پرزيدنت چهل و سوم ايالات متحده هم به پايان دوران رياستش رسيد. رئيس جمهوري كه با آراي "بيش از نيمي از راي دهندگان آمريكائي" (كه گوئي فراموش كرده ايم!) هشت سال مجاز يك فرد براي تصدي اين پست را بر مسند قدرت ماند و البته در اين مدت هم، هدف اصلي عقده گشايي ليبرالهاي فوق دموكرات يا ورشكستگان مالي از داخل و ملل حسود و ضد آمريكائي از خارج بود. ضد آمريكائياني كه يا در قالب تفكرات دمده ضد كاپيتاليستي و يا عقده حقارت در مقابل رفاه اقتصادي يا قدرت تسليحاتي آمريكا و يا ژست آزاد انديشي گرفتن به انحاء مختلف خشم خود را بر سر بوش ريختند و غايت و برايند اين اعتراضها هم كه در كفشهاي يك "ژورناليست" به منصه ظهور رسيد. خبرنگاري كه با ميهمانش (هر چند هم مخالف) رسم مهمان نوازي و ادب را چنان به جا آورد تا خاطره پروكروستس* اساطيري را زنده گرداند.
اين اعتراضها البته زماني تشديد شد كه آمريكا به فرمان جورج بوش پسر، به خاورميانه لشگر كشيد. لشگر كشي اي كه در پي حملات جنون آميز وحوش انسان نما به برجهاي تجاري نيويورك ، با ورود به افغانستان آغاز شد و در پي آن براي سركوب ريشه هاي تروريسم با كمك نيروهاي ائتلاف كننده بين المللي به عراق ادامه يافت. جنگهايي كه به نظر من كاملن لازم بود. نه براي آمريكائيان و مؤتلفينشان و نه حتي براي نسل فعلي مردم زير ظلم اين سرزمينها كه خودشان لياقت رها سازي كشورشان را نداشتند، كه براي نسل فرداي اين سرزمينها كه در محيطي آزاد رشد مي كنند و وامدار حماقت پدرانشان در پذيرش اجباري ستم نخواهند بود. درباره اين مسائل زياد ميشود بحث كرد اما هدف من از اين خطوط، بيان نوع ديدگاه عوام خارجيست به آمريكا و سياستش و منطق نهفته در آن با ذكر يك خاطره.
من هر وقت در اين كشورهاي مشرق زمين سوار تاكسي ميشدم و به راننده هاي غالبن كنجكاو، مليت خود را فاش مي كردم، تقريبن بدون استثنا شروع يه تعريف و تمجيد از سياستهاي "احمدي نژاد" مقابل آمريكا مي كردند و البته بي آنكه وي را يك شخصيتي سياسي بدانند، صرفن شجاعتش را در مقابل ابرقدرت آمريكا مي ستودند و از آنجائيكه احمدي نژاد هموطن من است (شوربختانه) و ايشان هم ايرانيان را موافق با سياست حكومتشان مي دانستند (شما معلومات سياسي را بنگريد!!) بنابر اين مرا هم تشويق مي كردند كه: "احسنت! خوب از جلوي آمريكا در آمده ايد"(؟!).البته يكي دو بار خودم را آمريكائي معرفي كردم تا بسنجم برخورد سلبي و قهرآميزشان را ولي زهي خيال باطل! باز تعريف و تمجيد ها شروع ميشد اينبار از آمريكائيها و سرمايه گذاريشان و آوردن پول و بازار آزاد و رفاه به كشورشان و باز هم تشويق من به عنوان نماينده آمريكا! اما يكبار در چين يك صحنه جالب برايم اتفاق افتاد كه تعريفش خالي از لطف نيست. از سر كلاس با همكلاس آمريكائيم JAY سوار تاكسي شديم. او جلو نشست و من عقب. راننده طبق معمول كنجكاويش گل نمود و مليت وي را كه كنارش نشسته بود سوال كرد. "جي" هم گفت كه آمريكائيست. راننده كه كمي شوخ هم بود بلافاصله با دست به پشت رفيق من زد و گفت آفرين. خوب عراق را كوبيديد! دو دستش را به نشانه مسلسل در هوا گرفت و ت ت تق... كه عراق را سريع و ماهرانه اشغال كرديد و حالا هم ايران و ... در همين حيص و بيص از او پرسيد كه اين دوستت هم آمريكائيست يا نه كه ايشان گفت خير! ايرانيست!! ناگهان انگار كه برق سه فاز راننده را گرفته باشد دو، سه بار برگشت و چهره متبسم مرا ديد و واقعن ماند كه چه بگويد! انگار شرمنده شده بود و در يك Impass (تنگنا) قرار گرفته باشد ديگر تا مقصد به رل ماشينش چسبيد و لام تا كام سخن نگفت!
واقعن چه منطق غني و چه دلايل محكمي براي سنجش كشورهاي جهان از جمله آمريكا!
فكر نكنيد وضع دنياي روشنفكري "تابع مد" هم خيلي بهتر از اين وضع است. خير! يا چون حميد مولانا مجيز گوي ج.ا. در آمريكا نشسته اند و سياستهايش را تمسخر مي كنند و ارزوي نابوديش را دارند و يا چون جوانان اروپايي كلوپهاي راديكال و چپ يا اولترادموكرات كه همين آزاديشان را هم از بركت ورود آمريكا به جنگ دوم جهاني دارند؛ در كشورهاي آزادشان نشسته اند و ظاهرن دلشان براي كودكان افغاني و عراقي سوخته ولي در اصل از حسادت اينكه چرا خودشان قدر قدرت نيستند و آمريكا بايد جلودار باشد، بر بوش لعنت مي فرستند! و يا چون "مثلن روشنفكران" وطني، فقط هر چه اكثريت بگويند اينها سر تكان ميدهند و به واقع انگار حافظه تاريخي در ايشان مرده است و فراموش كرده اند كه خون آشامان طالبان و صدام آدم كش، نه تنها به ملل ديگر كشورها كه به ملت خودشان هم رحم نمي كردند و به شديدترين وجهي ملت خود را خفه و مثله مي كردند!
اما براي يكبار هم كه شده چشممان را باز كنيم. آيا برايمان متصور است كه بدون نيروهاي نجات بخش آمريكائي، چگونه ميشد شر جنون و قهر طالباني را از سر مردم افغانستان پاك كرد؟ آيا ميتوان تصور كرد كه مردم عراق از پس استخبارات صدام بر مي آمدند و گورهاي دسته جمعي عراق را پرتر و پرتر نمي كردند؟! متاسفانه اين حكومتها يا نمي روند و يا با رفتنشان خون طلب مي كنند. به نظر من افغانستان كمترين تاوان را در مقابل حذف طالبان داد و البته اگر يك سري اشتباهات استراتژيك نظاميان آمريكائي نبود، عراقي ها هم انقدر بر سر سقوط حذب بعث تاوان نمي پرداختند ولي در هر حال، اين نسل آينده افغان و عراقيست كه بوش را پدر نجات بخش خود خواهند دانست. همانطور كه يك ايراني آگاه هم سياست خارجي آمريكا را در زمان خطر حمله استالين و اولتيماتوم آنان به شوروي، باعث عدم فروپاشي ايران در زمان نخست وزيري قوام السلطنه ميداند و آنرا پاس ميدارد.
پس؛ به سلامت بوش عزيز! بگذار اين جماعت مذكور مرا هم مثل تو نادان فرض كنند. چه باك!
اين اعتراضها البته زماني تشديد شد كه آمريكا به فرمان جورج بوش پسر، به خاورميانه لشگر كشيد. لشگر كشي اي كه در پي حملات جنون آميز وحوش انسان نما به برجهاي تجاري نيويورك ، با ورود به افغانستان آغاز شد و در پي آن براي سركوب ريشه هاي تروريسم با كمك نيروهاي ائتلاف كننده بين المللي به عراق ادامه يافت. جنگهايي كه به نظر من كاملن لازم بود. نه براي آمريكائيان و مؤتلفينشان و نه حتي براي نسل فعلي مردم زير ظلم اين سرزمينها كه خودشان لياقت رها سازي كشورشان را نداشتند، كه براي نسل فرداي اين سرزمينها كه در محيطي آزاد رشد مي كنند و وامدار حماقت پدرانشان در پذيرش اجباري ستم نخواهند بود. درباره اين مسائل زياد ميشود بحث كرد اما هدف من از اين خطوط، بيان نوع ديدگاه عوام خارجيست به آمريكا و سياستش و منطق نهفته در آن با ذكر يك خاطره.
من هر وقت در اين كشورهاي مشرق زمين سوار تاكسي ميشدم و به راننده هاي غالبن كنجكاو، مليت خود را فاش مي كردم، تقريبن بدون استثنا شروع يه تعريف و تمجيد از سياستهاي "احمدي نژاد" مقابل آمريكا مي كردند و البته بي آنكه وي را يك شخصيتي سياسي بدانند، صرفن شجاعتش را در مقابل ابرقدرت آمريكا مي ستودند و از آنجائيكه احمدي نژاد هموطن من است (شوربختانه) و ايشان هم ايرانيان را موافق با سياست حكومتشان مي دانستند (شما معلومات سياسي را بنگريد!!) بنابر اين مرا هم تشويق مي كردند كه: "احسنت! خوب از جلوي آمريكا در آمده ايد"(؟!).البته يكي دو بار خودم را آمريكائي معرفي كردم تا بسنجم برخورد سلبي و قهرآميزشان را ولي زهي خيال باطل! باز تعريف و تمجيد ها شروع ميشد اينبار از آمريكائيها و سرمايه گذاريشان و آوردن پول و بازار آزاد و رفاه به كشورشان و باز هم تشويق من به عنوان نماينده آمريكا! اما يكبار در چين يك صحنه جالب برايم اتفاق افتاد كه تعريفش خالي از لطف نيست. از سر كلاس با همكلاس آمريكائيم JAY سوار تاكسي شديم. او جلو نشست و من عقب. راننده طبق معمول كنجكاويش گل نمود و مليت وي را كه كنارش نشسته بود سوال كرد. "جي" هم گفت كه آمريكائيست. راننده كه كمي شوخ هم بود بلافاصله با دست به پشت رفيق من زد و گفت آفرين. خوب عراق را كوبيديد! دو دستش را به نشانه مسلسل در هوا گرفت و ت ت تق... كه عراق را سريع و ماهرانه اشغال كرديد و حالا هم ايران و ... در همين حيص و بيص از او پرسيد كه اين دوستت هم آمريكائيست يا نه كه ايشان گفت خير! ايرانيست!! ناگهان انگار كه برق سه فاز راننده را گرفته باشد دو، سه بار برگشت و چهره متبسم مرا ديد و واقعن ماند كه چه بگويد! انگار شرمنده شده بود و در يك Impass (تنگنا) قرار گرفته باشد ديگر تا مقصد به رل ماشينش چسبيد و لام تا كام سخن نگفت!
واقعن چه منطق غني و چه دلايل محكمي براي سنجش كشورهاي جهان از جمله آمريكا!
فكر نكنيد وضع دنياي روشنفكري "تابع مد" هم خيلي بهتر از اين وضع است. خير! يا چون حميد مولانا مجيز گوي ج.ا. در آمريكا نشسته اند و سياستهايش را تمسخر مي كنند و ارزوي نابوديش را دارند و يا چون جوانان اروپايي كلوپهاي راديكال و چپ يا اولترادموكرات كه همين آزاديشان را هم از بركت ورود آمريكا به جنگ دوم جهاني دارند؛ در كشورهاي آزادشان نشسته اند و ظاهرن دلشان براي كودكان افغاني و عراقي سوخته ولي در اصل از حسادت اينكه چرا خودشان قدر قدرت نيستند و آمريكا بايد جلودار باشد، بر بوش لعنت مي فرستند! و يا چون "مثلن روشنفكران" وطني، فقط هر چه اكثريت بگويند اينها سر تكان ميدهند و به واقع انگار حافظه تاريخي در ايشان مرده است و فراموش كرده اند كه خون آشامان طالبان و صدام آدم كش، نه تنها به ملل ديگر كشورها كه به ملت خودشان هم رحم نمي كردند و به شديدترين وجهي ملت خود را خفه و مثله مي كردند!
اما براي يكبار هم كه شده چشممان را باز كنيم. آيا برايمان متصور است كه بدون نيروهاي نجات بخش آمريكائي، چگونه ميشد شر جنون و قهر طالباني را از سر مردم افغانستان پاك كرد؟ آيا ميتوان تصور كرد كه مردم عراق از پس استخبارات صدام بر مي آمدند و گورهاي دسته جمعي عراق را پرتر و پرتر نمي كردند؟! متاسفانه اين حكومتها يا نمي روند و يا با رفتنشان خون طلب مي كنند. به نظر من افغانستان كمترين تاوان را در مقابل حذف طالبان داد و البته اگر يك سري اشتباهات استراتژيك نظاميان آمريكائي نبود، عراقي ها هم انقدر بر سر سقوط حذب بعث تاوان نمي پرداختند ولي در هر حال، اين نسل آينده افغان و عراقيست كه بوش را پدر نجات بخش خود خواهند دانست. همانطور كه يك ايراني آگاه هم سياست خارجي آمريكا را در زمان خطر حمله استالين و اولتيماتوم آنان به شوروي، باعث عدم فروپاشي ايران در زمان نخست وزيري قوام السلطنه ميداند و آنرا پاس ميدارد.
پس؛ به سلامت بوش عزيز! بگذار اين جماعت مذكور مرا هم مثل تو نادان فرض كنند. چه باك!
______________________________________
* شخصيتي اساطيري كه تختي داشت در منزلش كه مهمانان را براي خوابانيدن روي آن تخت به اندازه تخت در مياورد. يعني اگر بلند تر بودند پايشان را مي بريد و اگر كوتاه تر بودند آنقدر ميكشيد تا اندازه شوند!
۲۴ نظر:
آقا مهرداد عزیز سلام.
قضاوت در خصوص بسیاری امور براستی سخت و شاید هم غیر ممکن باشد. این درست است که طالبان و صدام به پای خود نمی رفتند و خون می طلبیدند.. شکی نیست اما این شیوه تغییر حکومت تنها راه موجود بود یا نه؟ این را نمی توان بسرعت تایید کرد. وضع امروز عراق، پس از تحمل پنج سال فاجعه بهتر از گذشته است؟ نمیدانیم! از منظر سیاسی بهتر، از منظر امنیتی شاید بدتر...
اما به نظر من منتقدان سیاست آمریکا را در حد و اندازه خودشان نشان نداده ای و از این رو کمی در تایید سیاست نو محافظه کاران اغراق کرده ای. حمید مولانا و راننده تاکسی و برخی روشنفران چپ که اساسا همیشه مخالق قدرت غالب هستند نمونه های خوبی نیستند.
سیاستهای بوش و تیم همراه او در همه جا و حتی در خود آمریکا بشدت نقد شد. انتخاب اوباما اما دلیل قطعی است که نه تنها در آمریکا که در تمامی جهان استقبال شد.
از سوی دیگر، جنگ افغانستان توجیه داشت اما جنگ عراق براستی توجیه بین المللی نداشت. دیکتاتور بودن صدام بحثی است اما نجات بخش بودن آمریکا بحثی دیگر. آمریکا به دلایل انسان دوستانه وارد عراق نشد. باور نمی کنم که شما هم همچو اعتقادی داشته باشید. البته ممکن است که همه از موقعیتی سود ببرند اما صفت نجات بخش بار ارزشی زیادی دارد که شایسته بوش نیست. شما روابط دیک چنی را با شرکتهای تاجر اسلحه می دانید. میدانید که دیک چنی به خواست حزب از مک کین حمایت جدی نکرد از بس خود مورد انتقاد بود.
گسترش القاعده ، جریان گوانتانامو و اشتباهات بزرگ در عراق همه فاجعه آمیز بودند.
البته سیاستهای انرژی و محیط زیست در دوره بوش پسر هم فاجعه آمیز بودند که خارج از بحث ما هستند.
مختصر آن که به نظر من تو آمریکاییان را یک بلوک واحد دیده ای که بسیاری به آنها حسد می ورزند و عموم نقدها هم از این روست.
به نظر من اگر به جای بوش الگور بر سر کار می آمد، نه جنگ عراق بوکود می آمد و هم سیاستهای آمریکا در بسیاری حوزه های دیگر متفاوت بود. الگور همچنان آمریکایی بود که حتی بیش از بوش در دوره اول رای آورد اما به دلیل نطام عجیب و غریب رای گیری آمریکا، بوش به ریاست جمهور ی انتخاب شد.
بهرحال من صراحت کلام تو را تحسین میکنم. من خودم هم نمیدانم که بیشتر میلم به سوی اعتدال است و یا حاشیه و در هرحال مقصود فرار از قضاوت است!!!
آقا مهرداد فکر کنم حیص و بیص درست باشد. یادم می اید داریوش اشوری "در این میانه" را به جای این عبارت عجیب و غریب عربی پیشنهاد داده بود.
امروز موبایل ما رو در پکن زدن (بگو چه ربطی داره، هیچی ولی من حالم گرفته شد) ولی من در عجبم چطور زدن رفت. این اولین خسارتی که این چینیها به ما زدن. خدا کنه آخریش هم باشه.
بعد از مدتها متنی بدون لکنت زبان خواندم و چه عجب بالاخره یکی خودش رو از زیر فشار جو خارج کرد و آزادانه آنچه را صحیح می پنداشت بیان کرد. اگر بخشی از روشنفکران زمان انقلاب ایران همچین روحیه ایی داشتند و دنباله رو نبودند، هیچوقت گرفتار شرایطی که امروز در آن به سر میبریم نمیشدیم.
وبلاگ شما رو به لیست وبلاگهایم اضافه کردم.
اول ميخوام از لطف اين دوست عزيز جديد (سينا) تشكر كنم بابت اظهار لطفش و بگم "كوچيكتم رفيق" بعد برسم به مجيد عزيز و گرامي كه نظراتش واقعن برا غنيمته! آقا مجيد كم پيدايي دوست من؟ منم اتفاقن موبايلم را از دست دادم اما فكر كنم اشتباه از خودم بود اما به هر روي اميدوارم ديگه خسارت نبيني كه ميدونم چه حال گيري شديديه. اما راجع به مقاله من، تقريبن زير اين لينكها http://donbaleh.com/link/54012
http://donbaleh.com/link/54154
در سايت وب 2 دنباله بسيار توضيح داده ام. راستي چرا نميآيي عضو اين سايت عالي بشي؟ واقعن جات اونجا خاليه بهت پيشنهاد مي كنم حتمن بياي عضو شي. اونجا زير هر لينك ميشه كامنت گذاشت و كلي مخاطب فرهيخته را در جريان گذاشت. به هر روي معتقدم بيا اونجا ببحثيم! اينجا سخته (چشمك). البته اونجا به يه سري ايرادات شما احتمالن پاسخ دادم.
ضمنن بابت حيص و بيص هم ممنونم. تصحيحش مي كنم. جان من از اين سوتي هاي نوشتاري در متنهاي من ديدي تذكر را بده. اين صندوق واسه اين آموزشها به صاحب بلاگ لازمه.
با ارادت بسيار.
مهرداد عزیز
سلام. بازهم محبت کردی سر زدی. من هم همونجا به مزاح برای تو و همون دوستان پیامی گذاشتم. بهرحال از دوستان قدیمی هستن البته. .
اون لینک رو هم سر زدم و بحثهای جالبی بود ولی از تو چه پنهون که نمیرسم. پریروز گوانجو بودم و امروز چانگچون. حجم کار سنگینه و من جهات اربعه رو گم کردم!
آقا مهرداد، اگرچه با تاخیر که علتی جز بی توجهی نداشت، شما رو هم به لینک ها افزودم تا حلقه دوستان چین کامل باشد.
با عرض سلام. مطلب شما را خواندم. اگر تنها از نظر فرمالیستی بخواهم قضاوت کنم باید بگویم بسیار منسجم و روشن طرح مساله کرده و نیز نتیجه گیری کرده اید. البته حدس می زنم همانطور که خود بهتر می دانید همین روشن بودن حاصل نوعی هرس کردن است و این خود از تشرف به پیچیدگی نظامهای متنوعی که ما با آن سر و کار داریم در شکل کاملش باز می دارد. روشن تر اینکه ممکنه است که برخی کاستی ها در آن وارد گردد که همیشه طبیعی است و قابل انتظار...
من چند نکته در کل به نظرم میرسد:
الف - نظام انتخاب الکترال آمریکا امری نبوده که ساده حاصل آمده باشد. درست است که نقدهایی وجود دارد (در خود آمریکا منظورم است. متاسفانه به علت نا آشنائی عمده افراد در ایران نسبت به نظام انتخاباتی امریکا متاسفانه تنهااظهارات غیر حرفه ایی عمدتا دیده می شود) اما مساله انتخاب آقای بوش و آن هم توسط رای الکترال و نه سرجمع آرای عمومی، کمی عجیب است اما غیر منصفانه نیست. به خاطر شکل ایالات متحده بودن آمریکا و نیز برخی زمینه های تاریخی این گونه روشنفکران آمریکا به نتیجه رسیدند که انتخابات شکل فعلی را داشته باشد. و باید بدانیم که تنها در حالت های بسیار خاصی ممکن است این تعارض بین ارای الکترال و آرای عمومی ایجاد گردد که ظاهرا تنها دوبار در تاریخ آمریکا رخ داده است. بماند که آیا می توان تصور کرد که در حکومت بر مبنای ایالاتی که دارای قوانین جزائی و حقوقی متفاوتی هستند، تصمیم گیری های فدرالی مانند یک نظام دمکراتیک یکپارچه باشد به مانند آلمان. البته این هیچ منافاتی با امکان تصحیح شاید این نقیصه (با تاکید می گویم شاید نقیصه) ندارد
ب - عدم تمکین بوش نسبت به پیمان کیوتو و معاهدات زیست محیطی حاصل نا آگاهی و صرف دشمنی با نوع بشریت نیست. وی منافع ملی خود را مد نظر گرفته بود (که گاه می تواند در کوتاه و بلند مدت اثر جدی بر منافع بشری بگذارد. اما بوش شاید ترجیح داد که کشورش در کوتاه مدت به سودآوری بیشتری نائل آید حتی اگر مابقی کشورها تنها متضرر این قضیه باشند. بالاخره تناقض را کاری نمی توان کرد!) من کاملا با شما موافقم که بوش در بسیاری عرصه ها بدنامی را برای خود خرید به قیمت منافع کلی ملی
ج- داخل پرانتز بگویم که بیشتر نکات در نقد نقطه نظرات مجید است تا به موضع گیری ها جدی ما و دشمنی دیرینمان خدشه ای وارد نگردد!....اما نکته اساسی این است که کسی که از "ابطال پذیری" به عنوان یک سلاح برنده استفاده می کند چطور ادعا می کند که اگر ال گور آمده بود چنین و چنان میشد و آنکه نمیشد؟ بسیار عجیب است! انگار رئیس جمهور امریکا می تواند اعتنائی به ساختارهای نظام آمریکا نداشته باشد( هرچند خوب میدانیم که قدرت رئیس جمهوری در آمریکا بسیار گسترده است). مگر جنگ با عراق و افغانستان امری ست که حاصل توطئه عده ای کارتل نفتی و یا اسلحه بوده باشد(آن گونه که برخی افکار متمایل به ئوری توطئه آن را با آغوش باز پذیرفته اند)
واقعا اجماع و توجیه بین المللی چیست؟ امروز باید نگاهی یکسره متفاوت را دور از نظر نداشت. و آن اینکه ما در آستانه تبدیل به یک دهکده جهانی هستیم و سرنوشت بشری در گرو منافع شرکت های بزرگ چند ملیتی ست. این ستون فقرات دنیای امروزی نمی تواند با تهدیداتی به مانند تروریسم به سادگی کنار بیاید. باید آن را ریشه کن کند. من خود دل خوشی از نظام کاپیتالیستی ندارم اما این دلیل نمی شود که سازو کار آن را نشناسم. همین ساختارهای مسلط باعث می گردد که اوباما نه تنها نخواهد از افغانستان خارج گردد بلکه آن را تقویت کند. چون منافع جهان کاپیتالیستی در گرو آن است. درست است که همانطور که برخی صاحب نظران انتظار دارند چنین اقدامات نظامی و یا تحریمی مشروعیت ها لازم بین المللی را در آینده بیشتر یدک خواهند کشید اما اصول همچنان پا بر جاست
در آخر باید اضافه کنم که تا آنجا که بنده می دانم آقای چنی از مدیران شرکت "هارلی برتون" است و منتصب به کارتل نفتی است و نه اسلحه. مگر اینکه در این حوزه هم دست داشته که بنده نمی دانم. فکر کنم باید از آقای مایکل مور پرسید. آقا خیلی میشه گفت اما به همین اندازه بسنده می کنم تا در قبال این دشمن کهنه کاملا خلع سلاح نشوم!!!
ارادتمند شما
اتوبان ساز گرامي
ممنونم كه مرا هم قابل دانسته و از نظرات سنجيده تان مطلع نموديد. همانطور كه شما خيلي خوب متوجه اين مقاله من شديد، هدف تاييد سياستهاي بوش (به طور كلي )نبود. بالطبع هر سياستمداري در دوره رياست خود، اشتباهات زيادي را هم مرتكب ميشود كه آن مثال شما از پيمان كيوتو يكي از اين موارد بود ولي در كل معتقدم هر كس ديگري هم جاي بوش ميامد، بايد براي تسكين دل آمريكائيان، انتقام 11 سپتامبر را ميگرفت. من صرفن بابت آينده آزاد (اميدوارم) نسل نوپاي عراقي و افغان از بوش تشكر كردم چون وقتي خودم را جاي آنان مي گذارم مي بينم اگر نمي آمد، معلوم نبود كي ملا عمر سراغ مادرم يا پدرم و يا برادر و خواهرم ميامد!
نقد شما هم كه بيشتر نظر به فرمايشات دوست مشترك (مجيد) داشت كه البته همراهي مرا هم با خودتان بپذيريد!! و در پايان از شما هم ميخواهم به سايت دنباله(كه بالا معرفي كردم تشريف ببريد) جاي شما دوستان خوش فكر واقعن خاليست.
با سپاس
من الان به اینجا سر زدم و دیدم که این دوست عزیز اتوبان ساز من رو کمی ناغافل به جنگی (و نه بحثی) دعوت کرده که آخرش مثل رفتن صدام و طالبان خون می طلبه و اگرچه ایشان دشمن منه اما به قول رهبر مثل داریوش فروهر "دشمن نجیبیه" و به قول حافظ "ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری". البته اگه میدونستم قراره سر بزنه دقیقتر می نوشتم و تنها چند نکته.
- بحث نظام الکترال آمریکا، اینجا حاشیه است و همونطور هم که اومده در موارد خاصی خطا کرده اما کرده. خطا به این معنی ساده که نتیجه نهایی به معنی خواست اکثریت نبوده. در این سیستم رای گیری موارد زیادی پیش میاد که رای بسیاری از ایالات کوچک بی خاصیت میشه و به قولی نخودی محسوب میشن. این به نظر من با عدالت سازکار نیست اما ما واقعا نباید غصه اون رو بخوریم.
- من هم موافقم که عدم تمکین بوش نسبت به پیمان کیوتو و معاهدات زیست محیطی حاصل نا آگاهی نیست بلکه از سر آگاهیه اما ال گور هم کاندیدا بود و آگاهی داشت بیشتر از بوش، اما نوع نگاهش متفاوت بود. بوش بدنامی رو برای خود و کشورش خرید. آمریکا مثل هر کشور توسعه یافته دیگه به نسبت استفاده از منابع در مقابل محیط زیست مسئولیت داره. نمیشه که اون به این مسوولیت عمل نکنه و ما بگیم در جهت منافع کشورش عمل کرد و به نوعی فداکاری کرد و بدنامی رو برای خودش خرید!
- اما ابطال پذیری بدبخت اینجا چه میکنه؟ نکته مد نظر من این بود که منتقدان سیاستهای بوش تنها خارج از آمریکا نیستن چون ارجاع به اونها رو در بحث کافی نمیدیدم به این علت که میشه برای اونها انگیزه های جانبی جست (جریانات چپ، اسلام گرا...). من به عنوان نمونه از الگور مثال آوردم که کاندیدای یک حزب بود و نظریات متفاوتی داشت. این که در عمل این کار رو میکرد یا نه، خب بحث دیگری است. شاید آری شاید نه. ما فعلا نشان میدهیم که دیگاههای رقیب هم در خود آمریکا بود همینطور که اوباما پیروز شد در حالی که سیاستهای اعلامی او مخالف دیدگاههای حزب حاکم است که میگفت همین امروز دریل را به زمین بزنید. هم بوش و هم ال گور آمریکایی بودند و دلشان برای منافع آمریکا می طپید اما نگاهشان متفاوت بود. بهرحال نگاه متفاوت به عمل متفاوت منتهی میشود و یا قرار است که بشود واگرنه این چه بحثی است که ما میکنیم؟ برویم و فقط منتظر نتایج آثار اعمال باشیم...
- من کجا گفتم که جنگ با عراق و افغانستان امری ست که حاصل توطئه عده ای کارتل نفتی و یا اسلحه بوده باشد! من که گفتم جنگ افعانستان توجیه داشت. در خصوص عراق هم گفتم که قشاوت سخت است اما "صفت نجات بخش" را شایسته بوش ندانستم. حتی گفتم که ممکن است از این موقعیت هر دو ملت سود ببرند اما این به معنی نجات بخش بودن دولت آمریکا نیست. بعد هم تئوری تو طئه کجا و پذیرش این که جستجوی منفعت و انگیزه اقدامات و تصمیمات کجا؟ اگر بگوییم آمریکا در عراق منافع خود را تعقیب میکرد که در واقع حرفی بدیهی است به دامن تئوری توطئه افتاده ایم؟
- این که واقعا اجماع و توجیه بین المللی چیست؟ هم سوالی سخت است و هم آسان. از منظر نظرب سخت و از منظر عملی و قرادادی آسان. دنیا هر چه شده و یا نشده و یا خواهد شد، فعلا باید بر اساس قوانین موجود عمل کند تا بیش از باغ وحش نشود. به این معنی آمریکا اجازه حمله و اشغال عراق را از نهادیهای بین المللی نداشت. این بحث شاید زیادی ساده باشد اما آن بحث دیگر هم بی پایان است.
- در خصوص آقای چنی فکر کنم حق با توست. آن رسوایی که من به خاطر دارم در خصوص قرارداد همین شرکت با ارتش آمریکا بود و شاید هم منحصر به تامین سوخت ارتش بوده است.
مجید جان اگر آمریکا اجازه حمله به عراق و افغانستان رو نداشت پس اینهمه تلاش برای عقد پیمان امنیتی با عراق تا پیش از پایان دسامبر امسال چی بود؟
مجيد جان پس از ظواهر امر اينطور بر ميايد كه انتقاد شما صرفن به واژه "نجات بخش" است كه به كار برده ام و البته باقي چيزها هم مثل عملكرد آتي رقيب انتخاباتي بوش (ال گور)هم كه واقعن بحث ناكردنيست! اما اگر دقت مي كرديد، من آن صفت "نجات بخش" را صرفن از ديد نسل آينده اين سرزمينها كه قابليت تنفس در يك نظام غير ديكتاتوري را دارند بود. مثال آن اينكه امروز، فرانسويان به واقع آمريكائيان را بايد "نجات بخش" خود از شر هيتلر بدانند! فكرش را بكنيد بدون ورود مستقيم ايالات متحده به جنگ دوم، آيا امروز فرانسه اي متصور بود؟!... همين انتخابات آزاد عراق هم نويد آينده روشني براي مردم عراق مي دهد و پشمهاي چيده شده افغانها هم در فرداي سقوط طالبان البته نويد بخش آزادي است (در زمان كافي) . به هر روي اين نجات بخشي چيزي نيست كه بخواهيم "ما"بر سرش بحث كنيم. بگذاريم نسل آينده عراق و افغانستان درباره اش نظر دهند.
با تشكر
با سلام خدمت مهرداد عزیز!
بسیار شرمنده هستم که خانه مجازی شما محملی برای دشمنی دیرینه دو کسی شده است که شاید شخصا نمی شناسیدشان ولی ظاهرا چاره ای نیست و بایستی تحمل کنید!!
الف – در باب آرای الکترال تنها می توانم اضافه کنم که با تقریب بسیار بالائی تعدادی آرای الکترال با جمعیت هر ایالت متناسب است. این چنین بحث نخودی بودن آرای یک ایالت کاملا منتفی است (آنقدرها هم عقب افتاده نیستند). یعنی همان معیاری که تعداد نمایندگان سنای هر ایالت را مشخص می کند مشخص کننده آرای الکترال نیز هست.
ب- با تمام دشمنی بین من و شما (مجید خان) معترفم که شما به هیچ وجه طرفدار تئوری توطئه نیستید. این مطلب (تئوری توطئه ) را تنها ذیل این مطلب آوردم که ساختارها در آمریکا کارکردهایی خاصی را طلب می کنند و الگور و بوش تفاوتی نخواهند داشت (در باب جنگ افغانستان منظورم هست ولی در باب عراق فکر می کنم الگور راه دیگری می رفت). هر چند کاملا آگاهم که با توجه به قدرت بسیار بالای رئیس جمهورئی در آمریکا (آنان قوی تر از هر دیکتاتوری هستند) آنان می توانند ساختارها را تحت تاثیر قرار دهند. اما نمی توانند که آن را از ریشه نادیده بگیرند. همین امر باعث می گردد که وزیر دفاع فعلی با دوره بوش یک نفر باشند. نیاز به تاکید نیست که من خود متعرفم که اگر الگور بود دنیایی بهتریی داشتیم (تنها من حق دارم که در باب شرائط محال حرف بزنم نه شما که پیشتر راه را بر خود بسته اید!!)
ج – در باب نکته ضمیمه ای که در باب پیمان کیوتو گفته اید کاملا با شما موافقم. واقعیت امر این است که حتی در زمان نوشتن مطلب این مساله برایم روشن بود. نشون به اون نشون که نوشتم من خود ناقد دیدگاههای کاپیتالیستی همستم. اما خب گاه باید برای درک بهتر سیاست ورزیی دیگران باید خود را جای آنان فرض کنیم. من هم سعی کردم که خود را جای بوش قرار بدهم.
آقا خبطی شد. منظور بنده وزیر دفاع فعلی و زمان آقای اوباما بود. نمی دونم چرا هول کرده و احساس کردم که امروز بیستم ژانویه است
مهرداد عزیز
با تنوین نونی به شدت مخالفم و دلایل متعدد برایش دارم ولی صلاح مملکت خویش خسروان دانند
قبلا نوشته هایتان را در پیوندهای دیگری دیده بودم تصادفی. متاسفانه نتوانسته ام بخوانم چون به نظر من در استفاده از امکانات دورقمی (دیجیتالی) زیاده روی می کنید و حاصل متنتان را چشم آزار می کند. کلمه های ضخیم و رنگی و علامت های سوال و تعجب دولا و سه لا و داخل هلال و الخ. منظورم از چشم آزاری متن هم فقط فیزیکی است اما در عین حال معنی دیگر این تاکیدها هدایت ذهن خواننده به درک مشخصی است که ضمن ارسال ناخودآگاه این پیام به ناخودآگاه او که اگر درست نمی فهمی احتیاط کن، او را کلا از خواندن می گریزاند. کلمه های انگلیسی و اسامی را هم اگر در یک جا گرد بیاورید یا در متن به صورت ساده بنویسید کمک می کند.
پ. ن. این صرفا یک پیشنهاد است. بهتر است خودتان تجربه شخصی تان را از خواندن سایت ها و وبلاگ های دیگر بسنجید. شاید نظر من درست نباشد.
موفق باشید
با درود به مجتبی پویا،
دوست گرامی، راستش این ایراداتی که شما از مدل نوشتار من گرفتید چون اولین بار بود که بعد از چندین سال نوشتن در مکانهای مختلف؛ کسی مطرح می کرد، پس جالب است که تصور کنید چشمهای گشاد مرا بسان آن اسمایلی متعجب معروف! اما از این که بگذریم، کاربرد علائم نوشتاری مثل تعجب و سوال و ویرگول و یا کوت کردن و در گیومه گذاشتن و غیره، به عقیده من حال و هوای نویسنده یک مطلب را بیشتر و بهتر نمودار می کند. راستش زیاد متوجه نمی شم که تاکید روی بعضی لغات و جملات چرا باید خواننده را گریزان کنه.(یکم بیشتر توضیح می دهید؟) به عقیده من برعکس باید این "تاکید"، خط رساتری را برای یافتن هدف نویسنده یش رو بگذارد. به هر روی خیلی خوشحالم که مطالب مرا می بینید و البته همزمان خیلی ناراحتم که نمی خوانیدشان! در واقع فکر می کنم اگر امکان پرینت کردن در اختیارتان هست، احیانن با چاپ مطلب، یک سری ایرادات فیزیکی اش زیاد به چشم نخواهد آمد. (خودم برای متون بلند معمولن همین کار را می کنم).
راستش با احترام به عقیده شما خیلی برام سخته که این مدل نوشتارم را ترک کنم. اما راجع به تنوین هم خوشحال میشوم که دلایلتان را بفرمائید تا استفاده کنم.
با تشکر
ایالات متحده آمریکا، تجزیه یا اضمحلال؟
مطابق تجزیه و تحلیل های بسیاری از صاحب نظران مطرح در علوم استراتژیک، فیوچریستها و آینده پژوهان در سالهای اخیر که پیش بینی می کردند دوران رکود و در پی آن نوعی هرج ومرج در جامعه ایالات متحده نمایان و هر روز برجسته تر خواهد شد، چنانکه ایالات متحده به سرعت به ایالات مستقل در جهت کسب منافع مردمشان تبدیل خواهند گردید، هم اکنون شاهد بوقوع پیوستن آن هستیم، این پدیده به چه نتیجه ای خواهد انجامید؟ آیا دولت مرکزی و حاکمان این سرزمین خواهند توانست از عهده مدیریت و نهایتاً حل مشکلات این کشور بدرستی برآیند؟ آیا دولت مرکزی ایالت متحده خواهان حل مشکلات جامعه این کشور می باشد؟ این نشانه ها کدامند؟ آینده کشوری که خود را ابرقدرت و تاثیر گذارترین کشور در جامعه جهانی می پندارد چه خواهد شد؟ آیا این تصور را می تواند برای خود قائل باشد؟ آیا جامعه جهانی این نقش را برای این کشور می پذیرد؟ و هزاران سوال دیگری که وجود دارد و می خواهیم در حد بضاعت به آنها بپردازیم:
جمعی از اساتید علوم استراتزیک معتقدند بعلل زیر ایالات متحده آمریکا توان مقابله و یا حل مسائلی که در پی طوفان سهمگین شکست اقتصادی برای این کشور تصور می شد و هم اکنون هر روز شاهد بوقوع پیوستن آنها هستیم را ندارد:
1- وجود اقوام مختلف و نقض آشکار و پنهان برخی از مسلم ترین حقوق این اقوام، از آن جمله می توان به شهروندان سرخ پوست، سیاه پوست، اسپانیولی زبان و فرانسوی زبان اشاره نمود
2- وجود حاکمیت اقلیت سرمایه دار این کشور و نفوذ کامل ایشان بر تمامی اریکه های قدرت و ثروت در حکومت مرکزی و حتی برخی از حکومتهای ایالتی، بصورتی که دولت نظام حاکمیتی این کشور عملاً در خدمت تامین منافع این اقلیت سرمایه دار می باشد
3- اختلاف طبقاتی شدید که روزانه به وسعت شکاف آن بین طبقات فقیر و بسیار غنی آن افزوده میگردد
4- کاهش اعتبار مالی و قدرت حاکمیتی دولت مرکزی در اثر کاهش منابع مالی و شکست فاحش اقتصادی در بازپرداخت بدهیهای معوقه این کشور بصورتی که حتی این مورد اخیر باعث زیانهای بسیار برای شرکای بزرگ اقتصادی این کشور نیز گردیده است، برای مثال می توان به فروپاشی اقتصادی کشورهای کوچکی مانند امارات متحده عربی که کاملاً اقتصاد وابسته به ایالات متحده آمریکا را داشتند اشاره نمود تا جایی که در پی این مشکلات حتی بنادر این کشور تعطیل شده اند یا در حال تعطیل شدن می باشند و سرمایه گذاران خارجی حاضر در اینگونه کشورها و حتی سرمایه گذاران محلی آنها برای جلوگیری از زیان بیشتر به کشورهای دارای استقلال بیشتر اقتصادی در مقابل ایالات متحده می اندیشند و شاهد این ماجرا درخواستهای بیشمار برای سرمایه گذاری در کشورهایی که بزعم حکومت واشنگتن ناامن برای سرمایه گذاری قلمداد می شدند می باشد و رشد روز افزون این روند زخم مهلک تری است برای اقتصاد این آمریکا
5- در نتیجه مورد مذکور در بند 4 ما شاهد فرار سرمایه از ایالات متحده و خارج شدن سرمایه های خارجی از این کشور می باشیم و همچنین به همین علت است که بانکها و موسسات مالی و اعتباری جهان تمایلی به سرمایه گذاری در آمریکا از خود نشان نداده و در صدد خروج قسمت اعظم سرمایه هایشان هستند و عدم جذابیت سرمایه گذاری، مشکلات عدیده در بازپرداختها، کاهش بی رویه ارزش داراییها و املاک در این کشور باعث عدم توافق بانکها و موسسات مالی در دادن وام بیشتر و در پی آن زیان بیشتر شده است
6- هزینه های غیر لازمی که هیچگونه منافعی برای مردم ایالات متحده ایجاد نمیکنند ذیلاً می آیند که فشار بیشتری برای تضعیف مالی شهروندان آمریکایی که می بایست از محل پرداخت مالیات آنها را بپردازند وارد نموده و باعث ناخرسندی ایشان و تضاد بین مردم و دولتمردان این کشور گردیده است:
a. هزینه های پرداختی برای اعمال سیاستهای خارجی ایالات متحده برای تامین منافع اقلیتها و لابیهای سرمایه دار در این کشور از محل مالیاتهای پرداختی شهروندان آمریکایی
b. هزینه های دخالت در امور داخلی کشور های مستقل مانند: ایجاد انقلابهای رنگین، کودتاها، هزینه های تبلیغاتی و رسانه ای
c. هزینه های کمک های بلاعوض مالی از محل دریافت مالیاتها، مانند کمک هایی که بصورت علنی و گاهاً مخفیانه به کشورهایی مانند اسرائیل، اتیوپی می پردازد
d. هزینه های نگهداری و توسعه جنگ افزارهای نظامی، خصوصاً تسلیحات اتمی که بر مردم این کشور تحمیل میگردد
e. هزینه های نگهداری و تامین حقوق نیروهای نظامی در پایگاههای ایالات متحده آمریکا در کشورهای مختلف مانند: ژاپن، کره جنوبی، قزاقستان، عربستان، اردن، مصر، آلمان و دیگر کشورها
f. هزینه های بسیار بالای جنگ در کشورهای افغانستان و عراق و پاکستان
g. هزینه های پرداختی برای مانورهای نظامی مشترک با کشورهای دیگر
7- فروپاشی اجتماعی: وجود اختلافات شدید طبقاتی در جامعه آمریکایی که ناشی از عدم توجه حکومت واشنگتن به مشکلات داخلی در ایالات مختلف این کشور و همچنین عدم وجود نظام کامل و سالم تامین اجتماعی و بیمه، باعث از بین رفتن امنیت اقتصادی برای شهروندان آمریکایی که بعضاً دچار زیانهای جبران ناپذیر گردیده اند و برخی از ایشان کل داراییها، درآمد و حتی مسکن شان را از دست داده اند و از طرفی دیگر اقلیتهای سرمایه دار و لابیهای قدرتمند با نفوذ در حکومت از طرف حکام کاخ سفید و سنای آمریکا با کمک های بسیار زیاد حمایت مالی میگردند تا با جبران زیانهایشان منافعشان تضعیف نگردد، این عوامل پایه های متزلزل نظام اجتماعی ایالات متحده را بسیار شکننده تر از پیش کرده است و عواملی مانند وجود سلاح در دست مردم و عدم توانایی نیروهای امنیت ملی و پلیس این کشور در کنترل خشونتها و نارضایتی هایی که بصورت کشتارهای دست جمعی در محل های عمومی و حتی مدارس و دانشگاهها علیرغم تبلیغات بسیار زیاد دولت برای نمایش اقتدار حکومت ظهور و بروز می نماید صورت می پذیرد این فروپاشی اجتماعی را سرعت می بخشد
8- فرهنگ غالب حکومت مرکزی ایالات متحده که بر ایدئولوژیهای لیبرالیسم و کاپیتالیسم بنیان نهاده شده است بهیچ عنوان حقوقی برای فقرای این کشور که روزانه تعدادشان افزایش می یابد قائل نیست بنابراین:
a. فشار اقشار ثروتمند بر فقرا از طریق حکومت مرکزی
b. افزایش هزینه های زندگی در ایالات متحده آمریکا و در پی آن کاهش قدرت خرید و درآمد سرانه مردم این کشور
c. عدم وجود نظام تامین اجتماعی سالم و بیمه های کارا
d. دادگاههای حکومتی ناکارآمد و وابسته به گروههای اقلیت و شرکتهای بزرگ
e. عدم وجود قوانین یکسان حاکم بر جامعه ایالات متحده در ایالات مختلف
f. تقسیم ایالات به ایالات فقیر و غنی
g. تقسیم ایالات به ایالات و حتی شهرهای سیاه، سرخ، سفید، انگلیسی، اسپانیولی، فرنچ، مکزیکی و ...
h. ایجاد و بسط تنفر از برخی از اقوام حاضر در این کشور مانند اعراب، مسلمین و ... از سوی حکومت
i. وجود تبعیض بسیار شدید اقوام مختلف
j. عدم فرهنگ یکسان جمعیتی و در پی آن عدم توان تحمل یکدیگر
k. کاهش روزافزون توانایی تامین امنیت در حکومت مرکزی
l. افزایش میل به استقلال در ایالات مختلف
m. عدم وجود نمایندگان واقعی اقشار مختلف مردم در رده های مختلف حکومتی در پی نبود شیوه های صحیح و عادلانه انتخابات
n. نداشتن متحدان واقعی در عرصه بین اللملی
o. رشد و افزایش گروه های تبهکار
p. عدم اعتماد عمومی بر حاکمان واشنگتن با وجود انتشار خبرهای سوءاستفاده ها و فسادهای مالی و اخلاقی دولتمردان این کشور
q. نظر منفی افکار عمومی جهان و حس تنفر از آمریکا و فرهنگ آمریکایی در اثر اعمال سیاستهای غلط دولتمردان در جهت جنگ طلبی و فعالیتهای سازمانهای جاسوسی این کشور در کشورهای دیگر
r. افزایش میزان نارضایتی های عمومی
s. عدم وجود هویت و ملیت واقعی که شهروندان بتوانند به آن تمسک جویند
با جمع بندی موارد یاد شده می توان به این نتیجه رسید که نظرات و مقالات مختلف صاحبنظران در زمینه آینده نگری و پیش بینی وقایع در ایالات متحده آمریکا که هم اکنون برخی از نشانه های آن بسرعت در حال برجسته شدن می باشد صحیح بوده و آنان این موارد را مد نظر داشته اند لذا پیش بینی این مورد که در آینده ای نه چندان دور می توان به سقوط کامل هیمنه ایالات متحده آمریکا در عرصه جهانی و تقسیم ایالات متحده به ایالات مستقل در جهت تامین عدالت شهروندانشان باور داشت، چنانکه اتحاد جماهیر شوروی به نوعی دیگر و با ایدئولوژی دیگری با وجود سازمانهای امنیتی و ارتش بسیار قوی به فروپاشی محکوم گردید
ارسال یک نظر