جستجوی این وبلاگ

۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

حاشیه نشینی دوبل

"""\ بیخود نبود که برخی از اندیشمندان تعریفی از جهان چهارم ارائه دادند و آنرا کشورهای حاشیه (Marginalized Countries) یا LDC (کشورهایی با کمترین توسعه یافتگی) یا همان "فقیر" خواندند!



کارتونیست ناشناس

اگر به زندگی ما ایرانیان در این روزها نگاهی بیندازید، خواهید دید که ما نیز متاسفانه در این تعریف جهان حاشیه جای میگیریم. و احتمالا با نگاهی ژرف تر درخواهید یافت که نه تنها اکثریت مردم ما در فقر و تنگدستی ناشی از ضعف شدید مدیریت منابع ملی و کم تولیدی نا متعارف محصولات غیرنفتی زیست می کنند یعنی در جهان حاشیه اند، بلکه از طرفی دیگر می بینید که همین مردم، در کنار این فقر مالی، حتی در "حاشیه های خود زندگی" [هم] زندگی می کنند! و اصطلاحا در حاشیه دوبل یا حاشیه در حاشیه بسر میبرند! 
یعنی بعبارتی نه تنها از بد روزگار در حاشیه ی اقتصاد دنیا نشسته اند بلکه همزمان ظاهرا به خواست و اراده خود، متن و اصل زندگی را نیز ول کرده اند و چسبیده اند به فرعیات و حواشی بی اهمیت این دنیا و خود را درگیر مزخرفاتی کرده اند که "دو عدد تک ریالی" نه بدرد خودشان میخورد و نه بدرد هیچکس دیگری.

از مظاهر حاشیه نشینی (کارتونیست ناشناس)


در اینجا شاید بهتر باشد ابتدا منظور خود را از اصل و متن زندگی بگویم و بعد بروم به سراغ تعریف حاشیه های زندگی.

اصل یا متن زندگی اجتماعی چیست؟

آن فکر و اندیشه نمودن و سپس یافت و یا ساخت: "کار" مناسب، "درآمد" مکفی است و متعاقب آن "برخورداری" از: امکانات زیست پایه مانند سرپناه، اتوموبیل و حساب بانکی معقول است توسط توده جامعه می باشد. و همزمان ایجاد محیطی است با رفاهیات عمومی اعم از: "درمان رایگان"، "حقوق شهروندی" - "آزادی های فردی" - "رفاه اجتماعی" - "حقوق بازنشستگی مکفی" - "حکومت قانون" و  حق داشتن امکاناتی چون مطالعه آزاد و رسانه های راستگو و آزاد و محاکم مستقل با هیئت منصفه بیطرف و دست آخر مشارکت نسبی عموم در سرنوشت اجتماعی مملکت که بایست توسط نخبگان و ثروتمندان جامعه ایجاد شود.

زندگی در این "متن" بیان شده بالا، سبب میشود تا مغزهای انسانهای جامعه بمرور بکار بیفتد و در همان اصل زندگی، مشاغل جدید و مدرنی بیافرینند و بازتولید کنند. و وقتی کارآفرینی اپیدمیک شد، بالطبع صنعت، کشاورزی و تکنولوژی های نوین و پیشرو قوت گرفته، آنگاه است که انسانها در آن جامعه از آن نوع زندگی؛ به "لذت" میرسند. 

چون «دستیابی به لذت درحقیقت هدف غایی زندگی است که تنها در محیط های "بدون نگرانی" و "خردمند ساخته" نصیب آدم میشود».

ولی

ولی متاسفانه تمام این اصول در جامعه ی ما رها شده است و انسانها (چه توده و چه نخبه) بقول معروف بیشتر در حاشیه بسر می برند. توده دنبال قاتل بروسلی میگردد و نخبه هم "بدنبال یافت زیر بغل مار" است! یعنی همه بدنبال فرعیات و جعلیات و لاطائلات و همان حواشی بعضا مهوع هستند و نه واقعیات و متن و اصول.

و اما این فرعیات و به بیانی بهتر، حواشی زندگی چیست؟

اینها هستند: تاریخ، مذهب، عقیده، غیرت (یا همان حسادت)، تعصب، غیبت، تمسخر، موذی گری، چاپلوسی، فضولی و تفتیش، کاسه لیسی، تعارف، فقه، آرمان و عرفان… که همه در یک چیز مشترکند. توخالی و مجعول بودن و کاهنده ی خرد.

توضیح بیشتر اینکه «ما یا در تاریخ مشکوک دور و مُرده ی ایران زندگی می کنیم و به آن تاریخ باشکوه به خود می بالیم (؟!) و یا حتی احمقانه تر از آن، در تاریخ سراسر مشکوک سرزمینهای مجاور (افسانه های دینی) زندگی می کنیم و شخصیتهای تاریخی فرضی ایشان را می پرستیم و برایشان شمع روشن می کنیم و اشک میریزیم!! مثلا همین امروز هم ظاهرا شب قتل یکی از همانهاست در سال 765 میلادی و ما تعطیل هستیم در سال 2024 میلادی. (یعنی پس از 1259 سال ما هنوز هم تعطیل ایم»؛ (البته نه تنها از کار و فعالیت اجتماعی که از مُخ)

 و مخلص کلام اینکه 

«تمام مظاهر این در تاریخ ماندگی ها (چه ملی و چه دینی و حتی علمی) و مذهب بازی ها و عقیده مندی ها و ناموس بازی ها و غیرتی بازی ها و تعصب [چه ملی و چه غیر ملی] به خرج دادن ها و پشت سر دوست و همکار حرف زدن ها و مسخره کردن ها و زیرآب زنی ها و خودشیرینی گری ها و اظهار ارادت کردن های دروغین و سر در کار دیگران داشتن ها و قضاوت ها در مورد زندگی خصوصی دیگران و تعارف تیکه پاره کردن ها و سراغ بادیه ی خشک فقه و اصول و رمل و اسطرلاب و سرکتاب رفتن ها و عارف شدن ها و کاشف رموز پنهان عالم شدن ها؛ همه و همه ی اینها شده است متن زندگی یک ایرانی و تاکید میکنم که همه و همه ی اینها حتی به یک جُو نمی ارزد!». 

یعنی انسانی که حتی یک دانه جو یا گندم میکارد؛ نه تنها ارزش انسانی و زیستی و طبیعی وجود خودش از میلیونها فقیه و عارف و تاریخ دان و دین مدار و ملا و کشیش و شیپیش و فضول و چپول (عضو حزب چپ!) و مارموز و کاسه لیس و ... بیشتر است که حتی همان دانه جو نیز وجودش برای کره زمین، بیشتر لازم است تا این جماعت مفلوک و ره گم کرده و مدعی.

در فرع و حاشیه ماندن ها و از اصل و بطن ماجرا جدا شدن ها ثمره اش میشود همینی که هستیم. ملتی همواره غمگین و خشمگین و طلبکار که اصلا نمیدانیم "لذت" چیست و با ان فرسنگها فاصله داریم. [در ایران فکر میکنند خوردن لذت است! از هر ده نفری که بپرسی چه لذتی می بری از زندگی مطمئن باشید آخرش به خوردن ختم میشود.] و همزمان ملتی فقیر و دربند و حاشیه نشین.

و در نهایت در می یابیم که اصلا و ابدا بیجا نیست اگر که به ما بگویند "شهروندان جهان چهارم (حاشیه)"\"".


هیچ نظری موجود نیست: