در این وبلاگ تاکنون به دفعات در مذمت و نکوهش فلسفه "تئیسم" (خداباوری) و یا همان "دینداری" خودمان، مطلب نوشته شده است (همین اول کار بگذارید در پرانتز بگویم که این خداباوری که موجب پدیدآمدن دین و مذهبی شده است؛ برای ما ایرانیان بصورت ویژه و اختصاسی، یک "حکومت دینی" سوغات آورده است! و این حکومت دینی آنچنان بلایی بر سر ملت ما آوار کرده است که امروزه فکر نمیکنم نیاز باشد کسی برای هموطن ایرانی من از معایب و مشکلات آن سخن سرایی کند).
البته جسته گریخته هم از اشکالات "آتئیسم" (خداناباوری) صحبت شده است. اما امروز علی الخصوص میخواهم به دلیل اهمیت بسیار زیاد این موضوع و توضیح اینکه واقعا چرا آتئیسم بگمان من رقیب مناسبی برای خداباوری نیست و چرا نتوانسته است تا طیف عظیمی از مردم را خردگرا نماید؛ پُستی جداگانه بزنم که هم بتوانم حق مطلب را به نیکی ادا کرده باشم و هم در بحثهای آتی محل خوبی برای ارجاع و توضیحات تکمیلی داشته باشم.
و اما معایب خداناباوری؛
قبل از اینکه فهرست وار این عیوب را قطار کنم، پیش خود گفتم که بد نیست ابتدا به چرایی مبادرت به این مهم بپردازم.
خوانندگان قدیمی این وبلاگ میدانند که نویسنده، واضع یک نظریه در شناخت شناسی (Epistemology) است که سنتز یا برهم نهادی ست میان تئیسم و آتئیسم، به نام "نپتا" یا بصورت نام کامل آن "نئوپالی تئیسم" (نام همین وبلاگ هم هست). اینکه چرا به این نظریه سنتزی در بیست و سه سالگی (سال 1376) رسیدم، برای خودم بسیار واضح و روشن بود. چون همانگونه که خداباوری را معضلی بزرگ و سد راه بشر برای زیست مسالمت آمیز و شرافتمند در زیست کُره زمین مان می دانستم، به همان نسبت هم خداناباوری را ناکامل و دارای اشکالات فراوانی می دیدم که اصولا نمی توانست در وهله نخست جوابگوی منِ خردگرا و جوینده حقیقت در آن سنین باشد.
فلسفه خداناباوری همیشه از لحاظ کمّی، میان جوامع انسانی مهجور و شکست خورده بوده است و همواره درصد بسیار ناچیزی از نفوس یک سرزمین هستند که با قدرت، خود را خداناباور می دانند.
البته واضح است که این یک مشکل ماهوی است که آتئیسم بعنوان یک آنتی تز در مقابل تئیسم نمی نشیند، چرا که «خداناباوری ماهیتا یک فلسفه "فرد-محور" است ولی خداباوری اساسا یک ایده "جامعه-محور" است». یعنی آتئیسم در حقیقت بر سر تک تک افراد یک جامعه نهیب میزند که دست از افکار غیرثبوتی و غیر منطقی بشویند و از سلولهای خاکستری مغز خویش [نیز] بهره برند؛ ولی پس از آنکه چشم فرد (که البته این فرد حتما باید مقدمات لازم یعنی زمان و مکان و پیش زمینه مناسب محیطی (خانوادگی) برای "تفکر آزاد" را در اختیار داشته باشد) به طبیعت و حقیقت دنیا باز شد و او مشتاق به آموختن حقایق علمی و منطقی شد، دیگر آتئیسم برنامه ای برای بهبود ساختارهای اجتماعی حول آن شخص ندارد! مگر تبلیغ و تبیین حقایق مکتسبه آن شخص برای اشخاص پیرامون که بالطبع بابت عمر محدود شخص برای اثرگذاری عمومی، چندان مفید و راهگشا نیست.
درحالیکه خداباوری یک مرام جمعی است و شخص علاوه بر اینکه در محیط از کودکی با آموزه های دینی رشد میکند، بلکه این دین برای او انواع و اقسام ترفندهای اجتماعی نیز درنظر گرفته تا شخص این مرام جمعی را تا آخر عمر نه تنها حفظ که با دستورالعملهایی بسیار ساده، به فرزندان خود نیز منتقل نماید.
پس وقتی آتئیسم «با وجود استدلالات صحیح و شواهد متقن که پایه و اساس علمی و تجربی دارد هرگز نتوانسته اکثریتی قابل توجه از مردم را مجذوب خویش نماید و حداقل اینطور بگوییم که خداناباوران با خداباوران در اجتماعات از لحاظ عددی برابری نمایند تا بلکه از صدمات اجتماعی دینمداری که در عصر حاضر به تروریسم انجامیده است، تا حدود زیادی کاسته شود؛ باید ایده ای یافت که در حین اینکه به همان روش استدلالی و منطقی آتئیسم از یکایک افراد اجتماع طلب فهم و خرد می کند، همزمان بتواند در جامعه نیز برای خود ستونهایی محکم از خرد جمعی ایجاد کند تا «نهاد مخرب دین» بیش از این نتواند براحتی بتازاند و ملتهایی را اسیر و برده موهومات نماید.
اینجاست که ابتدا باید ریشه یابی اصولی از مشکلات عدم موفقیت آتئیسم را بررسی کرد، که اینکار را من ذیلا در این پست وبلاگ انجام می دهم و سپس به درمان و ایده نو (نپتا) پرداخت که در پست بعدی حتما به اینکار مبادرت خواهم کرد.
پس از ذکر این مقدمه مختصر، با ادله منطقی و جامعه شناختی، حداقل ده مشکل عمده آتئیسم را فهرست می نمایم:
1- خدا"نا"باوری، در اساس یک فلسفه سلبی و حذفی ست و نه ایجابی و مکمل.
یعنی فقط می آید و یک ترم کلی به نام «خدا» را که تنها یک واژه نیست و منبعی بسیار مهم است برای الهام در ذهن یک باورمند؛ از او ستانده و بجایش فقط به او می گوید که مطالعه کند و بیش بیاندیشد!
بله، تنها آلترناتیوش برای یک خداباور «تمسک به خرد و اندیشه خود اوست» که وی میبایست آنرا جای خدایش بنشاند. درحالیکه باید اینرا به وضوح فهمید که اولا این متاع «خرد و اندیشه آزاد و بدون پیش زمینه» برای همه افراد یک جامعه یا کلونی انسانی، چندان متاع در دسترس و موجودی نیست و اتفاقا وجودش بصورت طبیعی، بسیار کمیاب است. یعنی با وجود آموزه های دوران کودکی و نوجوانی در اجتماعات خداباور، فرد تا سنین رشد عقلی (ابتدای جوانی) اساسا مجال و انگیزه ای برای تفکر آزاد ندارد.
ثانیا کیفیت اندیشیدن به شدت و ضعف مطالعه و یافت منابع اصلی تحقیقات بستگی تام دارد که این امکان مهم برای همه نفوس یک جامعه انسانی بصورت یکسان فراهم نیست.
و ثالثا این درست است که انسان موجودی ذی شعور است ولی این دلیل کافی نیست که بابت این شعور و ادراک، حتی با وجود امکانات کافی برای تحقیق و پژوهش از او توقع داشته باشیم که در هر کاری غور و تفکر نموده و تقلید و تمسک را بعنوان یک روش سهل و بی گزند، برای خود برنگزیند.
اصولا مدل و طبیعت جامعه انسانی اینگونه است که خردمندان (یعنی کسانی که برای انجام هر کاری به مغز خود و بطریق اولا تحقیق و تعمق در افکار و تجربیات دیگران رجوع می کنند) در اقلیت کامل باشند. و برای همین هم هست که جامعه به "نخبه قلیل" در مقابل "توده کثیر" تقسیم بندی میشود.
نتیجه اینکه: میبایست در ابتدا یاد بگیریم که «اگر میخواهیم چیزی را از اذهان مردم بمرور حذف کنیم، حداقل باید قدرت آن را داشته باشیم که چیزی "برابر" یا "معادل" بجایش بنشانیم و تُهی رهایش نکنیم». تاریخ اثبات نموده است که توقع قبول "خرد" در مقابل "خدا" برای جامعه چندان مناسب نیست و این دو کارکردی مشابه برای عامه ندارند. پس خالی گذاشتن جای خدا در بیشتر مواقع جواب نمیدهد.
2- خداناباوری، در جواب دادن به رموز زیست، چراهای طبیعت و حل کردن معماهای اساسی حیات بشر ناتوان است.
اصولا "خدا" برای این در ذهن بشر ساخته شده است تا جای خالی نادانسته هایش را پر کند.
اگر بشر به رموز هستی خویش واقف بود که دیگر "خدا" محلی از اعراب نمی داشت. این نادانسته ها را اندیشه و خرد فقط برای متفکرین و خردمندان تا حدودی پُر می نماید و نه برای تمام طیفها و طبقات مردم. مردم همیشه دنبال ساده ترین و دم دستی ترین راه حلها هستند و از فرمولهای پیچیده فراری اند.
فرضا از خود میپرسند، آیا خدایی هست؟ و فی الفور بر اساس تعالیم دینی شان به خود جواب میدهند: البته که هست، مگر میشود اینهمه کهکشان و ستاره و سیاره را کسی خلق نکرده باشد و این نظم شگفت انگیز در طبیعت و کائنات بدون برنامه باشد؟! پس چون هرچیزی یک سازنده دارد، پس دنیا نیز یک آفریدگار دارد و هموست که ما را نیز خلق کرده تا شکرگزارش باشیم" و تمام!
حال خود بسنجید که این جواب ساده و زودفهم دینی کجا است و فهم و درک پروسه پیچیده و دیرهضم و یا حتی غیرقابل هضم "پیدایش دنیا از یک انفجار مهیب به نام بیگ بنگ" کجاست!
از طرفی می دانیم که پایه و اساس خداناباوری، دانش و آگاهی بشر است؛ ولی از طرف دیگر اینرا هم میدانیم که دانش نوین بشر به علت "نوپا" و "نسبی" بودن، قابلیت تحلیل تمام مسائل ساختاری بشر را ندارد. همین نقص علم باعث میشود که در بسیاری موارد، خصوصا در مورد «چرا» ها لنگ بزند. و وقتی دانش علیل شد، بالطبع افکار "دانش بنیان" نیز رنگ باخته، جوابگو نخواهند بود و بویژه در علوم شناخت هرگز نمی توانند قانع کننده باشند.
بعنوان مثال در نظر آورید که کسی از یک دانشمند خداناباور بخواهد برایش توضیح دهد که چرا انسان بروی زمین پدیدار گشته است و قرار است چه هدفی را در عمر کوتاهش دنبال نماید و اصولا دلیل زندگی چیست و چرا باید اینقدر در طول زندگی کوتاهمان درد و رنج تحمل کنیم و بعضا زجر بکشیم؟
به باور شما جواب آن آتئیست به سوالات بالا چه می تواند باشد؟ هیچ! نهایتش اینست که بگوید باید صبر کرد تا علم در نسلهای آتی به این جوابها برسد. ولی یک خداباور براحتی با جوابهایی بی بنیان و ناثبوتی جواب می دهد. درست است که جوابش بسیار ساده انگارانه و مضحک است ولی بالاخره جواب است و از طفره روی بهتر کار می کند.
فرضا می گوید: انسان برای این به زمین آمده است چون نیای اولیه اش حضرت آدم در برابر "قانون خدا" تمکین ننمود و با نافرمانی خویش مورد خشم و غضب خدا واقع شد و به همین دلیل هم از بهشت رانده شد و به زمین هبوط کرد. و زندگی ما نیز برای همین نافرمانی نیای مان سخت و پررنج است. چرا که ما بایست جزای کارهای زشت خود و پدرانمان را بدهیم!
البته اگر میخواهیم دوباره به بهشت بازگردیم، خدای مهربان راه را پیش پای ما باز گذاشته است! فقط کافیست برخلاف آدم و حوا، مطیع و برده کامل اوامرش باشیم و در این چند صباح عمرمان هر فرمانی خداوند از طریق نواب و گماشتگانش که همانا ملایان و کشیشها و ربای ها هستند، بما گفتند؛ بگوییم « بروی چشم! سمعا و طاعتا» تا پروردگار نیز در مقابل لطفش شامل حال ما گردد و ما را بخشیده و دوباره ما را پس از این زندگی کوتاه و فانی زمینی به بهشت آسمانی رهنمون گردد تا دیگر سختی و مصیبت نبینیم و زجر نکشیم!
پس بگذارید خیلی ساده و آهنگین خلاصه کنم که:
شما با ذکر چند تا قصه، چندتایی هم طنز بامزه مثل مثلا: «جن و پری و "آدم خاطی و حوای پتی" و "هابیل و قابیل" و جِبریل و عِزریل و "نوح روی آب و زمین زیر آب" و "ابرام و اسحاق و چاقوی براق" و "طالوت و جالوت و مَلِک داوود" و عصای موسا و بلعم باعورا و اصحاب کهف و "زُلیخا توکف! و یوسف قشنگ" و "یونس و نهنگ" و "مری و جیزس و روح القُدُس" و شق القمر و رَمیِ جَمَر و خَم شو تا کمر و "نکیر و منکر". حفظ بیت المال و چاخان دجال و آهو ضامن دار و بیعت با سوسمار و الاغ بالدار و جنت پُرباغ با چشمه و رواق و جهنم داغ با آتیش و شلاق» بغایت راحت و بدون عذاب، خوب می تونی با آب و تاب، قانع کنی آدمهای سست و بی حساب، که دنیا رو ساخته یه ارباب، که وقتی مُردی، می آید و سین جیم میکند روز حساب! اما بعکس یک آتئیست، چون خردگراست، تن نمیده به هر اورنگی، باور نمیکنه هر قصه ی پوچ و جفنگی، هرگز اعتنایی نمیکنه، یا استناد، و یا توسل، به هر شیادی با هر نیرنگی. او فقط چیزی را می پذیره که اونو بتونه بگنجونه چو کارشناس، تو دایره ی منطق و علم، هوش و حواس. پس بنابراین یه آتئیست، چون نکته ی علمی میگه، از ریاضیات، از دانش فنی میگه، به همین خاطر، نمیتونه رقابت بکنه، با یه قصه گوی بُهت آور با یک جوکر یا یه سخنور، در مواجهه، با "خوش باوران خیال محور".
3- خداناباوری جایگزینی "مختص به خود" برای مناسک و مراسم دینی و کارناوال های مذهبی ندارد.
این مشکل هم در جای خود معضلی ست سترگ! یعنی وقتی کسی که برای خود خدایی در نظر میگیرد، مطمئنا دیگر باورمندان او را تنها نخواهند گذاشت و به هزار و یک طریق و ترفند دستش را میگیرند و زندگی اش را پُر از همراهی و همدلی میکنند. چندین و چند مدل مراسم و برنامه و تیاتر از نماز و روزه و حج و اعتکاف و خلسه و سماع گرفته تا حسینیه بازی و زنجیر و دهل و قره نی زنی و خشتک دری! (این آخری محض مزاح بود گرچه بگمانم معادلی نیک است برای قمه زنی) برایش ترتیب می دهند تا لذت ببرد.
وقتی قرار باشد که این مراسم و آیینها که بعضی از ایشان خصوصا برای جوانان و نوجوانان بسیار مفرح است، با قبول آنتی تز خداناباوری و در امتداد آن خردورزی از زندگی یک جوان رخت بربندد! خُب طبیعی است که در اغلب موارد مقاومت میکند و در برابر شما موضع میگیرد.
همانطور که در قسمت اول گفتم، اگر قرار است مدلی مدرن جای مدلی کهنه و مضر را بگیرد، باید مدلی منعطف و در عین حال "جایگزین شایسته" باشد.
ولی متاسفانه برخی از افراد در مقام چاره جویی از این مشکل در مقابل، مراسمی درست کرده اند که به نام "آیینهای شیطان پرستی" شناخته میشود. این عده متاسفانه درک نکرده اند که در "خداپرستی" این "خدا" نیست که مشکل آفرین است، بلکه دقیقا مشکل در "پرستش" است. یعنی اگر شما به جای خدا، هر اسم دیگری بنشانی و به آن آویزان شوی و به واسطه آن دیگران را واردار به فرمانبری بی قید و شرط کنی (پرستش) و به عبارتی مردم را فریب دهی، باعث ویرانی و فساد و تباهی است. حال میخواهد مهر روی پیشانی ات بگذاری یا علائم مضحک مربوط به نیروهای دارک!
ولی اینکه یا مراسم مذهبی را کلا بگذار کنار و کاری نکن و یا بیا اینجا پیش ما تا با هم علف بزنیم و با تم های سنگین به خلسه برویم، هیچگاه فراگیر نخواهد شد و تنها کارکردی مقطعی و میرا خواهد داشت.
پس وقتی "پرستش" مشکل اصلی خداباوری است، پس فارغ از عنصر مورد پرستش، صرفا هر نوع پرستشی هم در ذهن یک انسان پیشرو و خردورز، محکوم است به فنا. از "قوم پرستی" و "تیر و طایفه پرستی" "ملیت پرستی" بگیرید تا "گورپرستی" و "خاک پرستی" و هر نوع پرستش دیگری. بنابراین رسومات و مراسم مربوط به پرستش در هر مدلی مذموم و ناپسند است.
4- خداناباوری، هرگز نتوانسته است و نمیتواند نسبت به «بسط عطوفت و مهربانی در جامعه و بطور کلی در ارتباط با احساسات و عواطف مثل "عشق"» با خداباوری برابری نماید. بعبارتی خداناباوری خشک و خشن است.
همانطور که در بخش قبل تا حدودی موضوع را باز کردم، مراسم و آیینهای خداناباوری اصلا از لحاظ رقت انگیزی و دل انگیزی به گرد پای مراسم خداباوری هم نمی رسند. این معضل بسیار بزرگی است که واقعا نمی دانم چرا چنین شده است! آیا این مراسم صرفا بابت "لجبازی" با مراسم مؤمنین بوجود آمده است یا خیر را من واقعا نمی دانم ولی همینقدر میدانم که اینگونه آیینهای سیاه نه تنها منجر به بسط عشق و عطوفت (چیزی که هر جامعه ای برای کنترل خشم و فقر به آن نیاز مُبرم دارد) نمیشوند که حتی خیلی مواقع برعکس مستوجب خشم و قهر و برخورد و مناقشه و جدال و بعضا شورش و دعوا نیز میشوند.
خب طبیعی است که دولتها و حکومتها و حتی قاطبه جامعه انسانی که دنبال صلح و ثبات هستند از اینگونه رسومات بیزار باشند.
دلیل اینکه برخی از این مراسم خشن فقط از میان جوانان و نوجوانان طرفدار می یابند هم بابت طوفانهای هورمونی در این سنین است. خیلی از این جوانان در سنین بالا از این شیطانک بازیها جدا شده و متأسفانه دوباره به مدلهای دین گرایانه موجود، رجعت می کنند.
انسان اول و آخر بدنبال عشق و عطوفت است و نه قهر و خشونت. پس مادامی که خداناباوران خود را در جوامع اینگونه عاصی و پرخاشجو بشناسانند، هرگز نمی توانند متوقع باشند که جامعه در مقابل، طرز تفکر ایشان را بپذیرد.
5- در خداناباوری، مفاهیم غیرعلمی و غیرثبوتی رنگ می بازند. بعنوان مثال کارما و دارما و الهام و شهود و ... و بسیاری دیگر از تجربیات ناثبوتی ولی "حسی" و مورد قبول بشر، جایی ندارند.
بگذارید اینطور بگویم که «تمام مفاهیم حوزه کیهانی-متافیزیکی (حوزه های ناشناخته) خزعبل و توهم نیستند.»! برخی از این مفاهیم مثل کارما یا پادافره و پاداش کیهان-خدا به اعمال بد و نیک انسان و یا وجود الهام (وحی) برای حل برخی مسائل که از مکانی در ناکجاآباد برآمده است و یا "دیدن رؤیا در خواب" و"دژاوو" و مواردی از این دست را تقریبا همه انسانها با حس ششم خود تجربه کرده و می کنند. این تجربیات حسی را نه می توان منکر شد و نه می توان برایش پایه علمی در نظر گرفت. چون علم تجربی تنها با شاهد (evidence) قوی و آزمون و تکرار اثبات میشود و این موارد، قابل آزمودن نیست و مدارک محکمی هم ندارد پس نمی تواند آکادمیک گردد ولی به هر روی وجود دارد. اینجاست که خداباوران برنده میدان هستند! چرا که ذات عقایدشان از همین جنس است.
همین که فرضا برای فعلیت همگام با نظم هستی (دارما) یا شهود و ناخودآگاه و غیره که تعاریفی غیر علمی هستند، جایگزین مناسب و خوشایند علمی نداشته باشید و دستتان خالی باشد؛ شما محکوم به شکست در این حوزه ها در مقابل دینداران خواهید بود.
ایشان براحتی آنرا به ناف خدایشان می بندند و برای توجیهش از قدرت و خواست آن خدای کذایی (ناثبوتی) برایتان حرافی ها و قلم فرسایی ها می کنند.
و این یک شکست سخت برای آتئیست هاست.
6- خداناباوری، مرگ را "پایان" می داند در صورتیکه این تعریف، خوشایند غالب انسانها نیست. (این فلسفه، نوید زندگی پس از مرگ نمی دهد و خلاصه اینکه بهشت ندارد!). ضمنا هیچ آلترناتیوی جز پیشرفت علمی بشر "در آینده" برای مقابله با ضعفهای عمومی بشر اعم از بیماری های لاعلاج و معلولیت و پیری و زمینگیری وی ارائه نمی دهد.
بدون تعارف می اندیشم، "مرگ" مهمترین و اولین عامل "خدا پرستی" است و تا زمانیکه "مرگ" برای انسان وجود دارد، خدا دست از سر بشر برنخواهد داشت! اگر انسان نمیمُرد، من مطمئن هستم که هیچ خدایی را نمی پرستید.
پس از مرگ و ترس از آن؛ زمین گیر شدن و پیری و بیماری های لاعلاج و معلولیت به ترتیب بزرگترین و قویترین عوامل برای گرایش بشر هستند به سمت ماوراءالطبیعه و به دنبال آن دین و مراسمش. منطق بشر نمی تواند براحتی قبول کند که برای یک مقطع چند ساله (برای چند دور گردش زمین به دور خورشید غالبا زیر یکصد دور) زاده میشود و در زمین زندگی می کند و تمام میشود و میرود پی کارش!
ذهن پیچیده انسان، دوست میدارد پس از این مقطع کوتاه همه چیز تمام نشود و به زیست خود حال با اشکال و کالبدهایی دیگر و یا در مکان و ابعادی دیگر همچنان پویا و زنده باشد. همین امید به تداوم حیات بوده است که بشر را بر آن داشته تا برای خودش بهشتی خیالی دست و پا کند و بالطبع تمام تلاشش را خواهد کرد که پس از مرگ، بلیط آنجا را برای خود رزرو کند.
خداناباوران متاسفانه هیچ کمکی به این مدل انسان نمی توانند بکنند. و همین عدم کمک، یعنی فقدان تعریفی مناسب برای مرگ و همچنین نبود وعده زندگی دلپذیر دیگر، اکثریت مردم را مجذوب نخواهد کرد.
شما نمی توانید بهشت رؤیاهای یک فرد ساده را از او بستانید و توقع داشته باشید بجایش مغزش را کار بیندازد و از همین زندگی موجودش بهره لازم را ببرد. نهایت اینست که میگوید"آخرش که چی؟". بفرض که توانستم یک زندگی شاد و مرفه برای خود و اطرافیانم بسازم. خب تهش چه میشود؟ من که قرار است زیر خروارها خاک مدفون شوم، چرا نباید بروم سراغ ادیان که برایم بهشتی رنگارنگ متصورند و این بهشت را فقط در ازای گوش دادن به فرامینشان برایم فراهم میکنند؟!
خلاصه اینکه فقدان راه حل برای ترمیم این ضعف های بسیار بزرگ بشر ، آتئیسم را براحتی کیش و مات می کند.
7- خداناباوری، دارای مکانهایی خاص و پر زرق و برق و دردسترس برای تجمع، تبادل نظر و سخنرانی های انگیزشی و همزمان مأمنی برای بی پناهان نیست.
خداباوری و تدین فقط محدود به خانه و کاشانه اشخاص نیست. محیطهای تجمعی دارد که بسیار انگیزه دهنده هستند. بله، درست حدس زدید. مساجد، تکایا، کلیساها، کنیسه ها، معابد و پرستشگاه ها را میگویم که مکانهای عمومی ای هستند که همیشه باورمندان را درون خود جمع کرده و در عین اینکه تسلای خاطری هستند در جهت هضم راحت تر مشکلاتشان، از دیگر سو عاملی هستند که سبب دلگرمی ایشان میگردند از بودن در کنار "هم باوران" خود و ساخت اتحادی نانوشته با دیگران جهت رسیدن به هدفی مشترک که همانا "رستگاری" است.
این مکانها درست است که باعث شرم خردمندان است ولی نمی توان از کارکرد قوی شان برای اتحاد عوام چشم پوشی کرد.
آتئیست ها متاسفانه مکانهایی که دارای پراکندگی با چنین وسعتی باشد که حتی در اقصی نقاط یک مملکت، روستاها و وادی ها مستقر باشند و طیف وسیعی از آدمیان را دربر بگیرند، نداشته و ندارند و همین مسئله باعث میگردد که یکی از بزرگترین شانسها برای خردگرا نمودن نوجوان و جوانان مشتاق آگاهی را که هنوز اذهانشان توسط والدین متدین شان آلوده و سمی نشده است، از دست بدهند.
8- حکومتهای خداناباور(کمونیستی) تجربه شده در جهان در قرن بیستم، بدلیل تمرکز قدرت و استبداد حزبی و شخصی، بهیچ عنوان نتوانستند تاثیرگذار باشند. نه تنها برای دیگر مردمان که حتی برای ملتهای خودشان ایضا!
یکی از بدشانسی های دیگر آتئیستها هم اینست که حکومتهایی که خردگرایی را به جای دین گرایی و خداباوری ترویج نموده اند، در طول سده گذشته شوربختانه حکومتهایی بشدت توتالیتر و مستبد ظاهر شدند که حتی ابتدایی ترین حقوق انسانها که همانا حق آزادی بیان و عقیده است را نیز از ایشان گرفتند و به مکانهای سیاهی بدل گشتند برای تحدید مطبوعات و رسانه ها و آزادی اندیشه و نقد و بیان.
خب طبیعی ست وقتی انسانها می بینند نتیجه چنین جوامعی اضمحلال و فروپاشی ست، بالطبع علاقه ای به این سبک تفکر پیدا نخواهند نمود. گرچه صد البته این درست است که استبدادی و ظالمانه شدن این مدل حکومتهای کمونیستی و سوسیالیستی از شوروی سابق بگیر تا چین و کوبا و از روسیه فعلی بگیر تا کره شمالی و ونزوئلا، به سبب دید غیر خداباورانه و خردگرای حاکمان و سیاست گزارانشان نیست که علل متعدد دیگری دارد از جمله «خود برتربینی افراطی، تبعیض های سخت قومی و نژادی، عشق قدرت و تک حزبی بودن و شخصیت پرستی، تمرکزگرایی شدید، عدم تحمل کوچکترین انتقاد و ... که در جایی دیگر حتما مفصل به آن خواهم پرداخت.
ولی متاسفانه وقتی یک مدل حکومت به اصطلاح عامیانه، گند بزند و جواب ندهد؛ دیگرعوام که نمی آیند و بنشینند و عیب یابی سیستم و سره و ناسره کنند؛ می آیند و تمام افکار سران آن حکومت را چه خوب چه بد زیر سؤال می برند. البته ناگفته نماند که بوقهای دین فروشان و دکان داران (مسجد و کلیسا داران) هم در جهت دهی به این تحلیلها و تفاسیر بی اثر نیست. چرا که دائما مشکلات این حکومتها را به عدم دینمداری شان متصل میکنند.
9- خداناباوران، مکانیزم قوی جذب و سرمایه گذاری جهت عضوگیری و همچنین متدی برای دریافت و پرداخت "به اصطلاح" نوعدوستانه و غیرانتفاعی مانند ادیان را ندارند.
پُرواضح است که اجرای هر پروژه ای نیاز به سرمایه گذاری یا تأمین و تزریق پول دارد. مسیحیان و مسلمانان در این زمینه متاسفانه ید طولائی دارند و به عینه می بینیم که در هر تپه خالی ای که یافته اند، بساط شعبده کلیسایی و مسجدی شان را پهن کرده اند و برنامه شان جهت عضوگیری و جذب از مستمندان و بیچاره گان براه و برقرار است! حتی ادیان کوچکتری مثل فرضا هاری کریشنا و ساینتولوژی و غیره هم قلاب آدم گیری شان برقرار و سفره نذری نفرگیری شان در بسیاری از نقاط عالم گسترده است و با اشتیاق کامل به شغل شریف تحمیق عوام مشغولند.
از آنطرف پروسه های جمع آوری اعانه (Fundraising) و گردآوری کمکهای غیرنقدی از خود مؤمنین و مؤمنات هم توسط موسسات بظاهر خیریه از نوع دینی ولی بواقع بانکهای مخفی و بدون حسابرسی برپاست و از همین راه مبادرت به پرداخت وام به افراد مستمند و یا تغذیه نیازمندان می کنند که البته این خود یکی از بزرگترین شیوه های تبلیغ و ترغیب برای جذب قشر محتاج و فقیر است و در عین حال پولسازی و پولشویی مقدس!
این مدل تبلیغات و این سیستم گردش مالی را خردگرایان ندارند. یعنی اصولا نمی توانند که داشته باشند. آخر چگونه ممکن است که یک یا چند سرمایه دار بزرگ بیایند و سرمایه هایشان را بگذارند فقط و فقط برای اینکه ملت را وادار به تفکر و تفحص در امورات عالم کنند و به ایشان آموزش دهند که به جای تقلید از دین فروشان و التزام به لاطائلات و خرافه، مثلا به سمت ریاضیات و دیگر علوم عقلی و تجربی متمایل و رویگردان شوند؟
بالطبع که ممکن نیست یا امکانش بسیار کم است. بنابراین تا مادامیکه پول هنگفتی در حوزه بسط خزعبلات چه توسط نهادهای خصوصی و دولتی و دینی و چه توسط خود باورمندان در قالب اعانه و زکات و فطریه و خمس و کفاره و غیره خرج میشود؛ تعجبی ندارد که خردگرایان و خداناباوران مع الاسف و مع الحُزن (با اندوه و درد) در اقلیت مطلق جوامع انسانی باشند.
10- خداناباوران بر خلاف خداباوران از پشتوانه بسیار محکم حکومتها و دولتها بی بهره اند.
و اما مورد آخری که میخواهم ذکر کنم و سپس رفع مزاحمت، ربطی به خود خداناباوران ندارد و جبری است که زمانه، ایشان را دچار نموده است و آن تبلیغات و پشتیبانی دولتها و حکومتها از خداباوران است.
پشتیبانی از کلیسا که در اروپا ریشه هایی بس عمیق تاریخی دارد ولی پشتیبانی از مساجد هم بویژه در قرن بیستم به آن اضافه گشت و سخت تقویت شد و کماکان به صورت روزافزون هم بدبختانه ادامه دارد.
کلیسا و کلا روحانیون همیشه مورد علاقه شاهان و ملاکین و اربابها چه در دنیای قدیم و چه در دنیای معاصر بوده اند. چرا که نقشی که ایشان ایفا کرده و می کنند علاوه بر سم پاشی و تخدیر اذهان از جنبه اینکه «سوپاپی بس قوی و محکم در جهت سوق دادن و انحراف خشم و عصیان کشاورزان و دهقانان و درکل مردم عاصی از سمت اعتصاب و انقلاب و شورش علیه حکام و شاهان و منتصبین به قدرت به سمت برقراری آرامش اجتماعی از راه وعده و وعید جهان برتر پس از مرگ بوده اند» و ملت را مدام به زندگی جاوید و لذت بخش در بهشت جاودان بعد از مرگ و همزمان زندگی جهنمی و عذاب آور شاهان و ستمگران در آن دنیا سوق می داده اند، مورد حمایت دولتمردان بوده اند و هستند.
چه از این بهتر که با وعده دادن یک جهان غایی و عالی کذایی در پس یک زندگانی زمینی فانی، ملت خشمگین و بجان آمده از ظلم و ناعدالتی را مهار کنی و به ایشان مدام از روی منبرها بگویی که خدا در آن دنیا حق شما را به بهترین شیوه ممکن دو دستی تقدیمتان می کند و از آنطرف حق ظالمان را نیز با سرب گداخته کف دستانشان خواهد گذاشت. و وقتیکه شما دارید در بهشت رضوان شراب هزار ساله می نوشید و در حالت مستی با حوریان نورانی و تر و تازه، جماعی سخت و جفتگیری لاینقطع میکنید، این حاکمان و رئسای جمهور و شاهان مستبد و تمامیت خواه بدبخت و سیه روز هستند که دارند در آتش دوزخ میسوزند و روزی چند بار گریل و سپس جزغاله و خاکستر میشوند. و با این وعده مضحک و سرکاری، عطش انتقام را در دل عوام فرونشانی؟!
معلوم است که این مدل آرام سازی اجتماعی، عشق مستبدین است و ایشان را در جمع آوری مال و زندگی بهینه دنیوی یاری میرساند. برای همین است که نهاد دین نه تنها توسط حاکمان دنیا که براحتی نوشیدن آب خوردن در طول تاریخ می توانسته اند بساط کلیسا و مسجد و کنیسه و معبد را برای همیشه در هم بپیچند؛ از میان نرفته است که تازه تقویت و حمایت نیز شده و هر سال از سال قبل گسترده تر نیز گشته است.
بنابر این واقعیت سیاه تاریخی، متأسفانه مادامیکه نظام سیاسی دنیا دست فرصت طلبان و سودجویان است، خداناباوران و خردگرایان همیشه در اقلیت نگاه داشته میشوند. مگر اینکه امیدوار باشیم، روزی بالاخره سیاست دنیا دست اهلان و آدمیان عاقل و کامل بیفتد.
-----------------
و در پایان لازم میدانم که یاداوری کنم فلسفه نپتا بسیاری از معضلات بالا را نخواهد داشت چرا که برای بیشتر مواردی که در بالا گفته شد، نه تنها اندیشیده که راهکار نیز ارائه داده است. این راهکارها را در پست بعدی بخوانید.
و برای مطالعه و آشنایی بیشتر با نپتا، شما را به پستهای ماقبل در همین وبلاگ با کی ورد "نئوپالی تئیسم" و یا "فلسفه" ارجاع میدهم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر