جستجوی این وبلاگ

۰۷ مرداد ۱۴۰۱

دموکراسی یا آریستوکراسی؟

آیا موفق ترین جوامع دنیا در حوزه آزادی و رفاه و امنیت یا بطور کلی کشورهای دارای ارزش بالای زیست، از طریق اعمال شیوه حکومتداری "دموکراسی بمعنای واقعی کلمه آن" به چنین جایگاهی رسیده اند و یا در واقع دموکراسی تنها یک روکش است بر شیوه آریستو کراسی یا حکومت نخبگان و آن ادعای دموکراسی، تنها شعاری است برای راضی نگاه داشتن توده مردم؟

برای جواب به این سوال ابتدا باید مختصر تعریفی از دموکراسی و همینطور آریستوکراسی داشته باشیم:

دموکراسی یعنی مشارکت قاطبه مردم در حکومت "بوسیله حق رأی". به عبارت بهتر انتخاب حاکم بر اساس آرای اکثریت شهروندان به وی برای ریاست جمهوری یا نخست وزیری یا وکالت مجلس و سیاستگزاری های کلان داخلی و خارجی.

آریستوکراسی یعنی حاکمیت نخبگان و شایستگان اجتماع فارغ از مشارکت و اخذ رأی اکثریت عامه. در حقیقت این حاکمیت، قانونی بودنش را از آرای ملت نمیگیرد بلکه از مناسبات میان خود نخبگان و آرای داخلی ایشان میگیرد.

به گمان من اصولا تحزب و تشکیل گروه قوی سیاسی برای تاثیرگذاری در سیاست حاصل تفکر آریستوکراسی است نه برخلاف دید رایج، دموکراسی! دموکراسی ارزشش را از "دمو" یا "مردم" بنا به تعریف عام کلمه میگیرد و آنان را به کانونهای خاص تقسیم نمیکند. 

اما ببینیم حزب چگونه شکل میگیرد: برای تشکیل هسته هر حزبی دو چیز نیاز است، وجود چند آدم همفکر و هم هدف و پول مکفی برای تشکل سازمانی، عضوگیری، تبلیغ و گسترش. معمولا این دو پیش زمینه میان قشر زحمتکش جامعه نیست چون اصولا زحمتکشان یعنی کارگران و کشاورزان و خدمتگزاران در هر سطحی نه وقت و ذهن آزاد، برای تفکر و مطالعه در سیر تحولات سیاسی، اقتصادی، تاریخی بشر و نظریه پردازی در آن خصوص را دارند که در پی یافت آن هدف، اقدام به سازماندهی حزب و گروه نمایند و نه اصولا ثروت و پول کافی در دسترس دارند برای تحقق این امر. 

ولی این دو قابلیت مورد نظر یعنی وقت و پول میان اقشار ثروتمند جامعه یافت میشود. در این قشر، افراد از بابت تمکن مالی خانوادگی امکان تحصیلات در مقاطع بالا در آموزشگاههای مهم و در پی آن مطالعه و تحقیق و تفحص را دارند و همینطور اگر اراده ای برای تجمیع همفکر کنند، قاعدتا از استعانت مالی لازم برای بالفعل نمودن این کار برخوردارند. این افراد آریستو یا نخبه هستند. 

برای همین است که شما کمتر یک رییس حزب چپگرا یا کمونیست که در پی احقاق حقوق به اصطلاح کارگران و زحمتکشان و فقرا هستند را واقعا زحمتکش یا کارگر و یا فقیر دیده اید. قریب به اتفاق ایشان بچه پولدارهایی هستند که اصولا در زندگی "کار پر زحمت" در زندگی انجام نداده اند . فقط در طرفداران اینگونه احزاب است که بندرت شما زحمتکشی می بینید و غالب طرفداران ایشان از قشر متوسط و یا قشر مرفه جامعه هستند.

خب پس تا اینجا دیدیم که هسته تمام احزاب مهم و تاثیر گذار سیاسی دنیا آریستوکرات هستند و هم ایشان هستند که امکان معروفیت و مقبولیت اجتماعی می یابند برای فعلیت سیاسی. (حتما از خواننده خواهش میکنم که سازنده و موسس احزاب را با فالوور و اعضای آنها خلط نکنند. البته این معلوم است که در میان دنباله روها و سمپاتهای احزاب، همه جور آدمی شاید حتی از قشر محروم جامعه هم یافت شوند؛ ولی منظور مطمئنا ایشان نیستند).

حال بفرمایید در این "به اصطلاح دموکراسی" های موجود دنیا قرار است چه کسی یا چیزی برای حکومت کردن و ریاست جمهوری یا نخست وزیری در نظامهای پادشاهی پارلمانی، انتخاب شود؟ 

کاملا صحیح میفرمایید، جواب «حزب» است. یعنی با اینکه روی کاغذ رأی مردم به مردم ممکن است ولی در همه "به ظاهر دموکراسی" های دنیا ملت نمیروند پای صندوق رأی تا به یک انسان معروف و متشخص بدون حزب رای دهند. همیشه از داخل صندوقها نمایندگان احزاب بیرون می آیند. پس مطمئنا این سیستم نامش دموکراسی نیست. چون در دموکراسی باید شخصی از آحاد ملت برای حکومت انتخاب شود که لزوما نباید عضو حزب و دسته ای خاص باشد یا دارای ساپوت مالی کلان باشد ولی در عمل می بینیم که چنین چیزی در دنیای واقع، حتی یک در میلیون هم ممکن نیست.

حال که دانستیم این سیستمها نامش دموکراسی نیست ببینیم که این شیوه آیا همان آریستو کراسی ست. یعنی حکومتی است برآمده از میان نخبگان سیاسی (احزاب)؟ ممکن است بگویید همینطور است با تنها یک اختلاف که در این پروسه، نهایتا این مردم هستند که تصمیم گیر در انتخاب همان حزب سیاسی منتخب هستند که زمام امور را بدست بگیرد.

اما این هم در واقع درست نیست! چون عامه مردم تنها بر اساس آنچه پیش پایشان گذاشته میشود انتخاب می کنند و نه آنکه بواقع از لحاظ اجتماعی و سیاسی یا اقتصادی و هنری و غیره مورد وثوقشان باشد و با تحقیق آنرا قبول کرده باشند.

مثلا شاید مردم بخواهند به یک مصلح اجتماعی، یا فرضا یک ادیب بزرگ، یا یک اندیشمند و نویسنده و دانشمند رأی دهند ولی می دانید که امکان این قضیه در واقعیت «صفر» است. چون این احزاب هستند که خودشان برای مردم نماینده برمیگزینند و ملت تنها مجبورند به یکی از این چند نماینده برگزیده احزاب رأی دهند. کجای این اسمش «داشتن حق انتخاب مردم» است؟! 

اصولا فکر میکنم یکی از دلایل مهمی که در کشور مترقی دنیا تعداد رأی دهندگان هماره از نصف واجدین حق رأی هم کمتر است به این خاطر است که چون در آن کشورها بابت شعور اجتماعی بالاتر نسبت به دنیای عقب مانده، قشر بزرگی از ملت اصولا کاندیدای مورد نظر خود را میان نامزدهای انتخاباتی پیدا نمیکنند که بخواهند وی را انتخاب کنند، و در خیلی مواقع آن فرد یا حزب مورد نظر ایشان اصلا مجالی برای کاندیداتوری و در نهایت انتخاب شدن بعنوان نامزد ریاست جمهوری نمی یابند در جایی که احزاب قدرتمند چون سدی سکندر از لحاظ قدرت و ثروت در طرف مقابل استوار و راسخ ایستاده اند.

 تازه حتی اگر از هفت خوان فیلترهای کاندیداتوری هم برای خالی نبودن عریضه و ژست دموکراسی حاکمان عبور کنند، آرای ایشان مقابل احزاب اصلی گم گور میشود. بنابراین باز در عمل این ملت نیستند که کاندید مورد نظر خویش را برمیگزینند بلکه ایشان می آیند و کاندید مورد نظر آریستوکراسی یا احزاب قوی و قدرتمند و ثروتمند را انتخاب می کنند.

باز تازه اینها همه درصورتی درست است که ما عنصر بسیار مهمی به نام «تقلب انتخاباتی» که معمولا از شیوه غلط و نخ نمای «رأی گیری صندوقی» حادث میشود را نادیده انگاریم*. در صورتیکه همگی خوب میدانیم که این عنصر، در خیلی موارد تعیین کننده نتیجه انتخابات است و در بسیاری از رأی گیری های مهم، نتیجه حتی از پیش مشخص است و کسی از صندوقها بیرون می آید که هیچ احتیاجی به رأی دهندگان نداشته است و قبلا توسط king maker ها انتخاب شده است. 

پس همانگونه که ملاحظه میفرمایید، دموکراسی بخاطر وجود واژه «دمو» یا «مردم» تنها یک نام پر طمطراق است که سبب ساز خوشحالی عوام است و دربردارنده حس تاثیرگذاری ایشان است بر حاکمیت و به همین دلیل هم هست که هماره در سپهر سیاسی عالم تکرار میشود ولی در واقع پیاده سازی نمیشود و آنچه که حکومتهای پیشرو را موفق کرده است در حقیقت شیوه حکومت نخبگان (احزاب) یا همان آریستوکراسی است.

در این سیستم چون حکام بقدر کفایت ثروتمند هستند، بنابراین از ملت نمی دزدند و درجه فساد بمراتب پایین می آید و در عوض ایشان به ملت رفاه اقتصادی و آزادی اجتماعی پیشکش میکنند. درست عکس کشورهای استبدادی و نگون بخت.

خب، تا اینجای این نوشتار تنها بدیهیاتی عنوان شد که مقدمه ای باشد بر اینکه تازه به موضوع اصلی داستان برسیم! موضوع اصلی مد نظر من در نوشتن این خطوط این بود که بگویم این درست که دموکراسی واقعی وجود خارجی ندارد و تنها بازی آریستوکرات هاست که بگویند ما مردمی هستیم و به فکر ملت؛ ولی می خواهم بگویم که:

"دموکراسی واقعی" نه تنها اصلا آش دهان سوزی نیست بلکه شیوه ای بغایت اشتباه و غیرمفید برای حکومتداری است و بخاطر همین غلط بودن هم هست که حکومتهای دموکراسی تشکیل شده در تاریخ، حکومتهایی بشدت ناپایدار بوده اند و دیری نپاییده تا بسرعت رو به اضمحلال و دگرگونی روند!

تنها جایی که میتوان حکومتهای دموکرات واقعی را دید زمان پس از انقلابات است. از فردای روزی که نمایندگان معترض به نظام فروپاشیده قبلی، قدرت را در دست می گیرند، دموکراسی واقعی پدید می آید چون ملت ارکان حکومت را با قوه قهریه تصاحب کرده اند و از میان خود حاکم برگزیده اند (دقت بفرمایید که باز همه ملت دخیل نیستند بل تنها انقلابیون تصمیم گیر هستند) و سپس این حکومت برگزیده، مثل برق و باد رو به سوی استبداد مطلقه صد برابر بدتر از استبداد سابق می رود چون ذات دموکراسی همین است (مردم فقط از حکومت کردن تسویه حساب با دشمنانشان را خوب بلدند وگرنه حکومت راه و رسم و فن دارد که در ید نخبگان است). به هر تقدیر پس از چندی که از "دموکراسی" و جکومت مردم گذشت و قتل عام ها و تسویه حساب با مخالفینش را کرد و به ثبات نسبی رسید، در نهایت در بهترین حالت تازه میشود همان مدل "نظام سابق" (قبل از انقلاب) تنها با این تفاوت که مهره ها و افرادی جدید بر راس امور قرار گرفته اند! 

بطور حلاصه از دید علمی میتوان گفت که دموکراسی مثل حالت چهارم ماده یعنی "پلاسما" است که بسیار ناپایدار است و زود از میان می رود و این البته خبر خوبی است چون اگر پایدار میماند، صد برابر بدتر از رژیم های مستبد عمل می کرد.

دلیل آنهم خیلس واضح است. آخر چه معنی دارد که خود مردم (بخوانید عوام) بر خودشان حکومت کنند؟! مگر کار عامه مردم حکومتداری است؟ یک کاسب، یک تاجر، یک ملا، یک طبیب یا یک آشپز و غیره چیزی از مدیریت کلان سیاسی، اقتصادی و نظامی می دانند؟ کی فرصت تحقیق و تعلیم داشته اند برای نوع صحیح سیاستگزاری بمنظور اداره یک سرزمین؟ 

آیا اصلا تا بحال به این مسئله بس مهم فکر کرده بودید؟ 

وانگهی چه ضمانتی دارد که اکثریت عوام اصولا درست بگویند و برخطا نباشند و انتخابشان صحیح باشد؟ در انقلاب خود ما اثبات کردیم به دنیا که اکثریت لزوما درست انتخاب نمی کنند. 

چند درصد از مشاغل اجتماعی مثلا چند درصد نانوایان یا مهندسین یا بزازان یا کشاورزان یا معلمین یا هنرپیشگان و غیره و ذالک رفته اند و در مورد زندگی و عملکرد یک کسی که می خواهد رأی مردم را جمع کند و رهبر شود، تحقیق و تفحص واقعی کرده اند (تحقیق نه بر اساس پروپاگاندا، منظور تحقیق شخصی و بیطرفانه است)؟ ولی در عوض تا دلتان بخواهد دیده شده که مردم (رأی دهنده گان) پای صندوق رفته اند و تازه آنجا شیر یا خط کرده که به فلانی رأی بدهند یا ندهند. فلانی قیافه اش بهتر است یا بهمانی خوش زبان تر است و الخ!

بدرستی که تمام انقلابات دنیا بعنوان شیوه دموکراسی واقعی، ضعف و نادرستی این شیوه را اثبات کرده اند. جایی که نخبه بر مصدر کار نباشد، کار به سفاهت و شقاوت و قتل و خونریزی و در نهایت استبداد از نوع بسیار بدتر از حکومت قبلی میکشد. باور ندارید؟ تاریخچه همه انقلابهای دنیا از قرن هجدهم به این سو را مطالعه بفرمایید در می یابید! مزخرف ترینش همین انقلاب اسلامی خودمان که با گوشت و پوست خودمان ضعف و کژی اش را لمس کرده ایم. 

پس به گمان من، دموکراسی بدترین نوع حکومت داری است هم برای مردم سرزمین دموکرات شده و هم برای همسایگان آن سرزمین و دیگر نقاط دنیا. حکومت باید به دست کسی اداره شود که 

اولا تامین مالی باشد که تا بوی کباب بلند شد خود و خانواده اش را از کباب خفه نکند.

دوم اینکه از خانواده ای شریف سر برآورده باشد. 

سوم اینکه دارای مطالعات بسیط و عمیق در تاریخ و جغرافیا و فرهنگ ملل و سیاست و کیاست باشد. 

چهارم اینکه دانش خود را میان جمعی ثابت کرده باشد. 

پنجم اینکه دارای روح مدیریت باشد و در عین حال بتواند تصمیم گیری هایی سریع و بهینه بدون ترس و واهمه بر اساس نوع شرایط پیش آمده بگیرد.

کسانی که این پنج خصوصیت بالا را داشته باشند؛ "الیت" یا "نخبه" هستند و عامی نیستند و چنین شخصیتهایی در کشورهای مترقی دنیا می توانند براحتی عضو احزاب شوند و رشد کنند و برای همین هم هست که یک رئیس جمهور یا نخست وزیر یک کشور پیشرو، سرزمینش را به جای اینکه به باد فنا دهد، رشد می دهد و مترقی و مرفه می گرداند. 

از طرفی همیشه نهاد های نظارتی بر عملکرد راهبران سیاسی موجودند و مستقلا عمل می کنند. قوه قضایی واقعی وجود دارد نه قوه قضایی گوش بفرمان و بدلی. پس حاکم نمی تواند خیلی فراقانونی و به میل شخصی عمل نماید. اگر خبط و خطایی هم از او سر زند براحتی می توان از کار بیکارش کرد و حتی از حزب هم طردش نمود.

این میشود که یک آریستوکراسی که همیشه بهترین نوع حکومت داری است و دموکراسی و پوپولیزم که هر دو تکیه شان به عوام است و در اصل یک چیزند، محکوم هستند به فنا.

البته می اندیشم تا زمانیکه ملل قشر متوسط و ضعیف از لحاظ اقتصادی در ممالک مترقی دنیا متوجه نباشند که دموکراسی، تنها یک ابزار برای دلخوش کردن آنها و یک شیوه حکومتداری غلط است، هر از گاهی مجبورند چونان بازیگران آماتور به نمایشهای مضحک و بسیار پر خرج انتخابات شرکت کنند و به آنچه از قبل مشخص است رأی دهند. در حالیکه می توانند آنرا به آریستوکراسی بسپارند تا ایشان میان خود رأی گیری و انتخاب کنند. با خرج بسیار کمتر و عدم آزار خلق! 

تا بحال صحبت از ممالک مترقی دنیا بود چون کشورهای بدبخت عالم از جمله کشور خود ما که تکلیفشان معلوم است. ملت این نوع کشورهای توسری خور و درمانده و مصرف گرای تام، قبل از هر کاری، پیش از هر نوع انتخاب شیوه حکومتی اعم از آریستوکراسی یا جمهوری یا منارشی و آنارشی و غیره، ابتدا باید دست از خرافات و مهملات دینی و سنتی خویش بدارند و بعد تازه با حقوق اولیه انسانی خویش آشنا گردند، بعد از آن با نشاندن فرمانده به کرسی بازنشستگی، و سپردن کشور دست انسانهای آگاه به جرگه ممالک رو به رشد و در پی آن به لیست کشورهای متمدن دنیا بپیوندند. البته اگر همان کشورهای متمدن ولی بخیل بگذارند که چنین شود.

______________________

*. رأی گیری باید بصورت پرتو نوری با فرکانس خاص رنگی که تنها از دولت قابل وصول است برگزار گردد و آرا از ماهواره دیتکت شود و بصورت مستقیم و همزمان با مردم قسمت شود. فقط برای رفراندومهای آری یا نه. باقی رأی گیری ها هم که باید برچیده شود چون طبق تعاریف بالا مضحک است.


هیچ نظری موجود نیست: