جستجوی این وبلاگ

۱۸ مرداد ۱۳۸۶

روشنفکری

مدتها بود که در نظر داشتم به جریانات روشنفکری ایران بپردازم، اما هر بار اتفاقی می افتاد و از این مهم دور می شدم بالاخره دیشب (08.08 ) با شنیدن صحبتهای آقای ماشاالله آجودانی در صدای آمریکا بر آن شدم تا تحلیلی نسبی از وضعیت دیدگاههای روشن فکری در ایران و غرب در زمان اواخر قاجاریه ، پهلوی و امروزه ارائه دهم. البته طبق معمول با استعانت از دیالکتیک: همانگونه که استاد اشاره کردند (نقل به مضمون) : " جریان روشنفکری دوران مشروطه غرب گرا و متجدد بود اما روشنفکری دوران پهلوی دوم غرب ستیز و مارکسیست(چپ) ". می خواهم دلایل این قضیه را عنوان کنم تا بدانیم چرا این تحول، تحولی محتوم است از لحاظ متریالیزم تاریخی. اصولاً خود جریانات چپ در جهان را اگر فرضاً به پیشوایی کارل مارکس در نظر آوریم، لااقل بخش سیاسی و اقتصادی اش را؛ باید عنوان کرد که مارکس یک آنتی تز بود در مقابل تز سرمایه داری که متأسفانه خود او هم متوجه این قضیه و نقش مهمش نبود! و دلیل هم اینکه:" تئوری کمونیزم خود را سنتزی می دانست که جامعه جبراً به سمتش در حرکت بود. (برای توضیح بیشتر شما را به 4 قسمت از مقاله سیاست در همین وبلاگ: 1 ، 2 ، 3 و 4 !! هم ارجاع می دهم، ( قسمتهای سیاست 5 تا 8 در قسمت اپریل 2007 آرشیو) فرصت داشتید حتماً بخوانید) در حالی که به نظر من اگرسیستم سوسیالیزم علمی و در پی آن کمونیزم به صورت آنتی تز مطرح می شدند اینقدر مسبب شر و سازنده درد سر نمی گشتند. البته تاریخ به ما نشان داد که چگونه نگرش سوسیالیستی به مرور با سرمایه داری در حال ترکیب شدن است تا برآیندی نیک از خود بر جای گذارند. این که برای نمونه در کشورهای اسکاندیناوی، تا حدود زیادی اروپای غربی، ژاپن و ایالات متحده مشاهده می شود، همین جوامع در حال گذار از کاپیتالیزم مکانیکی زمان مارکس است تا سنتز کاپیتال-سوسیالیزم؛ که این گذار از بعد از جنگ دوم جهانی به نرخ رشد بالاتری رسید و هنوز هم در حال حرکت به همان سو است. اما جالب اینجاست که روشنفکران دنیای متمدن به جای یافتن این امتزاج و تلاش برای تسریع این همکنش، سعی کردند و متأسفانه عده قلیلی هنوز هم می کنند که سوسیالیزم را جایگزین کاپیتالیزم نمایند! ثمره تلاش ایشان را دیدیم: انقلاب بولشویکی اکتبر1917 روسیه ، انقلاب مائو در چین و در پی آن شورشها و انقلابهای متعدد آمریکای جنوبی و مرکزی و بالاخره انقلاب اسلام زده 57 ایران. شعار در تمام این قیامها رسیدن کارگران و زحمتکشان و مستضعفان به رفاه اجتماعی و رهایی از یوغ بندگی طاقوت و استکبار و امپریالیزم جهان خوار بود. اما شوربختانه تمام این تلاشها نتیجه اش جوامعی عقب مانده و بسته شد با نرخ فساد بالا.(البته چین در این میان یک استثناست چون این کشور تحت لوای شعارهای سوسیالیستی، در حقیقت به صورت سنتی اداره میشود و
رهبران آن مدتهاست که درهایش را به روی غرب گشوده اند).ا
از این مقدمه که بگذریم به اصل مطلب مورد نظرم می رسیم که واقعاً چرا این جریانات چپ محتوم است و چرا روشنفکر زمان محمدرضا شاه به جای امتداد راه متفکرین مشروطه، به سمت غرب ستیزی، مارکسیزم خیالی و
ایدئولوژی های مذهبی شیفت نمود.ا
+ اگر ذهن انسان فعال را کنجکاو، ماجراجو و به مانند دیگر اجزای طبیعت چالشگر و آرمان خواه در نظر آوریم، پس چپ بودن را باید از اجزای لاینفک ذهن جوانانی دانست که هماره به دنبال اصلاح ساختارها هستند تا به ایده آل مد نظر خود دست یابند. این پدیده جزو همان آنتی تزهای معروف است که همه جا از آن سخن می گویم. آنتی تز آرمانگرا در مقابل تز وضعیت نا دلنشین موجود. اگر این خصلت بشر نبود مطمئن باشید که هنوز روی درخت و کنج غار مأوا داشتیم نه در مقابل مانیتور! پس اگر قبول کنیم که در هر شرایطی در جامعه، نیروهایی مخالف سامانه های موجود هستند، باید بپذیریم که چپ هیچگاه از بین نمی رود. البته نباید هم از بین برود. اما نکته در اینجاست که کسانی از نیروهای مخالف (چپ) توسط طبیعت برای پیشرفت برگزیده می شوند که از هر حیث لیاقت این کار را داشته باشند. در وهله اول با سواد ، محقق و متخصص و در مراحل بعدی کوشا، ساعی و جدی باشند. در غیر این صورت تلاش ایشان جامعه را به قهقرا سوق میدهد و نه پیشرفت و رفاه. درست مانند همین که در ایران خودمان شاهدش هستیم. پس تا اینجا روشن شد که چرا حاکمیتها نتوانستند چپ را منهدم کند به دلیل ذات طبیعی آن و مهمتر اینکه چرا اصولاً باید جریانات چپی پدید آید توسط غالباً افراد اهل مطالعه یک جامعه. اما به وضعیت خاورمیانه در دهه اول قرن بیست که نظر می افکنیم، هیچ حکومتی را نمی یابیم که دارای خصلتها و مصادیق جوامع متمدن و قانونمند باشند. اینجاست که چپ یا اپوزیسیون حکومتها مطمئناً باید افرادی باشند که برای این کیمیای دور از دست ( تمدن) فعالیت کنند . این مدل را از کجا می توانند وام گیرند؟ ، صد البته فرنگ و با چه دستاویز محکمی؟ ، استفاده از غرور ملی. در آن زمان تنها روشنفکران دو کشور در این منطقه شروع می نمایند به تکاپو برای رسیدن به چنین دستاوردی، ترکیه و ایران. به دلیل اینکه این دو جامعه به همراه مصر، بزرگترین سامانه های اجتماعی آن روزگار در خاورمیانه بودند. پس اینکه چرا روشنفکر زمان انقلاب مشروطه به دنبال پیشرفت بود ، به همین سادگی مشخص شد و اگر باز بخواهم در یک جمله بگویم اینکه چون حکومت، مصادیق مدنیت را بر نمی تافت و هنوز نگاهبان سنتهای آبا و اجدادی اش بود. پس آنتی تز در اینجا باید آس پیشرفت را روی میز بزند تا توان مقابله و تضاد را داشته باشد. اما در عصر
پهلوی دوم، درست برعکس، مخصوصاً پس از انقلاب سفید شاه و مردم، این دولت بود که بیرق پیشرفت و مدنیت را
بدوش می کشید، پس چپ معترض حالا باید به چه دستاویزی متوسل شود!؟
+ ساده ترین و دم دست ترین گزینه ممکن برای روشنفکر آن روز، همانا مارکسیزم خیالی بود.(اینکه چرا میگویم خیالی، بر می گردد به اینکه مارکسیست ایرانی آن زمان آنچه در خیال خود از مارکس تصور می کرد را با خود او اشتباه گرفته بود!) چرا که هم شنیده بود برای مقابله با ستم های جامعه در غرب این مارکس بود که علم دار شد و هم چون مارکس حرفهایی زده بود که برای ایشان خیلی سنگین و البته غامض الفهم بود، پُز خوبی هم می توانست در جامعه بدهد که بله، من (لابد پس از 100 سال!) کشف کردم که چه در مخیله دکتر کارل بزرگ می گذشت ( بنده خدا روشنفکر! فارق از زمان و مکان مارکس و با نگاه سرسری و عجولانه و بی مطالعه، به اتحاد جماهیر شوروی این ستمها را ناشی از نظام سرمایه داری تشخیص می داد) و بالاخره با تلاشهای بی وقفه شان که با مذهبیون همسو و هم هدف می نمود، ایشان توانستند نظام سوسیال- تئوکراسی را در جامعه رو به مدرنیزم پدید آورند که ما تا امروز در آتش آن بسوزیم. در اینجا بد نمی دانم اشاره ای نمایم به اینکه چرا اینقدر راحت می توان از سوسیالیزم بی خدا به مذهب خدا دار رسید و بالعکس. جواب بسیار ساده است! هم سوسیالیزم و هم مذهب تاب دیدن نظامهای سرمایه داری را ندارند. خدا زیاد در این زمینه بخصوص رُلی ایفا نمی کند! ( کسی نبود به ایشان عامیانه بگوید " آخه بابا! نظام سرمایه داری که لولو خورخوره نیست! ، همین که عده ای با تمام قوا تلاش کنند و "خود" برای خود و برای خانواده خود مایملکی ذخیره کنند این یعنی نظام سرمایه داری!) حالا چرا مذهب و سوسیالیزم چشم دیدن این آدم خود ساخته را ندارند؟! ، جواب باز هم ساده است: چون یک سوسیالیست (از نوع علمی را نمی گویم مقصودم سوسیالیستهای وطنی است و البته سوسیالیستهای حکومتگر امروز به طریق اولی ) زیاد اهل عمل نیست. کارگر نیست. از مغز خود به جای ساختن سرمایه برای خود ، در راه مطالعه آنچه دلپذیرش است استفاده می برد و نه آنچه طبیعت از او خواسته (کار) . پس برای او بسیار سخت خواهد بود دیدن افرادی که برای خود کاخ می سازند و او هنوز در بیقوله اش مشغول تفکر است و هنوز هیچ نتوانسته از حیث مالی به مکانی برسد که خود را در شأن آن مکان می داند.( شما برای نمونه، از این مدل سوسیالیستها، یک نفر را می شناسید که اولاً متمول باشد و ثانیاً خودش زحمت رسیدن به این ثروت را کشیده باشد؟ من که ندیده ام و البته نشنیده و نخواده ام. پس می گوید باید ثروت را قسمت نمود! یعنی همه در یک حد اقتصادی باشند. و چه چیزی می تواند این مهم را به انجام برساند؟ ، دولت. از چه طریقی؟ ، تجمع کلیه مراکز و نهادهای اقتصادی زیر بال و پر و سیطره خود.( باز لازم به اشاره می دانم که من شیوه سوسیالیزم علمی را در امتزاج با کاپیتالیزم و سنتز این دو در کشورهای متمدنی می دانم مثل دانمارک که بیش از نود درصد مردمش از زندگی خود اظهار رضایت می کنند). دین هم همین است ( البته کلیه ادیان توحیدی مد نظر است ولی اگر امروزه اسلام سر دمدار مبارزه با استکبار؟! و مدرنیته است به خاطر آنست که زهر دو دین دیگر، قبلاً در رنسانس گرفته شده!) وقتی یک ملای دینی از صبح تا شب کارش موعظه است که چنین کن و چنان کن که وقتی مردی به فلان جا ببرندت! دیگر آن مغز کجا می تواند به دنبال وقتی برای تعقل بگردد؟ کجا می تواند فکر معاش باشد از راههای معقول ، ثمرمند و با بازده برای دیگر آدمیزادگان؟! اینجاست که او نیز بر نمی تابد دیدن خصوصی سازی و سرمایه داری را. شباهت بسیار مهم دیگر بین سوسیالیستها، "کمونیستها" و مذهبیون، دُگماتیزم است که حرف یعنی همین که من می زنم. اگر قبول کردی که رستگار می شوی و اگر نه که از ما نیستی و اساساً تو دیگر انسان نیستی. این دو شباهت عمده و کُلیست که سوسیالیستهای بی دین دنیا را کنار دینداران می نشاند. آقای احمدی نژاد را در آغوش آقای چاوز می نهد و حزب توده آتئیست را آلت دست مرجع تقلید شیعه اثنی عشری!!ا
با توجه به موارد بالا اما، امروز باید خوشبین بود . چرا که چپی بالاخره در ایران در حال تکوین است که آلترناتیوش نه پُز مارکسیسم است ، نه مذهب آلوده است و نه نگاه صرف به غرب به عنوان مظهر همه خوبیها دارد. این نسل از آنرو که پیشینیانش تمام این مدل ها را امتحان کرده اند و هنوز اندر خم یک کوچه اند و مهمتر آنکه نسلیست که در فوران اطلاعات سهل الوصول به میدان در آمده، یقیناً آینده ای بسیار روشن را نوید گر است. آتیه ای که من و ما به
همان امید زنده ام...ا

هیچ نظری موجود نیست: