درست یکسال و نیم پیش در مرداد ماه 402 وقتی داشتم مطلبی تحت عنوان "DUNE" (به معنی "تلماسه": که اشاره به کویری بودن مستعمره ای دارد که غنی است از یک "ماده ارزشمند" که همه بدنبال آن هستند) را در این وبلاگ پست میکردم، (در این آدرس) که توضیحاتی لازم از متشابهات آن داستان با سیاستهای جهانی روز و نمودهایش در جهان واقع بود بر آن قصه ی فوق العاده و تفکربرانگیز و تمثیلی "فرانک هربرت" که در "ناکجاآباد" میگذرد؛ هرگز فکر نمیکردم بتوانم راز بزرگی که در دل آن "شبیه سازی با عالم امکان" می پنداشتم یعنی پیدا کردن یک "معادل حقیقی" برای "بنی جسریت ها" (فکر میکنم نام ترکیبی "بنی جسریت"، در حقیقت تغییر شکل یافته ی ترکیب عربی "بنة جسورة" به معنی دختر شجاع و نترس باشد) که زنانی قدرتمند ولی "در سایه" بعنوان مشاورین حکام بودند را در دنیای خودمان بتوانم کشف کنم. لااقل به این زودیها بتوانم آنرا کشف کنم..! بصورتیکه حتی در آنجا نوشتم: «...فقط
دراینجا برای اول بار بگویم که یکی از مهمترین اهداف من در الباقی عمر اینست که
معادل این "بنی جسریت" ها (مشاورین اعظم حکام تصمیم ساز یا به عبارتی
فرمانروایان مخفی) را در این دنیا بیابم و در همین وبلاگ رسوا کنم! (یک آرزوی بعید
و دست نیافتنی!).»
نوشته بودم: "بعید و دست نیافتنی" ولی امروز
بسیار خرسندم که به شما بگویم که توانسته ام با ادله منطقی و استفاده از شواهد تاریخی موجود در اینترنت بعنوان منبع تحقیق، رد ایشان را بزنم. البته نه در آن زمانی که فکر میکردم یعنی در اواخر قاجاریه و کشف نفت؛ که دریافتم موضوع خیلی عمیق تر از این حرفهاست و رو به زمانی خیلی دورتر و ماقبل قجرها و افشاریه در ایران میرسد!
نشانه هایی مرا کشاند تا به سرسلسله ی شاهان صفوی یعنی "شاه اسماعیل اول" که
دین "شیعه دوازده امامی" را در ایران نه رسمی (آنطور که میگویند) که رسما اختراع نمود و در
پی آن نخستین آخوندهای شیعه از سرزمینهای دور (غرب ایران آن روزگار) پدیدار گشتند. از جایی در سواحل مدیترانه به نام "جبل عامل"...!(البته سواحل مدیترانه اش را من کاملا قبول دارم فقط کمی مشکلم با مکان دقیق این سواحل است. من حدس میزنم از جایی در شمال سواحل مدیترانه آمده باشند؛ در محدوده شهر "رم" کعبه ی مسیحیان جهان!... این به عقل من بیشتر جور درمی آید تا سواحل شرقی و جنوب لبنان یا شمال اسراییل امروزی که البته آنرا هم بدلیل نقصان شواهد و ادله کافی نمیتوانم کاملا رد کنم... ولی در ادامه متوجه مبنای این حدس من خواهید شد.)
ولی ابتدا اجازه دهید یک مقدمه کوتاه ولی بسیار لازم راجع به مبحث بسیار مهم "تاریخ
سازی" و تاریخ نگاری برایتان بگویم تا بعد برویم سراغ اصل داستان:
خواننده ی مشتاق اگر از
سر تفنن هم چرخی در این وبلاگ زده باشد، در می یابد که نویسنده اساسا اعتقادی به
جدی بودن و واقعی بودن وقایع تاریخی ندارد و از بن و ریشه با اصالت و صحت داشتن بسیاری از وقایع تاریخی پذیرفته شده مشکل دارد.
چون این کُتُبی که بعنوان "تاریخ" امروز بدست ما رسیده است (منظورم بیشتر تواریخ قبل از صنعت چاپ است گرچه بسیاری از تحولات معاصر هم در همین دسته طبقه بندی میشوند)
توسط کسانی نوشته شده است که نه زمان وجود خودشان قابل اثبات است و نه منابع و
مآخِذی که بواسطه ی آن نسبت به ثبت تاریخ همت گماشته اند.
بعنوان مثال، من در اینجا یک پُست گذاشتم درباره ی "محمد جریر طبری". ایشان که اصلا خودش معلوم نیست وجود
خارجی داشته یا نه و آیا واقعا در فلان تاریخ ادعایی میزیسته است یا خیر صحت سنجی نشده است (لااقل من درجایی ندیدم چنین تحقیقی). و حتی اگر ادعای خود وی را در مورد زمان و محل تولدش قبول کنیم؛ باز هرگز نمی فهمیم که آن اطلاعات و داستانهای تاریخی ای را که برشته تحریر
درآورده از دویست، سیصد سال قبل از زمان حیات خودش و در مکانی کاملا دور از زادگاه
خودش و زیر نام "تاریخ طبری" گردآوری کرده است را چطور و از چه مجرایی بدست آورده است و از چه منابع معتبر و موثقی کسب معلومات کرده
برای "تاریخ نگاری".
حال اگر بیاییم و از یک استقرای منطقی استفاده کنیم، می بینیم کل مستندات تاریخ قدیم همین مشکل اصلی و عمده را
دارند و ما واقعا نمیدانیم این تاریخ را چه شخص حقیقی، در چه سالی و با چه رویکرد و دیدگاهی (توافق یا تخاصم و حب و
بغض) نوشته است. ما فقط یک نام میشنویم به نام "هرودوت" یا "زنوفون". ولی اینکه واقعا ایشان آیا با همین مشخصات وجود خارجی داشته اند و اگر وجود داشته اند، آیا واقعا آنچه دیده و شنیده اند را در "همان تاریخ ادعایی" نوشته اند یا مثلا از اطلاعات دیگری استفاده کرده اند، یا مثلا خواب دیده اند و نوشته اند، یا اصولا بعدها کسی این مطالب را به منظور حب و بغض خاصی نوشته است و به ایشان نسبت داده است. به شخصی مثلا در هزار سال قبل از خودش (که من آنرا بعنوان "تاریخ سازی" تعریف می کنم) را ما هرگز بصورت عینی درنمی یابیم.
و در این
سوژه، من هر چه به ماقبل میروم و به تحولات ایران باستان یا صدر اسلام میرسم بسیار بیشتر برایم این سوالات و صحت سنجی ها مطرح میشود چون در می یابیم که این تاریخ را اصلا خود ایرانیان یا اعراب مسلمان ننوشته اند!!
خیلی راحت در جواب انتقادات و شکیات ما فرضا میگویند اسکندر آمد و همه کتابهای تخت جمشید را سوزاند یا عُمَر همه کتابهای ساسانی را آتش زد! یا فلان و بهمان شاه و طایفه، فلان مدارک معتبر را از بین بردند..!
مثلا خودشان میگویند که هیچ یک از متونی که به نام "متون مقدس" میشناسیم در زمانهای ادعایی شان نوشته نشده اند. و آن نسخ اولیه هم که بعدتر نوشته شده، امروزه دیگر وجود خارجی ندارند و در طول تاریخ از بین رفته اند!
تمام نسخ قدیمی دیگر هم مشکوکند و هرکس چیزی میگوید. درحالیکه اگر واقعا متونی اینقدر مقدس بوده اند که برخی همین امروز هم حاضرند برایش بمیرند! این طبیعیست که انسان توقع داشته باشد، که عده ای بایست چون جان شیرین از آن در مکانی سری و امن حفظ و حراست کرده باشند.
و این شامل تمام نوشته های باستانی هم میشود از نوشته های هومر بگیرید تا زمان چاپ سنگی در قرون پانزده و شانزده و هفده میلادی.
این از کتابهای شناخته شده با نویسنده! کتابهای تحقیقی و تالیفی که اوضاعش بمراتب بدتر است. مثلا کتابهای
تاریخ ایران باستان (عموما تاریخ پیشا-اسلامی و اکثر تواریخ پسااسلامی تا سلطنت
پهلوی) اصلا توسط غیرایرانیان و اصطلاحا مستشرقین اروپایی نوشته شده است! و مورخین معاصر
ایرانی مثل "مشیرالدوله پیرنیا" نیز تنها با استناد بر همان کتب اروپایی ها و نه تحقیقات مستقل، دست به تالیفات زده اند.
بنابراین
مشکل کتابهای تاریخی در مورد کشورها و اقوام خاورمیانه دوچندان است. چون غالبا توسط مردم خود این سرزمینها و خصوصا در زمان
واقعه نوشته نشده است و دیگران هرآنچه دریافتند و پنداشتند یا از ایشان خواستند که
بنویسند و بسازند را بنحوی از تواریخ برجا مانده بر الواح سنگی و گلی و چوبی پراکنده ی درهم و برهم، را بعدها سرهم بندی کردند و در مواردی
خاص حتی برایش شاهد و سکه ای هم یا یافت کرده اند و "منتسب کرده اند" و یا حتی خودشان مشابه ضرب کرده اند و تحویل داده اند.
بعدتر
هم فقط مردمان آن سرزمینها، خودشان از روی دست همان به اصطلاح محققین، مشقی نوشتند و رونویسی کردند و با آب و تاب و طول تفسیر بیشتری تحویل مشتاقان دادند که امروزه ما تحت نام "تاریخ کاملا پذیرفته شده" چون جان شیرین قبول داریم و اصلا به آن کوچکترین شکی هم نمی بریم. درحالیکه در نزد من، چون تقریبا قریب به اتفاق این تواریخ ثبت شده، بدون کوچکترین تحقیقی بیطرف و اثباتی علمی و فنی بوده است، اصلا سندیت
ندارد.
به نظر من، تستهای رادیو کربن روی تمام نوشته های تاریخی هم باید توسط چند گروه از چند جای مختلف انجام شود و هم درصد خطای آن بصورت واقعی بیان شود. آنگاه میتوان تازه با همان درصد صحت و نه صددرصد، زمان یک متن خطی را قبول کرد و تازه بعد از آن باید نشست و سر اینکه چه کسی آنرا نوشته، در کجا نوشته شده و نویسنده از چه منابع موثقی بهره برده بحث کرد!
ولی وقتی به این شکل تاریخ را بررسی نکنید، آنگاه شمای منطقی و "دیرباور" نیز به همین عقیده و نظر من میرسید و به هیچ عنوان به "تاریخ" حتی استناد نخواهید کرد چه رسد به آنکه بخواهید "تعصب تاریخی" هم پیدا کنید و شخصیتی تاریخی را پرستش کنید.
مثلا به نظر من خیلی ساده میشود در نظر گرفت که عده ای مثلا در قرن نوزده میلادی و حتی اوایل قرن بیستم، کنار هم نشسته باشند و فرضا قصه ای از فلان "پادشاهی" در تاریخ بسازند و سپس آنرا به هزینه دولت مطبوع خود چاپ کنند و سپس برایش چندین شاهد زیرخاکی و مسکوک و از این دست هم منتسب کنند تا بتوانند مطامع خود را نزد فلان شاه وقت ایران که غالبا بیسواد یا کم سواد بوده اسا، عملی کنند. آیا این امکان بنظر شما منطقی یا شدنی نیست؟! به نظر من که هست!
تاریخ
ادیان هم دقیقا به همین مشکل دچار است و حتی بسیار بدتر، چرا که در این تاریخ چون بحث
خدا و عالم غیب و باورهاست، غرض و مرض و رؤیا بافی هم تا دلتان بخواهد فراوان است و
هرکسی برحسب عمق تصور خود و یا مأموریت خود، خیالاتی را بافته است و دست نویس کرده است. در بعضی موارد حتی کار به صحبت کردن فلان قدیس با اسب و شیر و
سوسمار هم رسیده است!
بنظرم مشکل اصلی اینجاست که برخی
تاریخ نگاران ایرانی معتبر ما، بدون انجام کوچکترین زحمت و کاوشی برای یافت اسناد
"حقیقی" و موجود و خصوصا "صحت سنجی شده با روشهای علمی مدرن"، تنها از روی یک سری کتب خطی یا چاپی از نویسندگانی که اصل و نسب شان واقعا هرگز معلوم نشده و اعتبارشان بصورت مستق تأیید نشده و مشخص نیست که به کجاها وصل
بوده اند و صرفا بابت اینکه ایشان خود را مستشرق و مورخ عنوان کرده اند، رونویسی کرده اند و احتمالا به این کارشان هم سخت مفتخرند. در حالیکه این روش در تاریخ نگاری بشدت غلط و
زحمتی است به غایت بیهوده و عبث.
بنابراین میخواهم به شما بگویم که ما تقریبا هرآنچه درباره تاریخ جهان، تاریخ ایران باستان و خاصه تاریخ ادیان و اسلام
میدانیم، همه از دم بی تعارف و بی اغراق در مظان شک و تردیدهای بسیار جدی و اساسی است و همانگونه که بالاتر گفتم تا از طرف منابعی مورد
وثوق از چند دانشگاه مختلف بدون اینکه با هم در ارتباط باشند و منفعتی داشته باشند، صحت سنجی علمی اعم از تست "رادیوکربن" (برای مواد عالی) یا "قدمت سنجی بر اساس تابناکی حرارتی" (Thermoluminescence dating یا TL که مخصوص سفالها و مواد معدنی حرارت دیده است) نشوند بر همین اشکال بزرگ باقی خواهند ماند. حتی اگر ده ها سال هم در
موزه های کشورها خاک خورده باشند.
(تازه قابل عرض است که همین تستهای برشمرده نیز نمیتوانند فرضا "قدمت یک نسخه خطی" را نشان دهند! مثلا اصالت خط یا طرحی که روی پوست جانداری نوشته یا کشیده شده باشد، تنها با دانستن زمان مرگ آن جاندار از روی تست رادیو کربن کولاژن پوست، اصلا قابل اندازه گیری نیست و فقط تاریخ همان پوست، قابل اندازه گیری است و مثلا اگرخوشنویسی در قرن شانزدهم یک پوست دباغی شده ای که مربوط به قرن ششم بوده و در کاخی، صندوقی جایی پیدا کرده باشد و روی آن خوشنویسی یا طراحی کرده باشد، ما امروزه هرگز نمی توانیم با اطمینان قدمت آن نقش یا خط را با روش رادیو کربن از آن پوست تفکیک کنیم و مثلا بگوییم قدمت پوست 1500 سال و قدمت طرح روی آن 500 سال است و تنها با قیاس و تطبیق میتوانیم "حدسکی" بزنیم. همین!)
بخاطر اهمیت این موضوع باز دوباره میگویم و تاکید میکنم و اصرار دارم که
«تمام به اصطلاح "شواهد تاریخی" که امروزه در موزه های دنیا در معرض دید قرار دارد، اصلیت یا جعلیت اش باید حتما "تست علمی" شود آنهم با مدرنترین شیوه ها و وسایل موجود توسط کارشناسان
بیطرف و خبره که از قبل هم اطلاعاتی یا پیش داوری هایی نداشته باشند وگرنه هرگز آن "اوبژه ها" قابل استناد نیستند، "به هیچ وجه" قابل استناد نیستند!»
بگذارید در اینجا در همین رابطه برای شما مثالی بزنم:
بعنوان
مثال، شما فرض کنید من نوعی میخواهم به قصد منافع شخصی و خانوادگی طولانی مدت و
سود کلان و گرفتن بخشی از باغات یا زمینهای مرغوب، برای ساکنین یک روستای واقع در حاشیه یک شهر بزرگ که میدانم آینده دار است و قابلیت تبدیل به منطق ای توریستی دارد، برنامه ریزی کنم. برای این منظور"تاریخ سازی" یکی از بهترین راه ها با کمترین ریسک ممکن است.
حال تنها لازم است که ابتدا بدهم چهار تا داستان پرطمطراق حماسی یا اشک آور را در
قالب یک "کتاب خطی" برایم روی کاغذ کاهی قدیمی خوشنویسی کنند که اسم اجداد من در آن داستانها باشد، بعد برای محکم کاری کار بروم و یکی دو عدد سکه مسی و برنزی هم از قاچاقچی های آثار باستانی بخرم و یکی دو نمونه کاردستی چوبی و سنگی که نام جد من بر آن جکاکی شده است را هم کنارش
بگذارم و همه آنها را ببرم و دو سه جا زیر خاک مدفون کنم و نقشه ی محل دفن آن اشیاء و کاغذ ها را بکشم! سپس فقط کافیست کاری کنم
که اهالی روستا آن نقشه ی گنج را پیدا کنند و دیگر کار تقریبا تمام است. من پس از مدتی سر و کله ام پیدا میشود و به استناد به آن اسناد قدیمی و معتبر! و با ساخت و پاخت و رشوه به فرماندار و بخشدار و دهدار، آن زمینها و باغهای مرغوب را در دل آن روستا صاحب میشوم و چه بسا با بدست آوردن دل اهالی رئستا، دهخدایی چیزی هم بشوم و کلی کلفت و نوکر مفت هم پیدا کنم...
بله عزیزان من! این میشود سند سازی برای تاریخ آن روستا
که دهها سال بعد تقریبا همه مردم به آن اقتدا خواهند کرد و در کتابهای تالیفی شان خواهند نوشت... مطمئنا عده ای هم یافت خواهند شد که برای این تاریخ جعلی من، از جانشان هم بگذرند و بر شکاکین حمله آورند و با فحش و ناسزا و کتک! مشایعتشان کنند...
حال تازه این مثال من، درمورد یک شخص حقیقی کلاش بود با بودجه ای محدود و اندک، که تنها دنبال نفع شخصی و فرضا گرفتن ملکی یا باغی از آن روستا بود. حال بیایید فکرش را بکنید که یک کشور یا یک پادشاهی بزرگ با بودجه های هنگفت و مطامع بزرگ و غارتهای کلان بخواهد چنین بلایی را سر یک بلاد و کشور دیگر بیاورد!
آیا او نمیتواند هزاران مدرک و سند جعلی تاریخی و دینی دست و پا کند تا آن ملت و آن حکومت را استحمار کند و سپس با روشهایی حیله گرانه که قبلا در آن اسناد جور کرده بود ایشان را به تحجر و عقب ماندگی وا دارد و بدین ترتیب منابع ارزشمندشان را غارت کند و به یغما ببرد؟! اصلا سوال اصلی اینجاست که چرا نباید اینکار را بکند؟! بالطبع روشی بسیار بسیار راحت تر و کم دردسرتر است نسبت به جنگ و فتح و خونریزی و غیره. اینطور فکر نمیکنید...؟
آری دوستان عزیز؛ با ذکر
این مقدمه فقط خواستم بصورت موجز برایتان بگویم که برای شما هم:
1- منطق
رویدادها و امکان
سنجی عقلی آنها از بعد امکانات و شرایط
2-
انگیزه های عقلی پشت یک واقعه و شیوه ی ثبت آنها
3-
حقیقی و قابل اثبات بودن زمان ثبت آنها
بایست بسیار
مهم تر و مقدم باشد بر دیدن فلان مدرک تاریخی بعنوان سند حقیقی که در
فلان موزه وجود دارد و واقعا شما نمیدانید اصالتش آیا تایید علمی شده است یا خیر. چون همه ی آنها میتوانند ساختگی و جعلی و دروغین باشد.
و ضمنا بدانید که "موزه داری، یک بیزنس است". اگر باور ندارید کافیست تا سری به موزه "توپکاپی" در استانبول ترکیه بزنید تا به شما در آنجا ریش محمد پیامبر اسلام و ذوالفقار علی و صندوقچه و تن پوش فاطمه و ... را نشان بدهند تا حظ کنید!! (سوء استفاده از سادگی عوام برای درآمدزایی یا "کلاشی محض".).
پس در نهایت، با این همه تاکید و الزام؛ نتیجه میگیریم که:
«تاریخ
سازی، یک شیوه ی بسیار عملی و ساده است به قصد فریب یک قوم یا یک ملت از برای دوشیدن همه جانبه
ایشان که منطقا می تواند متضمن منافع بسیار عظیم اقتصادی و سیاسی برای آن تاریخ سازان در طولانی مدت باشد».
////////////////////////////////////////////////////////
باری!
با ذکر این مهم که ذکرش را بسی واجب میدانستم، میروم به سراغ "بنی جسریت ها" ی واقعی خاورمیانه:
قبل از هرچیز لازم بذکر است بگویم که این تحقیقات من که در ادامه میخوانید سراسر اینترنتی است که هم سطحی است و هم ناقص و هم خود در مظان اطلاعات ناموثق! ولی بیشتر قصد من از این نوشتار، انگیزه دادن و برانگیختن محققان جدی است در این حوزه برای تحقیقات بیشتر و دامنه دارتر در کتابخانه های در دسترس شان در کشورهای جهان اول.
یکی از اولین یافته های من در ارتباط با زنان قدرقدرت مشاور سلاطین و مخفی مانده در تاریخ، بانویی است به نام "تئودورا مگال کومنن" از خاندان کومننوس (The House of Komnenos) که با
توجه به یافته های من، معادل مادر "بنی جسریت ها" در خاور میانه است.
از او
که با لقب "دسپینا خاتون" یاد میشود (یک کنیه عجیب برگرفته از واژه "دیسپاتیک" به معنی مستبد یا ارباب) اصلا اطلاعات درست و موثقی در دست
نیست. و همینقدر گفته شده که وی دختر "ژان چهارم"، سلطان "ترابوزان" (یندری در شمال غرب ترکیه امروزی) بوده که پدرش او را به عقد و ازدواج یک سلطان در سلسله "آق قویونلو" به نام "اوزون حسن" در می آورد.
وجود
این شاهدخت که باوجودیکه همسر یک غیر مسیحی میشود ولی اجازه می یابد که برای خودش دم و دستگاه کشیش و کلیسا هم به قلمرو آق قویونلو ها بیاورد؛ به این دلیل اصلی برای من بسیار بسیار مهم است که
دختر او "مارتا"، مادر "شاه اسماعیل صفوی" است!
شاه اسماعیلی که با او اساسا پای شیعه گری و
ملابازی در محدوده ی جغرافیایی ایران باز شد. (تصویر زیر)
 |
ایشان با این موی سرخ و چهره کامل غربی، "شاه اسماعیل صفوی" تشریف دارند که برای ما شیعه گری و آخوندسالاری را لقمه گرفتند. باورتان مبشود وی این شکلی بوده باشد؟! چهره داد میزند اروپایی است (پرتره را یک نقاش ایتالیایی از وی کشیده است) |
اولین آخوند ایران (جهان) نیز به نام "المحقق الکَرَکی" (Al-muhaqqiq Al-karaki) را هم شاه اسماعیل به ایران ایمپورت میکند! یعنی از خارج وارد شد. به ما که میگویند از جایی در نزدیکی دریای مدیترانه به نام "جبل عامل" که ظاهرا کندوی ملایان شیعه بوده است که البته من آنرا چندان باور نمی کنم چون کندوی شیعه زیر چشم حاکم مسلمان مقیدی مثل سلطان محمد فاتح در اساس خیال پردازی است. و ضمنا من مانده ام سخت در عجب که ملایان شیعه اصلا کنار دریای مدیترانه در لبنان امروزی چه میکرده اند؟! مگر اینها تخم و ترکه حجازی و عراقی نداشته اند؟ از شانس ما هیچ نقش و پرتره ای هم از این آخوند "کرکی" وجود ندارد ولی از آنجایی که میگویند ایشان مال طرفهای مدیترانه بوده، پس لابد ایشان با توجه به آب و هوای آن منطقه باید موبور و چشم روشن بوده باشد! یک آخوند مسیحی نما!
...کجا بودیم...
آری داشتیم راجع به ارباب همه نسوان قدرتمند دربار پادشاهان و در حقیقت شاه سازان مخفی (بنی جسریت ها) که به عقیده من "دسپینا خاتون" می باشد صحبت میکردیم و میگفتیم که وی یک مسیحی معتقد بوده تا جاییکه کلیسا سازی هم در میکرده است در اوایل ورودش به شمال غرب ایران امروزی (قلمرو آق قویونلو) ولی با اینحال در کمال تعجب می بینیم که وی بعدها دخترش "مارتا" را که "به اصطلاح" مسلمان شده و نامش به "عالم شاه بیگِم" تغییر کرده است را به تربیت نوه ای می گمارد که او به جان نیاکان بدبخت ما ایرانیها بیفتد تا آنها را بزور شمشیر "شیعه دوازده امامی" کند!! (داستانهای آدمخواری این شیعه کنندگان نیاکان ما در صقحه ویکی پدیای "شاه اسماعیل یکم" هم خواندنی است حتما بخوانید. ) ...این نام "بیگُم" را هم بعنوان کلید واژه داشته باشید تا بعدا با آن زیاد کار داریم...
متاسفانه از سرکار علیه "دسپینا خاتون" یا همان "تئودورا" دختر "جان سیاه" (یا "کالوژان" یا "ژان چهارم")، شاه "ترابوزان" جز پرتره ای که ذیلا می بینید، اطلاعات زیادی در فضای مجازی موجود نیست (یا نباید باشد) ولی من از طرف خودم، بدینوسیله ایشان را برای اولین بار به عنوان:
معادل حقیقی "بزرگوار مادر" گروه زنان قدرقدرت تاریخی یا همان بنی جسریت ها "The Bene Gesserit Reverend Mother" در رمان زیبای "DUNE" فرانک هربرت معرفی می کنم.
ایشان در حقیقت کسی بود که مذهب "شیعه اثنی عشری" را در جهان پدید آورد و افسانه ی "مهدی موعود" را ساخت و پرداخت. (احتمالا تنها شیعه "واقعی" جهان "زیدیه" است و شیعه های "نِزار اسماعیلیه" و "اثنی عشری" جعلی و ساختگی هستند).
پس اگر شیعه هستید، لطفا جلوی "بزرگوار مادر مسیحی" شیعیان دوازده امامی جهان تعظیم کنید!! >>>
 |
دسپینا خاتون. مادربزرگ شاه اسماعیل صفوی |
درست است که این ادعای بزرگ و وحشتناکی است ولی در ادامه می بینید که من دلایل محکمی دارم که مو لای درزش نمی رود و من هرگز سعی نمی کنم خواننده خد را بدون مدرک منطقی، گمراه کنم.
پس هم اینک دلایل خود را برای این نظر فوق جنجالی و این کشف راز بیلیون دلاری "چگونگی پیدایش به یکباره شیعه دوازدهی در سپهر تاریخ ایران زمین" و سپس حراست از آن توسط شخصی به نام "دسپینا خاتون" (تئودورا ی مسیحی) و شبکه ی زنان قدرتمند پس از خودش (بگوم ها = بیگم ها) را فهرست وار ذیلا عنوان میکنم:
1- اینکه یک مذهبی وجود خارجی داشته باشد (شیعه دوازدهی) ولی تنها ششصد، هفتصد سال پس از بوجود آمدنش تازه بخواهد مرید و هوادار جمع کند آنهم در هزاران کیلومتر دورتر از محل پدیدآمدنش؛ به خودی خود، اساسا پدیده ای بسیار بسیار نادر، عجیب، غریب، ناممکن و باورنکردنی است؛ البته مگر در یک حالت.
مگر آنکه برای آن مذهب خاص، کسی/کسانی تکنیک "تاریخ سازی" را که بالاتر توضیح دادم، اعمال کرده باشد/باشند؛ یعنی برای اثبات وجود آن دین یا مذهب خاص، اسنادی "جعل" و پردازش شده باشد. و لازم به گفتن نیست که ما در تاریخ بجا مانده، هیچ کجا، هیچ حکومتی با ادعای عقیده به "شیعه دوازده امامی" و "عقیده مند به امام غائب"؛ پیش از حکومت صفویه "هرگز" نمی شناسیم.
(در پرانتز بگویم که باز به احتمال بسیار قوی؛ امام غائب از روی "کالکی" (کلکی) هندوان کپی برداری شده است. مردی که تجسم آخر "ویشنو" خدای هندوان است و در هنگام ظهور، سوار بر اسب سپید و با ضرب شمشیر، عدل و داد را بر جهان پر از فساد، حکمفرما میکند). (تصویر زیر)  |
"کالکی" هندوان. مصلح آخرالزمان |
2- مذهبی جدید به نام "شیعه دوازدهی" آنهم با یک "امام زنده ولی غایب" برای ایرانیان پدید می آید صرفا برای تهییج جوانان و نفرگیری و تشکیل لشگرهای رزمی از ایشان برای آن مُصلح آخرالزمانی (مهدی موعود) و سپاهی پرشور و مشتاق در مقابل "کفار" سنی مذهب بمنظور جلوگیری از گسترش روزافزون قلمرو "عثمانی" به قلب اروپا در سده ی پانزده میلادی که با این مذهب نو، یک جبهه ی عظیم در شرق قلمرو "سلاطین عثمانی" یعنی سرزمین ایران ساخته میشود.
این لشگر از جوانان "نو دین" (که در حقیقت نمیدانیم آیا همسان نیروی های "ینی چری" (نو چریک) عثمانی بودند که به زور از خانواده هایشان جدایشان میکردند و به ارتش ملحق و برای جنگ در جبهه ی غربی (اروپا) فرستاده میشدند یا با وعده و وعید بهشت و مهدی موعود، شستشوی مغزی شان میدادند...که البته منطقا این دومی محتمل تر است)، در ابتدای شکل گیری، نه توپخانه ای داشتند و نه آموزش رزم دیده بودند و نه از لحاظ تعداد و ادوات اصلا قابل قیاس با ارتش نیرومند و آموزش دیده ی عثمانی بودند؛ ولی با اینحال بصورت بی محابا و جسورانه دست به سلسله حملاتی به ارتش عثمانی یعنی قویترین ارتش آن روزگار زدند!! (برای همین است که شستشوی مغزی را مقدم تر از سربازگیری اجباری میدانم؛ ولی احتمالا هر دو شیوه اعمال میشده است).
آغاز این سلسله حملات که به "جنگ چالدیران" مشهور است، در سال 1514 میلادی به فرماندهی نوه ی دسپینا خاتون (پسر مارتا: اسماعیل یکم) آغاز شد و بالطبع شکست سختی هم خورد و تبریز توسط عثمانی اشغال شد و خود اسماعیل هم مجروح شد!
درحقیقت تا به امروز هیچکس دقیقا نمی داند اصلا این جنگ بین ایران و عثمانی که هر دو در ظاهر مسلمان بودند؛ به چه خاطر انجام شده است!؟ ولی من امروز در همینجا برایتان میگویم:
"چون دسپینا خاتون مسیحی و دخترش در حقیقت می خواستند مانع پیشروی عثمانی ها به سمت جبهه غرب و تسخیر قلب اروپای مسیحی شوند" و با اینکه ایرانیان "نو دین" در جنگ شکست سختی خوردند که کاملا محتوم بود، ولی در اصل ایشان در این هدف حیله گرانه خود بسیار موفق عمل کردند و با تحمیق ایرانیان، قسمت اعظم نیرو و توان ارتش عثمانی و سلطان سلیم عثمانی در جبهه غرب را مشغول بخود کردند و ایشان را از پیشروی بازداشتند. ( این روش عالی و تست شده بین ایران و عثمانی را بعدها باز هم اروپاییان بصورت کاملا موفقیت آمیزی در قرن بیستم بکار بردند. یعنی با کشیدن پای شوروی و استالین به جنگ دوم جهانی، ارتش هیتلر را مجبور به جنگ در دو جبهه شرق و غرب و عدم تمرکز در جنگ کردند و در حقیقت از سمت شرق (که اصلا هدف ارتش نازی ها نبود)، به ایشان "زخم کاری" زده و شکست را به ارتش هیتلر تحمیل کردند).
بدین ترتیب، به نظر من "مسیحیان و اروپائیان" امروزه باید بسیار بسیار مدیون و منت دار همین لشگریان "نو دین" شاه اسماعیل یعنی "شیعیان دوازدهی ایرانی" باشند که اگر ایشان نبودند احتمالا امروز ایشان داشتند و به سمت "عربستان سعودی" دولا و راست میشدند و مراتب خاکساری شان به آل سعود را با نماز به کعبه بجا می آوردند...
چرا میگویم شخص "دسپینا خاتون" یا احتمالا شبکه سری اش پشت حمله چالدیران بود؛ چون تنها کسی که بیشترین زخم را از عثمانی خورده بود و انگیزه لازم و کافی و کینه ای سخت را برای حمله به عثمانی داشت، ایشان بود. چرا که قبلا "سلطان محمد فاتح" (سلطان عثمانی)، "دیوید" شاه ترابوزان و عموی او را کشته بود و کل خاندان کومننوس را قتل عام کرده بود و بدینوسیله به پادشاهی خاندان ایشان بر شمال ترکیه امروز پایان داده بود...
ضمنا از بُعد دینی و عقیدتی هم باید گفت که او یک مسیحی مقید تمام عیار بود و دشمن شماره یک مسلمانان عثمانی که زمانه به او را یک هدیه بزرگ داده بود و آنهم نوه ای بود که "شاه ایران" شده بود. شاهی که تنها میشد با یک اسلحه قوی یعنی "یک امام غائب" در دینی ساختگی به نام "شیعه دورزادهی" جوانان را به جنگ با دشمن کافر ترغیب و تهییج کند.
 |
فِرِسک جورج قدیس و شاهدخت. اثر پیزانلو. جالب است که در این تصویر، سنت جورج با چهره ای زنانه مصور شده است (ارتش سری زنان) و در کنار شاهدخت ترابوزان هر دو به سمت راست خود نظر دارند. اگر روی انسان به سمت شمال زمین باشد، سمت راست همیشه مشرق زمین است! پس سنت جورج و دسپینا رو به مشرق دارند و آنجا افرادی بالای دار معلق هستند. در توضیح اثر آمده که در قسمت چپ اثر، یک اژدهای کشته شده هم وجودداشته که بخاطر نم دیوار امروزه دیده نمیشود و می دانیم که اژدها هم نماد مشرق زمین است بنابراین جهت دید آنها درست است... |
3- "دسپینا خاتون" بقدری شخصیت مهمی برای مسیحیان و کلیسای آن دوران است که یکی از بزرگترین نقاشان آن روزگار، یعنی "پیزانِلو" پرتره ای از او را در کنار سنت جورج، "شهید اول مسیحیان جهان" بر دیوار نمازخانه کلیسای "سنت آناستازیا" در "ورونا" شمال ایتالیای امروزی ترسیم میکند! و این "فِرِسک" یا دیوارنگاره بقدری مهم است که امروزه بعنوان سرآمد "هنر نقاشی گوتیک" شناخته میشود. (ضمنا بگویم که این سنت جورج بقدری در فرهنگ انگلیسی مهم است که روز 23 آپریل هر سال به بزرگداشت او جشنی در این کشور برگزار میشود و نماد او که صلیبی سرخ بر بستری سپید بوده است هم پرچم انگلیس است و قسمت اصلی "یونیون جک" یا پرچم UK). (تصویر پایین).
بنظر شما یک شاهدخت معمولی ترابوزانی که تنها هنر ثبت شده اش در تاریخ ثبت شده ی زندگانی اش اینست که رفته و همسر یک "آق قویونلو" به نام "اوزون حسن" شده است، چرا باید اینقــــــــــــــــــــــــدر از نظر کلیسا، مهم و در حد جورج قدیس باشد که حامی و ولی نعمت (Patron) چند کشور از جمله پادشاهی "بریتانیا" ست؟! (در ادامه بیشتر توضیح میدهم).
آیا منطقا جز اینست که او اصلا و ابدا آنگونه که قصد وانمود کردنش را دارند، یک شاهدخت ساده و معمولی نبوده است و او احتمالا یک نقش بسیار بسیار مهم در تاریخ مخفی جهان داشته است؟ تاریخی که از روی قصد و عمدا خواسته اند مخفی بماند چون با ناجوانمردی و دسیسه و دین سازی و تاریخ سازی جعلی همراه بوده و حتی امروز هم آن دین و آن سیاستهای مخفی بانی اصلی وجود بسیاری حکومتهای مستبد و همینطور بحرانساز منطقه ای و جهانی است؟ آیا او ("دسپینا خاتون") با نقشه هایش در حقیقت و نه در افسانه ها، "منجی حقیقی مسیحیان عالم" و نجات دهنده ی ایشان از دست اژدهای واقعی (مسلمانان عثمانی) نبوده است؟
4- بااینکه حتی از نامه نگاریهای شاه دیوید عموی "دسپینا" نیز در تاریخ یاد شده است ولی در هیچ منبعی نه سندی در مورد فعالیت های "دسپینا" پس از مرگ شوهرش "اوزون حسن" می بینید و نه سال فوت و شیوه ی مرگ او. (که این خیلی عجیب است برای یک شخصیت مهمی مانند او). من البته احتمال میدهم تمام مدارک را یا عمدا امحا کرده اند یا در جایی مخفی... تنها از قول یک ایتالیایی ناشناس گفته شده که مقبره او در سال 1507 مشاهده شده در کلیسای سنت جورج (باز هم در اینجا نام جورج قدیس در کنار دسپینا آورده شده است و این نشان اهمیت وی در حد این قدیس مهم است). در شهر "دیاربکر"! (حالا چرا دیاربکر؟!). بهرحال از آن مقبره "ادعایی" هم امروزه دیگر اثری موجود نیست و [ما نمیدانیم به چه علت] گفته اند که در سال 1883 میلادی آن قبر بالکل تخریب شده است. و این باز بیشتر به راز و رمز و معماهای این داستان شگفت انگیز می افزاید!
 |
نماد جورج قدیس که نه تنها نقش پرچم انگلیس است که در پرچم گرجستان نیز 5 بار تکرار شده و در پرتغال هم پاس داشته میشود و هم او بهمراه اژدهای دوسر، "نشان امپراطوری روسیه" نیز هست! |
5- اینکه چرا می اندیشم "دسپینا خاتون" نه تنها این "شیعه دوازدهی" را بتنهایی خلق و اداره نکرد و مهمترین کار وی تاسیس شبکه ای از زنان قدرتمند در دربار پادشاهان بود، به این دلیل مهم است که زنان سلسله صفویه بصورت خیلی عجیب و دور از ذهن و کاملا برخلاف سلسله های پادشاهان مسلمان چه قبل و چه پس از خود، مثل افشاریه و زندیه و قاجاریه و حتی پهلوی، زنانی بسیار توانگر، سیاستمدار و مهم و تاثیرگذار بودند بقسمی که نامشان در تاریخ جاودان شده است و اکثر آنها هم لقب "بیگُم" یا "بگوم" (Begum) را یدک می کشیدند.
برای همین است که معتقدم "بیگُم" ها در تاریخ تقریبا همگی (غیر از چند استثنا شاید) عضو همین شبکه مخفی قدرتمند زنانه بوده اند که مؤسس آن شخصی نمی تواند باشد جز آرایش دهنده جنگ با عثمانی چه در زمان آق قویونلو و چه پس از آن یعنی "دسپینا خاتون" مادر مارتا که وی ظاهرا اولین "بگوم" تاریخ بوده است (وی آنگونه که گفته شده در سال 1460 میلادی بدنیا آمده است و نامش را بعدها از مارتا به "عالم شاه حلیمه بگوم" تغییر داده است) و به احتمال بسیار قوی حدود یکی دو قرن، سیاست های خاورمیانه و هندوستان در ید اختیارشان بوده است.
شبکه ی "بیگُم" ها پس از "دسپینا خاتون" با زنان قدرتمند زیر ادامه یافت (احتمالا خدیجه خاتون، خواهر شوهر او و همسر "شیخ جنید" و مادربزرگ پدری "شاه اسماعیل" اولین هوادار طریقت "دسپینا خاتون" باشد چون او اولین نفری بود که نامش را به "خدیجه بیگم" تغییر داد و "شیخ حیدر" پسرش نیز به احتمال قوی اولین نمونه شیعه دوازدهی که نتوانست موفق عمل کند و در یک نبرد کوچک کشته شد) :
"تاجلو بیگم": همسر شاه اسماعیل یکم و مادر شاه تهماسب یکم. وی جنگجو و شمشیر زن بود! (واقعا باورکردنی نیست که همسر یک "شاه شیعه" در جنگ شمشیر بزند. حداقل برای ما ایرانیان ساکن در یک حکومت شیعه، این قضیه، حتی تفکرش هم "قفل" است!).
"سلطانم بیگم": همسر شاه تهماسب یکم صفوی و مادر شاه اسماعیل دوم و مادربزرگ شاه عباس یکم. گفته شده است که وی یکی از قدرتمندترین زنان سلسله صفویان بود که 45 سال ملکه ای قدرقدرت بود به قسمی که حتی برای خود در دربار، "دادگاه سلطنتی مستقل" هم داشت. (تمام اینها همین امروز نیز پس از قریب پانصد سال هنوز برای زنان ما قفل است!).
و سپس "گوهر سلطان بیگم" و "دلارام بیگم" و "پری پیکر بیگم" و دهها و صدها بیگم قدرتمند دیگر که همین که نامشان در تاریخ بعنوان زنان مهم دربار ثبت است خود دلیلی محکم بر وجود یک چیز ورای روابط معمول شاه مسلمان همه کاره و ملکه در پستو و هیچ کاره است...
البته مطمئنا در طول زمان انشعاباتی در این شبکه "بگوم" ها حاصل شده است که یکی از اصلی ترین آنها خالقین " بابیه و بهائیت" و یکی دیگر هم، خالقین "شیعه نزار اسماعیلیه" هستند که در امتداد این متن، بیشتر توضیح میدهم. برخی از لیست ایشان ("بیگم" یا "بگوم" های مهم تاریخ) را در این صفحه به نظاره بنشینید. (برای عدم تطویل این مقاله، تحقیق در مورد دیگر "بیگم بانوان" را بعهده خود خواننده ی مشتاق میسپارم)...
6- میدانیم که مسلمین دوبار به صورت عمده به قلمرو اروپا حمله کردند. بار اول در قرن هشتم میلادی 711 تا 720 میلادی از جنوب اروپا و از طریق تنگه جبل الطارق که نام "فتح آندلس" را روی آن گذاشتند و در آن تقریبا کل شبه جزیره ایبریا (اسپانیا و پرتغال کنونی) و بخشهایی از جنوب ایتالیا و فرانسه کنونی را تسخیر کردند ولی بابت مشکلات لجستیکی و بُعد مسافت شکست خوردند و اروپاییها زمین خود را بازپس گرفتند و بار دوم هم در قرن پانزدهم و اینبار از شرق اروپا و فلات آناتولی اقدام به تسخیر بخشهای شرقی اروپا یونان و آلبانی و ... کردند که اگر پای ایشان به رم میرسید، رسما کانون مسیحیت را در اروپا از پا در می آوردند.
مطمئنا اگر آنها می توانستند با اقوام تُرکی که در شرق قلمروشان منزل داشتند مثل "قره قویونلو" و "آق قویونلو" ائتلاف میکردند و ارتش خود را بزرگتر مینمودند، یا لااقل از طرف ایشان تهدید نمیشدند، حتما به این مهم دست می یافتند. اما با اختلاط آن اقوام در یک پادشاهی جدید با دینی نو به نام صفویه، نه تنها رسما بحث ائتلاف و رفع تهدید از سمت شرق کنسل نشد که برعکس ایشان (عثمانی ها) مورد حملات سازماندهی شده و بزرگتری از طرف صفویان "نو دین" قرار گرفتند و با وجودی که آنان را در ابتدا شکست دادند ولی بالطبع چون در جبهه غربی شان دچار تزلزل فرماندهی و کمبود نیرو شده بودند، هیچ فتح الفتوحی پس از شروع جنگ با صفویه بدست نیاوردند.
و همان صفویان شکست خورده بعدها در زمان "عباس یکم" خود را مهیاتر کردند و در سال 1639 نیروهای عثمانی را در جبهه شرقی شکست دادند که منجر به عقد "عهدنامه زَهاب" شد. و از آن طرف هم چند سال پس از شکست در جبهه شرق، ائتلافی در اروپا در اواخر قرن هفدهم شکل گرفت (اتحاد مقدس) که عثمانیان را در نبرد "زنتا" (مکانی در مجارستان فعلی) برای آخرین بار شکست سختی دادند و آن نبرد هم در نهایت منتج به امضای "پیمان کارلویتس" برای ترک مخاصمه بین عثمانی و اروپا شد و با آن پیمان، ایشان برای همیشه از سمت جبهه غربی هم شکست خوردند و آن آغازی شد بر زوال کلی امپراتوری بزرگ عثمانی و همزمان شکل گیری پادشاهی "هابسبورگ" در اروپای مرکزی.
7- در تاریخ سفرنامه هایی ثبت شده است از سفیران ونیز به محدوده ایران و آسیای صغیر در سده های پانزدهم و شانزدهم که این سفیران یکی از ماموریتهای اصلی شان در صورت موفقیت، برانگیختن ارتشهای شرق قلمرو عثمانی، علیه ارتش عثمانی بوده است (تحقیق بیشتر: کتاب "سفرنامه های ونیزیان در ایران". ترجمه منوچهر امیری. انتشارات خوارزمی 1349) . یکی از مهمترین ایشان سفیری بود به نام "کاترینو زنو" که خواهرزاده ی "دسپینا خاتون" معرفی شده است (درحالیکه من فکر میکنم این نسبت فامیلی صرفا حیله ای بوده که ملکه بتواند با وی ملاقات کند چون "اوزون حسن" ظاهرا اجازه دیدار همسرش با غریبه ها را نمی داده است) پس از ملاقات با ایشان؛ خود در یادداشتهایش به این معترف است که در حقیقت این "دسپینا خاتون" جوان بوده که "کاترینو زنو" را بهانه قرار میدهد تا همسرش "اوزون حسن" را به جنگ با عثمانی ها ترغیب و تشویق کند در صورتیکه شاه آق قویونلو، خود هرگز تمایلی به چنین جنگ از پیش باخته ای نداشته است. (صفحه 228 کتاب "سفرنامه های ونیزیان در ایران").
پس بانویی که در جوانی چنین قدرتی داشته است که یک شاه کوچک را به جنگ با ارتش مهیب عثمانی ببرد عملی که نتیجه ی شکستش از پیش مشخص بوده و تو گویی به "طلسم کردن" شاه بیشتر می ماند تا تشویق وی و در نهایت هم خودش اسیر و یا کشته نشود، مطمئنا میتوان انتظار داشت که این بانو در میانسالی و کهنسالی، قدرتی بمراتب بیشتر و عظیم تری در اتخاذ تصمیمات بزرگ و حیاتی برای غلبه بر عثمانی ها در سر پرورانده باشد. تصمیماتی نه موقت و سست بلکه چنان عمیق که همیشه بتوان روی آن حساب کرد. یعنی جنگی که نه بین دو قوم واقع شود که بین دو دین یعنی "شیعه دوازدهی" و "مسلمین عثمانی" دربگیرد.
8- هیچگاه اعراب مسلمان و مفتی هایشان در خاستگاه جهان اسلام یعنی عربستان سعودی و مهمترین کشور مسلمان یعنی مصر، هیچگاه "شیعیان دوازدهی" و کلا مشتقات "اسلام سنتی" را حتی "مسلمان" فرض نکرده اند تا همین امروز چه رسد به آنکه آنرا شعبه از اسلام بدانند. و همیشه در اصالت آن تشکیک آورده اند و احادیثشان را جعلی خوانده اند. علاوه بر این از ایشان در بسیاری موارد با عناوین توهین آمیزی مثل "رافضی" یا بدعت گذار و رد کننده ی دین اصلی (اسلام) یا "مشرک" نام برده اند. در صورتیکه اگر این مدل شیعه، قدمتی واقعی میداشت و اسناد محکمی بر آن مترتب بود، آنها نیز "شیعه دوازدهی" را هم چون "شیعه زیدیه" بعنوان یک فرقه ی مسلمان قبول میکردند.
از همین دلیل هم می توان به "جعلیت تاریخی" و یا "عدم قدمت حقیقی" این مدل شیعه، تا حد زیادی پی برد. خاصه اینکه بسیاری از اعمال و مناسک شیعیان دوازدهی مثل پرستش قبور فرضی امامان و امام زادگان یا شکنجه بدنی خود در کارناوالی مذهبی و عزا و مرثیه سرایی برای علی و خاندانش (پرستیدن ائمه) و قائل شدن جایگاهی بر ایشان حتی بالاتر از پیامبر اسلام و پدیده ی عجیب "معصومیت امامان" و از این دست رفتارها؛ اساسا از دید مسلمانان، خود عین کفر و مظهر شرک و جهل است و اینگونه آیین ها و مراسم را ایشان همیشه نهی و نکوهش کرده اند.
9- روحانیون شیعه دوازدهی (آخوند) همواره تا امروز در اروپا بزرگ داشته میشوند! این آخوندها تا شکمشان آماس میکند و معده شان نفخ، بجای اینکه سراغ حرم های امام هایشان که مدعی "شفا دادن" هستند بروند، بدو بدو سوار طیاره شده، در فرودگاه لندن یا فرانکفورت پیاده میشوند برای مداوا زیر نظر معروفترین پزشکان! جدای از این آنان بزرگترین کانونهای تبلیغی شیعه دوازدهی را در کشورهای قاره اروپا دارند.
شما به من بگویید که واقعا دلیل این عشق زائدالوصف و عجیب اروپاییان مسیحی به این موجودات پشمالوی مشمئزکننده ی چندش آور و از منظر دین ایشان "کافر" چیست؟!
آیا دلیل حمایت این "مسیحیان"، از ملاهای یک دین کاملا مغایر دیگر واقعا جز اینست که ایشان (آخوندها) برایشان تنور ناندانی هایشان را در خاورمیانه همواره گرم و داغ و پُر نان نگاه می داشته اند و می دارند؟!
و جز اینست که آخوندهای معاصر کاری کرده اند که خود "ملت ایران" از مواهب استفاده از منابع طبیعی شان همواره بدور بمانند و آنگاه در عوض اروپائیان ثروتمند و بی نیاز از انرژی سوختهای فسیلی خاورمیانه شوند؟
و بالاخره جز اینست که در بزنگاه های تاریخی با تهییج جوانان ایرانی به حمله به دشمنان مسلمانانشان (عثمانی)، در حقیقت محافظین بی جیره مواجب "کلیسا" در آن مقاطع حساس و تعیین کننده ی تاریخ (قرن شانزدهم) بوده اند؟
برای من که این ادله بسیار منطقی است و بگمان من باید هم حسابی به این موجودات متحجر و عقب مانده برسند و مدام تر و خشک شان کنند.
10- براساس علوم تجربی که بشر هزاران سال است آنرا فراگرفته است عمر انسان محدود است و بعنوان مثال بالاترین عمری که برای یک انسان ثبت شده است کمتر از 123 سال است و اینکه بیایی و به عوام قول دهی که انسانی که بیش از هزار سال است غایب (مخفی) بوده و قرار است روزی دوباره برگردد و همه چیز را درست کند؛ نه امکان عقلی و علمی دارد و نه اصلا بحثی جدی است و یک شوخی شرم آور است. ولی بهرحال عنوان کردن چنین چیز عجیبی به نظر من تنها دو حالت دارد: حالت اول بصورت تمثیلی و ماورایی (الهی) بکار میرود از یک موجود فرا انسانی ("کالکی" هندی این خاصیت را دارد. راستی این هم جالب است که بگویم واژه ی "کالکی" مشتق از "کال" در زبان هندی به معنای زمان است و تقریبا میشود خدای زمان یا بقول شیعیان "امام زمان") که سازندگان آن با قصد ترس ظالمین و ناکسان با تمثیل و استعارات کار بی ضرری می کنند و خیرش از شرش بیشتر است. ولی در حالت دوم، اصلا از یک انسان حقیقی با اسم و رسم حقیقی حرف میزنند که هم سال و محل تولد دارد و تازه یارانی هم برای آمدنش درنظر میگیرند؛ که این عین حقه بازی، شیادی و منفعت طلبی با سوءاستفاده از سادگی عوام بیچاره است.
بنابراین پایه مهم علمی و عقلی، اصلا بحث "مهدی موعود" حتی در حد "تاریخ سازی" هم نیست و یک کلاه برداری بزرگ است، چون در آن از یک "شخصیت فرضی تاریخی" رونمایی شده است که وی قرار است تا امروز هم زنده باشد و سپس عملگری در آینده داشته باشد. پس با این حساب، "شاه اسماعیل صفوی" و کلیه مشاوران و آخوندهایش (که حتی اسم آخوند اول یعنی "کرکی" خیلی به همین نام "کالکی" (یا کلکی) نزدیک است و احتمالا از همان وام گرفته شده باشد)؛ که تاریخی جعلی از یک آیین مجعول برای منفعت طلبی صرف ساخته اند، همگی از بزرگترین شیادان تاریخ هستند...
 |
تصویر دیگری از "باگوان کالکی" یا "خدای زمان" هندوان با اسب سفید و شمشیر! |
///////////////////////////////////////////////////////////
من با استناد به این ادله ده گانه که در بالا برشمردم، این ادعای چالشی خود را مطرح کردم و باشد تا توسط محققین بیطرف دیگر پی گیری و با اسناد و مدارک بیشتر از موجودیت این شبکه مخفی دین ساز در آینده با نورافکن قوی تر پرده برداری گردد.
///////////////////////////////////////////////////////////
ولی البته به نظر من، مطمئنا ماجرا تنها به "دسپینا خاتون" و شبکه زنان قدرتمندش در سلسله پادشاهی صفویه ختم نشده است و موضوع حتی بسیار گسترده تر و دامنه دارتر از یک سلسله و یک دین است.
یعنی این جریان به اختراع "شیعه دوازدهی" ختم نمیشود و انشعابات این سازمان زنانه به کمک دیگر مسیحیان، خوابهای باز هم بیشتری برای مردمان "زودگول خور"ما دیده بودند.
همانگونه که قبلا هم عنوان کردم، یکی "بهائیت" از آن جمله ی این خوابها است و دیگری "شیعه اسماعیلیه" یا 50 امامی که امام پنجاهمش "رحیم آقا خان" تقریبا همسن و سال من است و البته انگلیسی و ساکن سوئیس و تازه همین دیروز (16 بهمن 403) امام شدند!
ولی بگذارید ابتدا برویم سراغ جناب بهاءالله جان! چون خاندان "آقا خان" که خیلی تابلو است که "انگلیسی" هستند و اصلا نیاز به توضیح بیشتر ندارد.
قبل از هرچیز باید اذعان کنم که "بهائیان" بسیار محتاط عمل کرده اند و تنها اطلاعاتی خیلی محدود و طبقه بندی شده را از رهبران اولیه این دین و خانواده آنها به همراه تصویری اندک در اینترنت بارگذاری کرده اند. مثلا هیچ کجا من تصویری، پرتره ای، سیاه قلمی چیزی از آسیه خانم همسر بهاءالله یا خدیجه خانم پیدا نکردم ولی با توجه به بعضی کدهای مشخص، تقریبا جای شکی باقی نمی ماند که این دین نیز دینی اوریجینال و برآمده از ذهن ایرانیان نیست.
درباره زندگی نامه "میرزا حسینعلی نوری" یا همان "بهاءالله"، در صفحه ویکی پدیا اینطور نوشته شده که وی در سن 27 سالگی [تنها] با دریافت یک نامه از "سید علی محمد باب" به او ایمان آورد و به تبلیغ آموزه های او پرداخت!!
عجبا و حیرتا... تنها با یک نامه ایمان آورد؟!
..(والا ما یک عمری به این همسر جان مان میگوییم که ما یک چیزهایی میدانیم ها... اما به حرفهای ما ایمان که نمیاورد هیچ؛ اصلا اهمیت هم نمی دهد و خیلی مواقع فقط با یک تایید علکی رد میشود و میرود... آنگاه این آقا حسینعلی قصه ی ما فقط و فقط با یک نامه از آقا سید علی که تازه هرگز هم او را ندیده به او و دین جدیدش ایمان می آورد؟!) ...
حالا این "سید علی محمد باب" کیست که با نامه برای خودش مرید جمع می کند؟! وی کسی است که دورش را دو نفر "بیگم" گرفته اند!! مادر "سید علی محمد باب" نامش "فاطمه بیگم" است و همسرش هم "خدیجه بیگم"...
برگردیم به نامه!
حال آنکه در آن نامه چه نوشته شده بود و نامه به این مهمی که حتما باید "حسینعلی" چونان جان شیرین نگاهش میداشت، اکنون کجاست و اصلا "سید علی محمد" که در شیراز بود چطور "حسینعلی" 27 ساله ساکن تهران را که هرگز ندیده بود؛ آنقدر مهم تشخیص داده بود تا آن نامه معجزه آسا را برایش بفرستد و خیلی چه و چراهای دیگر هم بماند که احتمالا ما هرگز نخواهیم فهمید.
ولی در نهایت با اینکه "بیگُمهای شیرازی" چندان در کار مهدی موعود سازی شان از "سید علی محمد باب" موفق نبودند ولی در عوض حسینعلی خان "بهاءالله" بعدها کولاک کرد و در قلمرو عثمانی آن روزگار در ساحل مدیترانه شهر "عکا" که امروز در اسراییل واقع است که با "جبل عامل" ادعایی صفویه هم بسیار نزدیک است؛ یک دین جدید به نام "بهائیت" بوجود آورد که انگلیسی ها و آمریکایی های عالم چنان عاشق و شیدا و کشته مُرده اش شدند تا جائیکه هنوزم که هنوز است؛ هم آنها مبلغین اصلی این "بهائیت" هستند از کمپانی هند شرقی! ... بخشید ... هندوستان ... بگیرید و بروید تاااا کالیفرنیا!
(عجیب نیست به نظر شما؟... هرجا که خط های مذهب شیعه دوازدهی و ضمایمش مثل این "بهائیت" را دنبال می کنیم، باز سرنخ ها همگی میرسد فقط به یک مکان، یعنی میرود درون سرحدات امپراطوری عثمانی و جنوب لبنان امروزی نزدیک سواحل مدیترانه که ظاهرا در ایجاد، پرورش، حفظ و اشاعه ی آن مذاهب بسیار بسیار تاثیر داشته و موفق عمل کرده اند... برای من که این قضیه بسیار حیرت انگیز است، ولی شما را نمیدانم...).
سعی میکنم دیگر زیاد وقتتان را نگیرم چون خیلی این مقاله طولانی شد... فقط یک محصول دیگر "استعمار مسیحی" را که آنهم احتمالا حاصل انشعاب در مدیریت "بیگم" ها هست هم برایتان رو کنم و بروم: "نِزار اسماعیلیه".
این "دینِ عجیب پایه شیعه" که امام قبلی اش (کریم آقاخان) همین پریروز فوت کرد و امام جدیدش، پسر وی (رحیم آقا خان) به امامتش منصوب (مبعوث!) شد بعنوان امام پنجاهم، اصلا مانند شیعه اثنی عشری و بهاییت شعله نگرفت و برایش تبلیغات وسیع نشد و گسترش نیافت. فقط اندک پیروانی (به نسبت دو دین دیگر) پراکنده در این سو و آن سوی عالم دارد که صرفا با پول امامشان که "بیلیونر" است با ثروتی بیش از سیزده بیلیون دلار حفظ شده اند و همین ثروت هنگفت خانواده آقاخان بوده است که تا به امروز مانع از اضمحلال این دین شده است و اصطلاحا در آب نمک خوابیده است تا شایذ زمانی هم ایشان شانسی داشته باشند و به حکومتی، نان و نوای سیاسی ای، چیزی برسند و سرشان همیشه بی کلاه نماند...
اما تاریخی که برای این دین ساخته و جعل کرده اند به مراتب کمدی تر و شیرین تر از " شیعه اثنی عشری" است و خوشبختانه خون و خونریزی و سم و زهر زیادی ندارد. (دم "بهایی ها" گرم که لااقل "تاریخ سازی" خاصی نکرده اند و دین خود را بدعت و بروز رسانی در اسلام عنوان کرده اند...یک پوئن مثبت بزرگ برای ایشان).
اما اسماعیلیه برای خودش شجره نَسَبی بسیار عجیب اندرغریب ساخته که از کوفه (محل دارالخلافه علی، امام اول ایشان) حوالی سال 660 میلادی آغاز میشود و سپس امام های بعدی اش به ترتیب به عربستان امروزی میروند بعد میروند سوریه امروزی، سپس به تونس امروزی، سپس مصر، سپس کوههای شمال شهر قزوین!! (قلعه الموت که همین امروز هم دسترسی به آن بسیار سخت است ولی لابد هزار سال پیش کار راحتی بوده..!)، سپس تبریز، بعد کَهَک (نزدیک دلیجان)، سپس از آنجا به انجدان اراک و دوباره به کهک و یزد (کلا بعد از قاهره و اسکندریه مصر در سرحدات ایران هستند) و سپس هند و پاکستان و دست آخر ایستگاه نهایی کشور کوهستانی سوئیس!!
من فکر می کنم با توجه به شواهد موجود، درست از وقتیکه سروکله ی همین "آغاخان ها" پیدا میشود "تاریخ واقعی" این دین شروع میشود و تاریخ های قبلی بالکل جعلی است!
"آغا خان" یا "آقا خان اول" لقب "حسنعلی شاه محلاتی" است که بعدها احتمالا با گرفتن آموزشهای لازم در هرات از انگلیسی ها خود را امام اسماعیلیان میخواند!، ظاهرا در کَهَک (امروز در استان مرکزی واقع است) بدنیا می آید و در "محلات" که هشت فرسخی "خُمین" است (واو!...راستی یاد یک امام دیگر افتادم که بعدها امام سازان قهار، کل "ایران" را یکجا قلفتی به او سپردند!) برای خودش لشگری جمع میکند و یاغی به دولت وقت میشود و با لشگرش به جنگ نیروهای حاکم وقت یعنی (محمد شاه قاجار) میرود. شکست میخورد و به هرات میگریزد! در هرات با کمک امام سازان قهار جهان یا "برادران انگلیسی" و مریدان جورج قدیس یا بعبارتی سربازان مسیحی گمنام امام زمان، به بمبئی هندوستان ارسال میشود تا در آنجا به شغل شریف امامیت و امامزاده زایی اش ادامه دهد.
این است که به ترتیب امامان بعدی یکی پس از دیگری تا امروز ظاهر میشوند: "آقاخان دوم" پسرش در بمبئی امامتش را می کند، پسر او "آقا خان سوم" در کراچی زاده میشود ولی در ژنو سوئیس به امامتش پایان میدهد. نوه ی "...سوم" که میشود "آقا خان چهارم" در همان سوئیس امام میماند و این آخری هم که همین دیروز امام شد کماکان در سوئیس است تا خدا چه خواهد برای آیندگان. (احتمالا همینطور میروند تا آقاخان n اُم) ...
راستی این را هم تا یادم نرفته بگویم که ما هنوز دستکم یک بیگم زنده قابل شناسایی داریم که او کسی نیست جز مادر همین آقا خان پنجم، که خانمی است 85 ساله بچه ی بریتیش ایندیا به نام: Begum Salimah Aga Khan
خلاصه که ... ببخشید این مطلب کمی طولانی تر از "بهائیت" میشود ولی بدلیل مضحک و خنده دارتر بودن این سیستم ("شیعه اسماعیلیه")، بد ندیدم تعریف بیشتری داشته باشم که مطمئن هستم خالی از لطف نیست:
این اسماعیلیه انشعابی است از "بیگم" های اصلی که امروزه بعنوان آلترناتیو "رحمانی" و "مولتی میلیونر" شیعه دوازده امامی اکثریت، در کنار "بهائیت" که آنهم تاکنون فرصت قدرت سیاسی نداشته است فعلا در آرامش و بدور از مدیا به کار تحمیق ملل مشغولند تا شاید روزی در جایی مجال قدرتنمایی بیابند.
خالقین این انشعابها (Offshoot) محتملا زورشان به "بیگم" های اصلی و قدیمی نرسیده است. و به نظر من دلیل دشمنی وحشتناک بین "شیعه دوازدهی" و "بهاییت" هم که خیلی غیرعادی و خشن است، از دشمنی "بیگم" های اصلی با جداشدگان نشأت میگیرد و یک دعوای قدیمی بین سازمان اصلی و خط انشعابی است.
ولی در نهایت سیستم "بزرگوار مادر دسپینای [کبیر]" یعنی "شیعه دوازده امامی" که سیستم بروزی شد با کلک هندی "امام غایب" و بعدها "نایب برحق" و "ولی فقیه" که توسط آخوندها ساخته و پرداخته شد، تا همین امروز هم که برایتان مینویسم پیروز مطلق میدان بوده است و امامان جدیدش که نائب برحق امام زمان، مهدی موعود هستند، یک کشور نود میلیونی بزرگ با منابع غنی سوختهای فسیلی و فلزات گرانبها به نام "ایران" را که "مسیحیان غربی" در اصل میگردانند و سیاستگزاری می کنند، "مدیریت ظاهری" میکنند.
بدا بحال ما...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر