جستجوی این وبلاگ

۱۶ دی ۱۳۸۶

دنیای رویایی 3

ا(ادامه از اینجا)...اکنون پس از توصیف پایه های دنیای مورد نظر با ذکر مقدمه بالا بهتر است راجع به لزوم چنین دنیایی برای حل مسئله حیات کمی بیشتر توضیح دهم. قبلاً گفتم که دنیای واقعی که همه می شناسیم، بستر مناسبی برای کنکاش در حل معمای حیات نیست به حجت های: 1- منطق، چون ما نمی توانیم از درون یک سیستم بسته به چگونگی پیدایش یا حتی روند رشد و توسعه کل سیستم پی ببریم،( پس ابتدا باید از سیستم خارج شده به عنوان ناظر خارجی تحلیل کنیم) و 2- تاریخ که ثابت کرده هر کوششی در این زمینه بی نتیجه بوده است و با مراجعه به آرای گذشتگان این امر به خوبی قابل مشاهده است. اما چرا این دنیا را با تعاریف فوق ساخته ام. دلیل آن واضح ست. دنیای ایجاد شده درست است که چیز تازه و بدیعی باید باشد ولی از آن طرف هرگز نباید در دایره رویای غیر قابل حصول قرار داشته باشد به تعبیری دیگر، اگر قصد ما حل معمایی خاص است که در محیطی خاص پیش آمده است اگر بستری بسازیم که آن محیط مورد نظر را تنها در بر بگیرد و به نوعی پوشش دهنده آن باشد میتوانیم بهتر و با در نظر گرفتن زوایای بیشتر به آن بپردازیم. اما اگر این بستر جدید بخواهد از هر مرز غیر منطقی عدول نموده و با فروض غیر قابل حدوث خود را از دایره منطق خارج نماید، نه تنها به هیچ جوابی نمی رسیم که از بحث اصلی دورتر هم میشویم. در واقع من باید دنیایی پدید آورم که دنیای واقعی هیچگاه نتواند آن را منطقاً نقض کند و تنها کاری که از دستش بر می آید باید چالش با آن باشد . در این جدل و چالش اگر پیروز بیرون نرفت مجبور است بپذیرد که ماهیتش با دنیای رویایی ساختگی چندان متفاوت نیست و به عبارتی بهتر دیگر مرزی مابین رویا و واقعیت در میان نیست. (که این خود یکی دیگر از پیش شرطهای مهم مفهوم حیات میشود که بعدا بیشتر توضیح می دهم)ا بهتر است که به سراغ دنیای رویایی بروم و در آن به کند و کاو بپردازم. در اینجا هم اجتماعات آدمیان به وفور دیده می شوند. آدم ها همان موجوداتی هستند که از لحاظ ظاهری همه مانند منند. احتیاجات منهم با ایشان یکیست. حالا چرا هستند؟ چون من باید با پیدا کردن علت حیات خودم، علت حیات آنان را نیز کشف کنم. یعنی با بسط نظر شخصی و تعمیم آن به کل اجزای سیستم، بتوانم یک تئوری جهانشمول ارائه دهم و از آن دفاع کنم. اما این آدمیان از کجا پدید آمده اند اگر تاریخی پشت سر آنها نیست؟ برای حل این مسئله ابتدا باید تاریخ را در دنیای واقعی، تعریف کنم. تعریف تاریخ شاید به نظر در وهله اول آسان بیاید: " یک سری رویداد که در گذشته واقع شده است"، اما هضم منطقی واژه گذشته، اشکال کار است و هر چه هم که به عقب و عقب تر می روم، سخت تر و سخت تر میشود. سوال مهم که در ابتدا برایم پیش می آید اینست که : اگر من در امتداد یک تاریخ پیوسته ام، پس چرا هیچ نقشی در شکل گیری آن نداشته ام، یا ظاهرا نداشته ام؟ چرا باید دارای گذشته ای باشم که کاملاً به من دیکته شده است ؟ از کجا معلوم که این وقایع اصلاً اتفاق افتاده باشد؟ بگذارید قبل از اینکه به این سؤالات بی پایانم ادامه دهم و شما در مورد نوع دیوانگی ام تصمیم بگیرید یک مثال ملموس بزنم. نوزادی را در نظر بگیرید که همین الان زاده شده است. در این زمان، درست است که به نظر شما او یک تاریخچه ای از قبل تولد دارد. مثل پدر، مادر، پدر بزرگ، مادر بزرگ و همینطور الی آخر که فلانی در فلان تاریخ با بهمانی مزدوج شد و ثمره اش فلان کس شد و...که تا بدین جا رسیده است قصه ما؛ اما خود را جای نوزاد بگذارید. چه می بینید؟ یک سری خطوط و علائم نامفهوم. فقط همین! حال او را باید به مرور زمان با تمام این چیزهایی که خود ما نیز به مرور زمان از نوزادی آموختیم، آشنا کنیم تا او نیز بشود یکی مثل ما، با همین تاریخ و همین پیشینه و احتمالاً همین دغدغه های ذهنی!ا حال بیاییم او را به سرزمینی دیگر ببریم، به جایی بس دور مثلاً با مردمانی که به گذشته شان فکر نمی کنند و فقط در حال زندگی میکنند و اصلاً برایشان مهم نیست بدانند از کجا آمده اند. حال این نوزاد قصه ما پس از رشد آیا به نظر خودش، تاریخی دارد؟ والدینی دارد؟ البته به نظر شمای ناظر بیرونی دارد اما این چه ارزشی دارد اگر هرگز با او برخورد نداشته باشید؟ اما مسئله من باز مهمتر است! اصلاً به فرض شما به او دسترسی هم پیدا کرده و تاریخچه تولدش را به او گفتید. چه فرقی میکند؟ چه اطلاعات ذیقیمتی به کف می آورد و اساساً زندگی اش چه تغییری میکند در جمع بی باوران به گذشته و باز مهمتر اینکه این واقعه (تاریخ) را چگونه اثبات میکنید برای او و آنان؟ (صرفا منظورم اثبات تاریخ شکل گیری خودش نیست. تاریخ به معنای عام آن است.)ا از گروههای حیوانی مثالی بزنم. در یک گروه پنگوئن بالفرض جوجه ها تا هنگامی که به مادر احتیاج دارند،تحت نظر او هستند و پس از آنکه این احتیاج به سر رسید، دیگر نه مادر مفهوم خاصی دارد و نه پیشینه! همه مانند همند. یکی پیرتر و یکی جوانتر. به نظر من در اکثر دیگر گونه های جانوری نیز وضع به همین منوال است. به نظر شما چطور؟
ذکر این مثالها برای این بود که بدانید دنیای بی تاریخ، چندان چیز غریبی نیست و راحت میتوان آنرا هضم نمود. اما متاسفانه چنان تاریخ درگیرمان می کند که آنرا جزو لاینفک زندگی خود در نظر میگیریم و شکایتی نداریم. حال شاید بپرسید مگر ضرر داشتن تاریخ چیست؟ از همینجاست که توضیح مقدمات اولیه دنیای رؤیایی تازه شروع می شود.( ادامه در اینجا)

هیچ نظری موجود نیست: