یک چیز کوچیک که همیشه فکر منو به خودش مشغول کرده بود و تازگیها هم دوباره اومده سروقتم رو در گوشی بهتون میگم. قبلش بذارین یه مسئله خیلی کوچکترمو بگم: این فلسفه ای که هالیوود 99 درصد فیلمهای علمی، تخیلیشو بر اون اساس میسازه اصلا یعنی چی؟ ... یه سری موجود شریر می خوان کره زمین و هر چی توش هستو نابود کنن ، بعد یه سری آدم خوب و باحال پیدا میشن و نمی ذارن! خوب این که چی؟ مگه اونکه همه ما یهو، یه شبه از بین بریم با اینکه یکی یکی ور بپریم، اصلاً فرقیم میکنه؟ حالا اون چیز کوچیک: اصلا این زندگی که چی؟!
راستش وقتی فکرشو می کنی میبینی 100 سال دیگه غیر از یک مشت پیر و پاتال از کار افتاده، دیگه هیچ بنی بشری از اینهایی که امروز زنده ان و داری میبینیشون وجود ندارند و هیچ اثری از آثار حیاتشون نیست.
وقتی میبینی اینهمه دوندگی و جون کندن و سگ دو زدن برای اینه که آخرش تو هم مثل همه اونایی که اینکارهارم نکردن می افتی و میمیری و میری قاطی باقالیا.
وقتی میبینی طرف هزار و یک مدل جنگولک بازی و کلاه برداری میکنه تا پولدار شه، وقتیم که شد ضرتی می افته میمیره و همه چی پشم! وقتی این همه به آب و آتیش می زنی تا یه زندگی خوب و رویایی واسه خودت درست کنی، درس بخونی، بزنی بری یه جای با کلاس زندگی کنی، چیز بنویسی، چیز بخونی و نتیجه همه اینها چی میشه، با یه هوم لس( بی خونه) که گوشه خیابون از فرط سرما یخ میزنه، هیچ فرقی نداری.
چونکه درسته که اون الان میفته میمیره، خب توهم یه چند مدت دیگه غزلو میخونی، حالا گیریم تو پر قو.
لابد دلمونم به این خوشه که نسلای بدی میان مارو میخونن و میشناسنو .... خوب آخه اونم که چی؟! الانه اگه رومی زنده بود از این همه احترام کیف میکرد. وقتی 800 ساله رفته تو باغ ملکوت، دیگه چه نیازی به من و مای مجیز خون داره؟!
حالا یه سری علافم که هی میزنن سروکله هم که طرف ترک بوده، فارس بوده ازبک بوده، هزاره بوده، نبوده و هزار جور دلقک بازی بی هدف که بماند.
خلاصه اگه بخوای بالاخونه هرو کارش بندازی میبینی یه جورایی زندگیت برات میشه یه علامت سوال کت و کلفت از جنس بتون مسلح.
اگه یه کمی جای خالی هم تو مغزت مونده باشه و حال و حوصله، شروع می کنی به پیدا کردن جواب و توجیه براش. یعنی کاری که من همه زندگیمو گذاشتم روش. یافتن توجیه منطقی واسه زندگی.
حالا تازه بعد از اینکه یکی دو تا توجیه منطقیم گیر اوردم ( که حالا اولیش هم میگم هیچی، دومیه که دیگه مو هم لا درزش نمیره، یا لااقل تا حالا نرفته) باز مثل جریان اون بابایی که سمعکش خاموش تو گوشش بود و دنبالش می گشت، هی بعضی وقتا خودمم می افتم به تته پته! که ای بابا ...ا اصلاً که چی!!(مثل همین الان).
شاید قبل از هر کس خودم باید برگردم و نوشته های خودمو بخونم. نمی دونم، شایدم وقتی اون چیزا رو می نوشتم خودم نبودم و یکی دیگه بودم تو اون فضا و زمان.
خلاصه که به نظر من سر قریب به اتفاق مسئله هام از خودم باید طلبکار باشم .کاریَم به کشک و ماست و اینام ندارم، از منه که بر منه.
۱ نظر:
haaaaaaaaaa in ke neveshti tetepeteh yaniiiii che?
to chera???
benazare man 95%adamayi ke dorovaremun mibinim yek mosht robatan,ke faghat harekat mikonan chon bayad harekat konan ya hata harekatam nemikonan chon aslan nemidunan harekat chie!
adamhayi ke bi hadaf amma be khiale khodeshun ba hadaf daran zendegi mikonan,adamhayi ke chizayi ke to minevisi hata be andazeye noke suzan ham na behesh fekr mikonan na hata age fekr konan mifahmanesh va....
amma hesabe un 5%savast,una mikhan ke bedunan hamishe ham 2nbale marja migardan pas benevis,lotfanam dige az injur mataleb nanevis ye name bare manfi dasht aslan hal nakardam.
Mehrdad hamishe ba energy va mohkam minevise,bayad benevise.
montazere neveshtehaye baadit hastam.
movafagh bashi
ارسال یک نظر