جستجوی این وبلاگ

۲۹ مهر ۱۴۰۱

زندان

               


مطلب امروز هم ارتباط مستقیمی با پست قبلی این وبلاگ دارد و هم بگمانم یک سوال اساسی را پاسخ می دهد. پس ابتدا بگذارید با آن یک سوال اساسی شروع کنیم:

*- چرا آدمها در جاهایی چون ایران یا افغانستان بدنیا می آیند؟

یعنی در کشورهایی به دنیا می آیند که در سرنوشتشان از همان بدو تولد محرومیت نوشته میشود. محرومیت از آزادی اجتماعی و جریان آزاد اطلاعات .

با وجود فراوانی دارایی و منابع گسترده این دو کشور، فقدان تقریبا کامل آزادی های اساسی اعم از حق آزادی بیان و پوشش و خوراک و انتخاب مشهود است و بنظر بچه ای که در این محدوده به دنیا می آید گویی در زندان به دنیا آمده است. در زندان هم لباس و خوراک و آزادی بیان هست ولی بسیار محدود و همین محدودیت است که قرار است پادافره بزهکاری آن زندانی باشد.

اما شما برای اینکه به زندان بیفتید باید لزوما جرمی مرتکب شوید. ولی یک نوزاد متولد در ایران یا افغانستان چه جرمی می توانسته مرتکب شود!؟

همین اینجاست که من متقاعد میشوم که زندگی انسان دارای چرخه است. یعنی انرژی مولد تفکر و رشد و نمو ذهن انسان، از کالبدی به کالبدی دیگر منتقل و سپس بمرور اصطلاحا متکامل میشود.

زندان جاییست که شما حق ندارید هر چه میخواهید بنوشید و میل کنید. هر چه میخواهید بخوانید و در مورد هر چه میخواهید نظر دهید یا به وضع موجود و قوانین زندان معترض شوید. اگر اعتراض کنید، جواب شما با خشونت است و بند انفرادی. یعنی در صورت اعتراض همان آزادی های عادی زندان هم از شما سلب میشود و بسته به شدت و حجم شکایت شما هم مجازات ها سخت تر و سخت تر میشود. دقیقا مطابق اعتراضات مردمان افغان و ایرانی درون این دو "کشور- زندان" بزرگ کره زمین.

زندانیان سیاسی یا محبوسینی با جرایم مضحک و ثابت نشده، اگر عاقل باشند باید بدانند که با شورش در زندان، کار تمام نمیشود و آزاد نمیشوند؛ "حداقل همه شان آزاد نمیشوند". چون زندانبانان در نهایت نه تنها بسیار قوی تر و مسلح تر و آموزش دیده تر هستند بلکه قوانین بیرون از زندان نیز از ایشان در مقابل شما سخت محافظت میکند و اگر لازم باشد با پلیس به کمکشان می آید و واقعا شما هیچ شانسی ندارید. برای همین است که دیده نشده که زندانیان با شورش، موفق به بستن زندان شده باشند و در پی آن آزادی خود را بدست اورده باشند. حتی آلکاتراز هم که پس از فرار چند زندانی بسته شد؛ زندانیانش آزاد نشدند بلکه به زندانی دیگر منتقل شدند.

و بیان این حقیقت درخواست انفعال و بی تفاوتی نیست بلکه توسل به شیوه های درست است با اتحادی واقعی.

یعنی اگر زندانیان فوق به جد بخواهند آزاد شوند باید از بیرون از زندان اقدام کنند. توسط وکلا، آگاهان، رسانه ها و افراد قدرتمند.

آنگاه است که می توانند از زندان رها شوند و حتی آن زندان را تعطیل کنند.

حکومتهای اسلامی، بزرگترین و سیاه ترین زندانهای حال حاضر زمین هستند. باید اینها را از بیرون شکست داد. در درون چنان سبعیتی دارند که هرگز یارای مبارزه با ایشان نیست. مبارزه بیشتر یعنی هزینه بیشتر.

مگر اینکه به شعار معتقد باشید. آنهم شعارهایی بی منطق مثل: "یا مرگ یا آزادی". آنگاه دیگر روی صحبت من با شما نیست. واقعا اگر کسی به این نتیجه برسد که مرگ بهتر از زندگی دربند است، مطمئنا صحبت از اتحاد و کار منطقی با وی آب در هاون کوبیدن است و مشت بر سندان زدن.

من صرفا خواستم با مقایسه کاملا منطبق و منطقی ایران با زندان هم صحه ای بگذارم بر تفکر تناسخ و هم دلیل عدم همراهی خود را با اعتراضات خیابانی این روزها بیشتر توضیح دهم. 

راه آزادی ما از عملگری عاقلانه و متحدانه ایرانیان خارج از کشور میگذرد و آنهم بوسیله تطمیع قدرتهای بزرگ برای عدم ساپورت و سپس برچیدن این بساط ستم که خود چهل و چهار سال پیش، بانی آن بودند. اینها توجیح نیست و منطق است. توضیح بیشتر در اینجا و اینجا

مطالعه بفرمایید.





هیچ نظری موجود نیست: