اما ای گئای جاودان!
هنوز در سرزمین مهد قانون
لشگر سیه روی اهریمن آیین
همچون لِرنا ست 38 پا بر جا، نُه سر و چرکین.
هنوز همه جا دومینی – کانز 39 میبینی، بازماندگان عصر رعب آور انکیزیسیون 40 یا تفتیش ننگین
که جای ترازوی عدالت تخت پروکروستوس 41 دارند، همچنین
کِربروس های 42
خون آشامان
برای فعالیت هر چه بیشتر و از دست ندادن زمان
تمام روز را تحت فرمان نوکس 44 در آورده اند بی گمان44.5
روشنی را تحت انقیاد اربوس 45
و آزادگان را اسیر چنگال تاناتوس 46.
افکارشان در نزد تارتاروس 47 و باری، منت دار توجهات بی شائبه پلوتوس 48!
دشمنان سر سخت ایرنه 49 و متنفر از ائونومیا 50
سوار بر بالهای نیکه 51 و بدون ذره ای نظر به دیکه 52.
سرزمینهای سومر،آشور، بابل و عیلام، یعنی گاهواره قوانین اجتماعی حمورابی 53 و
کورش کبیر
پی ریزان ساختار حقوق همزیستی مسالمت آمیز از پس هزاران سال زندگی بربرین
اینک پس از چند هزار سال گرفتار آمده باز در چنگال پستانداران آدم نما آنهم عقب مانده ترین
همانا اُسترالوپتیکوس های 54 موجود در اعصار پسین که در ذهن روشن فکرانشان قوانین لیکورگ54.5 موج میزند.
+
منه موزین و دختران زیبایش 55 و همچنین کاریتها 56 و اروس 57 همگی قهر کرده و رفته اند از پیش ما
براستی عقوبت کدامین خطایمان را میکشیم چنین سهمگین ما؟!
آی آسکلپیوس! 58 کجایی که مرهمی نهی جراحات دل ما را؟
این پاره تنت، دختر زیبایت
نگین درخشان آسیا
و ونوس زیبای ما 59
اینک هم خوابه فرمانروایان ظلمت گشته.
آیا به راستی
ما بر پیشانی هایمان حک است نشان هفائستوس 60
یا دل داده ایم به الهه هیپنوس 61و سیر می کنیم با مرفئوس 62
یا لیاقت نداریم آزادش نماییم چون نگون بخت اُرفئوس 63؟
و یا میهمانان هادس 64گشته ایم، نوشیده از لته 65، رود فراموشی
فراموشی همه کس و همه چیز
حتی حس زیبای ملیت!؟
پس باید گفت به ما
66 "!O Sancta Simplicitas"
...
_____________________________________________________________
توضیحات:
38.نام خاص موجودی به نام هیدرا که این جانور اسطوره ای 9 سر افعی داشت که به دست هراکلس کشته می شود.
40. به معنای تفتیش عقیده کردن است که از بدعت های کلیساهای کاتولیک اسپانیا در قرون وسطی بود.
41.پروکروستوس پسر پوزئیدون که اصلاً به میهمان نوازی شهره نیست!! پس از آنکه از رهگذران در خانه اش پذیرایی می کرد، آنان را به سوی تخت خوابی که داشت هدایت می کرد.حال اگر میهمان قدش بلندتر از تخت بود پایش را می برید و اگر قامتش کوتاه تر بود آنقدر طرف را می کشید تا اندازه تخت گردد!
42.نام سگ سه سر دربان دوزخ که توسط هراکلس از هادس به روی زمین آورده شد.
43. این ترکیب آلمانی که به پلیس ختم میشود به معنای پلیس مخفی ایالتی می باشد.
Geheime Staatspolizei(یا به صورت مخفف همان گشتاپو است)
و به انگلیسی
SS و به صورت مخفف Secret State Police
این پلیس در زمان حکمرانی هیتلر بر آلمان پاسدار حزب شووینیستی نازی بود .(من از تلفیق 42 و 43 به انصار حزب الله رسیدم! )
44.شب و خدای شب که فرزند خائوس بوده و زاینده همرا (روز)، آیتر(خلاء) و کارون (زورق بان هادس) میباشد.
44.5. می دانیم که درافسانه های اروپا،
یا خون آشامان با سررسیدن شب فعالیتشان شروع میشده وکاری Vampiresجز گاز گرفتن و مکیدن خون مردم از ایشان بر نمی آمده انگار!
45.تاریکی و خدای تاریکی که مشترکاً با نوکس زاینده همرا، آیتر و کارون است.
46.مرگ و خدای مرگ.البته هادس نیز جزشغل فرمانروایی برجهان زیرین ، به شغل شریف تاناتوس نیز می پرداخت!
47.عمیق ترین مکان هادس یا جهان زیر زمین ( قعر دوزخ).او نیز فرزند خائوس است.
48.خدای ثروت و فراوانی که به هر کس نظر مساعد داشته باشد...!
49.الهه صلح و خواهر ائونومیا و دیکه که این سه الاهگان فصول هستند و دختران زئوس و تمیس.
50.الهه قوانین متمدنانه و خواهر صلح و عدالت.
51.الهه پیروزی که دختری با دو بال توسط هنرمندان به تصویر کشیده شده است..
52.الهه عدالت (از هورها یا الاهگان فصول)
53.از اولین پادشاهان تاریخ که قانون نامه ای انسانی را تصویب نمود.
54.از بدوی ترین انسانها و بسیار نزدیک به شمپانزه از بُعد بیولوژیک.
54.5.وضع قوانینی که گفته می شود در اسپارت قدیم حاکم بوده و توسط شخصی به نام لیکورگ صورت پذیرفته بود، از جمله این قوانین این بود که هر طفل ناقص الخلقه را بالای کوه می گذاشتند تا از بین برود و کودکانشان را تعلیم میدادند تا مال دیگران را بربایند و نگذارند دیگران مال آنها را بربایند و خدعه و جاسوسی نیک انگاشته میشد و از این دست قوانین که تنها برای این بود که هر اسپارتی یک جنگجوی کامل بار بیاید و تمام وجودش در اختیار دولت باشد.
55.منه موزین الهه حافظه است و دخترانش موز ها الاهگان 9 گانه هنر هستند.
56.کاریتها یا جاذبه ها سه الهه هستند که هر کدام یکی از صفات نیک را به بشر ارزانی می دارند.
57.خدای عشق که پسر خائوس است و از خدایان اولیه حتی قبل از پیدایش زمین و آسمان و این بسیار جالب است!
58.خدای درمان و پزشکی و پدر هیگیایا الهه تندرستی.
59.ونوس رومی یا آفرودیته یونانی الهه زیبایی که همسر رسمی هفائستوس بود و همسر غیر رسمی خدایان دیگر!البته در اینجا زیبایی وی مد نظر است که سمبل آنست و نه خیانت به شوهرش!
60.هفائستوس یا ولکان (رومی) خدای آتشفشان وآهنگری ، شوهر آفرودیته که دائم همسرش وی را فریب می داد وبا خدایان دیگر معاشقه می کرد و چون با دو شاخ به تصویر کشیده می شود این شاخها به نشانه بی غیرتی معروف شده است.ضمناً کلمه ولکانو به معنای آتشفشان نیز از نام وی گرفته شده است.
61.خدای خواب، پسر نوکس ( شب) و برادر تاناتوس (مرگ)که این هم نکته جالبی ست مثل اکثر نکات میتولوژی.
62.خدای رویا دیدن که با کمکش رویا های زیبایی می توان دید.
63.ارفئوس که توانسته بود مجوز بردن همسرش ائورودیکه از جهان زیرین را از پرسفونه همسر هادس بگیرد،( تنها به شرط آنکه تا آخرین لحظه که در هادس است به عقب نگاه نکند و سیمای همسرش را نبیند)؛ در آخرین لحظات طاقت نیاورده و از گمان اینکه مبادا همسرش در پی اش نباشد به وی نظری می افکند که همین یک نگاه همسرش را دوباره به قعر هادس باز می گرداند.(از اولین داستانهای عشقی جهان داستان عشق بی حد اُرفئوس به ائورودیکه است).
64.فرمانروای جهان زیر زمین و خدای مرگ، برادر زئوس و پوزئیدون(فرمانروای آبها).
65.فراموشی که رودی بوده است در هادس که مردگان یا سکنه هادس از آب آن می نوشیدند تا زندگی گذشته شان را از یاد ببرند.
۶ نظر:
درود بر مهرداد عزیزم
ما در حال حاضر فقط داریم از توضیحات شما لذت می بریم و قطعا بعد از پی بردن توضیحات ، خواندن این شعر حال دیگری دارد
از بابت پست اخیر هم بی نهایت سپاسگزارم
بله چشم. فقط انتقاد و یا پیشنهاد.
سلام !!
حالا چرا نظر نمیشه داد؟
ممنون سر زدید. نمیدونم در کجای این ترکستان تشریف دارید. مقصود ترکستان شرقیه دیگه؟ کاشغر یا یلاساغون!!
ولی خب همزبون دیدن خوبه بهرحال.
شعر گایا رو هم خوندم هم نخوندم. قطعا انتقاد که نمیشه کرد چون گفتید همه شماست که خب البته نیست. مولانا روزگاری میگفت من آن ذوقم که شما در سخن من مییابید. اون کلام نیست چون اون کلام مثل نقش و نقاشه اما اون ذوق هست چون مقصود هم از اول اون بوده.
حالا حیف شماست که در یک شعر هرچقدر هم خوب باشید. کلام شما البته برای من مثل برخی اشعار سخت منوچهری بود. مانند فغان از این غراب بین و وای او... که باید کلی توضیحات خوند و بعد البته دوباره رجوع کرد و لذت برد. البته شما میدانید که مخاطبان امروز دیگر حوصله چندانی ندارند.
اسم شما رو هم درست نگرفتم.
کازاخ؟ امروزه به قزاق هم میگن ظاهرا اگرچه در تاریخ دو یا سه کازاخ داریم.
با نقدهای اجتماعیتان در این فرصت کوتاهی که دیدم البته همراهی دارم اما خب لحن آنها را کمی تند دیده ام و ار آنجا که با فلسفه آشنایی دارید کمی هم مبهم مانند ذات دین با وجهه ایران چه کرده و این سسوال را چکونه میتوان فهمید و پاسخ داد؟ اگرچه بهرحال مطلبی فراجدی است.
تا فرصتی بهتر
هموطن گرامی مجید عزیز
من در همان دیارم که شما بین راه مقصدتان فرود آمدید. حالا نمی دانم یلاساغون(؟!) کجاست ولی به اینجا الان میگن شین جیانگ. اون اسمی هم که شما می فرمائید اگه اینجا کسی به زبون بیاره مکانش منتقل میشه به فرودگاه نی آن عرب قصه ها...
راجع به نقد و نظر و اینها هم که باید عرض کنم به هر روی نقد هم یک نوع نظره. بیشتر قصدم اینه که تعارف نکنیم با هم در این کامنت دانی وگر نه ابراز نظر دوستان همیشه شنیدنیست.
راجع به این شعر هم اول ممنون از اظهار لطف شما و دوم ممنون از نظرتان. این سعر از انجا همه من است که انچه در زنگی ام اموختم در آن چکانده ام. این یکی از 20 بخش کل نوشته است. اصلن این شعر راجع به چیز دیگریست. در اینجا بخشی از توصیف کشورم را دید خودم رسم کردم و کل شعر را نیاوردم شاید به خاطر همان هشدار جنابعالی که خواننده امروز چندان حوصله ای به دراز خواندن ندارد!
اسم کازاخ را هم از ریشه روس و لاتین ان در آورده ام و در جائی توضیح داده ام در همین وبلاگ که منظور مهاجری است که بالاجبار ترک دیار کرده! ولی اسم اصلی من مهرداد است چنان که در زیر مطالب می توانید رویت کنید.
راجع به نقد های اجتماعی و فلسفی هم خوشحال خواهم شد وقت بیشتری بگذارید تا بهتر بتوانیم جلو برویم.
ضمنن نام کاربری من در مسنجر یاهو هست :
mehrdaad74
اگر مایل بودید می توانیم مستقیمن هم در ارتباط باشیم
شاد باشید.
سلام خدمت آقا مهرداد و ممنون بابت پاسخ.
بلاساقون را ظاهرا امروزه کسی بدرستی نمیداند کجاست! اگرچه در این خصوص تحقیقات خوبی روی نت هست. بهرحال منبع من همان مرجع ساده دهخداست که میگوید:
بلاساقون . [ ب َ ] (اِخ ) بلاساغون . نام شهری است به ترکستان و نام دیگر آن قوبالیغ. (یادداشت مرحوم دهخدا).
پس از شما نباید زیاد دور باشد.
اما من نام بلاساقون از جای دیگر به خاطر دارم و آن شعر فوق العاده مولاناست:
گویند به بلاساقون ترکی دو کمان دارد
ور زان دو یکی کم شد ما را چه زیان دارد
ای در غم بیهوده از بوده و نابوده.. تا انتها
برای مولانا، بلاساقون آن روز ظاهرا دورترین نقطه عالم بوده...
از پاسختان خوشحال شدم. حقیقت فکر کردم که شاید نقد را نپسندید. بعدها البته حتی المقدور پستها را دنبال خواهم کرد...
در خصوص کازاخ توضیح جالبی دادید. من هم چیز مبهمی در این خصوص در ذهن داشتم. بهرحال امیدوارم که ترک وطن جنابعالی هم براستی از سر اجبار نه بوده باشد و یا حداقل اجبار آن کم رنگ بوده باشد!! چون اجبارهای اجتماعی که همیشه تا حدی هست.
در خصوص یاهو البته بسیار خوشحال خواهم شد ولی اجازه بدهید من کمی اینجا جا بیفتم چون از شما چه پنهان که فعلا ذهن مشوشی دارم و موقعیت جدید مرا کمی سردرگم کرده.
در تماس باشید
ارداتمند مجید
سلام دوباره
آقا میگن، عکس روی تو چو در آینه جام افتاد!!!
من تازه توجهم به آن جام و مخصوصا برند روی آن جام افتاد!!!
می بینم دو نیم بیت حافظ را یکی کرده اید و با کمی جرح و تعدیل نیم نیم بیتی دیگر آورده اید. اما چه چیز را در ساغر اندازیم؟ شاید باید "می" را بیاورید اگرچه امروزه کلمه ممنوعه است...
تا بعد، مجید
ارسال یک نظر