پر مخاطب ترين هنر دنيا سينماست. پرمخاطب ترين سينماي دنيا، سينماي آمريكاست و با ذكرجزئي تر محل توليد، سينماي هاليوود است. مي خواهم به كليشه هايي رايج در اين سينما بپردازم كه با توجه به فراواني استفاده در فيلمها، به نظر ميرسد كه بينندگان بابت اين مسائل بيشتر دست به جيب ميشوند و بالطبع فيلمسازان نيز جهانبيني خود را بسته به همين سليقه مخاطبين تنظيم مي كنند. قصد ارزش گزاري روي اين كليشه ها را ندارم؛ فقط صرفن با توضيحي اندك مي خواهم، در اين زمينه، بي نظر از دنيا نرفته باشم!
1- تبليغ "اراده" انسان به عنوان نيروي سرنوشت ساز بشر. در اين زمينه فيلمسازان با تاثير پذيري از كتب مقدس مسيحيان، زندگي انسان را كاملن در اختيار خود انسان به تصوير مي كشند و "جبر" را به كل خارج از حيطه تصميم گيري انسان دانسته و دائم بر طبل اراده انسان مي كوبند. در حاليكه به واقع بايد از ايشان پرسيد، انساني كه به خود نامده است و به خود باز نمي رود و محيط رشد و نمو ش كاملن به جبر بر او تحميل شده؛ با چه منطقي مي توان اعمال او را "ارادي" تصور كرد از"منظر عام". يعني واقعن بر چه اساسي "فعل وقوع شده" انساني را مي توان در امتداد يك روند طبيعي بر آورد نكرد و آينده اش را بر اساس افعال اختياري اش سنجيد؟! صحبت من بر سر اين نيست كه مثلن شما امروز تصميم مي گيريد دروغ نگوئيد و دروغ هم نمي گوئيد. البته كه اين قضيه ظاهرن اراديست ولي آيا شرايطي كه شما به اين تصميم رسيده ايد هم ارادي بوده است؟! يعني مثلن اگر آنچه شما را به راست گوئي كشانده، واقع نميشد، شما باز هم اين تصميم ارادي را مي گرفتيد؟ يا مثلن اگر هنگاميكه تصميم به راستگويي مي گرفتيد، با تصادفي از دنيا مي رفتيد، كسي مي دانست شما "دروغگوي متوفي" نيستيد و قرار بوده كه زين پس راست گو مي زيستيد؟! (به اين قضيه در آينده بيشتر خواهم پرداخت...)
1- تبليغ "اراده" انسان به عنوان نيروي سرنوشت ساز بشر. در اين زمينه فيلمسازان با تاثير پذيري از كتب مقدس مسيحيان، زندگي انسان را كاملن در اختيار خود انسان به تصوير مي كشند و "جبر" را به كل خارج از حيطه تصميم گيري انسان دانسته و دائم بر طبل اراده انسان مي كوبند. در حاليكه به واقع بايد از ايشان پرسيد، انساني كه به خود نامده است و به خود باز نمي رود و محيط رشد و نمو ش كاملن به جبر بر او تحميل شده؛ با چه منطقي مي توان اعمال او را "ارادي" تصور كرد از"منظر عام". يعني واقعن بر چه اساسي "فعل وقوع شده" انساني را مي توان در امتداد يك روند طبيعي بر آورد نكرد و آينده اش را بر اساس افعال اختياري اش سنجيد؟! صحبت من بر سر اين نيست كه مثلن شما امروز تصميم مي گيريد دروغ نگوئيد و دروغ هم نمي گوئيد. البته كه اين قضيه ظاهرن اراديست ولي آيا شرايطي كه شما به اين تصميم رسيده ايد هم ارادي بوده است؟! يعني مثلن اگر آنچه شما را به راست گوئي كشانده، واقع نميشد، شما باز هم اين تصميم ارادي را مي گرفتيد؟ يا مثلن اگر هنگاميكه تصميم به راستگويي مي گرفتيد، با تصادفي از دنيا مي رفتيد، كسي مي دانست شما "دروغگوي متوفي" نيستيد و قرار بوده كه زين پس راست گو مي زيستيد؟! (به اين قضيه در آينده بيشتر خواهم پرداخت...)
2- رقص و بوسه فرانسوي به عنوان دو عامل مهم عاشقي. واقعن اين قضيه هم خسته كننده شده است. آيا نمي توان نشانه هاي بيشتري يافت براي رساندن مفهوم عشق؟ ميدانيم كه "تفاهم در طول زمان" و"عادت به هم" در مدت زمان زياد از عوامل مهم و اوليه رسيدن به عشق است. باقي تعاريف، در حد هوس و Passion هست تا love ! به طور كلي مفهوم عشق در هاليوود خيلي دم دستي تر است از آنچه در جهان خارج جريان دارد. اصولن مثل اينكه ملت زياد به تفاوتهاي love وpassion علاقه اي ندارند و دوست دارند هر دو اين واژه ها را عشق بدانند!
3- تبليغ غير خلاقانه و مكرر خودباوري، مخصوصن براي كودكان و نوجوانها. خيلي ايده خوبيست ولي از بس تكراري و با مدلهاي دم دستي و يكسان اين "خودباوري" تشويق ميشود كه به نظر مي رسد ايشان، مغز مخاطبين خود را از دهه هاي اول قرن 20 تا دهه اول قرن 21 همچنان فريز شده انگاشته و پيشرفت هاي مغزي يك قرن مدرنيسم را ناديده گرفته اند. يك كودك امروزي را به گمان من نمي توان با توصيه هاي يك سده پيش، مجاب كرد. طرحهايي نو بايد. تا كي بايد به كودك دروغ بگوييم كه اگر خودت را باور كني، دنيا را متحول مي كني؟! درست است كه اتكاي به خود بسيار امري مهم است، اما واقعن اين همه تبعات نشاط آور براي بچه ها به دنبال خواهد داشت؟
4- عدم ترس از انواع و اقسام عمليات ناشدني و غير ممكن قهرمانها. اين را هم كه ديگر نيازي به توضيح زياد نمي بينم. واقعن چرا رويا سازان، روياهايي مي سازند كه فيزيك را كاملن نقض مي كند و ترسي هم از اين موضوع ندارند؟! كجا ميشود انساني از شن ديد؟ انسان سنگي و آتشي و عنكبوتي و غيره از كجا مي آيند؟ درست است كه آدم را بايد با روياهايش در قالب تصوير سرگرم كرد ولي لااقل همين كاراكترهاي خيالي را مي توان با فيزيك يا همان قوانين طبيعت آشنا كرد، بلكه همزمان بيننده، "بع بعي" فرض نشود! حالا گيريم يك انسان به قابليت عنكبوت هم رسيد! اصلن كدام عنكبوتيست (حتي با توجه به قياس حجمي و وزني) كه اينطور بجهد و از اين ساختمان به ان ساختمان بپرد و اينهمه زور داشته باشد؟!
5- ترويج بيش از حد دلربائي بيولوژيك خانمها. بيچاره دختران زشت كه شمارشان چندين ده برابر زيبارويان است! چرا نمي توان يك شخصيت خوب داشت درون يك قالب زشت؟ چرا بايد كاراكترهاي مونث، همه شان خوش اندام يا زيبا رو باشند؟ مگر يك دختر چاق و مريض و بي قواره، نمي تواند خوش قلب و قدرتمند و قهرمان باشد؟ غير از قالب طنز، كدام فيلمي را مي شناسيد كه به شخصيت دختر زشت رويش، قابليتهاي عملگري واقعي و سرنوشت ساز داده باشند؟ من متاسفانه نمي شناسم و به نظرم اگر هم يافت شود مطمئنن در مقابل فيلمهايي با قهرمان زيباروي اصلن به حساب نميايد.
6- تلاشي سخت براي نشان دادن هدفمندي زندگي بدون دادن هيچ ادله منطقي. فيلمسازان هميشه سعي مي كنند زندگي را به اين نحو تعبير كنند كه قرار است به هدفي مشخص برسد. ولي هيچ گاه از اين هدفهاي مقطعي نمي گذرند تا به سمت وجود يا فقدان اهداف غائي ميل كنند، چرا كه احتمالن يا بيننده ساده را از دست ميدهند و يا با نشان دادن بي هدفي زندگي، خود را درگيربا مذهبيون مي كنند. ولي من پيشنهاد مي كنم كه اينكار را بكنند! كم كم زمانه دارد با فلسفه هيتن ها همسازتر ميشود (اين قسمت ششم يك خورده زيادي فلسفي است ولي به گمانم ميشود با تمهيداتي ساده آنرا به خورد تماشاچي ساده انگار هم داد و او را كمي وادار به فكر هم كرد).
7- ريش و لباس عربي به عنوان مظهر شر يا حماقت يا ثروت بادآورده يا هر سه. اين كليشه هم تو گويي زيادي، كم خردانه است!! اين مدل نگاه كردن هاليوود به فرهنگهاي نا آشنا كمي دردآور است. هميشه برايم جاي سوال بوده كه چرا ريش بلند را ملت مظهر ماركسيسم نمي دانند! ريش ماركس كه در تصاوير از هر واعظ ديني پر پشت تر مي نمايد! اصولن چرا بايد يك فرد شرور، چهره اش هم شرور باشد؟! چرا بايد به فرهنگهاي دوست مثل چين و ژاپن احترام گذاشت و به فرهنگهاي به ظاهر بدوي تر با ديد حقارت نگريست؟ آيا اگر آقاي كارگردان تر و تميز و اصلاح كرده غربي ما در يك قبيله عربي به دنيا ميامد، باز هم دلش مي خواست كه كسي فيلمي بسازد و اينچنين با قبيله اش برخورد كند؟
8- ازدواج به عنوان راه حل نهايي عاشقي. در هاليوود وقتي دو نفر با هم ازدواج مي كنند كه عشقشان به نقطه عطف رسيده است! در حاليكه به گمانم ازدواج در غرب امروز بيشتر به اين سببهاست: ا- برخورداري از نعمات قانوني (دولتي) براي خود و فرزندان آتي 2- سفارشات مذهبي براي دين باوران 3- در صورت جدائي (طلاق)، داشتن حق بهره برداري رسمي و ثبتي نصف مال و ثروت بدست آمده در حين زندگي مشترك 4- تقسيم قانوني ارث و ميراث در هنگام مرگ بين بازمانده گان نسبي و سببي. مورد ديگري يادم نمي آيد. در شرق البته مي توان يكي از مهمترين دلايل را رابطه جنسي شمرد ولي مطمئنن در غرب امروز، اين موارد چهارگانه بالا بيشتر مطرح است تا هم آغوشي. چرا كه در آمريكا و اروپا سكس بالاي سن قانوني بدون ثبت رسمي، جرم نيست. ولي ما بيشتر مدل شرقي ازدواج را در هاليوود مي بينيم و اين به نظرم يك بام و دو هواست! از يك طرف فرهنگ شرقي، سنتي، قديمي و به تعبيري عوامانه "اخ" است و از طرف ديگر شعارگونه هم كه شده، مي توان آنرا به فرهنگ غربي عصر جديد چسباند!
9- دادن برخي گره هاي بي دليل به داستان براي هيجان بيشتر. نمي دانم ديگر چقدر بايد خنثي سازي بمب در ثانيه هاي آخر يا جلوگيري از فاجعه هاي انساني در دقايق آخر يا باهوش بودن بيش از حد و "ماورائي" قاتلهاي زنجيره اي در ترتيب دادن صحنه هاي جرم بي سرنخ يا قدرت كاراگاهان و پليسهاي فوق هوشمند در شناسائي مجرمين مرموز را ديد و دم نزد؟!
10- نشان دادن بيش از حد "مزيت محبت" و پيروزي محبان انسان. اين مورد آخر شايد با توجه به عملكرد واقعي انسانها كه به واقع جواب محبت را تا حد زيادي با عدم محبت مي دهد بيان شده است. يعني فكر مي كنم چون اينهمه محبت توصيه ميشود و انسان در دنياي واقعي جواب محبت و دوستي و خوبي را غالبن بدي ميبيند چندان با هم نميسازد! بهتر است به جاي تشويق بيش از حد دوستي، نتايج دشمني را نشان داد. به نظرم اين پيام غير مستقيم، كاربردش بيشتر است از توصيه مستقيم! يعني فيلمهايي كه پايان جنگ را با شكست دو طرف نشان مي دهند، خود تشويق به دوستي و محبت است از راه نتايج واقعي دنياي انسانها. دنياي جنگ و خلافكاري را مي گويم!
باري...همه اين كليشه ها به علاوه موارد ديگر، كمي بيننده علاقمند و پيگير را از سينما دور مي كنند. البته چندان هم خطر مهمي نيست! دست اندر كاران صنعت سينماي هاليوود، اگر فكر نواوري و نبوغ و منطق هم نباشند، فكر جيب خودشان كه هستند. پس به مرور به اين نتيجه مي رسند كه سليقه تماشاگر را كمي به روز تر در نظر آورند. و در آخر هم بگويم قبل از تمامي اشكالات برشمرده بالا ، شايد اين ايراد بر خود من وارد باشد كه به نظر "زيادي" عاشق سينما هستم و سينما را "فقط تفريح" نمي دانم.
______________________________________
توضيح ضروري: پوسترهايي كه مشاهده مي كنيد، غالبن به عنوان فيلمهاي مثال زده شده نيستند و برخي شان حتي هاليوودي هم نيستند مثل "پيروزي اراده" يا "زندگي زيباست" كه از شاهكارهاي سينماي جهان هستند. صرفن قصدم كمي بازي با نام يا تصاوير تبليغاتي فيلمهاست كه چون متن راجع به سينماست، تصاوير سينمايي هم به حال و هواي متن كمك كنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر