ا(ادامه از اینجا)...تاریخ با اینکه در نظر اول شاید چیز مهمی در زندگی انسان به حساب نیاید، اما وقتی بهتر و دقیقتر نظری به آن می افکنیم، می یابیم که نه تنها عامل مهمی در کلیه مباحث زندگی ماست، بلکه در بسیاری موارد اساس زندگی ما نیز شده است. اگر شما از جمله افرادی هستید که به این نظرمن مشکوکید، مجبورم برایتان مثالهایی بزنم تا اهمیت بیش از حد تاریخ در حیات را دریابید. کلیه محصلین علوم، متدینین، دارنده گان مرامهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، هنری، علمی و فلسفی، کلیه کسانی که با رسانه ها اعم از موجی (الکترومگنتیک) و غیر موجی زندگی می کنند و بالاخره در یک جمله کلیه باسوادان و متمدنین (منظورکلنی نشینان) از جمله کسانی هستند که تاریخ رل اصلی را در زندگیشان ایفا می کند. پس شمایی که این مطلب را می خوانید نیز مستثنی نیستید و تاریخ بطرزی ناباورانه اساس زندگی شما نیز شده است و البته شاید بگویید گریزی از این مسئله نیست. قبل از اینکه کمی بیشتر برای آن عده که هنوز متوجه قضیه نشده اند، توضیح بدهم؛ بگذارید که با این حساب بگویم، تنها عده معدودی از آدمیان که بسیار دور از تمدنهای انسانی مانند حیوانات، طبیعی زندگی می کنند، مثل بوشمن ها را می توان انسانهایی به حساب آورد که تاریخ، اساس و پایه زندگیشان نیست. و اما توضیح بیشتر: من گفتم کلیه محصلین علوم. مگر غیر از این است که کلیه علوم از گذشته به ما رسیده اند؟(منظور از گذشته، قبل از تولد است). چه کسی فکر می کند که حتی جدید ترین علوم، ریشه های تاریخی ندارند؟ می فرمایید هیچ کس؟ البته! کاملاً صحیح می فرمایید و دقیقاً به همین خاطر هم هست که انسانی که علم می اندوزد در واقع دارد یک درخت بسیار قدیمی را بررسی می کند به نام دانش بشری که هر چه به سمت شاخه های کوچکتر می رود، درجه تخصصش بیشتر شده، گاهی خود شاخ و برگی نیز بدان می افزاید. یا مثلاً متدینین. دین چیست جز یک سری دستورات و آئینها که از عمق تاریخ برآمده و دین دار خود را ملزم به اطاعت از آن و اجرای آن می داند؟! حالا تازه جالب اینجاست که یک دین دار، نه با تاریخ که در تاریخ زندگی می کند. فکر نمی کنم دیگر بیشتر دلیلی برای توضیح اضافه باشد و آنهایی که تاکنون متوجه قضیه نشده اند، از اینجا به بعد فقط به تفکر بیشتر احتیاج دارند و نه توضیح و تفسیر بیشتر. پس تا اینجای کار خواستم نظر شما را به این مسئله جلب کنم که دنیای واقعی دارد بسیار تلاش می کند که به ما بفهماند که ما اصولاً زندگی مستقل از تاریخ قبل از حیاتمان نداریم و در امتداد یک سلسله رخداد و واقعه به دنیا آمده ایم و زندگی می کنیم. حالا اشکال اینکار کجاست؟ اینجاست که این قضیه، دست و پای آدمی را حسابی میبندد. چرا که وجود فردی انسان نه تنها بسیار کم ارزش می شود ( چون در امتداد یک پروسه بسیار طویلی قرار گرفته که بود و نبودش اساساً به حساب نمی آید) بلکه به دلیل اینکه با تقدیر و جبر تاریخ متولد می شود، مطمئناً جوابی برای پرسش های اساسی اش هیچگاه نمی یابد و همیشه باید با سؤالات بسیار مهم و بی جواب بیاید و برود و هیچ دلیل این آمدن و رفتنها را هم نیابد. پس باید کاری کرد که در دنیای رؤیایی، اولین چیزی که از بین می رود تاریخ قبل از حیات باشد.تاریخ و زمان، هنگامی آغاز می گردد که من به دنیا می آیم و قبل از من هیچ چیز و هیچ کس وجود خارجی نداشته است یعنی در حقیقت بانی ایجاد جهان منم.این اصل موضوعه اول دنیای رویایی است... (ادامه در اینجا)