد
همینجا "مشهد روبـــــاه" گردد...
32
بدینسان شد که مرغان گول خوردند
به سگهای خودی بد حمله بردند
33
سگان وقتی چنین شد، ترک کردند
و مرغان کفتار را بر تخت نشاندند
34
همه شادان که آمـــد خصـــم روباه
و روبه شاد از این اوضاع دلخواه!
35
زدیگرسو الاغ، شیران به "دِه" برد
به تیــــــــغ آدمی آنان را بسپــــرد...
36
سزای شـــاه هالـو، هَــدم ارگ است
جزای تکیه برخر، حکم مرگ است
37
اگر شیر اندکی هوش وخـرد داشت
به اخطار الاغ وقعی نمیگـذاشت...
38
بلی! مرغان گرفتند جشن آن روز
چو می پنداشتند گشتند "پیــــــروز"
39
بریدند کیک را با رقص چاقـو
همه قُـدقُـدقُـــــدا، قوقولی قوقو
40
گرامی داشتنــــد آن روز چنـــدان
و نامش دادند: "انقلاب مرغـــان"
41
حسابی "مِی" زدند تاصبح مُطَـوَل
نفهمیدند کِـی سر شد شــــب اول!
42
درست از روزدوم، روزی یکبار
یکایک ماکیان می بُـــرد کفتــــار
43
به خدعه بهر سیر و گشـت میبُرد
ولی در سینـی به روباه میسپــرد
44
و او با کارد و چنگالش چو یک لُـــــرد
یک روزاردک، دگرروزمرغ میخورد!
45
و وقتی سیر میگشت او از افطار
میداد الباقی به کرکـس و کفتــــار
46
الاغ اما سرش بس بی کُلَــــــه ماند
چرا که او علف میخورد نه پسماند!
47
از آن رو تازه آورد کرده اش یـــــاد
بکل شرمنده شد؛ به عــرعــر افتاد!
48
که چه کردم منِ بی عقل جان سخت
چه آوردم سر شیـــران بدبخـــــــت؟!
49
چرا من گول آن روباه خــوردم؟
چرا من شـــاه به کشتارگاه بردم؟
50
برای روبه و کفتار و کرکس
نمودم من فدا مرغان بی کس
51
حســـــــــابی شد دچار درد وجدان
ولی کو چاره بر بیچاره مرغان...
52
گذشت و مه گذشت و سال بگذشت
و بیشه پُر ز گاومیــش و کَل گشت
53
عجب نیست! بیشه ای کز شیر تُهی شد
همان به کثرت گـــــــــــاو منتهـــی شد
54
و چون گاو و گوزن آیــند به بیشه
شغـال و گــــرگ هم گیرند ریشه!
55
پس از یکسال زانقـلاب مرغان
گروهی گـرگ آمدند به میــدان
56
و این گرگان به قلب پیر روباه
شـــدند مانند پیکانـی روانــکاه
57
گذاشت یک گرگِ آلفـــــا چنـد قانون
و این یعنی هموست رهبرهم اکنون:
58
«تمام خاک بیشه ملک گرگ است
سزای مدعی رنجی سترگ است»
59
پس آن روباه شــاد قصــه ی مــــا
بشد بسیــار غمگین؛ رفت به اغما
60
چون او هرگـــز به خـواب هم نمیدید
که مکرش برخودش چرخد به تشدید!
61
ولی کفتـــــــــار ذهنش شد شکوفا
ببســــت یک عهد نو با گرگ آلفا
62
که ما گر متحد گردیم و همــکار
شغـالان میکنم من رام و رهـوار
63
تو آنان را به من بسپار آنگــاه
کنم دستانشان از مـــرغ کوتاه
64
و ضمنا سهم فرزندان مصون است
برای توله ها مرغ درحُصون است
65
به پیش تو خورم پسمانــده لاشـــــه
به پیش دشمـــن انگشتم به ماشه!...
66
بدین سان وضع بیشه روز پی روز
میشد حتی فجیــــــــــع تر ز دیروز
67
اگر کفتار تاحال یک مرغ میکشـــــــت
الان دو تا به چنگ میکشت دو با مشت
68
خلاصه شد "جهنم"؛ بیشه ی شیر
پس از آن انقلاب شـوم و دلگیـــر
69
خروسان در صف اعدام به زاری
و ماده ها به شغل تخم گــــــذاری
70
تمام ماکیـــــــــان بودند بــــــــرده
همه مسخ و همه منگ، مثل مُرده!
71
کسی حتی زمان "شــیـــــــر" در یاد
نمی آورد؛ که چــون بودند آزاد؟!....
72
الاغ اما ز خشم دیــــــــوانه گردید
از این ظلمی که او هر روز میدید
73
به صحرا زد چو مجنون اشک میریخت
بقدری رفت تاافتاد از ســر و ریخـــــت
74
بیفتـــاد بر زمیـــــن از هُــرم گرما
و راضی به سَقَط شد؛ "کار کارما"
75
همینکه داشت روح ازتن می آویخت
به ناگه سطل آبی بر سرش ریخــــت
76
به دشواری گشود چشمان خود را
جمال یک شتر دید، قَـد چو افـــرا
77
بدو گفتا شتر: «برخیـز خالــــو!
بیا اینجا بخواب بر روی زیلــــو
78
بگو با من که داســـــــتان تو چیســت
کسیکه مُرده میخواهد تو را کیست؟!»
79
الاغ عـــری زد و زد زیر گریه
شتر دستی کشید رویش چو دایه
80
الاغ چون شد ز اندوهش مبرا
به اُشتر گفت کُل ماجـــــرا را
81
شتـر بسیـــــــــار خشمگین و دمـان شد
چطور است کوره ی داغ، او همان شد!
82
ولی چون بود "سرد و گرم چشیده"
مسلط شد به خـــود آن دنیـــــا دیـده
83
بگفتا «گرچه تو لایـــق نباشی
ولی بر زخم نباید مِلـــح پاشی
84
کنون وقت کمک به ماکیان است
رها کردن ز چنـــگال ددان است
85
من اینک جمع سازم اشتران زود
که با هم راه حل سازیم مشــهود»...
86
چو معلـوم گشــــــت نزد اشتران امر
بگفت سالارشان: «در طول این عمر
87
نه دیدم نه شنیدم هیـــــــــچ بختـــی
از این بدتر؛ عجب حیات سختی!»
88
نمودند مشورت بیش از سه ساعت
سپــــس باهم نمودند عهد و بیعـــت
89
که با پیلان جلگه ی شمالی
نمایند ائتلافی نیک و عالی
90
و وقتی آن توافق شد پدیــــدار
به بیشه حمله آرند متفـــق وار
91
فرستادند پس پیکی فــــرا رود
که پیلان را کنند آگه زمقصود
92
پس از آنکه تفــاهم گشت حاصل
زجلگه هنگ پیلان گشت واصل
93
نمودند حمله به گرگــان و میشــــان
ز چپ گُرد اُشتران وز راست پیلان
94
چنان زخمی زدند بر گرگِ آلفا
که با زوزه فرو رفت کُنه ژرفا
95
الاغ هم حمله آورد سوی کفتــــــار
به جفتک پرت کرد او بر سر دار!
96
تمــــــــــــام بیشه آنان پاک کردند
ستم و حق خوری را خاک کردند
97
پس از آنکه تمام شد کار دیوان
برفتند سمت مرغــان پریشــان
98
به دلجویی گرفتند دست ایشــان
نوازش کردند و تیمار و درمان
99
مقرر شد کسی از بین مرغان
بگردد شاه بیشه از دل و جان
100
و یک گله ز پیلان سلحشـــور
همیشه حفظ کنند امنیت از دور
101
که دیگر کس نیابد فرصتی تا
نگاه چپ کند بر بیشــــه حتا!
102
و این بود آخر آن انقـــــــــلابی
که روبه ساخت؛ شورش قلابی
103
با همکـــــاری یک الاغ نــادان
و آن کفتار و خُروسکُف وِیلان
104
نمود اجرا سناریوی ننگیـــــــــن
و مرغان بیخبر از مکر سنگین:
105
وی اول خود را دوست شیر نشان داد
که قصدش یاری است به آن روانشاد!
106
سپس با حیله شد دشمــــــن کفتار
تا مِهر خلق به او بخشد؛ دغلکار
107
در آخر طرح خود با نامی جعلی
نمود امضـــــا به نام مرغ اهلی!
108
به نام ماکیان بگذاشت آن را
کسانیکه فقط دادند جــان را
109
پس از قتل هزاران مرغ گلگون
بسر شد عاقبت آن فصل پرخون
110
که این شد درس عبرت نزد مردم
که نسپارند هرگـــــز به تلـــه، دُم
111
و گر پُرسی چه شد که نــــام قصـــــــه
"روبوخَرکَر خُروسکُف" شد خلاصه؟
112
بگویم زیرا "اسم رمز" نابی ست
که پشت نقاب "هر" انقلابی ست!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر