لُهراسب کو بر عدل شهره بود، گُـشتاسب زو تفوقی مبُرد
نگماشت مرو را پدر بکار، تا کسب فن نکرد و غم نخورد
شهزاده نیز باشی یا دلیر، بی علم مباد بر تو منصب
اصل ست دانش و خرد کزان، جویند نهر صدارت مصب
هر کس کزو رسید گزندی، بر مردم نادار و ساده دل
هوشیار باش که بنیادش هست، نادانی فردی فسرده دل
برخی به لطف شغل پدر مست، یا به دولتش کرده ائتلاف
یا با هزار خدعه و فریب، با سیه کاری، رشک و آز و لاف
بر مسند کاری نشانده اند، خود را و از این ره برند نصیب
واضح بود که عملکردشان، نبود بجز ضلال و رو به شیب
این سبک زندگی وسمه ای، تنها ظواهر است، بی ستون
آنکس که احترام میکند، در اصل یک مزور است و دون
در پشت سر همو که پاس داشت، اندازه میکند ورا به هیچ
یا لعن و نفی و خوار میکند، یا در فکاهه کند بقچه پیچ
پس واقعا چه جای فخر و سور، تکریمی که معنی است تحقیر
آن به که ز سفله گان شوی دور، تا نیک ببینی کُنه توقیر
با سعی و خطا رشد همی کن، بربند تن ات کلاف تهذیب
یک بار به پای خویش برپا، وانگه تو بیابی ذات تحبیب
این پند اگر ز من شنیدی، و اندیشه بشد تو را رهنما
بشتاب که وقت آزمون است، کُن کشف از این چامه، معما
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر