جستجوی این وبلاگ

۲۰ مرداد ۱۳۸۶

سینما

یقیناً عده معدودی از شما با این نظر من موافقید که سینمای پس از انقلاب 57 نیز به مانند دیگر عناصر هنرو صنعت مملکت سیر نزولی داشته و به شدت عقب مانده است. البته من منکر آثار زیبای پدید آمده چون پرده آخر، سرب، اجاره نشینها و امثالهم نیستم که به واقع فیلمهای خوش ساخت و جذابی بودند اما در حقیقت این دست از فیلمها در مقابل سیل محصولات سینمایی این 28 ساله چون سوزنهایی در انبار کاه می مانند و تو گویی اصلاً قابل صرف نظر کردن.(از دید آماری البته، گر چه من کاملاً معتقدم هر اثر هنری برای خود دنیایی ارزش دارد). راستش من خودم به شخصه، هشت، نُه سالی میشود که توبه کرده ام و به دیدن فیلم ایرانی نرفته ام.( پول بی زبان را بدهی، حرص هم بخوری؟ این شرط عقل نیست به گمانم!) اما این اواخر به خودم گفتم، حال که اینترنت هست، بگذار دوباره یک نگاهی به چند فیلم بیندازم بلکه توبه ام را بشکنم، اما متأسفانه با دیدن یک سری فیلم مثلاً معروف و مشهور چون اخراجی ها یا آتش بس، دوباره داغ دلم تازه شد و ... اما از این فیلمهای دیوانه کننده که بگذریم (که واقعاً آدم نمی داند بر مردم آن سرزمین چه رفته است که این فیلمها پرفروش میشوند)، یکی دو فیلم دیدم که با اینکه معروف نبودند لااقل از دیدنشان به خودم فحش ندادم! برای نمونه در اینجا اشاره ای می کنم به فیلمی ، به نام "اثیری"، کار محمد علی سجادی و به بازیگری خسرو شکیبایی، امین حیایی، هانیه توسلی و ... محصول سال 1380 و سعی میکنم آنرا نقد کنم. حالا چرا این فیلم؟ عرض می کنم!! من یک عاشق سینما هستم و واقعاً از دیدن فیلم لذت میبرم. بسیار فیلم دیده ام. در تمام طول عمرم و با دیدن همه نوع فیلم از "در پیت" گرفته تا "برد پیت"! تا به حال، هرگز شاهد فیلمی نبوده ام که 15 دقیقه پایانی اش آنقدر نامفهوم و ببخشید ابلهانه ساخته شده باشد که کل یک ساعت و ده دقیقه قبلش را منهدم کند!! و باور کنید این فیلم "اثیری" این مدل فیلم نادیده را نیز بر من شناساند. اگر این فیلم را ندیده اید می توانید از اینجا آنرا دانلود نمایید تا بهتر با هم به جلو رویم ( البته اگر به آقایان دست اندر کار سینمایی بر نمی خورد که "وا مصیبتا همین روشهای غیر قانونیست (دانلود)که سینمای ما را به زیر خاک برده!"...نه عزیز من، نه پدر جان، نگران این قضیه نباش! تولیدات آبکی و عدم رقابت با سینمای دنیاست که شما را زمین گیر کرده نه بازار دی وی دی غیر مجاز یا اینترنت. حالا بروید و بنشینید و برای خودتان میتینگ های اعتراضی بسازید و طومار امضا کنید. زهی خیال باطل...). به ادامه صحبت برسیم. برای کسانی که این فیلم را ندیده اند، من حتی نمی توانم داستان این فیلم را کامل توضیح دهم! اما با این حال، غیر از آن 15 دقیقه فیلم کُش آخر، باقی ماجرا از این قرار است که: در پی ازدواج دو جوان به نامهای سمندر(امین حیایی) و خورشید(هانیه توسلی) ، ملیحه زمان (شازده احمدی؟!) معشوقه پیشین عموی داماد (خسرو شکیبایی) که به قتل رسیده است، با در نظر گرفتن بیماری سرگیجه و توهم عروس خانم از موقعیت استفاده کرده و شبح سفید پوشش را به سراغ مخیله خورشید خانم روان می کند. این شبح، با استفاده از خورشید قصد انتقام از کسانی را دارد که او را به قتل رسانیده اند. تا اینجای قضیه با یک داستان جالب سینمایی روبه روییم که مثلاً اگر به دست هالیوود می افتاد، فیلم بسیار جذاب و خوش ساختی چون "حلقه" محصول 2002(1381) از آن بیرون می آمد که هم ترسناک بود و هم پیام داشت. اما این قصه، در دستان جناب آقای سجادی تبدیل به فیلمی میشود که برای نمونه، من تماشاچی ، پس از دیدن آن واقعاً از حیرت، به خنده افتادم! با طرح سؤالات زیر که مسلسل وار در ذهنم نمودار گشته دلیل بُهت و حیرت خود را شرح میدهم.( اگر کسی آقای سجادی را می شناسد لطفاً به او بگوید جواب این سؤالات را بدهد و خانواده ای را از نگرانی(برای سینمای وطنش) نجات دهد!) : + 1- دلیل غش و ضعف های مکرر عروس در روز و شب عروسی چیست؟! و اگر این قضیه امری روزمره در زندگی او بوده پس چرا قبلاً هرگز در مقابل داماد و اطرافیانش اتفاق نیفتاده!؟ 2- خورشید که می داند با چرخش، حالش به هم می خورد، چرا مدام چون فرفره می چرخد و کسی نیست او را نگه دارد!؟ 3- چرا خورشید اوائل فیلم هی مدام، پایش پیچ می خورد، اما پس از توهم، دیگر هیچوقت نه می چرخد و نه می گردد و نه پایش پیچ می خورد!؟ 4- چرا برادر زاده (سمندر)، به جای تشکر در مقابل هدیه گرانبهای عمویش به او فحش می دهد و او را کسی می داند که ثروت خفه اش کرده ( این یعنی صمیمیت؟!) و مهمتر اینکه چرا عمو در جواب او می گوید "این امانت بهر روزی دست ماست"؟!...این جمله او یعنی چه؟! آیا "بهر" در اینجا همان "یک، دو" است!؟ 5- در لحظه مواجهه خورشید با شبح ملیحه زمان، چرا این شبحی که قصدش انتقام از دیگری با کمک خورشید است، قبل از همه می خواهد خود خورشید را زهره ترک و ناک اوت کند با آن قیافه وحشتناکش؟! در صورتی که می توانست خیلی ملایم تر، با چهره ای زیبا از راه دور، مغز طرف را به سنگ توالت اصابت ندهد؟!( اینجا را من فکر کنم با نگاه سرسری به فیلمهای هالیوود، کارگردان خواسته به تماشاچی شوک بدهد، غافل از اینکه فقط اشباح خبیث یا پولترگیستها این نقش را در فیلمها ایفا می نمایند نه اشباح مهربان و هدفمند چون ملیحه زمان قصه ما) 6- چرا شبح درون توالت، بازیگرش با بازیگر شبح ملیحه زمان تفاوت دارد؟! (ضعف گریمور که نبوده!) 7- چرا این شبح از اول زیبا نیست و به مرور زیبا میشود؟( گریمور که به مرخصی نرفته بود!) 8- جریان عکس ملیحه زمان چیست که سمندر در بین لوازم خورشید آنرا می یابد؟ ( که این نکته بسیار کلیدی و مهمی است) و اگر این دسیسه ای بوده که عمو جان برای خورشید، ترتیب داده چرا اصلاً با واکنش او در قبال عکس مکشوف مواجه نمی شویم!؟ این هشت سؤال، تازه مربوط به 70 دقیقه اول فیلمند که داستان روال منطقی و تأثیر گذارش را به پیش می برد . اما حالا از اینجا به بعد است که کدو روی سر آدم سبز می شود! دقت کنید: 9- اصلاً چرا در دقیقه 70 فیلم تمام نمی شود ؟! (تا هم خاطره جالبی برای بینندگانش فراهم کند و هم با ادامه اش آبروی سازنده اش را نبرد؟)...داستان تا اینجا بدین صورت است که مقتولی روح خود را به سراغ عروس قاتلش می فرستد که بدین صورت از او انتقام بگیرد...تا همین جا بس بود دیگه بابا.... 10- (مهمترین ابهام فیلم ) چرا حبیب آقا پدر سمندر(داماد)، پس از خواب نما شدن عروسش، اینقدرتصنعی و بی دلیل با او دعوا میکند و چرا اصلاً در مقابل اتهام قتلی که به او زده می شود ، یک دفعه می افتد و می میرد؟!! در صورتی که بعداً در آن 15 دقیقه کذایی قرار است بفهمیم اصلاً قاتل او نبوده و در حقیقت هیچ صنمی هم با ملیحه زمان نداشته است و تازه باید از او سپاسگزار نیز باشد که این ثروت و مکنتش را از صدقه سر او به دست آورده! 11- چرا اصلاً دکترِ با وجدان قصه ما، فامیل داماد، باید در نقشه عمو در ارتباط با هیپنوتیزم خورشید شرکت می کرد؟ و حالا که کرد و بعدها می یابیم که حتی از راز مرگ ملیحه زمان هم باخبر بوده (وقتی در صحنه های پایانی عمو به خورشید می گوید آن دکتر احمق زبان خودش را نتوانست نگه دارد)، چرا به یک باره ، " یه هویی!!" خصلت انسانی اش گل نمود و پشیمان شد؟! (این پشیمانی را لااقل می توانست بلافاصله بعد از سکته پدر سمندر بروز دهد تا ملموس تر باشد!) 12- اصلاً اگر دلیل کشتن ملیحه زمان به دلیل "راه ندادن؟!" به عمو بوده، چرا عمو می خواسته انتقام این کار او را از برادرش بگیرد؟!(نظر به سخنرانی قرّای عموجان در خانه خورشید) 13- از کجا عمو می دانست که حبیب آقا پس از در مظان اتهام قرار گرفتن، سکته می کند و میمیرد که بخواهد آن سخنرانی شیوا را در مزمّت او انجام دهد با این مطلع که: اگر ریگی به کفشش نداشت، نمیمُرد!؟ (بالاخره آقا ما نفهمیدیم این حبیب آقا اصلاً ریگی به کفشش بود یا خیر و اگر بوده، چه ریگی!؟) 14- چرا باید عمو بخواهد خورشیدی را که کارش را راه انداخته بود به قول دکتر ناکار نماید!؟ 15- چرا خورشید خانم به همین راحتی و بی هیچ دلیل موجهی با عموی شوهرش دو نفری همراه می شوند در راه شمال. آنهم در نظام اسلامی...!؟ (خدا مرا مرگ دهد که دیگر از این صحنه های بی ناموسی در سینمای اسلام شاهد نباشم!!) 16- چرا عمو به خورشید در راه می گوید "یک مدت سمندر را رها کن تا سر عقل بیاد"؛ اما به محض رسیدن می گوید "برو تو تا سمندر همین الان از راه میرسه ..."، در تمام این صحنه ها چرا خورشید فقط مثل بُز نگاه می کند!؟ 17- چرا شبح کم عقل ملیحه زمان ، درست در لحظه ای می خواهد راز محل دفنش را برای خورشید (آنهم با درخواست نبش قبر با کلنگ!!) بر ملا سازد که هر لحظه عمو جان پس از بستن درب منزل ممکن است سر برسد؟! اینکار را سر یک فرصت بهتر نمی توانست بکند!؟ 18- چرا عمو که اینقدر سمندر را دوست داشت و حتی برایش خودکشی هم کرد، اصلاً دستور داد او را کت بسته به نزدش آورند؟! و اصلاً چه صحبتهای مهمی با او داشت!؟ و اگر به فرض محال صحبتهای مهمی هم با او داشت نمی توانست خودش مثل آدم به او زنگ زده و او را دعوت کند؟ 19- چرا در صحنه ای که سمندر تیر می خورد و در کسری از ثانیه میمیرد ( قابل توجه کسانی که 10 گلوله هم میخورند اما به این زودی ها نمی میرند)، خورشید طبق معمول برّ و بر نگاه می کند و اصلاً انگار نه انگارکه شوهرش را پیش رویش به قتل رساندند؟! ( و البته همین نگاه ابهانه را تا انتهای فیلم نیز حفظ می کند!!) 20- چرا عمو جان در بحرانی ترین نقطه فیلم، آنجایی که از فرط خشم دست به خود کشی می زند با عوض کردن محل اصابت گلوله (از دهان به شقیقه!)، دقیقاً قصد خنداندن بیننده را دارد!؟ ...این سؤالها به اضافه ده ها ضعف کارگردانی و تدوین که این فیلم داشت، مثل شماره گرفتن راننده عمو( که فقط روی گوشی دست می مالد) و کشته شدن باحال همون طرف به دست عمو( به نظر می رسد نبوغ بازیگری ایشان ، در کوچه پس کوچه های محل فیلمبرداری ، وقتی داشته با انگشتی در بینی ، کار گروه فیلمسازی را نظاره می کرده، کشف شده است!) و و و... دست به دست هم می دهند تا مردم را از سینما فراری دهند. دیگر زیاد به حاشیه نمی روم که مثنوی هفتاد من کاغذ می شود. باید خاطر نشان کنم که بیشتر اشکالات بالا ضعف فیلمنامه بود، نه کارگردانی. اما اگر من بیشتر، در اینجا مخاطبم کارگردان بود دو علت داشت: یک، اینکه یک کارگردان خوب، هر مزخرفی را که خواند، جلوی دوربین نمی برد و دو اینکه دست بر قضا در این فیلم کارگردان و فیلمنامه نویس هر دو، یک نفرند! بله، این است وضعیت سینمایی که جناب رضا کیانیان در سخنرانی آخرش آنرا در کنار سینمای هند! تنها آلترناتیو هالیوود میداند!!! (اگر باور ندارید، می توانید در اینجا بخوانید).واقعاً جوک با مزه ای بود.اما نمی دانم چرا خنده ام نگرفت! اگر بر من خورده بگیرید که با یک فیلم که نمی توان کل سینما را زیر سؤال برد، باید بگویم که دوستان، این فیلم از جمله معدود فیلمهای ایرانی اخیر بود که لااقل من سینما دوست را تا آخر داستان با خود نگاه داشت، باقی که همین قابلیت را نیز به سختی دارند. پس وقتی فیلم سرگرم کننده مان این باشد، خود بخوان حدیث مفصل را از این مجمل. در آخر هم با یک نظر مثبت این پست را ببندم و آنهم این که به گمانم بازیگر نقش اول این فیلم (امین حیایی)، یک سر و گردن از سینمای آبکی ایران بالاتر است. واقعاً حیف است...امیدوارم کانال های بهتری برای عرضه هنرش بیابد.

هیچ نظری موجود نیست: