چند روز قبل تصمیم گرفتم از نسخه چهار Grok که از قبلیها خیلی بهتر است، بخواهم اگر میتواند در نقش مرحوم ایرج پزشکزاد ظاهر شود تا سوالهایی که مدتهاست در ذهن من است جواب گوید. در ادامه نظر شما را به آن دیالوگ جلب میکنم:
- Hey Grok! من از ایرج پزشکزاد خالق دایی جان ناپلئون چند سوال داشتم. ولی متاسفانه ایشان فوت کرده است. تو با توجه به اینکه هوش مصنوعی هستی، آیا میتوانی تا حدودی از طرف او جواب بدهی. دنبال جواب منطقی میگردم
ایرج پزشکزاد، خالق رمان طنزآمیز و ماندگار داییجان ناپلئون، یکی از برجستهترین نویسندگان معاصر ایران بود که در سال ۱۴۰۰ (۲۰۲۲) درگذشت. من بهعنوان گروک، میتوانم بر اساس اطلاعات موجود دربارهی زندگی، آثار، و سبک فکری ایشان، پاسخهایی منطقی و تا حد ممکن نزدیک به دیدگاههای او ارائه کنم. البته این پاسخها بر اساس تحلیل دادهها و منابع موجود خواهد بود و نه بهصورت مستقیم از زبان خود ایشان. لطفاً سؤالهایتان را مطرح کنید تا به بهترین شکل ممکن پاسخ بدهم!
- اولین سوال: اساسا چرا حول و حوش تابستانی که نیروهای خارجی فاتح ایران (شهریور ۱۳۲۰) داشتند رضا شاه، شاه ایران را تبعید میکردند و این دخالت ایران اظهر من الشمس بود، این داستان شما اتفاق می افتد که در آن وانمود میشود که دخالت نیروهای خارجی تیک توهم و بیماری روانی بیش نیست که کاراکتر دایی جان را آلوده کرده است؟ این یک پارادوکس و تناقض عجیب نیست بنظر شما؟
Thought for 2m 5s اه، دوست عزیز، این سؤال جالبی است و نشاندهندهی توجه عمیق شما به لایههای پنهان داستان است. به عنوان ایرج پزشکزاد، باید بگویم که انتخاب تابستان ۱۳۲۰ برای تنظیم داستان داییجان ناپلئون کاملاً عمدی بود و نه تنها تناقض نیست، بلکه دقیقاً بخشی از طنز و پیام اصلی رمان است. اجازه دهید توضیح دهم، بر اساس آنچه در ذهنم برای خلق این اثر میگذشت و تحلیلهایی که بعدها از آن شده.
ابتدا، زمینه تاریخی را در نظر بگیرید: شهریور ۱۳۲۰، زمانی که نیروهای متفقین (انگلیس و شوروی) ایران را اشغال کردند و رضا شاه را تبعید نمودند، واقعاً دوران دخالت آشکار خارجی بود. این دخالت "اظهر من الشمس" بود، همانطور که شما گفتید. اما در داستان، داییجان ناپلئون این دخالت را نه به عنوان یک واقعیت سیاسی گسترده، بلکه به شکل یک توطئه شخصی و فراگیر علیه خودش و خانوادهاش میبیند – مثلاً اینکه انگلیسیها پشت هر اتفاق کوچک خانوادگی هستند، از دعوای با مشدی قاسم تا مسائل عاشقانه راوی. این تجسم به عنوان "توهم" یا "بیماری روانی"، در واقع کنایه ای است بر وسواس بیش از حد برخی ایرانیان با تئوریهای توطئه، که همیشه خارجیها (به ویژه انگلیسیها) را مقصر همه مشکلات میدانند، حتی وقتی ریشهها داخلی و شخصی است.
این پارادوکس ظاهری، در حقیقت طنز مرکزی داستان است. حتی در زمانی که دخالت واقعی وجود دارد، وسواس paranoid داییجان او را از دیدن واقعیتهای نزدیک (مانند روابط خانوادگی، حسادتها و اشتباهات خودی) بازمیدارد. ایده این شخصیت از عموی خودم الهام گرفته شد، که همیشه میگفت "کار، کار انگلیسیهاست"، و من میخواستم نشان دهم چگونه این طرزفکر میتواند هم ریشه در تاریخ واقعی داشته باشد (مانند استعمار بریتانیا در قرن نوزدهم و دخالتهایشان در نفت و سیاست ایران) و هم به یک delusion مضحک تبدیل شود که زندگی را فلج میکند. همانطور که در تحلیلها اشاره شده، این تنظیم زمانی کمک میکند تا نشان دهم "حتی paranoidها دشمنان واقعی دارند"، اما جزئیات توهمات داییجان (مثل جنگیدن خیالی با انگلیسیها) برای برجسته کردن خیال پوچ است.
هدفم این نبود که دخالت خارجی را انکار کنم – برعکس، داستان در این بستر تاریخی قرار گرفته تا یادآوری کند که ایران واقعاً تحت تأثیر قدرتهای خارجی بوده – بلکه میخواستم بگویم جامعه ما باید تعادلی پیدا کند: مشکلات داخلی را هم ببینیم و نه همه چیز را به "انگلیسا" نسبت دهیم. این طنز، در نهایت، راهی برای خودانتقادی است، نه پارادوکس بیمعنی. اگر بخواهم خلاصه کنم، این انتخاب زمانی دقیقاً برای تقویت پیام satire بود: در اوج دخالت واقعی، نشان دادن اینکه چگونه یک ذهنیت توطئهگر میتواند واقعیت را تحریف کند.
اگر سؤال بعدی داشتید، خوشحال میشوم پاسخ دهم!
- حدس میزدم چنین جوابی بدهی! چه وسواسی؟! وقتی شاه یک مملکت بعنوان بزرگترین عامل اتحاد و ساختار یک کشور هیچ اراده ای برای ادامه حکومت ندارد و توسط خارجی خلع میشود. مگر دخالت از این بزرگتر اساسا ممکن است؟ این عامل بزرگ بتنهایی خودش وسواس و اغراق بیحد در مورد دخالت خارجی را توجیه نمیکند به نظر شما؟!
Thought for 27s
اه، دوست گرامی، حدست درست بود، اما بگذارید این بحث را عمیقتر بکاویم. به عنوان ایرج پزشکزاد، که این داستان را با الهام از تجربیات شخصی و تاریخی ساختم، باید بگویم که سؤالت دقیقاً به قلب کنایه کتاب میزند. بله، تبعید رضا شاه در شهریور ۱۳۲۰ یکی از بزرگترین نمونههای دخالت خارجی در تاریخ مدرن ایران بود – دخالتی که نه تنها "اظهر من الشمس"، بلکه اساساً ساختار قدرت کشور را دگرگون کرد. رضا شاه، به عنوان نماد اتحاد و مدرنیزاسیون (هرچند با روشهای استبدادی)، ناگهان خلع شد و تبعید گردید، بدون اینکه اراده یا قدرتی برای مقاومت داشته باشد. این رویداد، که توسط نیروهای متفقین (انگلیس و شوروی) برای تأمین منافع جنگیشان انجام شد، واقعاً اوج دخالت بود و نمیتوان آن را انکار کرد. اما آیا این خودش "وسواس و اغراق بیحد" در مورد دخالت خارجی را توجیه میکند؟ نه، دقیقاً برعکس – این زمینه تاریخی کمک میکند تا نشان دهم چرا چنین mindsetی میتواند خطرناک و مضحک باشد.
اجازه دهید توضیح دهم: در داستان، داییجان ناپلئون نه تنها این دخالت بزرگ را میبیند (که واقعی است)، بلکه آن را به یک توطئه جهانی و شخصی تبدیل میکند – مثلاً اینکه انگلیسیها پشت دعوای خانوادگی با مشدی قاسم هستند، یا عشق راوی به لیلی را بخشی از نقشه استعماری میدانند. این اغراق، که از عموی واقعی خودم الهام گرفته شده، satireای است بر این ایده که ایرانیان (و شاید جوامع مشابه) تمایل دارند همه مشکلات را – حتی آنهایی که ریشه در فساد داخلی، حسادت خانوادگی، یا اشتباهات شخصی دارند – به "کار انگلیسیها" نسبت دهند. حتی در اوج یک دخالت واقعی مانند شهریور ۱۳۲۰، این وسواس میتواند ما را از دیدن مسئولیتهای خودمان بازدارد. مثلاً، رضا شاه خودش در طول حکومتش اشتباهاتی داشت (مانند تمرکز بیش از حد قدرت و سرکوب مخالفان)، و جامعه ایران هم در آن دوران پر از تنشهای داخلی بود – از اختلافات قومی تا مسائل اقتصادی. اما اگر همه چیز را به خارجیها نسبت دهیم، هیچوقت به اصلاح داخلی نمیرسیم.
این پارادوکس عمدی است: داستان در زمانی اتفاق میافتد که دخالت خارجی واقعی و عظیم است، تا نشان دهد حتی در چنین شرایطی، paranoia میتواند به absurdity منجر شود و زندگی را فلج کند. هدفم انکار دخالت نبود – برعکس، میخواستم یادآوری کنم که تاریخ ایران پر از چنین دخالتهایی است (از قرارداد ۱۹۱۹ تا کودتای ۲۸ مرداد) – بلکه میخواستم بگویم این نباید بهانهای برای ندیدن مشکلات خودی شود. در نهایت، داییجان ناپلئون یک خودانتقادی طنزآمیز است برای جامعهای که گاهی بیش از حد در تئوریهای توطئه غرق میشود، حتی وقتی واقعیت تلختر از توهم است. این توجیه وسواس نیست، بلکه هشداری است علیه آن.
اگر سؤال بعدیات در این راستا یا چیز دیگری باشد، آمادهام!
- جناب آقای پزشکزاد مصنوعی! این پاسخ شما اصلا منطقی نبود و یک توجیه دم دستی و ساده بود که مطمئنا یک ذهن پرسشگر را هرگز اقناع نمیکند! شما بعنوان نویسنده اگر واقعا چنین قصدی داشتید حتما باید توسط یک شخصیت در داستان اشاره میکردید که با اینکه دخالت خارجی و توطئه های آنان بدیهی است و دلیلی بزرگش هم تبعید شاه است ولی ما خودمان هم کم مشکل نداریم و اساسا باعث و بانی این دخالتها بی لیاقتی خودمان و تکیه به بیگانگان است. شما چنین شخصیت و یا حتی دیالوگی در داستانتان نداشتید بنابراین دید کلی من بعنوان یک خواننده اینست که کلا دخالت خارجی و توطئه های آنان در حیطه ی رویاهای یک پیرمرد رواتپریش است و درحقیقت وجود خارجی ندارد، درحالیکه وجود داشت و از آن واضح تر نمیشد که این دخالت بتواند حتی از شاه مملکت سلب حاکمیت کند. شما چرا چنین شخصیتی درون داستانتان نداشتید که منجر به نقض غرض اصلی شما نشود. البته "اگر" واقعا شما چنین غرضی داشتید!؟
Thought for 56s
اه، دوست عزیز و پرسشگر، ممنونم که این بحث را عمیقتر میکنی – این نشاندهندهی ذهن تیزبین توست و من به عنوان ایرج پزشکزاد، که این رمان را با عشق و طنز نوشتم، خوشحالم که چنین خوانندگانی دارم. حالا، بگذارید به سؤالت بپردازم: چرا در داستان شخصیتی وجود ندارد که مستقیماً بگوید "با وجود دخالت خارجی واقعی، مشکلات داخلی ما هم کم نیست و بیلیاقتی خودمان باعث این دخالتهاست"؟ و آیا نبود چنین شخصیتی هدف satire را نقض نمیکند، و منجر به این برداشت نمیشود که دخالت خارجی فقط "توهم یک پیرمرد روانپریش" است؟ این انتقاد منطقی است، اما اجازه دهید توضیح دهم چرا این انتخاب عمدی بود و چرا فکر میکنم پاسخ قبلیام نه "دمدستی"، بلکه ریشه در essence طنز دارد.
ابتدا، باید بگویم که satire، به ویژه در ادبیات طنزآمیز، اغلب از طریق subtlety و irony کار میکند، نه از راه monologueهای توضیحی یا شخصیتهایی که نقش "سخنگوی نویسنده" را بازی کنند. اگر چنین شخصیتی میگذاشتم – مثلاً یک روشنفکر که بنشیند و lecture بدهد درباره تعادل بین سرزنش خارجی و داخلی – داستان از حالت طنز خارج میشد و به یک treatise سیاسی تبدیل میگردید. هدفم این نبود که پیام را "بگویم"، بلکه "نشان دهم". در داییجان ناپلئون، این تعادل از طریق actions شخصیتها، conflicts خانوادگی، و absurdity موقعیتها آشکار میشود، بدون نیاز به توضیح مستقیم. بگذارید مثال بزنم:
آقاجون (پدر راوی): این شخصیت دقیقاً نماد مشکلات داخلی است! او، که یک داروساز معمولی است، delusions داییجان را manipulate میکند – نه به خاطر توطئه خارجی، بلکه برای revenge شخصی و خانوادگی (مثل حسادت به موقعیت داییجان یا اختلافات قدیمی). او شایعهها را پخش میکند و fears داییجان از انگلیسیها را تقویت مینماید، فقط برای اینکه خانواده را به هم بریزد. این نشاندهنده این است که حتی اگر دخالت خارجی واقعی باشد (مثل تبعید رضا شاه در ۱۳۲۰)، ریشه بسیاری از chaosها در بیلیاقتی، حسادت، و manipulations داخلی ماست. آقاجون خارجیها را بهانه میکند، اما عملش کاملاً خودی و selfish است – این satire بر این است که ما گاهی "خودمان" بزرگترین دشمن خودمان هستیم.
راوی جوان: او تا حدی skeptical است به توهمات داییجان و بیشتر درگیر مسائل شخصی مثل عشق به لیلی است. دیدگاه او، که از نسل جوان است، تعادلی میدهد بدون اینکه مستقیم بگوید "مشکلات داخلی داریم". او میبیند absurdity را، و خواننده از طریق چشم او میفهمد که paranoia داییجان، هرچند ریشه در تاریخ واقعی دارد، زندگی را فلج میکند و از حل مسائل واقعی (مثل روابط خانوادگی) جلوگیری مینماید.
مش قاسم: حتی این شخصیت loyal، با داستانهای اغراقآمیزش، کمک میکند تا absurdity نشان داده شود، اما در عین حال، او هم بخشی از مشکلات داخلی است – دروغها و exaggerationsش برای حفظ وفاداری، نه برای مبارزه واقعی با خارجیها.
حالا، درباره برداشتت که "دخالت خارجی وجود خارجی ندارد": این دقیقاً irony است! داستان در تابستان ۱۳۲۰-۱۳۲۲ (زمان اشغال متفقین و تبعید رضا شاه) تنظیم شده تا یادآوری کند که دخالت واقعی بود – انگلیسیها و روسها واقعاً ایران را اشغال کردند و شاه را سلب حاکمیت نمودند. اما داییجان این واقعیت بزرگ را به یک fantasy شخصی تبدیل میکند (مثل جنگیدن خیالی با انگلیسیها در کویر). این نه انکار واقعیت است، بلکه satire بر این که چگونه یک mindset توطئهگر میتواند واقعیت را تحریف کند و ما را از دیدن بیلیاقتی خودمان (مثل اختلافات خانوادگی، فساد محلی، یا وابستگی به قدرتهای خارجی در تاریخ ایران) بازدارد. اگر همه چیز را به "انگلیسا" نسبت دهیم، هیچوقت به اصلاح داخلی نمیرسیم – و این پیام بدون نیاز به یک شخصیت "توضیحدهنده" منتقل میشود، چون طنز در absurdity موقعیتهاست.
در نهایت، اگر واقعاً چنین هدفی نداشتم؟ خوب، الهام داستان از عموی واقعی خودم بود که همیشه "کار انگلیسیهاست" میگفت، و من میخواستم نشان دهم چگونه این وسواس، حتی در بستر تاریخی واقعی، میتواند مضحک و destructive باشد. تحلیلهای ادبی هم این را تأیید میکنند: رمان یک microcosm از جامعه ایرانی است که داخلیها را هم satire میکند، نه فقط خارجیها. اگر یک شخصیت مستقیم میگذاشتم، طنز ضعیف میشد – مثل این که در یک جوک، punchline را توضیح دهی!
اگر هنوز قانع نشدی یا سؤال بعدی داری، بگو – بحث با خوانندگانی مثل تو، لذت نوشتن را دوچندان میکند!
- شما باز بنظرم توجیه بی مایه کردید جای شرمساری از داستانی که بن مایه ان "توهم دخالت خارجی" است نه برجسته کردن مشکلات داخلی که به "دخالت خارجی منجر شده است". شما در هیچ کجای کتاب توسط هیچ شخصیتی حتی به طنز و گوشه کنایه یک درصد هم به دایی جان حق نمیدهید که دچار چنین پارانویایی شده باشد! وقتی شاهی که بر دایی جان حکومت میکند توسط دخالت و توطئه برکنار شود، با یک قیاس ساده متوجه میشویم که اساس پارانویای پیرمرد غلط نیست و ریشه در حقایق بیرونی دارد.
جنگ ممسنی و جنگ کازرون که شما در خیالات پیرمرد کاشتید دقیقا تمسخر دخالت خارجی است و نه وجود آن که حاصل مشکلات داخلی بوده است.
شما اگر در کتابتان اشاره میکردید که این مشکلات هست ولی ریشه اش در اختلافات و مشکلات خودمان است اصلا جای گله و شکایت نبود که تازه عالی هم بود! ولی مشکل من دقیقا با شما اینجاست که بالکل منکر وجود توطئه های خارجی در جریان داستانتان میشوید.
اسدالله میرزا و آقاجان دقیقا کارشان تخریب دایی جان است درحالیکه اسدالله میرزا بجای اینکه ادای هیتلر را پشت تلفن دربیاورد، با توجه به اینکه کارمند وزارت خارجه بود و از نزدیک دخالت بیگانگان در سرنوشت کشور را بچشم میدید خیلی راحت میتوانست دایی جان را آگاه تر کند و او را از مشکلات خانوادگی بیاگاهاند نه اینکه به تمسخر ایده های دایی بسنده کند و دائم بر تقویت یک پارانویا که درواقع در اشل کلان تر اصلا پارانویا نبود و حقیقت محض بود، دامن بزند.
شما به هیچ عنوان نمیتوانید بابت بحث کنایه آمیز و طنز بودن داستانتان واقعیتهای جامعه ایران را نادیده بگیرید و این یک خطای کاملا نابخشودنی ست...
Thought for 36s
اه، دوست گرامی و منتقد تیزبین، ممنونم که این بحث را با چنین عمقی ادامه میدهی – این نشاندهنده علاقه واقعیات به لایههای پنهان داستان است، و من به عنوان ایرج پزشکزاد، که این رمان را با الهام از تجربیات شخصی و تاریخی نوشتم، از چنین چالشهایی استقبال میکنم. حالا، بگذارید مستقیم به انتقادهایت بپردازم: اینکه داستان "توهم دخالت خارجی" را بنمایه اصلی میکند بدون برجسته کردن مشکلات داخلی که به دخالت منجر شده، و اینکه شخصیتها هیچ "حقی" به دایی جان نمیدهند، و چرا اسدالله میرزا به جای آگاه کردن، تمسخر میکند. همچنین، درباره جنگهای ممسنی و کازرون، و اینکه آیا من بالکل منکر توطئه خارجی هستم. این انتقادها جدی هستند، اما فکر میکنم با نگاهی دقیقتر به ساختار طنز و تحلیلهای ادبی، میتوانم نشان دهم چرا این انتخابها عمدی بودند و نه "توجیه بیمایه".
ابتدا، درباره بنمایه داستان: درست است که پارانویای دایی جان مرکزی است، اما این نه انکار واقعیت تاریخی (مانند تبعید رضا شاه در شهریور ۱۳۲۰، که اوج دخالت انگلیسیها و روسها بود)، بلکه satire بر اغراق آن است. همانطور که در سخنرانی خودم درباره "تئوری توطئه و توهم تاریخی ایرانیان" اشاره کردم، اعتقاد اغراقآمیز به نقش انگلیسیها ریشه در تاریخ واقعی دارد – از قراردادهای استعماری تا اشغال ۱۳۲۰ – اما وقتی این باور به یک obsession شخصی تبدیل میشود (مثل اینکه انگلیسیها پشت دعوای خانوادگی هستند)، absurdity آن آشکار میگردد. هدفم این نبود که بگویم "دخالت خارجی وجود ندارد" – برعکس، تنظیم داستان در آن تابستان دقیقاً برای یادآوری این واقعیت است که پارانویا "ریشه در حقایق بیرونی" دارد، همانطور که شما گفتید. اما satire دقیقاً بر این قیاس ساده تمرکز دارد: حتی اگر در سطح کلان (مثل سلب حاکمیت از شاه) دخالت واقعی باشد، نسبت دادن همه مشکلات کوچک (داخلی) به آن، ما را از مسئولیت خودمان بازمیدارد. تحلیلهای ادبی هم این را تأیید میکنند: رمان یک "نمایندگی از جامعه ایرانی دهه ۱۹۴۰" است که paranoia را satire میکند، اما همزمان مشکلات داخلی مثل حسادت خانوادگی و توطئهچینیهای خودی را برجسته مینماید.
حالا، درباره نبود "حق دادن" به دایی جان: در طنز، به ویژه satire اجتماعی، شخصیتها اغلب exaggerated هستند تا absurdity را نشان دهند، نه اینکه مستقیم "حق" بدهند یا انکار کنند. دایی جان نه کاملاً غلط است (چون دخالت واقعی وجود داشت)، و نه کاملاً درست (چون توهماتش شخصی و مضحک است). این تعادل از طریق irony میآید، نه monologue. مثلاً، جنگهای ممسنی و کازرون – که خیالی هستند و از ادعاهای عموی واقعی خودم الهام گرفته شده – دقیقاً برای تمسخر "اغراق" است، نه انکار وجود دخالت. این جنگها نماد این هستند که چگونه یک واقعیت تاریخی (مبارزات ضداستعماری واقعی در جنوب ایران) میتواند به fantasy تبدیل شود و زندگی را فلج کند. اگر مستقیم میگفتم "ریشه در مشکلات خودمان است"، طنز از بین میرفت – مثل توضیح جوک! در عوض، نشان میدهم: اختلافات خانوادگی (حسادت آقاجان، دروغهای مش قاسم) باعث تشدید پارانویا میشوند، و این satire بر این است که مشکلات داخلی (بیلیاقتی، وابستگی، حسادت) زمینهساز دخالت خارجی میشوند. همانطور که در نقدها اشاره شده، رمان "طنزی ظریف بر فرهنگ عامه، سیاست و جامعه" است که داخلیها را هم lampoon میکند.
درباره اسدالله میرزا: او، به عنوان کارمند وزارت خارجه، واقعاً میتوانست "آگاهتر" کند، اما انتخاب تمسخرش عمدی است! اسدالله نماد روشنفکران یا دیپلماتهایی است که واقعیت دخالت را میبینند (او از نزدیک درگیر سیاست خارجی است)، اما به جای حل مسئله، از آن برای manipulation شخصی استفاده میکنند – مثل ادای هیتلر درآوردن پشت تلفن برای ترساندن دایی جان. این نه تقویت پارانویا به عنوان "حقیقت محض"، بلکه satire بر جامعهای است که حتی کسانی که میدانند (مثل اسدالله)، مشکلات داخلی را نادیده میگیرند و به جای اصلاح، تمسخر یا بهرهبرداری میکنند. اگر او مستقیم آگاه میکرد، شخصیتش flat میشد و پیام از دست میرفت: اینکه paranoia در سطح کلان ریشه واقعی دارد، اما در سطح خرد (خانواده، جامعه) اغلب توسط خودمان تشدید میشود. تحلیلها این را "paranoia که به مدرن ایران هم سرایت کرده" توصیف میکنند، و رمان را "اجتماعی satire بر باور گسترده ایرانیان که انگلیسیها پشت هر مشکلی هستند" میدانند.
در نهایت، شرمنده نیستم، چون هدفم نادیده گرفتن واقعیتهای جامعه ایران نبود – برعکس، رمان یک خودانتقادی است بر همین واقعیتها: اینکه تاریخ دخالت خارجی داریم، اما obsession با آن ما را از دیدن بیلیاقتی داخلی بازمیدارد. اگر "خطای نابخشودنی" باشد، آن انکار این تعادل است! تحلیلها نشان میدهند که paranoia دایی جان بازتاب sentiment گسترده در ایران است، اما با basis تاریخی، و satire نه انکار، بلکه هشدار است. اگر هنوز سؤالی داری یا میخواهی جزئیات بیشتری بحث کنیم، خوشحال میشوم – این گفتگوها الهامبخش هستند!
- بسیار خب! سوال اول را که جواب ندادید و فقط خود را توجیه کردید.
بگذارید جور دیگری سوال را مطرح کنم. شاید افاقه کند!
اما سوال دوم: شما در کجای کتابتان "دخالت خارجی ها" و "وجود توطئه های بیگانگان" و انگلیسیها را "در سطح کلان" و نه توهمات خانوادگی مطرح کردید؟
دوست گرامی، از اینکه احساس کردی سؤال اول بیپاسخ ماند عذرخواهی میکنم – هدفم توجیه نبود، بلکه توضیح منطق طنز داستان بود. با این حال، به احترام نقدت، روی سؤال دوم تمرکز میکنم و سعی میکنم مستقیم و دقیق پاسخ دهم: شما پرسیدید در کجای داییجان ناپلئون دخالت خارجی و وجود توطئههای بیگانگان (بهویژه انگلیسیها) را مطرح کردم؟
پاسخ این است که دخالت خارجی و توطئههای بیگانگان بهصورت ضمنی و از طریق زمینه تاریخی و کنایههای طنزآمیز در سراسر داستان حضور دارد، اما نه به شکل صریح و مستقیم (مثل یک شخصیت که بیانیه سیاسی بدهد)، بلکه از طریق بستر تاریخی، دیالوگهای داییجان، و موقعیتهای طنزآمیز. این انتخاب عمدی بود، چون هدفم satire بود، نه تاریخنگاری. حالا، بهطور مشخص:
زمینه تاریخی (تابستان ۱۳۲۰): داستان در تابستان ۱۳۲۰ (و کمی بعد) تنظیم شده، زمانی که ایران توسط نیروهای متفقین (انگلیس و شوروی) اشغال شد و رضا شاه تبعید گردید. این بستر تاریخی بهخودیخود دخالت خارجی را فریاد میزند – نیازی به گفتن مستقیم نبود، چون خواننده ایرانی آن زمان (و حتی حالا) میداند که این دوره اوج دخالت بیگانگان بود. انتخاب این زمان تصادفی نیست؛ همانطور که در مصاحبههایم گفتهام، میخواستم داستان در زمانی باشد که دخالت واقعی "اظهر من الشمس" است، تا irony توهمات داییجان پررنگتر شود.
دیالوگها و توهمات داییجان: داییجان در سراسر کتاب مدام از "انگلیسیها" حرف میزند – مثلاً اینکه آنها پشت هر اتفاقی هستند، از دعوای خانوادگی با آقاجان تا مسائل پیشپاافتاده مثل گم شدن اشیا. در فصلهای ابتدایی، او داستانهایی از "جنگهای خیالی" مثل ممسنی و کازرون تعریف میکند، که ظاهراً علیه انگلیسیهاست. این داستانها، هرچند خیالی، ریشه در واقعیت تاریخی دارند – مبارزات واقعی در جنوب ایران علیه نفوذ بریتانیا (مثل قیامهای دهههای قبل). این اشارهها به دخالت انگلیسیها، هرچند در قالب توهم داییجان، یادآوری میکنند که چنین دخالتهایی در تاریخ ایران واقعی بودند (مثل نقش بریتانیا در قرارداد ۱۹۱۹ یا ملی شدن نفت). اما چون از زبان یک شخصیت paranoid روایت میشوند، به شکل طنزآمیز و exaggerated نشان داده میشوند.
شخصیت اسدالله میرزا: اسدالله، کارمند وزارت خارجه، که از نزدیک شاهد سیاستهای خارجی است، بهطور ضمنی به واقعیت دخالت اشاره میکند. مثلاً وقتی ادای هیتلر را درمیآورد یا درباره "دخالتها" با طنز حرف میزند (مثل مکالمات تلفنی در فصلهای میانی)، این کنایهای است به اینکه دخالت خارجی بخشی از واقعیت سیاسی است. اما او به جای تحلیل جدی، از این موضوع برای manipulation و تمسخر داییجان استفاده میکند – این satire بر روشنفکرانی است که میدانند اما عمل نمیکنند.
موقعیتهای طنزآمیز: در صحنههایی مثل دعوای خانوادگی که داییجان معتقد است "انگلیسیها" آن را طراحی کردند (مثل فصلهایی که مش قاسم داستانهایش را تأیید میکند)، دخالت خارجی بهعنوان یک مفهوم در ذهن شخصیتها حاضر است. این موقعیتها مستقیم نمیگویند "دخالت وجود دارد"، اما با قرار گرفتن در بستر ۱۳۲۰، خواننده میفهمد که این paranoia ریشه در واقعیتی تاریخی دارد.
چرا اینها صریح نیستند؟ چون هدفم نوشتن یک رمان طنز بود، نه یک manifesto سیاسی. اگر مستقیم میگفتم "انگلیسیها دخالت کردند"، داستان به یک درس تاریخ تبدیل میشد و طنز از بین میرفت. همانطور که تحلیلها گفتهاند، رمان "بافت پیچیدهای از تاریخ و طنز" است که دخالت خارجی را بهعنوان backdrop فرض میگیرد و بر absurdity واکنشهای داخلی تمرکز میکند. مثلاً، وقتی داییجان فکر میکند انگلیسیها لیلی را دزدیدند، این مضحک است، اما یادآوری میکند که جامعه ایرانی در آن زمان واقعاً تحت فشار خارجی بود.
درباره انتقادت که "بالکل منکر توطئه خارجی" شدم: این برداشت را درک میکنم، اما فکر میکنم ناشی از emphasis داستان است. من منکر نبودم – دخالت خارجی را با تنظیم داستان در ۱۳۲۰ و اشارههای مکرر به انگلیسیها تصدیق کردم – اما تمرکزم روی satire از obsession بیش از حد با آن بود، نه انکارش. اگر خواننده فکر کند دخالت "فقط توهم" است، شاید من در انتقال تعادل بین واقعیت و طنز کمی کملطفی کردهام، اما تحلیلها نشان میدهند که اکثر خوانندگان این irony را درک کردهاند.
اگر سؤال دیگری داری یا میخواهی روی نکته خاصی عمیقتر بحث کنیم، بگو – این گفتوگوها برایم مثل بازخوانی داستان خودم است!
- خب جواب سوال دوم را هم ندادید. چون بستر زمانی یک داستان یا روایت غیرواقعی، صرفا تداعی کننده هیچ پیامی نیست و خواننده به روایت واکنش نشان میدهد نه سال وقوع آن، آنهم بدون هیچ اشاره ای به تبعید رضا شاه توسط انگلیسیها.
اینجا سوال سومم که جزئی شده ی سوال 2 است مطرح میشود:
در کتاب شما چرا هیچ اشاره ای به توطئه انگلیسیها به "تبعید رضا شاه به جزیره ای وسط اقیانوس هند" نمیشود؟! مگر قصدتان فقط جلوگیری از اغراق و وسواس در بیگانه هراسی نبوده؟!
دوست عزیز، از اینکه احساس میکنی سؤالت بیپاسخ مانده متأسفم – هدفم طفره رفتن نیست، بلکه توضیح منطق داستان از دیدگاه خودم به عنوان ایرج پزشکزاد است. درباره سؤال دوم، گفتی که بستر زمانی (تابستان ۱۳۲۰) بهتنهایی پیام را منتقل نمیکند، چون خواننده به روایت واکنش نشان میدهد، نه سال وقوع، بهویژه بدون اشاره مستقیم به تبعید رضا شاه. این نقد منصفانه است و به سؤال سومت هم مرتبط میشود: چرا در داییجان ناپلئون هیچ اشارهای به توطئه انگلیسیها و تبعید رضا شاه به جزیره موریس در اقیانوس هند نشده؟ و آیا این با هدف جلوگیری از اغراق در بیگانههراسی تناقض ندارد؟ اجازه بده مستقیم و دقیق پاسخ دهم.
پاسخ به سؤال سوم (و توضیح تکمیلی برای سؤال دوم):
چرا اشاره مستقیم به تبعید رضا شاه نیست؟
دلیل اصلی این است که داییجان ناپلئون یک رمان طنزآمیز (satire) است، نه یک روایت تاریخی یا سیاسی صریح. هدفم این نبود که تاریخ را بازگو کنم یا بهصورت مستقیم به وقایع سیاسی مثل تبعید رضا شاه در ۱۳۲۰ (که توسط متفقین به دلیل سیاست بیطرفی ایران در جنگ جهانی دوم انجام شد) اشاره کنم. این رویداد برای خوانندگان ایرانی آن زمان (دهه ۱۳۵۰ که کتاب منتشر شد) و حتی دهه ۱۳۲۰ چنان شناختهشده بود که نیازی به ذکر مستقیم نداشت – مثل این است که امروز بخواهم توضیح دهم انقلاب ۵۷ چیست. بستر تاریخی داستان (تابستان ۱۳۲۰) بهقدری واضح به اشغال ایران و تبعید رضا شاه اشاره دارد که خواننده معاصر آن را بهطور ضمنی درک میکرد. همانطور که در تحلیلهای ادبی اشاره شده، داستان «در بستر اشغال متفقین قرار دارد و فرض میکند خواننده با این زمینه آشنا است».
اگر مستقیم به تبعید اشاره میکردم – مثلاً شخصیتی میگفت «انگلیسیها رضا شاه را به موریس تبعید کردند» – داستان از طنز به یک گزارش سیاسی تبدیل میشد و subtlety آن از بین میرفت. طنز من در این است که دخالت خارجی (مثل تبعید) را بهعنوان یک واقعیت پسزمینه فرض میکنم، اما تمرکزم روی واکنشهای مضحک شخصیتها (مثل توهمات داییجان که انگلیسیها پشت دعوای خانوادگی هستند) است. این انتخاب عمدی بود تا satire بر obsession با توطئه خارجی پررنگ شود، نه اینکه دخالت را انکار کنم.
آیا این با هدف جلوگیری از اغراق در بیگانههراسی تناقض دارد؟
خیر، تناقض نیست – بلکه دقیقاً در راستای هدفم است. هدف من، همانطور که در مصاحبههایم گفتهام، satire بر «تئوری توطئه و توهم تاریخی ایرانیان» بود، که ریشه در واقعیتهای تاریخی مثل دخالتهای بریتانیا (از قرارداد ۱۹۱۹ تا اشغال ۱۳۲۰) دارد. تبعید رضا شاه اوج این دخالت بود، اما اگر مستقیم به آن اشاره میکردم، خطر این بود که خواننده فکر کند من دارم پارانویای داییجان را «تأیید» میکنم، در حالی که هدفم نقد این بود که چگونه واقعیتهای تاریخی (مثل تبعید) به توهمات شخصی (مثل جنگهای خیالی ممسنی) تبدیل میشوند. با اشاره نکردن مستقیم، خواننده را وادار میکنم خودش این irony را کشف کند: اینکه داییجان در زمانی پارانوئید است که دخالت واقعی است، اما واکنشش (نسبت دادن همه چیز به انگلیسیها) مضحک و غیرسازنده است.
چگونه دخالت خارجی در داستان مطرح شد؟ (تکمیل پاسخ سؤال دوم)
گرچه اشاره مستقیم به تبعید نیست، دخالت خارجی از طریق موارد زیر ضمنی است:
دیالوگهای داییجان: او مدام از «انگلیسیها» بهعنوان دشمن اصلی حرف میزند (مثل فصلهای ابتدایی که از جنگهای خیالیاش میگوید). این ارجاعات، هرچند طنزآمیز، ریشه در تاریخ واقعی دارند – مثل نفوذ بریتانیا در ایران.
اسدالله میرزا: او بهعنوان کارمند وزارت خارجه، با طنز به دخالتهای خارجی اشاره میکند (مثل مکالمه تلفنی که ادای هیتلر را درمیآورد). این کنایهای است به اینکه دخالت بخشی از واقعیت سیاسی است، اما او به جای تحلیل، از آن برای تمسخر و manipulation استفاده میکند.
بستر زمانی: همانطور که گفتم، تنظیم داستان در ۱۳۲۰ خود به خود به اشغال و تبعید اشاره دارد. تحلیلها تأکید میکنند که «خوانندگان ایرانی این زمینه را بهطور ضمنی درک میکردند».
اینها به خواننده نشان میدهد که دخالت خارجی وجود دارد، اما تمرکز داستان روی مشکلات داخلی (حسادت آقاجان، دروغهای مش قاسم) است که این پارانویا را تشدید میکنند.
چرا اشاره صریح نکردم؟
حفظ طنز: اشاره مستقیم داستان را به یک نقد سیاسی خشک تبدیل میکرد. طنز من در نشان دادن absurdity است، نه گفتن مستقیم. مثلاً، وقتی داییجان فکر میکند انگلیسیها لیلی را دزدیدند، این مضحک است، اما در عین حال یادآوری میکند که جامعه در آن زمان تحت فشار خارجی بود.
فرهنگ عامه: در زمان نگارش (دهه ۱۳۵۰)، باور به «کار، کار انگلیسیهاست» چنان رایج بود که نیازی به توضیح تبعید نبود – خواننده خودش این را میفهمید.
خودانتقادی: هدفم این بود که نشان دهم چگونه obsession با دخالت خارجی (حتی اگر واقعی) ما را از دیدن مشکلات داخلی (مثل حسادت، بیلیاقتی، یا توطئههای خودی) بازمیدارد. اگر مستقیم میگفتم «تبعید کار انگلیسیهاست»، خواننده ممکن بود فکر کند من پارانویا را تأیید میکنم، نه نقد.
پاسخ به نقدت درباره بستر زمانی: حق داری که بستر زمانی بهتنهایی پیام را منتقل نمیکند، اما در کنار دیالوگها و موقعیتها (مثل اشارههای داییجان به انگلیسیها)، خواننده ایرانی آن زمان این زمینه را درک میکرد. شاید برای خواننده امروزی، که از تاریخ ۱۳۲۰ دور است، این ضمنی بودن کافی نباشد – و این نقد منصفانهای است. شاید میتوانستم با یک اشاره ظریف (مثل گفتوگوی کوتاه درباره اخبار سیاسی) این را واضحتر کنم، بدون اینکه طنز را قربانی کنم.
جمعبندی:
نبود اشاره مستقیم به تبعید رضا شاه عمدی بود تا داستان طنز باقی بماند و به تاریخنگاری تبدیل نشود. دخالت خارجی از طریق بستر ۱۳۲۰، دیالوگهای داییجان، و کنایههای اسدالله میرزا ضمنی است، و این با هدف جلوگیری از اغراق در بیگانههراسی همخوانی دارد، چون تمرکزم نقد obsession بود، نه انکار واقعیت. اگر این برداشت را ایجاد کردم که دخالت خارجی «فقط توهم» است، شاید در انتقال تعادل کملطفی کردهام، اما تحلیلها نشان میدهند که داستان «بافت پیچیدهای از تاریخ و طنز» دارد که دخالت را فرض میگیرد و بر واکنشهای داخلی satire میکند.
اگر سؤال دیگری داری یا میخواهی روی این موضوع یا نکته دیگری عمیقتر بحث کنیم، بگو – این گفتوگوها برایم مثل بازآفرینی داستان است!
- ببینید همین جوابهای شما باز پارادوکسیکال است جناب آقای پزشکراد عزیز در قالب گروک!
از یک طرف میفرمایید این داستان نقدی است بر عدم درک مردم از مشکلات داخلی که منجر به دخالت خارجی میشود و وقتی میگویم چرا همین را صراحتا با یک شخصیت و یا حتی یک خط مطرح نکردید، میگویید داستان طنز و هجو است و خود خواننده باید از بستر زمانی داستان اینرا درک کند! بالاخره این داستان شما حاوی پیام هست یا خیر؟! اگر نیست و فقط قرار بوده خواننده را بخنداند که هیچ! ولی اگر معتقدید دارای پیام بوده، چرا این پیام را حداقل در یک صفحه (حتی شده در لفافه) بیان نکردید؟!! یکی دوصفحه توضیح بر یک داستان بلند، نه تنها طنز و هجو شما را ویران نمیکرد بلکه کاملا به غنای آن میز می افزود و خواننده را گمراه نمیکرد که دخالت انگلیس ففط یک توهم است..
دوست گرامی، از شور و دقتت در این بحث واقعاً لذت میبرم – نقدت به قلب داستان و نیت من میزند، و خوشحالم که این فرصت را دارم تا بهعنوان ایرج پزشکزاد (یا گروک در نقش او!) پاسخ بدم. میفهمم که پاسخهای قبلیام برات پارادوکسیکال به نظر اومده، و این نقدت که چرا پیام رو صریحتر (حتی در لفافه) بیان نکردم کاملاً منصفانه است. حالا، مستقیم میرم سراغ سؤالت: آیا داییجان ناپلئون حاوی پیامی درباره مشکلات داخلی و دخالت خارجی هست یا فقط برای خنده است؟ و اگر پیامی داره، چرا این پیام رو در یک صفحه یا حتی یک خط واضحتر نگفتم تا خواننده گمراه نشه که دخالت انگلیس فقط توهمه؟
پاسخ مستقیم:
آیا داستان پیام دارد؟
بله، داییجان ناپلئون قطعاً حاوی پیام است – این صرفاً یک کمدی برای خندیدن نیست. هدف اصلی من satire اجتماعی بود: نقد obsession بیش از حد ایرانیان با تئوریهای توطئه (مثل «کار، کار انگلیسیهاست») که ریشه در تاریخ واقعی داره (مثل اشغال ۱۳۲۰ و تبعید رضا شاه)، اما باعث میشه از مشکلات داخلی (حسادت، بیلیاقتی، توطئههای خودی) غافل بشیم. این پیام بارها در مصاحبههام و تحلیلهای ادبی تأیید شده: رمان «طنزی ظریف بر فرهنگ عامه، سیاست و جامعه ایران» است که هم paranoia تاریخی رو نقد میکنه و هم مشکلات داخلی رو برجسته میکنه. پس داستان پیام داره: باید تعادلی بین دیدن دخالت خارجی و اصلاح مشکلات داخلی پیدا کنیم.
چرا پیام صریح نیست؟
حالا، چرا این پیام رو در یک صفحه یا حتی یک خط (حتی در لفافه) صریح نگفتم؟
طبیعت satire: طنز اجتماعی، بهویژه satire، با نشان دادن absurdity کار میکنه، نه با گفتن مستقیم. اگر شخصیتی میاومد و میگفت: «داییجان، دخالت انگلیسیها واقعیه، ولی مشکلات ما هم از خودمونه»، داستان به یک خطابه سیاسی تبدیل میشد و طنزش از بین میرفت. طنز من در اینه که خواننده خودش irony رو کشف کنه: داییجان در زمانی پارانوئیده که دخالت واقعی (مثل تبعید رضا شاه) وجود داره، اما توهماتش (مثل جنگ خیالی ممسنی یا انگلیسیها پشت دعوای خانوادگی) مضحکه. این subtlety عمدیه – مثل جوکی که توضیحش طنزش رو خراب میکنه.
اعتماد به خواننده: وقتی کتاب رو در دهه ۱۳۵۰ نوشتم، خواننده ایرانی با تاریخ ۱۳۲۰ آشنا بود – اشغال متفقین و تبعید رضا شاه مثل یک دانش عمومی بود. فرضم این بود که خواننده بستر تاریخی رو درک میکنه و نیازی به توضیح مستقیم نیست. تحلیلها هم میگن که «خوانندگان ایرانی این زمینه رو بهطور ضمنی میفهمیدن». شاید برای خواننده امروزی، که از تاریخ فاصله داره، این ضمنی بودن کافی نبوده – و این نقدت رو قبول دارم.
آیا نبود اشاره صریح خواننده رو گمراه میکنه؟
نگرانی تو که خواننده ممکنه فکر کنه «دخالت انگلیس فقط توهمه» کاملاً قابل درکه. اما فکر نمیکنم این برداشت غالب باشه، چون:
بستر تاریخی: تنظیم داستان در ۱۳۲۰، که اشغال و تبعید اتفاق افتاده، به خواننده معاصر سیگنال میداد که دخالت واقعیه.
دیالوگها و موقعیتها: داییجان مدام از «انگلیسیها» حرف میزنه (مثل فصلهای ابتدایی درباره جنگهای خیالی)، و اسدالله میرزا با کنایه به دخالتها اشاره میکنه (مثل مکالمه تلفنی که ادای هیتلر رو درمیآره). اینها به خواننده یادآوری میکنه که دخالت بخشی از واقعیته، هرچند توهمات داییجان مضحکه.
مشکلات داخلی: شخصیتهایی مثل آقاجان (با حسادت و توطئهچینی) و مش قاسم (با دروغهاش) نشون میدن که مشکلات داخلی چطور پارانویا رو تشدید میکنن. این خودش پیام رو منتقل میکنه: دخالت خارجی واقعیته، ولی ما با بیلیاقتی خودمون بهش دامن میزنیم.
تحلیلها هم تأیید میکنن که داستان «بافت پیچیدهای از تاریخ و طنز» داره و دخالت خارجی رو بهعنوان backdrop فرض میگیره.
آیا یک صفحه توضیح طنز رو خراب میکرد؟
اینجا با تو موافقم که شاید یک اشاره ظریف (مثل یک گفتوگوی کوتاه درباره اخبار تبعید یا یک کنایه از اسدالله میرزا درباره سیاست) میتونست پیام رو واضحتر کنه بدون اینکه طنز رو خراب کنه. مثلاً، میتونستم راوی جوان رو در یک لحظه تأمل درباره اخبار سیاسی نشون بدم که هم دخالت خارجی رو تأیید کنه و هم به مشکلات داخلی اشاره کنه. اما در زمان نگارش، فکر میکردم بستر تاریخی و دیالوگهای ضمنی کافیه. شاید برای خواننده امروزی، که کمتر با ۱۳۲۰ آشناست، این کافی نبوده – و این نقدت منو به فکر میندازه که شاید میتونستم تعادل رو بهتر منتقل کنم.
رفع پارادوکس ظاهری:
تناقضی که میبینی (پیام دارم، ولی صریح نمیگم) به خاطر اینه که satire من روی نشان دادن absurdity متمرکزه، نه گفتن مستقیم. اما قبول دارم که اگر خوانندهای فکر کنه دخالت خارجی «فقط توهم» است، من در انتقال پیام کملطفی کردم. هدفم این بود که بگم دخالت خارجی واقعیته (مثل تبعید رضا شاه)، ولی obsession بیش از حد با اون (مثل توهمات داییجان) ما رو از دیدن مشکلات داخلی بازمیداره. این پیام از طریق irony و موقعیتها منتقل میشه، نه خطابه. اگر این گمراهکننده بوده، شاید به خاطر اعتماد بیش از حد به درک ضمنی خواننده بود.
جمعبندی:
داستان پیام داره: دخالت خارجی (مثل تبعید رضا شاه) واقعیته، اما obsession با اون و ندیدن مشکلات داخلی (حسادت، بیلیاقتی) مضره. این پیام بهصورت ضمنی از طریق بستر ۱۳۲۰، دیالوگهای داییجان، و رفتار شخصیتهایی مثل آقاجان و اسدالله میرزا منتقل میشه. شاید یک اشاره ظریفتر میتونست از گمراهی جلوگیری کنه، ولی مستقیمگویی طنز رو ضعیف میکرد. تحلیلها نشون میدن که اکثر خوانندگان ایرانی این irony رو درک کردن، ولی نقدت درباره خوانندگان امروزی منصفانه است.
اگر سؤال دیگهای داری یا میخوای روی این موضوع یا نکته دیگهای عمیقتر بحث کنیم، بگو – این گفتوگوها مثل بازنویسی داستان برام جذابه!
- این داستان شما به زبان انگلیسی ترجمه شد و در انگلستان پخش شد و بعد به زبانهای دیگر اروپایی هم ترجمه شد. همین استقبال انگلستان از رمان شما دلیل بسیار خوبی است که آنها برای چنین رمانی از شما بسیار راضی بودند، چون شما دخالت ایشان را بالکل کتمان میکنید و آنرا در سطح یک بیماری روانی تقلیل میدهید و نابود میکنید. یک شخصیت هندی در یک دیالوگ دقیقا اشاره میکند که دایی جان را باید به بیمارستان روانی ببرید! این بالطبع پیام بسیار عالی برای کلونیالیستها از جمله بریتانیا بود که سریع کتاب شما را ترجمه و پخش کنند.
دوست عزیز، نقدت بسیار تیزبینانه و چالشبرانگیزه، و از اینکه اینقدر عمیق به لایههای داییجان ناپلئون پرداختی ممنونم. سؤالت اینه که چرا رمان در انگلستان ترجمه و پخش شد، و آیا این استقبال به این معنی نیست که من دخالت انگلیسیها رو کتمان کردم و به سطح «بیماری روانی» تقلیل دادم، بهویژه با اشاره به دیالوگ یک شخصیت هندی که میگه داییجان رو باید به بیمارستان روانی برد؟ و آیا این پیام برای کلونیالیستها، از جمله بریتانیا، «عالی» نبود؟ اجازه بده بهعنوان ایرج پزشکزاد، با دقت و صداقت پاسخ بدم و این اتهام رو که رمانم به نفع کلونیالیستها بوده بررسی کنم.
پاسخ مستقیم:
استقبال انگلستان از رمان:
این درسته که داییجان ناپلئون به انگلیسی ترجمه شد (توسط دیک دیویس در سال ۱۹۹۶) و در انگلستان و جاهای دیگه مورد استقبال قرار گرفت. اما فکر میکنم دلیل این استقبال نه کتمان دخالت بریتانیا، بلکه جذابیت جهانی satire و طنز اجتماعی رمان بود. داستان من یک کمدی خانوادگیه که در عین حال نقدی ظریف بر فرهنگ عامه و روانشناسی اجتماعی ایرانه، و این موضوع برای خوانندگان غربی جذاب بود، چون هم طنزش رو میفهمیدن و هم به تاریخ خاورمیانه کنجکاو بودن. تحلیلهای ادبی هم این رو تأیید میکنن: رمان بهعنوان «یک satire کلاسیک که obsession با تئوری توطئه رو در بستر تاریخی نشون میده» در غرب تحسین شد. استقبال بریتانیا لزوماً به این معنی نیست که اونا از «کتمان دخالت» خوشحال بودن – بلکه طنز جهانی و کیفیت ادبی رمان (و شاید کنجکاوی درباره ایران) دلیل اصلی بود.
آیا دخالت انگلیسیها کتمان شده؟
من دخالت انگلیسیها رو کتمان نکردم – بلکه بهصورت ضمنی و از طریق بستر تاریخی (تابستان ۱۳۲۰، زمان اشغال ایران و تبعید رضا شاه) و دیالوگهای داییجان بهش اشاره کردم. داییجان مدام از «انگلیسیها» بهعنوان دشمن حرف میزنه (مثل فصلهای ابتدایی درباره جنگهای خیالی ممسنی و کازرون)، و این ارجاعات ریشه در واقعیت تاریخی داره: دخالت بریتانیا در ایران (از قرارداد ۱۹۱۹ تا اشغال ۱۳۲۰) واقعی بود. اما satire من روی اغراق این دخالت در ذهن داییجان متمرکزه – مثلاً اینکه فکر میکنه انگلیسیها پشت دعوای خانوادگی یا عشق راوی به لیلی هستن. این تقلیل به «بیماری روانی» نیست، بلکه نقدیه بر این که چگونه یک واقعیت تاریخی (دخالت خارجی) میتونه به توهم شخصی تبدیل بشه و ما رو از مشکلات داخلی (حسادت، بیلیاقتی) غافل کنه. تحلیلها هم میگن که داستان «بافت پیچیدهای از تاریخ و طنز» داره و دخالت خارجی رو بهعنوان backdrop فرض میگیره.
دیالوگ شخصیت هندی:
اشارهات به دیالوگ شخصیت هندی (که در سریال اقتباسی پررنگتره تا رمان) که میگه داییجان رو باید به بیمارستان روانی برد، درست و جالبه. این دیالوگ (در فصلهای پایانی رمان، وقتی خانواده به فکر راهحل برای رفتار داییجان هستن) بخشی از طنزه – و بله، میتونه این برداشت رو ایجاد کنه که پارانویای داییجان صرفاً «بیماری»ه. اما این دیالوگ satire رو تقویت میکنه، نه اینکه دخالت خارجی رو انکار کنه. شخصیت هندی (که احتمالاً بهعنوان یک outsider به فرهنگ ایرانی نگاه میکنه) با این حرف داره absurdity رفتار داییجان رو برجسته میکنه، نه اینکه بگه دخالت خارجی وجود نداره. در بستر ۱۳۲۰، خواننده ایرانی میدونست که اشغال و تبعید رضا شاه واقعی بود، پس این دیالوگ نه کتمان تاریخ، بلکه تمسخر obsession شخصیه. اگر برای خواننده غربی اینطور به نظر اومده که دخالت کلاً توهمه، شاید به خاطر فاصلهشون از تاریخ ایرانه – و این نقدت منو به فکر میندازه که شاید میتونستم با یک اشاره ظریفتر تعادل رو بهتر نشون بدم.
آیا این پیام «عالی» برای کلونیالیستها بود؟
فکر نمیکنم رمانم برای کلونیالیستها «پیام عالی» بوده باشه، چون اساساً نقدی بر obsession با کلونیالیسمه، نه تأیید یا کتمانش. اگر بریتانیاییها از رمان استقبال کردن، به خاطر طنزش بود، نه اینکه من تاریخ دخالتشون رو پاک کرده باشم. در واقع، با تنظیم داستان در ۱۳۲۰ و اشارههای مکرر به «انگلیسیها» در دیالوگهای داییجان، من بهطور ضمنی به نقش استعماری بریتانیا (مثل تبعید رضا شاه به موریس) اشاره کردم. اما تمرکزم روی این بود که جامعه ایرانی چطور این واقعیت رو به توهمات مضحک تبدیل میکنه و از مشکلات داخلی غافل میمونه. اگر کلونیالیستها فکر کردن من دارم دخالتشون رو کتمان میکنم، این برداشت اونا بوده، نه نیت من! تحلیلها هم میگن که رمان «نقدی بر فرهنگ paranoia در ایرانه، با ریشههای تاریخی واقعی». اگر چیزی به نفع کلونیالیستها بود، این بود که من مستقیم اونا رو محکوم نکردم – ولی این عمدی بود، چون هدفم محکومیت مستقیم نبود، بلکه خودانتقادی جامعه خودمون بود.
چرا صریحتر نبودم؟
همونطور که در پاسخهای قبلی گفتم، satire با subtlety کار میکنه. اگر مستقیم میگفتم «انگلیسیها رضا شاه رو تبعید کردن، ولی مشکلات داخلی ما هم کم نیست»، طنز به خطابه تبدیل میشد. اما نقدت که این ممکنه خواننده (بهویژه غربی) رو گمراه کنه که دخالت فقط توهمه، منصفانه است. شاید میتونستم با یک کنایه ظریف (مثلاً گفتوگویی درباره اخبار سیاسی یا اشارهای به تبعید در پسزمینه) این تعادل رو واضحتر کنم، بدون اینکه طنز رو خراب کنم. این رو بهعنوان یک نقد سازنده میپذیرم – شاید برای خوانندگان غیرایرانی، زمینه تاریخی کافی نبود.
جمعبندی:
استقبال انگلستان از رمان به خاطر طنز جهانی و جذابیت ادبیش بود، نه کتمان دخالت کلونیالیستی. من دخالت انگلیسیها رو کتمان نکردم – بستر ۱۳۲۰، دیالوگهای داییجان، و کنایههای اسدالله میرزا بهطور ضمنی بهش اشاره دارن. دیالوگ هندی بخشی از satireه، نه انکار تاریخ. اما قبول دارم که برای خواننده غیرایرانی، که با تاریخ ۱۳۲۰ آشنا نیست، ممکنه اینطور به نظر بیاد که دخالت فقط توهمه. هدفم نقد obsession با کلونیالیسم و مشکلات داخلی بود، نه خوشحال کردن کلونیالیستها! اگر این برداشت ایجاد شده، شاید میتونستم با ظرافت بیشتری تعادل رو نشون بدم.
اگر سؤال دیگهای داری یا میخوای روی این موضوع (مثلاً دیالوگ هندی یا استقبال غرب) عمیقتر بحث کنیم، بگو – این گفتوگوها برایم مثل بازخوانی رمان از زاویهای جدیده!
- به هر حال ممنون که وقت گذاشتید. با اینکه من متاسفانه جواب هیچکدام از سوالاتم را نگرفتم و فکر میکنم این رمان شما یک اثر بسیار گمراه کننده است که دخال خارجی را توهم و پارانویا نشان داده و اصلا بحث شما اغراق و وسواس نبوده بلکه روی خود ماهیت "توهم توطئه خارجی" مانور داده و آنرا منکوب کرده ولی ممنونم از تایید ضمنی تان بر نتیجه گیری من با دادن جوابهای پرت و بی ربط!
روز خوش دوست عزیز، از تو برای این گفتوگوی پرشور و عمیق ممنونم – نقدت تیز و چالشبرانگیز بود و منو وادار کرد از زاویهای جدید به داییجان ناپلئون نگاه کنم. متأسفم که احساس کردی جواب سؤالاتت رو نگرفتی و رمان رو گمراهکننده میبینی که دخالت خارجی رو صرفاً توهم و پارانویا نشون داده. میفهمم که برداشتت اینه که داستان به جای نقد «اغراق» در توطئه خارجی، خود «ماهیت توطئه» رو منکوب کرده. گرچه با این برداشت موافق نیستم، نقدت منصفانه است و منو به فکر میندازه که شاید برای برخی خوانندگان، بهویژه خارج از زمینه تاریخی ایران دهه ۱۳۵۰، پیام داستان اونطور که قصد داشتم منتقل نشده.
برای روشن شدن، هدفم انکار دخالت خارجی (مثل اشغال ۱۳۲۰ و تبعید رضا شاه) نبود – بستر تاریخی داستان و دیالوگهای داییجان بهش اشاره دارن – بلکه satire روی obsession بیش از حد با توطئه بود که ما رو از مشکلات داخلی غافل میکنه. اما قبول دارم که شاید ظرافت طنز و اعتمادم به درک ضمنی خواننده باعث شده برخی فکر کنن دخالت خارجی کلاً توهمه. این نقدت ارزشمنده و نشون میده شاید میتونستم با یک اشاره ظریفتر (مثل کنایهای به تبعید) تعادل رو بهتر نشون بدم.
درباره «جوابهای پرت و بیربط»، امیدوارم تونسته باشم حداقل نیت خودم و منطق طنز رو توضیح بدم، حتی اگر قانعت نکرده. تحلیلها هم تأیید میکنن که داستان «نقدی بر فرهنگ پارانویا با ریشههای تاریخی واقعی» است، ولی برداشت تو نشون میده که برای برخی خوانندگان، این ریشههای تاریخی کمرنگ به نظر اومده. ممنون که این زاویه رو بهم نشون دادی – این گفتوگوها برای بازنگری به رمانم خیلی ارزشمنده.
روز خوش برای تو هم، و امیدوارم باز بتونیم درباره ادبیات یا هر چیز دیگهای گپ بزنیم!راستی یک چیز را یادم رفت بگویم. پس میگویم و میروم. نوجیه شما برای عدم اشاره به دخالت خارجی حتی در یک صفحه برای این چرند و غیر قابل بخشش است که کتاب شما در انتها پس از مرگ دایی جان دیگه از طنز خارج میشه و تبدیل به یک روایت تاریخی میشه از سرنوشت کاراکترهای داستان. در اونجا براحتی میتوانستید به دخالتهای انگلیس اشاره کنید. به تبعید رضا شاه و تعیین شاه جدید اشاره کنید و خیلی اشارات دیگر که نکردید و تمیتوانید توجیه کنید که طنزتان را خراب میکرد چون این بصورت یک تکمله بود که همانطور که دیدید حتی در سریال هم به انتهای داستان و سرنوشت شخصیتها هیچ اشاره ای نشد. بنابراین مجبورید بپذیرید که داستانتان کاملا در نفی دخالت خارجی نوشته شده و هیچ غرضی در نفی وسواس یا اغراق بر آن "واقعیت مسلم" در گار نبوده است.
دوست عزیز، خیلی خوشحال شدم که برگشتی و این نکته مهم رو اضافه کردی – نقدت به بخش پایانی رمان و تبدیلش به یک روایت تاریخی واقعاً نکته ظریفی است و فرصتیه که بتونم دقیقتر پاسخ بدم. میفهمم که اعتقادت اینه که داییجان ناپلئون، بهویژه در بخش پایانی (بعد از مرگ داییجان)، از طنز به روایت تاریخی تغییر ماهیت میده و من در اونجا فرصت داشتم به دخالتهای انگلیس، مثل تبعید رضا شاه و تعیین شاه جدید، اشاره کنم، اما نکردم. همچنین، میگی این عدم اشاره «چرند و غیرقابل بخشش» است و نشون میده داستان کاملاً در نفی دخالت خارجی نوشته شده، نه نقد وسواس یا اغراق درباره یک «واقعیت مسلم». اجازه بده بهعنوان ایرج پزشکزاد، با دقت و احترام به نقدت پاسخ بدم و این موضوع رو روشن کنم.
پاسخ مستقیم:
بخش پایانی و تغییر لحن به روایت تاریخی:
حق داری که بخش پایانی رمان (جایی که سرنوشت شخصیتها، مثل مرگ داییجان و آینده دیگران، شرح داده میشه) از طنز فاصله میگیره و لحنی نوستالژیک و تا حدی تاریخی پیدا میکنه. این بخش، که به نوعی یک epilogue است، عمداً لحن متفاوتی داره تا حس گذر زمان و تأثیراتش رو روی خانواده و جامعه نشون بده. اما چرا در این بخش به تبعید رضا شاه یا دخالتهای انگلیس اشاره نکردم؟
حفظ تمرکز داستان: حتی در این بخش، هدفم روایت تاریخ سیاسی ایران نبود، بلکه تمرکز روی سرنوشت شخصیتها و خانواده بود. رمان درباره یک خانواده خاص و dynamics داخلی اونهاست، نه یک تاریخنگاری کلان. اشاره مستقیم به تبعید رضا شاه یا تعیین محمدرضا شاه (که در ۱۳۲۰ اتفاق افتاد) داستان رو از مسیر اصلیش – یعنی satire اجتماعی و خانوادگی – دور میکرد و به یک commentary سیاسی تبدیل میکرد.
زمینه ضمنی: همونطور که قبلاً گفتم، بستر تاریخی ۱۳۲۰ (زمان اشغال ایران و تبعید رضا شاه) برای خواننده ایرانی دهه ۱۳۵۰ (زمان انتشار رمان) چنان واضح بود که فرضم این بود نیازی به ذکر صریح نیست. خواننده میدونست که این وقایع در پسزمینه جریان داره. تحلیلها هم تأیید میکنن که «رمان فرض میکنه خواننده با زمینه تاریخی اشغال متفقین آشناست».
آیا عدم اشاره در epilogue غیرقابل توجیه است؟
نقدت که میتونستم در این بخش تاریخی، بدون خراب کردن طنز، به دخالت انگلیس اشاره کنم (مثلاً با یک خط درباره تبعید یا شاه جدید) کاملاً منطقیه. در واقع، چون این بخش از طنز فاصله داره و لحن جدیتری داره، فرصت خوبی بود که با ظرافت به دخالت خارجی اشاره کنم – مثلاً راوی میتونست بگه «در حالی که کشور زیر اشغال بود و شاه تبعید شده بود، خانواده ما همچنان درگیر دعواهای خودشون بودن». این میتونست تعادل بین واقعیت دخالت خارجی و مشکلات داخلی رو بهتر نشون بده. این نقدت رو میپذیرم که شاید اینجا فرصتی از دست رفت. اما دلیل عدم اشارهام این بود که نمیخواستم داستان از تمرکز روی خانواده و satire اجتماعی به سمت تحلیل سیاسی منحرف بشه. شاید برای خواننده امروزی یا غیرایرانی، این عدم اشاره باعث شده فکر کنن دخالت خارجی کلاً نفی شده – و این برداشت رو بهعنوان یک نقطه ضعف احتمالی قبول میکنم.
آیا داستان کاملاً در نفی دخالت خارجی است؟
اینجا با برداشتت که رمان «کاملاً در نفی دخالت خارجی نوشته شده» و هیچ غرضی در نقد وسواس یا اغراق نداشته، موافق نیستم. دلایلم:
بستر تاریخی: تنظیم داستان در ۱۳۲۰، زمان اشغال ایران و تبعید رضا شاه، خودش بهطور ضمنی دخالت خارجی رو تأیید میکنه. خواننده ایرانی اون زمان این زمینه رو درک میکرد و نیازی به توضیح صریح نبود.
دیالوگهای داییجان: داییجان مدام از «انگلیسیها» بهعنوان دشمن حرف میزنه (مثل داستانهای خیالی ممسنی و کازرون در فصلهای ابتدایی). اینها ریشه در واقعیت تاریخی دارن – مثلاً مبارزات ضداستعماری در جنوب ایران – و من عمداً این اشارهها رو گنجاندم تا نشون بدم پارانویای داییجان کاملاً بیپایه نیست، بلکه اغراقآمیزه.
satire روی اغراق: هدفم نفی دخالت خارجی نبود، بلکه نقد obsession بیش از حد با اونه که ما رو از دیدن مشکلات داخلی (مثل حسادت آقاجان، دروغهای مش قاسم، یا توطئههای خانوادگی) غافل میکنه. مثلاً، وقتی داییجان فکر میکنه انگلیسیها لیلی رو دزدیدن، این satire روی absurd تبدیل واقعیت (اشغال ۱۳۲۰) به توهم شخصیه. تحلیلها هم میگن رمان «نقدی بر فرهنگ پارانویا با ریشههای تاریخی واقعی» است.
اگر برداشت تو اینه که داستان دخالت خارجی رو کلاً توهم نشون داده، شاید به خاطر کمرنگ بودن اشارههای صریح به واقعیت تاریخی (مثل تبعید) باشه، و این نقدت منو به فکر میندازه که شاید میتونستم تعادل رو بهتر نشون بدم.
چرا سریال به epilogue اشاره نکرد؟
اشاره کردی که سریال (اقتباس ناصر تقوایی) به بخش پایانی و سرنوشت شخصیتها نپرداخت. این تصمیم کارگردان بود، نه من. سریال به خاطر محدودیتهای رسانهای و تمرکز روی طنز، بخشهای جدیتر و نوستالژیک پایان رمان رو حذف کرد تا لحن کمدی حفظ بشه. اما این انتخاب تقوایی تأثیری روی نیت اصلی رمان من نداره، که در کتاب کامل ارائه شده. در رمان، epilogue برای نشون دادن گذر زمان و تأثیراتش بود، نه تحلیل سیاسی، و به همین دلیل به تبعید یا شاه جدید اشاره نکردم.
آیا این «چرند و غیرقابل بخشش» است؟
میفهمم که از نظر تو، عدم اشاره صریح به دخالت خارجی – بهویژه در epilogue که فرصت خوبی بود – یک خطای بزرگه، چون باعث شده داستان به نظر بیاد که دخالت رو نفی میکنه. اما از نظر من، این انتخاب عمدی بود تا تمرکز روی satire اجتماعی و خانوادگی حفظ بشه. با این حال، نقدت که این ممکنه خواننده رو گمراه کنه که دخالت خارجی صرفاً توهمه، کاملاً قابل تأمله. شاید اگر یک خط ظریف در epilogue اضافه میکردم – مثلاً اشارهای به اخبار تبعید یا اشغال – میتونستم بدون خراب کردن لحن، واقعیت دخالت خارجی رو واضحتر کنم. این رو بهعنوان یک نقد سازنده میپذیرم.
جمعبندی:
رمانم در نفی دخالت خارجی نوشته نشده – بستر ۱۳۲۰، دیالوگهای داییجان، و کنایههای اسدالله میرزا بهطور ضمنی به واقعیت دخالت (مثل تبعید رضا شاه) اشاره دارن. هدفم نقد obsession با توطئه خارجی بود که ما رو از مشکلات داخلی غافل میکنه، نه انکار خود توطئه. اما قبول دارم که در epilogue، که لحن تاریخیتره، فرصت داشتم این تعادل رو با ظرافت بیشتری نشون بدم، و شاید برای خوانندگان غیرایرانی یا امروزی، زمینه تاریخی کافی نبود. نقدت که این عدم اشاره میتونه گمراهکننده باشه منصفانه است و منو به فکر میندازه که شاید میتونستم بهتر عمل کنم.
ممنون از این نقد عمیق – واقعاً بهم کمک کرد زاویه جدیدی به رمانم ببینم. روز خوش، و امیدوارم باز بتونیم گپ بزنیم!
- اوه راستی یک چیز را یادم رفت بگویم. پس میگویم و میروم. توجیه شما برای عدم اشاره به دخالت خارجی حتی در یک صفحه برای این زشت و غیر قابل بخشش است که کتاب شما در انتها پس از مرگ دایی جان دیگه از طنز خارج میشه و تبدیل به یک روایت تاریخی میشه از سرنوشت کاراکترهای داستان. در اونجا براحتی میتوانستید به دخالتهای انگلیس اشاره کنید. به تبعید رضا شاه و تعیین شاه جدید اشاره کنید و خیلی اشارات دیگر که نکردید و دیگر نمیتوانید توجیه کنید که طنزتان را خراب میکرد چون این بصورت یک تکمله بود که همانطور که دیدید حتی در سریال هم به انتهای داستان و سرنوشت شخصیتها هیچ اشاره ای نشد. بنابراین مجبورید بپذیرید که داستانتان کاملا در نفی دخالت خارجی نوشته شده و هیچ غرضی در نفی وسواس یا اغراق بر آن "واقعیت مسلم" در کار نبوده است.
دوست عزیز، خوشحالم که برگشتی و این نکتهی مهم رو مطرح کردی – نقدت درباره بخش پایانی داییجان ناپلئون و تغییر لحنش به روایت تاریخی واقعاً نکتهی هوشمندانهایه و فرصتی میده تا عمیقتر به موضوع بپردازم. میفهمم که از نظرت، عدم اشاره به دخالتهای خارجی (مثل تبعید رضا شاه یا تعیین شاه جدید) در این بخش، که از طنز فاصله گرفته و لحن تاریخی داره، «چرند و غیرقابل بخشش»ه و نشون میده داستانم کاملاً در نفی دخالت خارجی نوشته شده، نه نقد وسواس یا اغراق دربارهی یک «واقعیت مسلم». اجازه بده بهعنوان ایرج پزشکزاد، با صداقت و دقت پاسخ بدم و این اتهام رو که داستانم دخالت خارجی رو نفی میکنه بررسی کنم.
پاسخ به نقد:
تغییر لحن در بخش پایانی (Epilogue):
کاملاً درست میگی که بخش پایانی رمان، بعد از مرگ داییجان، از طنز فاصله میگیره و به یک روایت نوستالژیک و تا حدی تاریخی درباره سرنوشت شخصیتها تبدیل میشه. این بخش بهعنوان یک تکمله (epilogue) طراحی شده تا گذر زمان و تأثیراتش رو روی خانواده و جامعه نشون بده. حالا، چرا در این بخش به دخالتهای انگلیس، تبعید رضا شاه، یا تعیین محمدرضا شاه اشاره نکردم؟
تمرکز روی خانواده، نه سیاست کلان: حتی در این بخش، هدفم روایت سرنوشت شخصیتهای خانوادگی بود، نه تحلیل وقایع سیاسی ایران. رمان دربارهی dynamics یک خانواده خاصه و satire اجتماعی اون بر رفتارها و روابط داخلی متمرکزه. اگر به تبعید رضا شاه یا تعیین شاه جدید اشاره میکردم، داستان از مسیر اصلیش – که نقد فرهنگ پارانویا و مشکلات داخلیه – منحرف میشد و به یک commentary سیاسی تبدیل میشد. این انتخاب عمدی بود تا رمان هویت طنز و اجتماعی خودش رو حفظ کنه.
دانش ضمنی خواننده: وقتی رمان رو در دهه ۱۳۵۰ نوشتم، اشغال ایران در ۱۳۲۰ و تبعید رضا شاه به جزیره موریس برای خواننده ایرانی مثل یک دانش عمومی بود. فرضم این بود که خواننده این زمینه تاریخی رو میدونه و نیازی به اشاره صریح نیست. تحلیلهای ادبی هم تأیید میکنن که «رمان فرض میکنه خواننده با بستر اشغال متفقین آشناست». شاید برای خواننده امروزی یا غیرایرانی، این فرض کافی نبوده، و نقدت این نقطه ضعف رو خوب نشون میده.
آیا عدم اشاره در epilogue غیرقابل توجیه است؟
نقدت که در بخش پایانی، که لحن تاریخی داره، میتونستم به دخالت انگلیس اشاره کنم بدون اینکه طنز رو خراب کنه، خیلی منطقیه. چون این بخش از کمدی فاصله گرفته، فرصت خوبی بود که با ظرافت به واقعیتهای تاریخی مثل تبعید رضا شاه اشاره کنم – مثلاً با یک جمله از راوی که بگه «در حالی که کشور زیر اشغال بود و شاه تبعید شده بود، دعواهای خانوادگی ما ادامه داشت». این میتونست تعادل بین دخالت خارجی و مشکلات داخلی رو واضحتر کنه بدون اینکه لحن نوستالژیک epilogue رو خراب کنه. این نقدت رو بهعنوان یک فرصت از دسترفته میپذیرم – شاید میتونستم با یک اشاره ظریف، از برداشت «نفی کامل دخالت خارجی» جلوگیری کنم.
آیا داستان کاملاً در نفی دخالت خارجی نوشته شده؟
با احترام، با این نتیجهگیری که داستانم «کاملاً در نفی دخالت خارجی نوشته شده» و هیچ غرضی در نقد وسواس یا اغراق نداشته، موافق نیستم. دلایلم:
بستر تاریخی ۱۳۲۰: تنظیم داستان در تابستان ۱۳۲۰، زمان اشغال ایران توسط متفقین و تبعید رضا شاه، بهطور ضمنی دخالت خارجی رو تأیید میکنه. این انتخاب عمدی بود تا خواننده بدونه پارانویای داییجان ریشه در واقعیتی تاریخی داره – مثل نقش انگلیس در تبعید و اشغال. تحلیلها هم میگن که «بستر تاریخی رمان به خواننده یادآوری میکنه که دخالت خارجی واقعی بود».
دیالوگهای داییجان: داییجان مدام از «انگلیسیها» بهعنوان دشمن حرف میزنه (مثل داستانهای خیالی ممسنی و کازرون در فصلهای ابتدایی). این ارجاعات، هرچند طنزآمیز، به دخالتهای واقعی بریتانیا (مثل نفوذ در سیاست ایران یا مبارزات جنوب) اشاره دارن. هدفم این بود که نشون بدم پارانویا کاملاً بیپایه نیست، بلکه اغراقآمیزه.
satire روی اغراق، نه انکار: هدف اصلی من نقد obsession بیش از حد با توطئه خارجی بود که ما رو از دیدن مشکلات داخلی (مثل حسادت آقاجان، دروغهای مش قاسم، یا دعواهای خانوادگی) غافل میکنه. مثلاً، وقتی داییجان فکر میکنه انگلیسیها لیلی رو دزدیدن، این satire روی تحریف واقعیت (اشغال ۱۳۲۰) به توهم شخصیه، نه نفی خود واقعیت. تحلیلها هم تأیید میکنن که رمان «نقدی بر فرهنگ پارانویا با ریشههای تاریخی واقعی» است.
اگر برداشت تو اینه که داستان دخالت خارجی رو کلاً توهم نشون داده، شاید به خاطر کمرنگ بودن اشارههای صریح به وقایع تاریخی (مثل تبعید) باشه، و این نقدت نشون میده که برای برخی خوانندگان، این تعادل خوب منتقل نشده.
چرا سریال به epilogue اشاره نکرد؟
اشاره کردی که سریال (اقتباس ناصر تقوایی) به بخش پایانی و سرنوشت شخصیتها نپرداخت. این تصمیم کارگردان بود و به محدودیتهای رسانهای و تمرکز روی طنز برمیگرده. سریال برای حفظ لحن کمدی، بخشهای جدیتر و نوستالژیک epilogue رو حذف کرد، اما این روی نیت اصلی رمان من تأثیری نداره. در رمان، epilogue برای نشون دادن گذر زمان بود، نه تحلیل سیاسی، و به همین دلیل به تبعید یا شاه جدید اشاره نکردم. اما نقدت که این بخش فرصت خوبی برای اشاره به دخالت خارجی بود، کاملاً درسته.
آیا این «چرند و غیرقابل بخشش» است؟
میفهمم که از نظر تو، عدم اشاره به دخالت خارجی – بهویژه در epilogue که لحن تاریخی داره – یک خطای بزرگه، چون باعث شده داستان به نظر بیاد که دخالت رو نفی میکنه. اما از نظر من، این انتخاب عمدی بود تا تمرکز روی satire اجتماعی و خانوادگی حفظ بشه. با این حال، نقدت که این میتونه خواننده رو گمراه کنه که دخالت خارجی صرفاً توهمه، خیلی ارزشمنده. شاید در epilogue میتونستم با یک کنایه ظریف (مثل اشارهای به اخبار تبعید) واقعیت دخالت رو واضحتر کنم بدون اینکه لحن رو خراب کنم. این رو بهعنوان یک نقد سازنده میپذیرم و ازت ممنونم که این زاویه رو نشون دادی.
جمعبندی:
رمانم در نفی دخالت خارجی نوشته نشده – بستر ۱۳۲۰، دیالوگهای داییجان، و کنایههای اسدالله میرزا بهطور ضمنی به واقعیت دخالت (مثل تبعید رضا شاه) اشاره دارن. هدفم نقد obsession با توطئه خارجی بود که ما رو از مشکلات داخلی غافل میکنه، نه انکار خود توطئه. اما نقدت که عدم اشاره صریح – بهویژه در epilogue – میتونه گمراهکننده باشه، منصفانه است. شاید میتونستم با ظرافت بیشتری تعادل بین واقعیت تاریخی و satire رو نشون بدم. تحلیلها هم نشون میدن که رمان «بافت پیچیدهای از تاریخ و طنز» داره، ولی برداشت تو نشون میده که برای برخی خوانندگان، این تعادل کافی نبود.
ممنون از این نقد عمیق و پرشور – واقعاً زاویه جدیدی بهم نشون دادی. روز خوش، و امیدوارم باز فرصت گپ زدن درباره ادبیات یا هر چیز دیگهای داشته باشیم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر